چاییتون سرد نشه آقای اصفهانی
مهندس تنها
او معلم راهنماى ما در دوران دبیرستان بود. هنوز او را دانش آموزوار دوست دارم. او گذاشتن و گذشتن را به ما یاد داد. او در دهه شصت جوى در مدرسه درست كرده بود كه با دموكراسى كامل مى توانستى به هر چیزى شك كنى و پرسشت را بپرسى.
كاظم كاظمى
او معلم ادبیاتمان بود و در علاقه مند شدن من به شعر و ادبیات بزرگترین نقش را داشت. خط خوشى داشت كه وقتى روى تخته مى نوشت همه مبهوت مى شدند. آنقدر كه دیگر كسى دلش نمى آمد تخته را پاك كند. او حدشناسى، تناسب و پاكیزگى را به من آموخت.
دكتر اسدى
معلم قرآن و معارف ما بود و به شدت به او ارادت دارم. نكاتى كه مى شد در محضر او یاد گرفت، نكاتى ناب و دست نیافتنى بود كه در هیچ كلاس و محضر دیگرى پیدا نمى شد.
دكتر كوثریان
پدر آناتومى ایران. او شخصیت ویژه اى داشت و حافظه اى اعجاب انگیز. گوشه گوشه اجزاى بدن را مى شناخت. او انسان آنكادره و تحدید شده عجیبى بود.
فریدون شهبازیان
منش و نوع كاراكترى كه فریدون شهبازیان در عالم موسیقى داشت به شدت بر من مؤثر بود. او همه تجربه و اعتبارش را براى معرفى من در طبق اخلاص گذاشت. از او درس بزرگى و بزرگوارى را یاد گرفتم.
هنوز هم كه هنوز است، بعد از این همه سال خواندن و روى صحنه بودن خجالتى است. هنوز كلامش پر از عذرخواهى است، انگار هنوز هیچ فرقى نكرده. اولین گفت و گوى دونفره ما در اولین روزهاى تولد دوباره موسیقى پاپ صورت گرفت. او آنقدر خجالتى تر (!) بود كه دوست نداشت توى یكى از اتاقهاى مركز موسیقى صدا و سیما بنشینیم و حرف بزنیم، مبادا اینكه كسى او را ببیند و بگوید هنوز چیزى نشده، مصاحبه مى كند. رفتیم توى یكى از كوچه هاى خیابان ولى عصر و توى ماشین نشستیم و گفت و گو كردیم، اما همین برخورد اول، آشنایى و دوستى را ادامه داد تا امروز. در این فاصله یك گفت و گوى دیگر هم صورت گرفت. در روزهایى كه رنگ خاكسترى شان را به متن گفت و گوى ما تحمیل كردند.
حالا ده سال پس از آن عصر زمستانى در اتومبیل او و چهار سال بعد از آن روزهاى خاكسترى، محمد اصفهانى سرحال تر و موفق تر به نظر مى رسد. دیدار او بعد از مدتها برایم خوشحال كننده بود. در این گفت و گو از «دوستى» گفتیم و از آلبوم جدیدش «بركت». در یك عصر چهارشنبه كه روز خوبى بود.
منصور ضابطیان
دیشب كه داشتیم قرار گفت و گویمان را مى گذاشتیم، مرا یاد تیترى انداختى كه مربوط مى شد به آخرین گفت و گویمان در چهار سال پیش. تیتر زده بودم: «روزهاى خاكسترى» اما الآن احساس مى كنم حالت بهتر است. روزهاى خاكسترى را پشت سر گذاشته اى؟
شاید خوددارتر شده ام و مى توانم میمیك هاى خارجى ام را بیشتر كنترل كنم وگرنه بعید مى دانم كسى در این دوره و زمانه هرچه جلوتر مى رود، حالش بهتر شود.
اما من دارم درباره یك «حس» فكر مى كنم، حسى كه آن روزها به آدم مقابلت منتقل مى كردى حسى تلخ تر بود. این ربطى به كنترل میمیك و حركات ندارد.
