وقتی بازار، ذهن برتر شد
جای خالی استدلال انسانی و داغی بازار کلیک لایک و ریتوییت
«نئولیبرالیسم» نامی است برای پیشفرضی که، بهشکلی نامحسوس، توانسته هرآنچه را انجام میدهیم یا باور داریم در کنترل خود درآورَد: این پیشفرض که رقابت تنها اصل سازماندهندهی مشروع برای فعالیت انسان است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1397/04/16
از پشت لنزهای نئولیبرالیسم که با دقت بنگرید، روشنتر از قبل خواهید دید که چطور اندیشمندان سیاسی تحسینشده از سوی تاچر و ریگان جامعهی ایدئال را بهشکل بازاری عمومی تصویر کردند (و نه مثلاً یک دولتشهر، محیطی مدنی یا نوعی خانواده) و انسان ایدئال را نیز محاسبهگر سود-و-ضرر تجسم کردند (و نه صاحبان وقار، یا حقوق و وظایفی که بازپسگرفتنی نیستند). البته که هدف تضعیف دولت رفاه و هر گونه تعهد به اشتغال کامل، و کاهش مدام مالیات و دخالت دولت بوده است.. نئولیبرالیسم راهی بود برای بخشیدن نظمی جدید به واقعیت اجتماعی، و همینطور راهی برای فراهمکردن نگرشی جدید نسبت به جایگاهمان بهعنوان افراد.
همچنانکه از پشت این لنزها نگاه کنید، خواهید دید که بازار آزاد نیز، درست به اندازهی دولت رفاه، اختراع انسان است. خواهید دید که چطور بهشکلی فراگیر واداشته شدهایم که خودمان را مالک استعدادها و ابتکارات خود بدانیم. خواهید دید که چقدر سادهانگارانه به رقابت و تطبیق فراخوانده شدهایم.
خلاصه اینکه «نئولیبرالیسم» تنها نامی برای سیاستهای حامی بازار، یا برای سازشهای احزاب سوسیالدموکراتِ روبهزوال با سرمایهداری مالی نیست، نامی است برای پیشفرضی که، بهشکلی نامحسوس، توانسته هرآنچه را انجام میدهیم یا باور داریم در کنترل خود درآورَد: این پیشفرض که رقابت تنها اصل سازماندهندهی مشروع برای فعالیت انسان است.
فرض اولیه هایک: همه کنشهای انسانی شکلی از محاسبهگری اقتصادی است
حال بیایید تفكرات هایك را بهعنوان پدر نئولیبرالیسم -سبکی از اندیشه که همه چیز را به اقتصاد تنزل میدهد- بررسی كنیم. تفکرات هایک جهانبینی کاملی بود: روشی برای بناکردن تمام واقعیت بر پایهی مدلی از رقابت اقتصادی. او با این فرض شروع میکند که تقریباً همهی کنشهای انسانی شکلی از محاسبهگری اقتصادی هستند، و به این ترتیب میتوان با مفاهیمی عمده مانند ثروت، ارزش، مبادله، هزینه و بهخصوص قیمت این کنشها را همانندسازی کرد. قیمتها ابزار تخصیص کارای منابع کمیاب بهوسیلهی نیاز و مطلوبیت هستند و بهوسیلهی عرضه و تقاضا مشخص میشوند. برای اینکه سیستم قیمت بتواند بهشکل کارا عمل کند، بازارها باید آزاد و رقابتی باشند.همین موضوع است که «نئو» را به لیبرالیسم اضافه میکند. این تعدیلی است اساسی نسبت به باور قدیمی به بازار آزاد و دولت حداقلی، باوری که به «لیبرالیسم کلاسیک» مشهور است. در لیبرالیسم کلاسیک تاجران فقط از دولت میخواهند که «ما را به حال خود رها کن». نئولیبرالیسم اذعان میکند که دولت باید در سازماندهی اقتصاد بازار فعال باشد. شرایط لازم برای بازار آزاد را باید با استفاده از سیاست به دست آورد، و دولت نیز باید برای حمایت مداوم از بازار آزاد بازطراحی شود.
