
در را ببند! در را ببند!
یکی بود یکی نبود یک ماشین لباسشویی بود که هر روز لباس های کثیف و می شست و ....

لاک پشتی که دریا نداشت
روزی روزگاری ، لاک پشتی زیبا و کوچولو به دنیا آمددوست داشت که هر طور شده دریا را ببیند و ....

درخت زرافه
داستان زیبا و دوست داشتنی با نام درخت زرافه همراه ما شوید....

سوار برموج
شعری زیبا در مورد دریا که بسیار آرام بخش است...

کتابی که گُم شده بود
داستان امروز ما درمورد یک کتاب است. بچه های عزیز حواستون به کتاب هاتون باشه...

وقتِ ناهار
شعر زیبا و دوست داشتنی در مورد مورچه شکمو! این شعر را با دوستانتان بخوانید و لذت ببرید...

بترس! نترس!
وقتی از چیزی می ترسیم، انگار کسی به ما می گوید: مواظب باش! از خطر فاصله بگیر یا فرار کن...

کوکو و زمستان
یکی بود یکی نبود، زمستان از راه رسیده بود و سرمای شدیدی همه جا را فرا گرفته بود. پرنده ای کوچولو به نام کوکو موقع کوچ از بقیه ی دوستانش جا مانده بود...

با نظم، بی نظم
همه ما باید یاد بگیریم که وقتی از مدرسه به خانه می رویم وسایلمان را در جای خودش قرار دهیم تا روز بعد دنبالش نگردیم و همیشه مرتب و منظم باشیم...

نقاش لبخند
بچه های خوبم سلام، خداوند هر کدام از ما را به شکلی متفاوت آفریده و هیچ وقت دو نفر کامل به هم شبیه نیستند. شعر امروز ما در مورد خداوند مهربان است...

تو چه قدرخوبی
یک داستان زیبا و دوست داشتنی در مورد کمک کردن به یکدیگر. با هم این داستان زیبا را بخوانید و لذت ببرید...