پادشاه حبشه، با شنیدن سخنان جعفر بن ابی طالب که سرپرستی مهاجران را برعهده داشت، از بازگرداندن مسلمانان خودداری کرد و فرستادههای قریش دست خالی برگشتند...
برادرم، امیر یک سال از من بزرگ تر است و در کلاس سوم دبستان درس می خواند. به قول مامان اگر از صبح تا شب دنبال توپ بدود، خسته نمی شود. می گوید می خواهد بازیکن فوتبال شود...
بچه های خوب سلام... اسم من سنجاقک .من چها ر تا بال نازک دارم.به من می گن شکارچی سریع آخه من غذای خودم را تو هوا شکار میکنم و روی آب هم به راحتی حرکت می کنم...
برای همه ما پیش اومده وسایلی در خانه مان خراب بشه و نیاز به تعمیر کار داشه باشیم و چه خوبه که پدر یا برادرمون در خانه باشند و از تعمیر کردن سر در بیارن. شعر امروز ما راجب آقای تعمیر کار است...
الاغی بود که خیلی باهوش بود. روزی الاغ در بیشه می چرید و علف می خورد که ناگهان صدای غرش شیری را شنید.. خیلی ترسید. با خودش گفت : حالا چی کار کنم. به کجا بروم نکند شیر سر برسد و مرا بخورد تا این که..