تبیان، دستیار زندگی

انتقام سخت یک پدر

درباره بازسازی فیلم کلاسیک «آرزوی مرگ» توسط الی روت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«آرزوی مرگ»


مشخصات فــــــیلم


‌ عنوان: «آرزوی مرگ»
‌ محصول: کمپانی مترو گولدوین مدیر
‌ تهیه‌کننده: راجر برنبام
‌ سناریست: جوکارناهان
‌ کارگردان: الی روت
‌ مدیر فیلمبردار: روگی‌یر استافرز
‌ تدوینگر: مارک گولد بلات
‌ موسیقی‌متن: لودویگ گورانسون - ‌ طول مدت: 106 دقیقه
‌ بازیگران اصلی: بروس ویلیس، الیزابت شو، کامیلا مورونه، وینسنت دونوفریو، دین نوریس و کیمبرلی الیز

«آرزوی مرگ» فیلم کلاسیک سال 1974 مایکل وینر کارگردان معروف بریتانیایی که 5 سال پیش درگذشت، شهر نیویورک را در شرایطی‌نشان می‌داد که تا گلو غرق در فساد و تباهی بود و فاصله چندانی با اضمحلال نداشت. 44 سال بعد از آن تاریخ، بازسازی آن فیلم توسط الی روت کارگردان 46 ساله امریکایی و براساس سناریویی از جو کارناهان
تا حدی آن‌حال و هوا را حفظ می‌کند اما در اکثر قسمت‌ها و دقایق خود نشانگر چیزهایی متفاوت است و این جای افسوس دارد زیرا متاعی را پیش رو داریم که مشابه آن را در بسیاری از فیلم‌های روز جهان دیده و می‌بینیم و تکرار آن در قالب یک فیلم کلاسیک اشتیاقی را بر نمی‌انگیزد. در فیلم اوری‌ژینال چارلز برانسون فقید در ستیز با تباهی‌ها کوشا و کارهایش با هدف بهسازی جامعه بود و در خیابان‌های نا‌امن نیویورک جولان می‌داد اما در این نسخه ثانویه حس انتقامجویی شخصی کاراکتر بروس ویلیس که جانشین چارلز برانسون شده، بر هر چیز دیگری می‌چربد و شاید تهیه‌کنندگان فیلم از یاد برده باشند که اغلب کارهای اخیر ویلیس برخلاف فیلم‌های 20 سال نخست وی نگرفته و گیشه جالبی نداشته است. انگیزه ویلیس برای کشتارهایی که در فیلم می‌بینیم، جبران مرگ همسر و فلج شدن دخترش در جریان ورود سارقان مسلح و پلید به‌خانه مسکونی وی است ولی همین مسأله به اضافه جایگاه اجتماعی فعلی ویلیس و پاره‌ای مسائل دیگر نقاط تفاوت این ورسیون تازه با فیلم نخست است و همچنین انتقال اتفاقات از نیویورک به شیکاگو، دیگر تغییر صورت گرفته اما چون شیکاگو از دیرباز شهر گانگسترهای امریکا بوده و معدن و مرکز تخلف، کسی از وجه اخیر ضرری نمی‌بیند. در چنین بلبشو و روال افسار گسیخته‌ای، کاراکتر بروس ویلیس که پل‌کرسی نام دارد، یک پزشک جراح موفق است. حال آنکه در فیلم اوری‌ژینال چارلزبرانسون در قالب یک متخصص املاک و مستغلات که به عرصه قتل‌های وحشتناک کشیده می‌شود، لااقل به‌لحاظ ناهمخوانی شغلش با کردارش کمتر از ویلیس باورپذیر بود.


جشن تولد بدخیم


هرچه هست، پل کرسی از شکوه توفیق خود و خانواده خویش در ملاحظات اجتماعی و شغلی لذت می‌برد. دختر او جوردن (با بازی کامیلا مورونه) به‌تازگی وارد دانشگاه معتبر NYU در ایالت نیویورک شده و همسرش لوسی (الیزابت شو) در آستانه دریافت مدرک PHD خود است. این همسر و دختر وفادار یک جشن تولد را برای پل تدارک دیده‌اند، اما وی را با یک تلفن اضطراری به بیمارستان محل کارش فرا می‌خوانند تا جای همکاری را پرکند که به سبب موضوعی اضطراری بناچار شیفت خود را ترک گفته است. در نتیجه لوسی و جوردن مجبور می‌شوند که به‌جای رفتن به رستوران محبوب‌شان که محل گرفتن جشن‌تولد پدر بود، به خانه بازگردند. آنها نمی‌دانند که سارقان خانه را تسخیر کرده و در حال جمع‌آوری اشیای با ارزش هستند و طبعاً انتظار بازگشت سریع آنها را نداشته‌اند. در درگیری غیر قابل اجتنابی که بین مادر و دخترش با گروه سارقان بی‌رحم پیش می‌آید، مادر در دم کشته می‌شود و دختر به حالت اغما فرو می‌رود.

