تبیان، دستیار زندگی

در وجود هر یك از ما قسمتی از لنین هست

یورگن روله در كتاب «ادبیات و انقلاب» (ترجمه علی‌اصغر حداد)، رمان نیمه‌تمام ماكسیم گوركی با عنوان «كلیم سامگین» را روایتی مهم برای درك روسیه مدرن و به طور كلی درك قرن بیستم می‌داند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
كتاب «ادبیات و انقلاب»

 گوركی در این رمان چهارجلدی كه هیچ‌وقت تمامش نكرد، به وقایع‌نگاری دورانی مهم از روسیه پرداخته و خودش عنوان فرعی «چهل‌سال» را برای آن برگزیده است. «كلیم سامگین» رمانی وقایع‌نگارانه است و گوركی در آن تصویری با جزئیات فراوان از روسیه سال‌های 1880 تا 1918 به دست داده است. قهرمان رمان، كلیم سامگین، آدمی است كه به قول خود گوركی به شكل ناخواسته انقلابی شده و احساس می‌كند كه قربانی تاریخ شده است. كلیم سامگین از جالب‌ترین پرسوناژ‌های داستانی است، او گاه انقلابی است و گاه لیبرال و گاه مامور تزار و در نهایت هیچ‌یك از این‌ها نیست و یا به‌عبارتی همه این‌هاست. او هیچ‌چیزی برای ازدست‌دادن ندارد جز شخصیتش و درعین‌حال همیشه از نداشتن شخصیت در رنج است. گوركی قهرمان این رمانش را پر از تناقض آفریده است تا به این واسطه تناقض‌های دورانش را بازنمایی كند. كلیم از جمعیت می‌هراسد اما به خود كه می‌آید می‌بیند همراه با توده‌ها در حركت است و این فقط یكی از تناقض‌های  شخصیت اوست.
بحران شخصیت مسئله‌ای است كه پیش از گوركی در سنت ادبیات روسی مورد توجه بوده و داستان‌های زیادی را می‌توان به یاد آورد كه به این مسئله پرداخته‌اند. داستایفسكی در دومین رمانش با عنوان «همزاد»، شخصیتی با نام گالیادكین خلق كرده كه یك‌روز تصمیم‌ می‌گیرد موقعیت حقیرش را ترك كند و به فضایی وارد شود كه به او تعلق ندارد. گالیادکین قصد كرده كه از حاشیه به متن برود اما این تغییر موقعیت چنان فشاری بر او وارد می‌كند كه عقلش را از دست می‌دهد و تمام آرزوها و امیالش را در شكل یك همزاد محقق می‌كند. گالیادكین می‌خواهد به شخصیتی دیگر بدل شود اما آن‌چه از قبل بوده هم با بحران مواجه می‌شود و دست‌آخر او تمام آنچه در سر داشته را به بیرون پرتاب می‌كند و همزادی برای خود می‌آفریند و درواقع به انكار خودش می‌پردازد. كلیم سامگینِ گوركی اگرچه در فضایی كاملا متفاوت قرار دارد اما او نیز با مسئله شخصیت واحد روبروست: «كنارش یك كلیم سامگین دیگر هم حركت می‌كرد. روزی آفتابی بود، آفتاب پشتش را گرم می‌كرد، ولی نه خود كلیم سایه داشت، نه آن‌كه شبیه او بود و نه درخت‌ها، و این خیلی هیجان‌انگیز بود. همزاد كلیم ساكت بود و با فشار شانه كلیم را به طرف چاله‌چوله‌های راه و نیز درخت‌ها می‌راند و به شدت مانع راه رفتن كلیم می‌شد. كلیم هر ضربه‌ای به او زد و همزاد بلافاصله جلوی پایش به زمین افتاد، او را بغل زد و نعره كشید. كلیم از آن‌جا كه دید نزدیك است خودش هم زمین بخورد، همراه خود را گرفت، بلند كرد و به نظر رسید كه همراهش مثل یك سایه بی‌وزن است. با این همه، لباس‌هایی دقیقا همانند سامگین واقعی و زنده پوشیده بود، پس حتما باید وزنی هم می‌داشت! سامگین او را به هوا بلند كرد و به زمین كوبید- سامگین بدلی خرد شد، و بلافاصله موجوداتی كه همگی كاملا به خود سامگین شباهت داشتند در اطرافش چندبرابر شدند، دور او را گرفتند، با جدیت در كنارش راه افتادند، و با آن‌كه همه مثل سایه بی‌وزن و شفاف بودند، محكم به او فشار می‌آوردند، ضربه می‌زدند تا او از راه منحرف شود، و به جلو می‌راندندش. تعدادشان لحظه به لحظه بیشتر می‌شد، همه‌شان داغ بودند و چیزی نمانده بود سامگین در میان جمع ساكت و آرام‌شان خفه شود». در تمام رمان بلند گوركی دوپارگی شخصیت كلیم سامگین پخش شده است، او به ضدخودش بدل می‌شود و در آخر به موجودی هزارتكه  تبدیل می‌شود.
