تبیان، دستیار زندگی

حتما زیباست

سال تحصیلی جدید شروع می شود و دوباره سرکلاس می روم... سالی را پشت سر گذاشتم، سالی پر از خاطره ها و اتفاقات گوناگون... از خود می پرسم : در سال گذشته چه کردم؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
مرکز یادگیری تبیان- محبوبه همت
آموزش علوم
سال تحصیلی جدید شروع می شود و دوباره سرکلاس می روم... سالی را پشت سر گذاشتم، سالی پر از خاطره ها و اتفاقات گوناگون... از خود می پرسم : در سال گذشته چه کردم؟ من، که باغبانی گلستانی را به عهده گرفتم، تا چه حد در شکوفایی غنچه ها موفق بودم؟ با روح های پاک و  نگاه های معصوم بچه ها چگونه رفتار کردم؟ تا چه حد توانستم فرصت های یکسان را بین آنها عادلانه تقسیم کنم؟ مهم تر از آن که در سال گذشته، تا چه توانستم لحظات شادی بخش در کلاس ایجاد کنم... آری ، لحظات شادی بخش، لحظاتی که بچه ها، نه با این احساس که باید آزمایشی را، آن گونه که معلم می گوید، ببینند تا نتیجه ای را که او از قبل تعیین کرده است دریافت کنند، بلکه خودشان با شوق و نشاط به مشاهد بپردازند و از این مشاهده لذت ببرند و در این میان، روابط لطیف و زیبای پدیده ها را، حتی اگر نتوانند همه آنها را به زبان بیاورند و حفظ کنند، دریابند ... لحظاتی که همه بچه ها، حتی آن دانش آموزی که احساس می کند وجودش در گروه ثمربخش نیست و باید فقط نظاره گر باشد، تا سرگروه، که به خوبی از عهده انجام دادن فعالیت ها و پاسخ دادن به سوالها بر می آید، بتواند گزارش خوبی به معلم و کلاس ارائه دهد! به ناگاه شخصیت جدیدی از خود نشان می دهد. او، که سال هاست پوسته ای پیله مانند به دور خود کشیده است تا ناتوانی هایش مخفی بماند و از سرزنش و تحقیر دیگران در امان باشد، ناگهان از پیله بیرون آید و  پروانه وار با شور و شوق پرواز می کند، در نگاه معصوم و کنجکاوش می توان زیبایی شکفتن غنچه بهاری را دید. آنگاه که بی اختیار فریاد می زند: " خانم معلم، بچه ها، دیدم، چقدر زیبا... فهمیدم... چقدر جالب...! و .... می خواهم دوباره ببینم..." و من که با دیدن این همه زیبایی و شکوه به وجد می آیم، در دل تولد زیبایش را به او تبریک می گویم...

... و در پی آن، زمانی که از او می خواهم آنچه را دیده و دریافته روی کاغذ رسم کند، نگران می شود. می بینم با ترس از این که مبادا مانند همیشه عبارت تحقیر کننده "تو به خوبی دیگری نمی توانی" و "نوشته و نقاشی دیگری بهتر از توست" بر صفحه سفید و زیبای قلبش حک شود، دست لرزانش را سرگردان روی کاغذ به حرکت در می آورد و سرانجام، با تردید به نزدم می آید و می گوید:" خانم معلم می بینید، من نوشتم و شکل کشیدم، ولی ... بد شد، آخر... نوشته من همیشه بد می شود...." با شنیدن این جمله، بار دیگر قلبم به درد می آید، ودستش را در دست می فشارم و می گویم:"مگر تمام سعی وتلاشت را نکرده ای؟ ناباورانه نگاهم می کند. دوباره به تلاشش ادامه می دهد و وقتی نوشته را نشانم می دهد، دستش را در دست می فشارم و می گویم: " حالا که همه تلاشت را کردی، پس هر آنچه قلم کوچک تو بر کاغذ می آورد، حتماً زیباست"

از شادی در پوست نمی گنجد . اشک شوق در چشمانش حلقه می زند.... با خود می اندیشم : ای کاش می توانستم هر روز و هر ساعت این چنین شاهد تولد زیبای پروانه ها باشم. چه افتخار آمیز است مشاهده پرواز از این پروانه های زیبا ، که بدون شک خود راه رسیدن به گل های معطر گلستان علم را پیدا خواهند کرد....

مطالب مرتبط:
چه کنیم که همیشه معلمی فعال و سالم بمانیم؟
بررسی تاثیر ریز مغذی ها بر شادی نوجوانان
معلم و شاگرد؛ یار غار یا كارد و پنیر؟

منبع: رشد معلم
نویسنده:سهیلا نیک نژاد