تبیان، دستیار زندگی

مدت‌ها بود دغدغه حضور در تئاتر را داشتم

«مدت‌ها بود دغدغه حضور در تئاتر را داشتم و تصمیم داشتم به این هنر ورود کنم اما همواره تمایل داشتم پرقدرت در این حوزه ظاهر شوم.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

متین ستوده

 
نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» نوشته جلال تهرانی و با کارگردانی شاهین صادقیان از ۲۵تیرماه ساعت۲۰ اجراهای خود را در سالن شماره‌یک پردیس تئاتر شهرزاد آغاز کرده است. متین ستوده تک‌بازیگر این نمایش ۶۰‌دقیقه‌ای است. البته ستوده را امیرعلی رحمانی؛ نوازنده هنگ درام و امیرحسین کیان‌پور؛ نوازنده سازهای بادی همراهی می‌کنند. این نمایش تک‌پرسوناژ زن عاشقی که خودش را گم کرده است را روایت می‌کند. به بهانه این اجرا با متین ستوده؛ تک‌بازیگر «فصل شکار بادبادک‌ها» گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

خانم ستوده به‌عنوان نخستین تجربه در زمینه بازیگری تئاتر، نمایشی تک‌پرسوناژ را انتخاب کردید که نوشته جلال تهرانی است. چه شد که برای نخستین تجربه تئاتر خودتان «فصل شکار بادبادک‌ها» را انتخاب کردید که سال۹۴ با کارگردانی خود جلال تهرانی و بازی بهنوش طباطبایی روی صحنه رفته بود؟

این مونولوگ به‌قدری جادویی و جذاب است که هر بازیگری را به خود جذب می‌کند. حتی اگر این نمایش ده‌ها بار اجرا شود، هر بازیگر خانمی دوست دارد خود را با این نمایش محک بزند تا بداند چه میزان می‌تواند از پس این مونولوگ بربیاید و درواقع با آن، زندگی کند. مدت‌ها بود دغدغه حضور در تئاتر را داشتم و تصمیم داشتم به این هنر ورود کنم اما همواره تمایل داشتم پرقدرت در این حوزه ظاهر شوم. حضور در نمایش «فصل شکار بادبادک‌ها» برای من دو حالت بیشتر نداشت؛ یا اتفاق بدی برای من رخ می‌داد و یا اتفاقی خوبی که در تصور من بود، برای من می‌افتاد. البته هنوز نمی‌دانم کدام اتفاق رقم خورده است اما این را می‌دانم که بسیار برای این نقش زحمت کشیده‌ام و تلاش و تمرین کرده‌ام. واقعا لحظه‌به‌لحظه با این نقش زندگی کرده‌ام. با وجود این‌که دوره اجرایی نمایش آغاز شده است، زمانی‌که شب‌ها می‌خوابم، صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم و یا حتی در خوابم با این دیالوگ‌ها و شخصیت‌ها و کاراکترهایی که در این متن وجود دارند، زندگی می‌کنم. اواسط تمرین‌ها کمی ترسیدم و با خودم گفتم ای‌کاش کاری سبک‌تر و متنی راحت‌تر را برای ورودم به عرصه تئاتر انتخاب می‌کردم اما وقتی این حس آنی، گذشت، به این نتیجه رسیدم که باید راهی که پیش گرفته‌ام را ادامه دهم و تا پایان راه، پیش بروم. خوشبختانه تاکنون با مشکل عجیب‌وغریبی مواجه نشده‌ام. البته در انتظار نظرهای مخاطبان و تماشاگران هستم و امیدوارم توانسته باشم حق مطلب این متن را ادا کنم و تماشاگر با دست ‌پر از سالن بیرون برود.

در صحبت‌هایتان به وجود دیالوگ در نمایش اشاره کردید که نظری جالب بود چراکه در این نمایش تک‌پرسوناژ شاهد دیالوگ‌هایی هستیم که از زبان تک‌بازیگر نمایش گفته می‌شود. چگونه لحن‌های متفاوت این شخصیت‌ها را درآوردید که بتوانید به مخاطب کمک کنید تا به درک درستی از شخصیت‌ها برسد؟

در این پروسه، شاهین صادقیان؛ کارگردان نمایش که سال‌ها دستیار جلال تهرانی بوده است، بسیار به من کمک کرد چون شاهین صادقیان هم سبک‌وسیاق جلال تهرانی را بسیار می‌پسندد و هم سبک کاری او را کاملا دنبال کرده است و می‌شناسد. واقعیت این است که متن‌های جلال تهرانی را باید به شکل خود نویسنده اجرا کرد چراکه جلال تهرانی تنها کسی است که می‌داند در این متن‌ها به‌دنبال چیست و چه اتفاقی باید رخ دهد. من به کمک کارگردان تلاش کردم بدون این‌که همچون تیپ با شخصیت‌های متفاوت نمایش رفتار کنم و تغییرات بنیادین در لحن به وجود بیاورم، شخصیت‌های دیگر نمایش را روایت کنم و دیالوگ‌هایی که میان من و سایر شخصیت‌های متن برقرار می‌شود، بدون تیپ‌سازی کاملا مشخص اجرا شود تا تنها یادآوری کند که شخصیت‌ها با هم متفاوت هستند و اجازه دهیم هر تماشاگر برداشت شخصی خودش از کاراکترها را داشته باشد.