ابتدا عزاداری و سپس جست‌وجو


پل کرسی بعد از مطلع شدن از موضوع همان عکس‌العملی را نشان می‌دهد که می‌شد پیش‌بینی کرد. ویلیس مراسم لازم را برای همسر از دست رفته‌اش می‌گیرد و هر روز چند نوبت به بیمارستان محل درمان دخترش می‌رود تا از آخرین روند ترمیم و معالجه او مطلع شود. او با دو افسر پلیس مأمور بررسی پرونده این ماجرا (با بازی دین نوریس و کیمبرلی الیز) هم دائماً سرو کله می‌زند. فیلم با نشان دادن رفتارهای تند و پرخاشگرانه برادر پل به‌نام فرانک (وینسنت دونوفریو) این سؤال و شائبه را ایجاد می‌کند که آیا او به سبب بیکار بودن و داشتن قروض کلان مجری این جنایت و یکی از سارقان‌خانه پل نبوده‌است. همسو با این گمان منفی یکی از پلیس‌های مسئول پرونده به‌نام کارآگاه رینز (دین نوریس) به پل و وابستگان وی وعده می‌دهد که قدری صبر کنند زیرا فاصله کمی تا حل ماجرا دارد.

تنها راه موجود


ولی وقتی خبری از دستگیری سارقان و قاتلان نمی‌شود و الی روت نمایی را که نشانگر گفت‌وگوی تند پل کرسی با پدر همسر مقتولش است به نمایش می‌گذارد، بدیهی است که گرایش پل را به سوی خشونت و رسیدنش به این نتیجه را ببینیم که جواب خشونت را فقط باید با خشونتی شدید‌تر داد و چون آبی از این نیروی پلیس کاهل گرم نمی‌شود، باید شخصاً دست به کار شد. در نمای بعدی و در راستای این طرز‌نگرش، پل کرسی را در یک مغازه خریداری اسلحه گرم می‌بینیم و زمانی که از این طریق خواسته او تأمین نمی‌شود، در زمان درمان یک گانگستر در بیمارستان محل کارش، به‌دست آوردن سلاح با کمک و مشارکت این تبهکار امکان‌پذیر می‌شود.

ورود به‌کارزار


کرسی بعد از قدری تمرین شلیک با این سلاح وارد کارزار می‌شود و به‌دنبال دردسر می‌گردد و وقتی به‌طور تصادفی شاهد یک ماجرای سرقت اتومبیل و تبعات آن می‌شود اسلحه خود را می‌کشد و سارقان را در کمال بی‌رحمی و خشونت می‌کشد و این بواقع تبدیل به یک تمرین مفید برای جنایت‌های اصلی‌ای می‌شود که او در مورد قاتلان همسرش در ذهن خود طراحی کرده است.
ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که یک رهگذر ناظر ماجرای قتل سارقان ماشین، از این رویداد با موبایل خود فیلمبرداری می‌کند و این فیلم را با وسعت روی شبکه‌های مجازی می‌فرستد و چون چهره پل در این تصاویر مشخص نیست، در افواه از او یک سوپرمن مرموز و منفی ساخته می‌شود و رسانه‌های شهر و در پی آن مطبوعات کل کشور او را «انتقامجوی سیاه» می‌نامند.

یک به‌یک


از آن پس بینندگان به فلسفه هیچ‌یک از کارهای خشن پل شک نمی‌کنند و برعکس او را در زمان از میان برداشتن تبهکاران تشویق می‌نماید و در نهایت پل به قاتلان همسر و فلج‌کنندگان دخترش می‌رسد و آنها را یک به‌یک شکار و معدوم می‌کند. الی روت در به‌تصویر کشیدن این خشونت عظیم بسیار سریع و بی‌واسطه عمل می‌کند و ماجرا به‌گونه‌ای تصویر می‌شود که انگار این پیگرد‌های تک‌نفره شخصی و از سر خون‌خواهی بهتر از تعقیب قانونی تخلف‌ها در امریکای پرتوحش است. با این اوصاف فرقی نمی‌کند که کارآگاهان نیز به آرامی دریافته‌اند که انتقامجوی سیاه احتمالاً همان پل کرسی است.

‌ منبع:روزنامه ایران به نقل از Film Review / مترجم : وصال روحانی