تبیان، دستیار زندگی

گفت‌وگویی با شاعر "گزارش روزانه خورشید"

اندوه برایم آغاز شعر شد

"گزارش روزانه خورشید" یک شعر بلند ۱۲۸ صفحه‌ای است که در آن شاعر با استفاده از تخیل، تصویرسازی‌های بکر و فرم‌گرایی مسیری پر فراز و نشیب را در مقابل مخاطب قرار می‌دهد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
صدیقه سالاری شاعر

صدیقه سالاری شاعری اهل جیرفت است. از او به تازگی یک شعر بلند در قالب کتاب، توسط انتشارات دوات معاصر منتشر شده است. از او پیشتر یک مجموعه شعر به نام "جهان به گرده ماهی" منتشر شده بود. "گزارش روزانه خورشید" یک شعر بلند ۱۲۸ صفحه‌ای است که در آن شاعر با استفاده از تخیل، تصویرسازی‌های بکر و فرم‌گرایی مسیری پر فراز و نشیب را در مقابل مخاطب قرار می‌دهد، به بهانه انتشار این کتاب با ایشان گفت‌وگوی کوتاهی را ترتیب داده‌ایم که از نظر می‌گذرانید:

کمی از خودتان بگویید، چه طور شد به سمت شعر سوق پیدا کردید؟

من، متولد 1361هستم. در روستایی در حاشیه‌ی هلیل‌رود به دنیا آمدم. فضای زندگی روستایی، دوران زیبای کودکی و نوجوانی، تصاویر حک شده در ذهن از دیدن هلیل، دیدن گرازها در هلیل، تصاویر تکرار نشدنی، اینها برای من خود زندگی بودند. انگار بخش بزرگی از زندگی را همان دوران کودکی در بر می-گرفت و آن‌قدر تکرار نشدنی بود که مرا به نوشتن واداشت؛ به نوشتن خود زندگی که کمتر اتفاق می‌افتد و گاهی بدون توجه از تو گذر می‌کند و تو برای تثبیت آن باید بنویسی .در واقع اولین شعرهایم را  در سن 17سالگی سرودم. اندوه برایم آغاز شعر شد.

کتاب شعر اخیرتان در واقع یک شعر بلند است البته در مقایسه با نخستین مجموعه شعر شما؛ چه شد که از یک مجموعه شامل شعرهای نه چندان بلند، یک‌باره به شعر بلند "گزارش روزانه خورشید" رسیدید؟

برای غلبه بر مرگ، برای نامیرا بودن، انسان با نوشتن دست به خلق دنیایی  نو می‌زند؛ دنیایی در گوشه‌ی ذهن؛ دنیایی که در آن آسمان دو تکه نباشد، آن‌که بالای سر انسان‌ها است و آن‌که بالای سر حیوانات است. چرا که "انسان بین این دو قطب می-زید-الوهیت و جانوران."

خلق این دنیا به کمیتی نیاز داشت که این کمیت امکاناتی را در اختیارم قرار دهد؛ امکانات زمانی یا به گفته‌ی پروست "گونه‌ایی پس روی در زمان". و این هدف، کمیتی بیشتر می‌طلبید که بتوان زندگی را در آن ریخت و خودت را تکرار کرد و همین که زمان را موافق با خود ببینی، بتوانی بیش از آن‌چه که به مرگ فکر می‌کنی به خود زندگی بیاندیشی و این در گرو نهراسیدن از زمان و زنده‌تر از قبل ادامه دادن بود.

ایده این شعر چه طور شکل گرفت؟

همان‌طور که در پاسخ به سوال قبلی گفتم نیاز به ایجاد یک دنیای ذهنی می‌دیدم و ایده این شعر از این جا شکل گرفت. وقتی دست به نوشتن بردم این خود شعر و تمامی سطرهایی که می‌نوشتم شعر را ایجاب می‌کردند به ادامه و تطوراتی که باید در شکل دنیا صورت می‌گرفت تا به خیال در آید و وقتی در تخیل صورت گرفت باز بتوانم شکلی از واقعیت به آن ببخشم. شاید در رویا، جهان ادراک پذیرتر شود.

در پاره‌ای از جاهای این‌کتاب، مخاطب با لحنی فروغ وار مواجه می شود اما بعد فاصله می‌گیرید. این نکته را قبول دارید یا....

من به این مسئله از این دیدگاه نگاه می‌کنم: اندیشه‌ی ساختارگرایان، زمینه‌ی ایجاد ساختارشکنی دریدا شد. آنها معتقد بودند "ذهن واقعیت را نمی‌نمایاند بلکه در پرتو منظومه‌ای از نشانه‌ها و دلالت‌هاست که فهم و شناخت از عالم خارج شکل می‌گیرد." برخلاف آن‌چه افلاطون می‌گوید که هر آن‌چه که در پیرامون خود می‌بینید چیزهای حقیقی و واقعی نیستند. این‌ها سایه‌اند، اصل صورت‌ها در جایی وجود دارند که شما نمی‌بینید. شما پشت به حقیقت هستید. ساختاری از واقعیت دارید و این ساخته و پرداخته‌ی ذهن است و این در بحث ترجمه به این گونه بیان شده که ترجمه از ساختار دیگری قبل از خود به وجود آمده است و ترجمه‌ها سلسله‌ی تجدید گفتارند و هیچ کدام اصل نیستند؛ دریدا طبق نظریه ساختارشکنی می‌گوید هر ترجمه برای خودش مفهوم جدیدی را داراست؛ یک ساخت مستقل با معنی خاص خود. در واقع یک متن برای همه ثابت نیست و هرکس برداشت خودش را بازسازی می‌کند، و باز دیگری برداشت خودش را. حال شاعر وقتی شعر می‌گوید؛ چیز جدیدی نمی-گوید، فقط یک ساخت جدیدی ایجاد می‌کند. یک ساخت جدید می‌تواند لحن مختص به خود را ایجاب کند، لحنی که برآمده از معانی، آواها، واژه‌ها، صورخیال و... باشد. این لحن، بازساختی از همین معانی، آواها و صور خیالی‌ست که در درون متن حضور دارند.

زبان این شعر بسیار یک دست است و  ساختار منسجمی دارد ...به شکلی انگار با یک ریتم این شعر سروده شده.چه قدر طول کشید تا این شعر سروده شود...

وقت نوشتن، انگار انسان در دو زمان سیر می‌کند؛ یک زمان که واقعی‌ست و با حرکت عقربه‌های ساعت برایت ملموس می‌شود، می‌گذرد و تو را با خودش عبور می‌دهد و یک زمان هم که بیشتر طول می‌کشد و گاهی پایان نمی‌یابد. نیروی محرکه‌ی این زمان نه خود زمان بلکه خود انسان و احساسات درونی‌اش است و دگرگونی‌هایش از سوی توست و می‌تواند سر جایش نباشد. و به خواست تو می‌تواند در بیرون یا درون تو رخ دهد. می‌توانی نوع و جنس آن را از مرگ یا زندگی انتخاب کنی. زمانی که صرف این شعر شد حدود شش ماه بود که دو ماه از آن را اختصاص دادم به ویرایش شعر.

منبع: هنر آنلاین