یعنی مخاطب در ذهن خود شخصیت‌ها را تخیل کند.

در پروسه تمرین، در دوره‌ای به این نتیجه رسیدم که هرکسی یک رمان یا قصه را می‌خواند و در ذهن خود شخصیت‌های قصه را تصویرسازی می‌کند. ما هم تمام تلاشمان را به کار بستیم که کار را به‌گونه‌ای اجرا کنیم که شخصیت‌های مشخصی را به تماشاگر تحمیل نکنیم. حتی نمی‌خواستیم احساسات جاری در نمایش، به مخاطب تحمیل شود و به او بگوییم در این بخش باید گریه کنی، در این بخش یاد عشق بیفتی و... درواقع مخاطب را آزاد گذاشتیم که برداشت شخصی خود از نمایش را داشته باشد و آنچه می‌خواهد و دوست دارد را تصویر کند.

در بحث زبان، شاهد هستیم که از چند جنس زبان مختلف استفاده می‌شود؛ به‌عنوان‌مثال زبان کوچه‌بازاری که در مواجهه شخصیت نمایش با موسی در عصر امروز شنیده می‌شود در کنار زبانی فاخر که در ذهن شخصیت جریان دارد. چگونه مسیری که این زن در سالیان طولانی طی کرده است را برای مخاطب قابل‌درک کردید؟

این اتفاق را تمام آدم‌ها در زندگی خود تجربه می‌کنند. همه ما گاهی کوچه‌بازاری حرف می‌زنیم و گاهی فاخر. البته این حرف که زبان ذهنی، زبانی فاخر است را قبول دارم چون همه ما وقتی در ذهنمان با خودمان حرف می‌زنیم، فاخر فکر می‌کنیم، اما شخصیت نمایش، وقتی با مخاطبانی همچون موسی، حسن و یا عمو فکر خود را در میان می‌گذارد، زبان محاوره‌ای‌تر می‌شود.

در ابتدای نمایش شما در تاریکی مطلق هستید و پس از آن‌که یک بخش موسیقی اجرا شد، بازی خود را آغاز می‌کنید و سازها هم به‌گونه‌ای انتخاب شده‌اند که غم مستتر در صدای زن را به گوش مخاطب برسانند. چه میزان موسیقی در جریان اجرا به کمک شما می‌آید؟

نوازندگانی که در این نمایش حضور دارند، کاملا به موسیقی مسلط هستند و ما جلسات تمرین بسیار زیادی را باهم گذراندیم. از دید من هنگ‌درام فضای نمایش را وهم‌آلود می‌کند اما وقتی‌ سازی همچون دودوک که نوعی سوز غمناکی ایجاد می‌کند. ما نمی‌خواستیم بازی سوزناک باشد تا تماشاگر مجبور باشد در فضای غم‌انگیز قرار بگیرد و او را ناچار کنیم که غصه بخورد بلکه می‌خواستیم این فضا را بیشتر بر عهده ساز بگذاریم. درنهایت داستان نمایش ما تلخ است چون به دختری می‌پردازد که خود را گم کرده است. دختری که روزی ارباب‌زاده بوده است اما امروز کلفت یک ارباب شده است. دختر شرایط غریبی دارد و به هر چه دست می‌زند، خاکستر می‌شود. تنها کسی که این دختر دارد، دخترعمویش است که گم شده است اما به‌محض این‌که او را پیدا می‌کند، دوباره محو می‌شود. از سویی دیگر این دختر تاکید دارد که قوی، مهم و بااراده است. می‌خواهد با این انرژی پیش برود تا بتواند خود را پیدا کند. درنتیجه باید این دو فضا را به وجود می‌آوریم. واقعیت این است که حتی من هم نمی‌دانم این دختر مرده یا زنده است و واقعی است یا خیال.

در این متن به‌شدت با عنصر تکرار مواجه هستیم اما هیچ دو تکراری مثل هم نیستند چون در فاصله میان تکرارها، اطلاعاتی به مخاطب داده می‌شود که معنای کلمات را کاملا تغییر می‌دهد. چه راه‌کاری داشتید که بتوانید این تفاوت میان تکرارها را به مخاطب منتقل کنید و نمایش را از یکنواختی دربیاورید؟

پروسه آماده‌سازی نمایش سه ماه طول کشیده و در جریان همین تمرین‌ها بود که توانستیم این وجوه را بسازیم. البته نقش کاملا برای من تمام نشده است چراکه در هر شب از اجرا من نکات جدیدی را کشف می‌کنم. وقتی با فضاهای متفاوتی که در متن هست همراه می‌شوم، به نکته جدیدی می‌رسم. به‌عنوان‌مثال بیشتر می‌فهمم چقدر این زن گودی کوچه پشتی که در جای‌جای نمایش به آن اشاره می‌شود را دوست دارد چون از آن خاطره دارند. در زندگی خودمان هم شاهد هستیم که وقتی فردی از چیزی خاطره‌های زیاد دارد، مدام آن را تکرار می‌کند.