خب شاید به خاطر این است كه بعد از مدتها تو را دوباره مى بینم و این باعث زنده شدن یك سرى خاطرات شده...
این تعارفهاى ایرانى هم بعضى وقتها چقدر گره گشاست!... از آن سال تا الآن خیلى چیزها تغییر كرده است. مهم ترین این تغییرات برایت چه بوده است؟
در رأس متغیرها دسنتسایز شدن من نسبت به مسائلى است كه پیرامونم رخ مى دهد.
دسنتسایز شدن؟! ممكن است براى خوانندگان فارسى زبانمان بگویى ترجمه اش چه مى شود؟
یعنى یك ایجاد عدم حساسیت. در واقع ورودى یا این پوتم نسبت به مسائل كم شده است.
آهان... خودمانى اش این است كه «پوست كلفت» شده اى!
آفرین. پوست كلفت شده ام یا به قول اصفهانى ها «دنده پهن» شده ام. یعنى یاد گرفته ام كه نه از اتفاقات ناراحت كننده تا آن حد ناراحت شوم و نه اتفاقات خوشحال كننده، بیش از حد خوشحالم كند. البته اتفاقات خوشحال كننده و خوب ان شاء الله بیشتر است.
بیشتر است یا انشاءالله بیشتر است ؟
یعنى بیشتر باشد و بیشتر بشود... آدم مى تواند از اتفاقات خوشحال كننده، خیلى خوشحال نشود و این خوشحالى را براى آینده ذخیره كند، اما خوددارى درباره اتفاقات ناراحت كننده سخت تر است.
آلبوم جدیدت بیرون آمده و حتماً خوشحالى. قدر مطلق این خوشحالى چقدر بیشتر از قدرمطلق خوشحالى ات در آلبومهاى قبلى است ؟
قدر مطلقش بیشتر است، چون «بركت» زمان و انرژى زیادى از من گرفت. البته قضاوت نهایى را باید مخاطبین انجام دهند. تا الآن و در همین چند روزه كه واكنشها خیلى خوب بوده. حتى همین الآن كه داشتم مى آمدم اینجا، چند تا تلفن تشكر داشتم و SMS هم كه فراوان...
اما این عادت ما ایرانى هاست كه فقط SMS هاى تشكرآمیز مى فرستیم. هیچ كس مستقیماً به آدم نمى گوید كه كارت را دوست نداشتم.
گاهى بعضى ها مى گویند كه مثلاً فلان كار نظر ما را درباره تو برآورده نكرد، اما به قول تو هیچ كس مستقیماً انتقادى تند نمى كند. این عادت ماست. البته توى اینترنت دیدم چند تا نظر هم بود كه مى گفتند دوست داشتیم استایل این آلبوم مثل آلبومهاى قبلى باشد. چون به نظر آنها به دلیل جدید بودن نوع بعضى ترانه ها شاید از آلبوم هاى قبلى كمى دور باشد. این آلبوم همان طور كه گفتم، زحمت زیادى برد و من چون از بار این زحمت رها شده ام، بسیار خوشحالم.
پس به خاطر آلبوم خوشحال نیستى، به خاطر این خوشحالى كه دردسرهایش تمام شد. مثل روزهاى نزدیك كنكور كه آدم دیگر خسته مى شود و مى گوید تمام بشود، هرچه شد، شد؟
این بیشتر جمله اطرافیانم است. در آخر هر آلبوم آنقدر به وسواس و وسوسه دچار مى شوم كه اطرافیانم آرزو مى كنند كه كار هرجور شده، تمام شود، اما واقعاً خودم این طور نیستم كه از دردسرها و زحمتها خسته شوم و بگویم هرچى شد، شد. از نظر خودم نهایت زحمتم را كشیده ام و از حاصل كار راضى ام، اما قضاوت نهایى با من نیست.