داستان به همینجا ختم نمیشود: همهی جنبههای سیاست دموکراتیک، از انتخابهای رأیدهندگان تا تصمیمات سیاستمداران، باید در یک تحلیل اقتصادی صرف جای گیرند. قانونگذاران ملزم هستند که به اندازهی مناسبی دخالت را کنار بگذارند -در انفعالات طبیعی بازار دخالت نکنند- و به این ترتیب شکل ایدئال این است که دولت چارچوب قانونیای ثابت، خنثی و همگانی فراهم کند که نیروهای بازار بتوانند بهطور طبیعی در آن عمل کنند. هدایت آگاهانهی دولت هیچگاه به «سازوکار خودکار تعدیل» مرجّح نیست، سازوکاری که همان سیستم قیمت است که نهتنها کاراست که آزادی، یا فرصت انتخاب آزادانه در زندگی را برای زنان و مردان بیشینه میکند.
بازار به مثابه ذهن برتر در جهان بینی هایك
این ادعای شناختشناسانهی بزرگی است، اینکه بازار راهی است برای دانستن، راهی که بهشکلی بنیادی از هر ذهن مجزای دیگری فراتر میرود. چنین بازاری کمتر به ابتکار انسان وابسته بوده و کمتر مثل بازارهای دیگر در آن دخل و تصرف میشود و بیشتر نیرویی است که باید مورد مطالعه قرار گرفته و تأیید شود. در این شرایط علم اقتصاد دیگر -آنطور که کینز معتقد بود- شیوهای برای دستیابی به اهداف مورد نظر اجتماعی، مانند رشد یا پول باثبات، نیست. یگانه هدف اجتماعی حفاظت از خودِ بازار است. بازار بهواسطه همهچیزدان بودنش یگانه شکل مشروع از دانش است، و همهی دیگر اَشکالِ تأمل در کنار آن بخش به حساب میآیند، آن هم به هر دو معنای این واژه: اینکه دیگر اشکال تنها بخشی از کل را درک میکنند و از منفعتبخشی خاصی دفاع میکنند. ارزشهای ما، بهشکل مجزا، ارزشهایی شخصی یا صرفاً عقاید خودمان هستند؛ بازار مجموع این ارزشها را به قیمتها یا حقایق عینی تبدیل میکند.هر چه ایدهی هایک گستردهتر شود، مرتجعانهتر میشود، بیشتر پشت تظاهر خود به بیطرفی علمی پنهان میشود، و بیشتر به اقتصاد اجازه میدهد که خود را با جریان فکری غرب که از قرن هفدهم برآمده مرتبط کند. ظهور علم مدرن مشکلی را در پی داشت: اگر جهان بهشکل عمومی تابع قوانین طبیعی باشد، معنای انسانبودن چیست؟ آیا انسانهم شیئی است مانند همه دیگر اشیای جهان؟ به نظر میرسد در طبیعتی که علم مجسم میکند (بهعنوان چیزی عینی که قوانینش را با مشاهده کشف میکنیم) راهی برای همانندسازی تجربهی انسانی درونی و ذهنی وجود ندارد.
نتیجه چنین اوضاعی این میشود که محیط عمومی -فضایی که استدلالهایمان را ارائه میدهیم، و استدلالهای دیگران را مورد بحث قرار میدهیم- دیگر فضایی برای تأمل نخواهد بود، و به بازاری برای کلیکها، لایکها، و ریتوییتها تبدیل میشود. اینترنت نمایانگر سلیقهی شخصیِ اغراقشده بهوسیلهی الگوریتمهاست، فضایی عمومینما که آنچه را در سرمان است پژواک میدهد. بهجای اینکه فضای مباحثهای وجود داشته باشد که ما، بهمثابۀ یک جامعه، در آن بهسوی دستیابی به اجماع حرکت کنیم، ساز و برگ تصدیق متقابلی داریم که خیلی دمدستی نامش را گذاشتهاند «بازار ایدهها». آنچه امروز عمومی و شفاف به نظر میرسد تنها تعمیمی است از نگرشها، تعصبات و عقایدمان که از قبل وجود داشته، با این تفاوت که جای مرجعیت نهادها و متخصصان را منطق انباشتهی کلانداده گرفته است. زمانیکه از دریچهی یک موتور جستوجو به جهان دسترسی پیدا میکنیم، نتایج حاصله ترتیببندی میشود، آن هم به گفتهی بنیانگذار گوگل «بهشکل بازگشتی»، به وسیله بینهایت کاربر مجزا که مانند یک بازار بهشکل مداوم و همزمان عمل میکنند.