شخصیتی که در «فصل شکار بادبادک‌ها» ایفا می‌کنید، نوعی تکثر دارد که انگار می‌توان او را در افراد متفاوتی یافت. برای رسیدن به نقش چه کردید؛ آیا مابه‌ازاهایی در بیرون داشتید یا این شخصیت را کاملا از درون خود بیرون کشیده‌اید و یا تلفیقی از این دو بوده است؟

هیچ‌کدام! نخستین بار است که در زندگی‌ام نتوانستم حتی به‌اندازه یک سر سوزن از خودم وام بگیرم و شخصیت را بسازم! برای اولین بار کاراکتری را بازی می‌کنم که هیچ ربطی به خودم ندارد. از لحظه‌ای که روی صحنه می‌روم و اجرا را آغاز می‌کنم، صددرصد به شخصیت تبدیل می‌شوم. ممکن است مابه‌ازاهای فراوانی برای این شخصیت پیدا کنیم چون کم نداریم آدم‌هایی که خودشان را گم کرده‌اند اما نه توانستم و نه می‌توانم هیچ مابه‌ازای بیرونی‌ای برای شخصیت پیدا کنم. من فقط با این متن زندگی کردم.

به این نکته اشاره کردید که روی صحنه تمام‌قد به کاراکتر تبدیل می‌شوید اما این شخصیت درد و رنجی دارد که فراموش کردن آن، دشوار است. زیستن با این شخصیت برای شما دشوار نیست؟

«فصل شکار بادبادک‌ها» به‌قدری لایه‌های درونی دارد که در هر لحظه و کلمه آن، مفاهیم گسترده‌ای مستتر است. به این دلیل نتوانستم برای شخصیت مابه‌ازای بیرونی پیدا کنم که متن، مابه‌ازای بیرونی بسیاری از چیزهاست. حتی وقتی در زندگی روزمره‌ام اتفاقی رخ می‌دهد، بخشی از دیالوگ‌ها در ذهنم مرور می‌شوند! انگار از شروع تا پایان نمایش؛ یک زندگی است. از دید من یا باید نمایشنامه را خرید و بارها خواند و یا کلمات نمایش را بارها شنید. با یک‌بار شنیدن متن، برخی نکات را متوجه می‌شوید اما متن تمام نکاتی که در خود دارد را به شما نشان نمی‌دهد. خود من که در پروسه تمرین و اجرا چندین و چند بار متن را خوانده‌ام، هنوز به نکات و مفاهیم جدید در متن می‌رسم. این مهارت تنها می‌تواند از قلم فردی همچون جلال تهرانی بربیاید.

متن نه‌تنها در نوعی بی‌زمانی و بی‌مکانی سیر می‌کند بلکه مرز مشخصی میان خیال و واقعیت در نمایش دیده نمی‌شود اما تک‌تک دوره‌های تاریخی زیست ما در ایران را موردبررسی قرار می‌دهد. تلفیق این دو شرایط برای بازیگر کار دشواری است چراکه به‌نوعی در نقطه مقابل هم قرار دارند. چگونه این دو وجه تاریخ‌مند بودن و بی‌زمانی و بی‌مکانی را در کنار هم قرار دادید؟

تمام این نکات در کنار هم به اتفاقی جذاب برای بازیگر منجر می‌شود و او را در چالشی بسیار سخت را برای او به وجود می‌آورد و من در این زمان واقعا به چنین چیزی احتیاج داشتم تا خود را محک بزنم. در ابتدا فکر نمی‌کردم چه کار دشواری در پیش دارم اما وقتی آلوده و درگیر این متن و بازی در آن شدم، دریافتم چه کار دشواری در پیش دارم. واقعا برای من این سوال پیش آمده بود که آیا می‌توانم از پس این کار بربیایم؟! از نکاتی که درباره نمایش گفتید بسیار خوش‌حال هستم چون می‌دانم متن را نخوانده‌اید چون هنوز منتشر نشده است و اگر با یک‌بار شنیدن متن، این نکات را در آن یافته‌اید، نشان از این دارد که توانسته‌ام متن را درست بخوانم و گویش درستی داشته باشم.

صحنه نمایش هم شرایط خاص خود را داشت؛ ما شاهد سه پلکان با تعداد پله‌های مساوی هستیم که وقتی شما در بالای پله‌ها و نقطه اوج قرار می‌گیرید، مسائل عاشقانه متن بروز می‌کنند. میزانسن‌ها چگونه تعیین شدند تا به این کلیت برسید؟

کارگردان نمایش تعمدا می‌خواست حرکت بازیگر روی صحنه را محدود کند تا بتوانیم بی‌زمانی و بی‌مکانی نمایش را در دکور هم نشان دهیم. پله‌ها هم المان‌هایی از دنباله‌های بادبادک هستند. بادبادک‌هایی که می‌ساختیم، سه دنباله داشت و سه بال روی صحنه دنباله‌های بادبادک هستند.

منبع: روزنامه صبا/مینا صفار