كلمه «دردسر» را به كار مى برى. من نمى فهمم چرا این دردسرها تمامى ندارد. منطق مى گوید تو بعد از سالها كار هنرى، شناخته شدن، معروف بودن و... باید براى تهیه آلبومت دردسر كمترى داشته باشى به نسبت آنچه در آلبوم اولت داشته اى، اما واقعیت انگار چیز دیگرى است؟
كسى كه كار هنرى مى كند و مى خواهد سیر صعودى داشته باشد، به مخاطبینش فكر مى كند. این مخاطبین روز به روز سختگیرتر مى شوند. اگر یك آلبوم خوب بیرون بدهى، كار خودت را سخت مى كنى، چون دیگران انتظار دارند كار بعدى ات بهتر باشد. از طرفى چنته هنرمند بعد از مدتى خالى مى شود. دیگر حرفى براى گفتن ندارد. باید دوباره صیادى كند تا انبان درخورى را پیش مخاطبش بگذارد. در كنار این مسأله كلى مسائل جنبى و حاشیه هم همیشه هست كه درباره بركت بیش از پیش بود.
چه جور مسائلى؟
مثلاً توافق نكردن بر سر قطعات با یك آهنگساز، حذف كردن یا تغییر بعضى ترانه ها به دلایل مختلف، پیدا شدن چند تا گرفتارى غیركارى براى خودم و برخوردش با این پروژه و...
بین همین ترانه ها، ترانه اى دارى كه مى گوید «مرو اى دوست، مرو» این دوست كیست؟
این دوست، همان دوست از دست رفته در زلزله بم است. او همان دوست هموطن است كه براى ما دوست است و براى خانواده اش دوست تر. شاید گفتن از این دوست براى ما شعارى تر باشد از آنچه خانواده اش مى گویند.
از این جواب خوشحالم. انتظار داشتم به سنت خواننده هاى داخلى بگویى این دوست یك معشوق آسمانى است و وارد عرفان بشوى!
نه، مشخصاً از دست رفتگان زلزله بم را در ذهن داشتم، اما اگر كسى هم از آن یك برداشت عرفانى مى كند، جاى خوشحالى است. این به حال و وضعیت مخاطب بر مى گردد. هرچقدر دریچه تعبیرها بزرگتر باشد، نشانه غناى آن ترانه است.
آیا با بچه هاى گروهت دوستى؟
بله، دوستم. البته گاهى وقتها نظام ممكن است مشكلاتى را برایمان به وجود بیاورد.
نظام؟! شوخى مى كنى، چه مشكلاتى؟
بله، نظام كارى و انضباطى كه ممكن است موجب شود توى كار بیش از رابطه هاى دوستانه جدى شویم. ما در تمرینها مجبوریم نقایص هم را به هم یادآورى كنیم. براى همین است كه معمولاً سر تمرین ها سعى مى كنیم از افرادى كه خارج از گروه هستند و دوست دارند در تمرین باشند، عذرخواهى كنیم. این برخوردها و جدیت ها براى انجام یك كار خوب لاجرم اتفاق مى افتد، اما آخر آخرش در نهایت همان رابطه دوستانه است.
شاید این برخوردهاست كه محمد اصفهانى را در نظر خیلى ها بسیار جدى و شاید گاهى هم عصبانى جلوه مى دهد؟
راستش بچه ها درباره من چنین نظرى ندارند. شاید كسانى كه تازه وارد گروه مى شوند، چنین حسى را داشته باشند، اما وقتى مدتى مى مانند، مى بینند كه این رابطه كاملاً دوستانه است.