منفعتهای فوقالعاده فناوری دیجیتال به کنار، شیوهی قبلی و انسانیتری که سدهها بر زندگی ما حکمفرما بوده همیشه بین سلیقهها و ترجیحات -تمایلاتی که در بازار نمود مییابد- و ظرفیت ما برای تأمل روی آن ترجیحات تمایز قائل میشد، و این شرایط باعث میشد بتوانیم ارزشهایمان را شکل داده و ابراز کنیم. اما اكنون چه!
بر طبق منطق ایدهی بزرگ هایک، این نمودهای ذهنیتگرایی انسانی بدون تأیید بازار بیمعناست؛ آنطور که فریدمن میگوید، این نمودها نمایانگر چیزی بیش از نسبیتگرایی نیستند که هر کدام میتواند به خوبی دیگری باشد. زمانیکه تنها حقیقت عینی توسط بازار تعیین شود، تمام دیگر ارزشها چیزی بیش از نظرِ صرف نخواهند بود؛ همهی چیزهای دیگر ادعاهای توخالی نسبیگرایانه هستند.
اما «نسبیتگرایی» فریدمن اتهامی است که میتوان به هر ادعایی بر پایهی استدلال انسان نسبت داد. چنین اهانتی بی پایه و اساس است، چرا که همهی فعالیتهای انسانی را، برخلاف علوم، میتوان بهصورتی «نسبی» دانست. همهی این فعالیتها با شرایطِ (فردیِ) داشتن ذهن، و نیاز (عمومی) به استدلال و درک، حتی زمانی که نمیتوان انتظار شواهد علمی داشت، متناسب است. زمانیکه مباحث میان ما دیگر با استفاده از تأمل روی استدلالها حل نشود، بلهوسیهای قدرت است که نتیجه را تعیین میکند.
امروز انسانی عاری از ذهن، که نمایانگر فقدان کامل استدلال است، جهان را اداره میکند
اینجاست که موفقیتهای نئولیبرالیسم به کابوس سیاسیای ختم میشود که امروز در آن نفس میکشیم. دیدن دنیای امروزی که در آن زندگی میکنیم آدم را یاد این طعنه میاندازد که «از پس همین یه کار هم برنیومدی». پروژهی اصلی هایک آنطور که در دهههای ۳۰ و ۴۰ تصور میشد بهطور خاص برای جلوگیری از بازگشت به هرج و مرج سیاسی و فاشیسم طراحی شده بود. اما این ایدهی بزرگ همیشه مستعد ایجاد نفرتهایی بود که امروز شاهدش هستیم. این ایده از همان ابتدا حامل چیزهایی بود که ادعای مقابله با آنها را داشت.جامعهای که بهشکل بازاری غولپیکر پنداشته شود به زندگی عمومیای میانجامد که پر است از جر و بحثهای بیهوده بر سر عقایدِ خشک، تا اینکه درنهایت عموم مردم از شدت یأس به رهبر مستبدی روی میآورند تا آخرین پناهشان برای حل مسائلی باشد که در غیر آن صورت لاینحل باقی میمانند..
آنچه بهعنوان شکلی جدید از مرجعیت فکری آغاز شد و در یک جهانبینی غیرسیاسی ریشه داشت بهسادگی به یک نظام سیاسی فوق مرتجع تبدیل شد. اقتصاددانان میگویند که آنچه کمّی نمیشود نباید واقعیت داشته باشد، و چطور میتوان منافع باورهای اساسی دوران روشنگری را اندازه گرفت، بهطور مشخص باورهایی مثل استدلال انتقادی، استقلال شخصی، و خودگردانی دموکراتیک؟ زمانیکه استدلال را بهعنوان شکلی از حقیقت رها کردیم به این خاطر که پسماندهی ذهنیتگرایی است، و علم را یگانه صاحباختیار چیزهای واقعی و حقیقی دانستیم، درحقیقت خلأیی ساختیم که شبهِعلم آمادهی پر کردنش بود.
پینوشت:
این مطلب خلاصه ای است از مقاله «Neoliberalism: the idea that swallowed the world» که در وبسایت گاردین منتشر شده و با عنوان «نئولیبرالیسم: ایدهای که جهان را بلعید» در پنجمین شماره فصلنامه ترجمان علوم انسانی ترجمه و منتشر شده است.