به اعتقاد روله، گوركی در این رمان به قشری خاص از اجتماع روسیه نظر ندارد بلكه روایتی از كل مردم روسیه در دورانی خاص به دست می‌دهد. روله می‌نویسد كه گوركی در این چهار جلد درواقع با خودش تصفیه‌حساب كرده است. تصفیه‌حساب با دو چهره متضادی كه در درون گوركی وجود داشتند: از یك‌سو گوركی به‌عنوان نویسنده و روشنفكری كه وفادار به حقیقت است و از سوی دیگر گوركی به‌عنوان چهره‌ای انقلابی و عضو برجسته حزب. تضاد میان این دو چهره درونی است كه هم وضعیت ذهنی گوركی را بحرانی می‌كند و هم موقعیتش در حزب را به خطر می‌اندازد.
بحرانی را كه گوركی به آن دچار بوده می‌توان در «بلشویك‌ها»ی میخاییل شاتروف نیز دید. «بلشویك‌ها» نمایشنامه‌ای است كه می‌توان آن را در دسته آثار تئاتر مستند قرار داد، چراكه شاتروف این اثرش را براساس اسنادی كه به آن‌ها دسترسی داشته نوشته است. شاتروف در این نمایشنامه، یكی از لحظه‌های بحرانی بلشویك‌ها را به تصویر كشیده است؛ لحظه‌ای كه به لنین بعد از یكی از سخنرانی‌هایش تیراندازی شده و حال او در ابتدا وخیم به نظر می‌رسد. مكان نمایشنامه؛ مسكو، كرملین، اتاق كنفرانس شوراهای كمیسرهای خلق است. جلسه شورا طبق معمول ساعت هشت شروع خواهد شد، اما هرچه به ساعت هشت نزدیك می‌شویم خبری از لنین نمی‌شود. او پیش از این جلسه، برای گروهی از كارگران سخنرانی داشته و دلیل تأخیر او معلوم نیست تا اینكه خبر می‌رسد لنین تیر خورده و مجروح شده است. شاتروف جلسه حزب و وضعیت بحرانی اعضایش را در لحظه بحرانی ترور لنین به تصویر كشیده است. غیاب لنین همه‌چیز را به هم ریخته و معلوم نیست اگر او نباشد چه بر سر حزب و انقلاب خواهد آمد.
پیش از آنكه خبر ترور لنین به اعضای شورا برسد، آنها مشغول گفت‌وگو درباره وضعیت انقلاب هستند و یوری استكلوف، سردبیر ایزوستیا، درباره گوركی می‌گوید: «... فعلا گوركی در طرف راست قرار گرفته است. دائم از افراط به تفریط در نوسان است. یك لحظه از ما پشتیبانی می‌كند و فریاد برمی‌آورد كه هیچ‌كس جرئت ندارد حرفی بالای حرف لنین بگوید- این كار او از گذشته بلشویكی‌اش سرچشمه می‌گیرد- و لحظه‌ دیگر لنین را متهم به چنین گناهان وحشتناكی می‌كند... گاهی فرهنگ بورژوازی را به باد ناسزا می‌گیرد و زمانی دیگر برای عطوفت آن سینه چاك می‌كند. امروز به اختلاف درون حزب دامن می‌زند و فردا خواستار یكپارچگی حزب می‌گردد و الی آخر... وحشتناك است.» این تضادهای درونی گوركی است كه موقعیت او را در حزب هم متزلزل كرده است. او از یك‌سو مهم‌ترین نویسنده انقلاب است اما از سوی دیگر روزبه‌روز از حزب فاصله بیشتری می‌گیرد.