آیا این رابطه هاى دوستانه در اینكه حاصل كار چه شود، تأثیرى دارد؟ ببین! جواب كلیشه اى اش این است كه بگوییم بله، بسیار مؤثر است و از این حرفها. اما به من بگو كار با كدام یك را ترجیح مى دهى، یك دوست با نمره كارى ۶۰ یا یك غیر دوست با نمره كارى ۸۰؟
دوستى مضار و منافع خاص خودش را دارد. اما من فكر مى كنم اگر چارچوب این دوستى ها صحیح گذاشته شود، منافعش بیشتر از مضارش خواهد بود. یك دوست وقتى با تو كار مى كند، همه جوره مایه مى گذارد. طبیعت كار هنرى، طبیعتى دلى است. جنگ نیست كه با خشونت و قتل و غارت همراه باشد. پس ایجاد دوستى نقش دیگرى پیدا مى كند. مایه گذاشتن دیگران در كار ما یا از روى دوستى است یا از روى حیثیت كارى.
چند نفر كه همه مى شناسیم شان و از جمله خود تو مشخص ترین نامهاى دوران جدید موسیقى پاپ ایران هستند. در اواسط دهه هفتاد كه این موج آغاز شد، شماها دوستان نزدیكى بودید كه بسیار به كمك هم مى آمدید. ترانه هاى دوصدایى مى خواندید، براى هم آهنگ مى ساختید، ترانه مى گفتید، توى كنسرتهاى هم روى صحنه مى رفتید و... اما الآن مدتهاست كه دیگر از آن اتفاقات خبرى نیست. آیا دوستى هایتان به انتها رسیده؟
آن همكارى ها در حقیقت به خاطر نوع كارهایى بود كه در آن دوران تصنیف مى شد. آن كارها مى طلبید كه چنین اجرایى وجود داشته باشد. از طرفى در ذهنیت هاى ما نسبت به آثار اتفاق نظر وجود داشت. از سوى دیگر فراغت هایمان هم بیشتر بود. بیشتر رفت و آمد مى كردیم. آهنگسازان مشترك داشتیم و... الآن گرفتارى ها بیشتر شده و طبیعى است كه در بستر زمان هم نظرها و سلیقه ها شكلى خاص مى یابند، اما چنین دوستى ها تغییر نكرده است. این رابطه ها كم شده، اما دال بر دشمنى نیست. شاید مثلاً احتمال اجراى ترانه هاى دوصدایى شبیه آنچه پیش از این اجرا كرده ایم، برایم كم شده باشد، اما مسأله منتفى نیست. اگر در اثرى احساس كنم كار مشترك انجام دادن به نفع آن قطعه، خودم و دوست همخوانم، است. این كار را حتماً مى كنم.
حتى اگر آن شخص مثلاً یك جوان هفده هجده ساله تازه كار باشد؟
من هیچ وقت چنین تعصباتى نداشته ام. اگر یك نفر با یك قطعه پخته پیشم بیاید و ببینم كه بین كار ما تناسب وجود دارد و این تناسب موجب سینرژیسم مى شود، حتماً اگر این كار را مى كنم.
سینرژیسم؟
یعنى در كنار هم قرار گرفتن دو تا صدا موجب تشدید آن ها شود نه تضعیفشان. گاهى وقت ها ممكن است دو تا صدا به جاى آن كه هم را تقویت كنند باعث خنثى شدن هم شوند. اگر شرایط مناسبى وجود داشته باشد، فكر نمى كنم نه من و نه هیچ آدم دیگرى چنین پیشنهادى را رد كند.
ولى این را فراموش نكن كه او را كسى نمى شناسد اما تو محمد اصفهانى هستى.
چه اهمیتى دارد؟ من خودم این درس را از كس دیگرى گرفته ام. آن موقع كه فریدون شهبازیان را همه مى شناختند و محمد اصفهانى را كسى نمى شناخت، او اركستر و اثر و اعتبارش را در اختیار محمد اصفهانى قرار داد و با این كار نه تنها كوچك نشد كه بزرگ هم شد چون به ما درس تواضع و بزرگوارى داد.
یك جایى از خالى شدن و پرشدن چنته هنرمند گفتى. مكانیسم این پر و خالى شدن چیست؟
كلاً تكرر ملال آور است. من معتقدم آدم حتى اگر استاد هم باشد نباید استادى اش را تكرار كند. البته گاهى وقت ها آدم از تكرار به عنوان یك استراتژى استفاده مى كند تا بر چیزى تأكید كند و یا چیزى را تثبیت كند. آدم اگر بتواند با مردم نوبه نو مواجه شود خیلى خوب است. البته نوبه نو مواجه شدن مستلزم این است كه هنرمند خودش هم نوبه نو شود و خمود و ركود و سستى پیدا نكند.
بگذار مشخص تر صحبت كنیم. چطور نو به نو مى شوى؟
مثلاً آدم باید ببیند موسیقى در دنیا چه سیرى را طى مى كند. من نمى گویم آدم كاملاً تابع مد روز شود اما تابع استایلى شود كه دارد جایگزین استایل هاى قبلى مى شود. اگر نو نشوى جریان زمان از تو جلو مى زند و خیلى سریع به تكرار مى رسى. این ضرورت نو شدن مخصوصاً در موسیقى پاپ جلوه مهمترى مى یابد.
ده سال پیش فاصله موسیقى پاپ ما با جهان فاصله اى مشخص بود. حالا در بستر زمان ما و جهان ده سال جلوتر آمده ایم. آیا میزان فاصله همچنان همانقدر است؟
ما همیشه فواصلمان را با موسیقى جهان حفظ مى كنیم. مخصوصاً در موسیقى پاپ. چون این موسیقى مال آنها بوده، تحت شرایطى آنها مؤلفند و ما مقلدیم. ما اگر هنرى هم داریم در تلفیق موسیقى ما با موسیقى آنهاست. ما فقط فاصله تئوریك مان بیشتر نشده، فاصله اجرایى مان هم بیشتر شده. آنها روز به روز جلو مى آیند و ما معمولاً در جا مى زنیم. ما هیچ ارتباطى با موسیقى جهان نداریم چون فرصت این را نمى یابیم كه در دل موسیقى شان قرار بگیریم. دیدن فیلم و گوش كردن به آلبوم ها و تلویزیون و ماهواره و این چیزها كافى نیست. باید در محیط باشى تا بتوانى آنچه را مى خواهى بگیرى. تمام پتانسیل ها از ما گرفته شده. در محیط در بسته مان نشسته ایم و دلمان خوش است كه كار مى كنیم و نمى دانیم كه حداكثر كارهایى كه ما مى كنیم، آن طرف جزو حداقل ها هم به حساب نمى آید.
خب چرا خودتان را ارتقا نمى دهید؟ خود تو، چرا برنامه اى نمى گذارى كه مرتب به كنسرت هاى بزرگى كه آن در جاهاى مختلف دنیا برگزار مى شود بروى و چیز یادبگیرى؟
شاید به دلیل همین چیزى كه مى گویى، عزمم را جزم كنم كه بروم. البته این طور هم نبوده كه اصلاً نرفته باشم.
آیا در مقایسه با آن بخشى هم كه از آن با عنوان موسیقى لس آنجلسى نام مى بریم، ما عقب تر افتاده ایم؟
نه به خاطر اینكه آن هم در مقایسه با موسیقى روز دنیا موسیقى متعالى نیست.
موضوع تعالى اش نیست، موضوع اجرایش است.
خب، در اجرا وضع فرق مى كند. بحث آهنگسازى، نوازندگى و صدابردارى سه آیتم مهم در موسیقى امروز دنیاست. بخشى از آن به مسائل آكادمیك برمى گردد و بخشى از آن به مسائل تكنیكال. دراستودیوهاى فعلى ما جز بحث نرم افزارى كه آن هم به دلیل سهولت در دسترسى غیرمجاز به آن است، هیچ چیز دیگرى كه شبیه استودیوهاى مجهز دنیا باشد وجود ندارد. اگر مى بینى كار خوبى هم گاهى صورت مى گیرد به خاطر هوش بچه هاى ایرانى است.