گوركی چهره‌ای نمادین برای انقلاب روسیه بود و تضاد‌ها و موقعیت تراژیك او را می‌توان به خود لنین و حتی به انقلاب هم بسط داد. لنین نیز از یك‌سو روشنفكری است كه دارای دركی شخصی از ادبیات و هنر و فلسفه است و از سوی دیگر به‌عنوان رهبر حزب در میانه بحران‌های انقلاب قرار دارد. با‌این‌حال او هیچ‌گاه به‌عنوان رهبر حزب سلیقه زیبایی‌شناختی‌اش را به دیگران تحمیل نمی‌كند. در جایی از «بلشویك‌ها»، آناتولی لوناچارسكی، ‌كمیسر خلقی فرهنگ می‌گوید: «برخلاف بعضی‌ها- كه نمی‌خواهم از كسی اسم ببرم- لنین هرگز خوش‌آمدها و بدآمدهای استه‌تیكی خودش را به اصلی مسلم تبدیل نمی‌كند كه همه باید از آن پیروی كنند». این موضوعی است كه روله نیز به آن اشاره می‌كند و می‌گوید در سال‌های بعد از انقلاب لنین همچنان كلاسیك‌هایی چون پوشكین را به آثار مایاكوفسكی ترجیح می‌داده است.
در روایت شاتروف از جلسه‌هایی كه اعضای شورا در غیاب لنین تشكیل می‌دهند، هم اهمیت و جایگاه یگانه لنین برای انقلاب روشن می‌شود و هم نوع نگاهی كه او به‌عنوان یك روشنفكر به جهان داشته است. در یكی از صحنه‌های پرده دوم نمایشنامه، الكساندرا كولونتای، كمیسر خلق كشوری، خاطره‌ای تعریف می‌كند كه دو روحیه مختلف لنین را نشان می‌دهد: «در ژانویه چند كلمه جالب با او رد و بدل كردیم، تروتسكی تازه از اتاق او بیرون رفته بود، من توی راهرو دیدمش، هنوز صورتش قرمز و عصبانی بود، وقت نكرده بود آرامشش را بازیابد... به نظر می‌رسید حسابی با هم دعوا كرده‌اند... بله البته... تروتسكی تازه از برست آمده بود. در را باز كردم و وارد شدم. اتاق تاریك بود، او در حالی كه دستانش توی جیب‌هایش بود رو به پنجره ایستاده بود و روی پاشنه‌هایش عقب و جلو می‌رفت و به ستاره‌ها نگاه می‌كرد، من از فرط تعجب خشكم زد. می‌خواستم قبل از اینكه متوجه شود یواشكی از لای در بروم بیرون، ولی او عكس مرا در روی شیشه پنجره دید و بدون اینكه برگردد گفت: امشب ستارگان چه زیبا هستند باید یخبندان در راه باشد.
بعد برگشت و پرسید: آیا گاه‌گاهی به ستاره‌ها نگاه می‌كنی؟
گفتم كه این كار را می‌كنم ولی وقتی كنار دریا در دهكده باشم. تعجب كرد.
كنار دریا؟ آه، بله، البته، تو در آمریكا بودی، وقتی پسربچه‌ بودم تمام صور فلكی را می‌شناختم، حالا دارم از یادشان می‌برم.
سپس سركار برگشت، چند لحظه به خود استراحت داده بود تا به چیزهای دیگر فكر كند و آن چند لحظه تمام شده بود». همین چند لحظه استراحت لنین بعد از دعوایی تمام‌عیار با تروتسكی و پرسیدن اینكه آیا به ستاره‌ها نگاه می‌كنی، چهره‌ای كمتردیده‌شده از لنین به دست می‌دهد، چهره‌ روشنفكری كه در اوج بحران می‌تواند چیزهایی را ببیند كه اطرافیانش از دیدنشان عاجزند.

منبع: روزنامه شرق/پیام حیدرقزوینی