چرا تغییرى به وجود نمى آورید؟
چه كسى باید این كار را بكند؟
اگر تو و خوانندگان، آهنگسازان دیگرى كه اعتبار دارند، كار حرفه اى مى كنند و ... آستین بالا نزنند، چه كسى این كار را بكند؟
چند وقت پیش با صدابردارى صحبت مى كردم كه یك سرمایه گذار پیدا كرده بود كه مى خواست سرمایه گذارى كند و استودیویى با استانداردهاى بین المللى در ایران راه اندازى كند. اما هزینه تأسیس این استودیو آنقدر زیاد است كه معلوم نیست باید چه قیمتى براى ارائه خدمات در آن در نظر گرفت. در صورتى كه نوُم فعلى در ایران كسر كوچكى از آن رقم است. خب، چه كسى حاضر است چنین پولى بپردازد؟ آن هم در شرایطى كه تیراژ یك آلبوم موسیقى ایرانى در مقایسه با جهان خنده دار است. آمار یك مؤسسه آمارگیرى نشان مى دهد كه در ایران از روى هر نوار ده تا كپى مى شود. یعنى اگر نوارى ۴۰۰ هزار تا تیراژ دارد تیراژ واقعى آن چهارمیلیون است. پول آن سه میلیون و ششصد هزارتا كجا مى رود؟ به كى مى رسد؟ این مشكل اثر را نابود مى كند. این مابه التفاوت آن رقمى است كه در دنیا صرف بالا رفتن كیفیت كار، ساختن كلیپ هاى گرانقیمت و ... مى شود. تو وقتى پول بیشترى دربیاورى پول بیشترى هم خرج مى كنى.
البته اگر اهل پول خرج كردن باشى.
حتى اگر اهل پول خرج كردن هم نباشى به خاطر رقابت هم كه شده سعى مى كنى كیفیت كارت را بالا ببرى . بگذار راحت بگویم. سرمنشأ همه این مشكلات، عدم رعایت قانون كپى رایت در ایران است.
مى گویى تیراژ نوارها پایین است، درست. كارتان را كپى مى كنند، درست. تلویزیون خصوصى هم وجود ندارد كه به شماها پول بدهد، كنسرت هم كه خیلى كم برگزار مى شود... پس زندگى را چطور مى گذرانید؟
البته در همین تیراژى هم كه گفتم، تیراژ من از بقیه بیشتر است. آن زمان تیراژ من و شادمهر عقیلى بیشتر از بقیه بود كه شادمهر از ایران رفت و من ماندم. از همین رو چون تیراژم بیشتر است، دستمزد بیشترى هم مى گیرم كه قسمتى از كار را پوشش مى دهد. اما اگر بیش از آن بخواهى سرمایه گذارى كنى باید قید سود را بزنى.
وقتى صحبت سود مى كنى این سؤال پیش مى آید كه این سود در چه حدى است، آیا چندین و چند میلیون تومان است؟
نه به آن شدتى كه مى گویى! ولى خوب روى میلیون است. چند وقت پیش شایعه كرده بودند كه اصفهانى آلبوم بركت را یك میلیارد تومان فروخته! فكرش را بكن! یك میلیارد تومان. آخر آن تهیه كننده چند تا كار باید بفروشد كه فقط پول رایت آلبوم دربیاید؟
البته وقتى بحث موسیقى مى كنیم فقط مسأله مالى درمیان نیست. هنرمند با انجام كار هنرى ارضا مى شود.
آلبوم بركت روحت را راغضی کرد؟
هنوز زود است كه پاسخ صریحى بدهم. باید منتظر استقبال مردم بمانم. راضی شدن روح من زیاد هم مهم نیست.
چطور مهم نیست؟
به خاطر این كه حتى اگر ارضا نشوم مى روم سراغ دلایل آن.
آیا قدیمى ترین دوستت را به یاد دارى؟
سال هاى پیش از مدرسه وقتى با مادر و پدرم به اصفهان مى رفتیم، آنجا همیشه دوستى داشتم به اسم علیمراد كه مراد صدایش مى كردیم كه الآن خیلى هم وضعش خوب است و در كانادا زندگى مى كند. اما اولین دوست مدرسه اى ام آقاى طاهرى ریزى بود.
ریزى؟
آره، ریز اصفهان.
یك هنرمند باید در فاصله دو تا آلبومش به فكر حفظ حضورش هم باشد. قبول كن كه بخشى از كار هنرى «شو» است.
بودن و نبودن هر كدام معناهاى خاصى دارد. حضور هر آدمى با كارش معنا پیدا مى كند. اگر مردم خاطره خوشى از كارهاى او داشته باشند، براى به یاد ماندنش كافى است. البته هر چقدر هم جلوتر مى آیم وسواس ام براى حضور در اینجا و آنجا بیشتر مى شود. زیاد حضور داشتن هم خوب نیست. یادت باشد تكرار ملال آور است. گاهى مستورى بهتر به نظر مى رسد. در فرهنگ ما مستورى مستى مى آورد.
چرا چایى ات را نمى خورى. سرد شد!
من چاى نمى خورم.
چرا؟ به صدایت صدمه مى زند؟
نه اصلاً دوست ندارم. حتى صبح ها هم چاى نمى خورم.
چه غم انگیز.
نه، زیاد هم غم انگیز نیست. اگر مثل من چیزى از چاى دستگیرت نمى شد تو هم نمى خوردى.
در این لحظه كه اشكال نداردكه چاى خودم را بخورم؟
نه، راحت باش. اگر دوست دارى چاى مرا هم مى توانى بخورى.
اگر فردا صبح فرصت این را داشته باشى كه یك مهمانى چهار نفره بدهى، چه كسانى به این مهمانى دعوت خواهند شد؟
اجازه بده اسم نبرم. چون انتخاب چهار نفر بین همه آنها سخت است. ترجیح مى دهم بین شان قرعه كشى كنم و به همه هم مى گویم كه آنها را با قرعه كشى انتخاب كرده ام.
همه ما یك دنیاى خصوصى داریم. آیا تو هم چنین دنیایى دارى؟
البته. چون من هم از همه ام.
نشانه هاى این دنیا چیست؟
نشانش دربى نشانى است. چون از فرط خصوصى بودن یك جورهایى خفیه است.
حتى براى خودش؟
حتى براى خودم. گاهى وقت ها، حالت هاى آدم براى خودش هم تعبیرپذیر نیست. همینكه گاهى مى گویى «حسم مى گوید چنین كن» یعنى چیزهایى براى خودت هم پنهان است.
این جمله را زیاد به كار مى برى؟
كم به كار نمى برم.
آیا در همین دنیا اشیاى خاصى وجود دارد كه برایت ارزش معنوى داشته باشند؟
بله. من یكسرى سنگ از كنار دریا جمع كرده ام كه آنها را خیلى دوست دارم. آنها را توى یك كیسه ریخته ام و هركس مى آید توى اتاقم فكر مى كند داخل كیسه یك شىء بسیار باارزش است. به داشتن بعضى كتابها هم اهمیت مى دهم. بعضى هایشان را هم هنوز نخوانده ام اما همیشه نگرانم كه نكند یك روز كسى این كتابها را از من بدزدد. جالب اینكه هیچ كدام هم ارزش مادى عجیبى ندارند.
این كتابها درباره چیست؟
بیشتر به حوزه عرفان مربوط مى شود. درست است كه خودم عارف نیستم اما وصف العیش، نصف العیش.
چند وقت است به «طب هاریسون» سر نزده اى؟
فكر مى كنم یك ماه است. مشكلى پیش آمده بود و رفته بودم اطلاعاتى درباره آن پیدا كنم.
خب به هر حال خوشحال شدم از مصاحبه با شما و امیدوارم شما هم راضی بوده باشید از این مصاحبه.
منبع : همشهری