شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند.
در زمان مرجعیت آیتالله العظمی حاج سید محمدحجت کوه کمری عده ای از طلاب خدمت ایشان رسیدند و عرض کردند بیرون بعضی از روحانی ها پشت سر شما حرفهایی میزنند بهتر است حضرتعالی اعلامیه ای صادر کنید و یا در آخر درس خارج این حرفها را تکذیب کنید.
سلیمان افسوس بسیار خـورد کـه این شخص را نمی شناسد تا جـبران جـوانمردی او را بـنماید سلیمان چون از وضـع گـذشته خزیمه مطلع گردید دسـتور داد؛ فـرمان حکومت جزیره را به نام او که اینک پس از مدت ها از رنج و محنت زمانه آسوده گشته است؛ بـنویسند و وی دسـتور داد پس از تصدی حکومت؛ در کار فرماندار سـابق رسـیدگی نماید و جـریان را بـه او گـزارش دهد و بدین گونه خزیمه بـه جانب جزیزه حرکت نمود.
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان ته
مردی سگش را در خانه می گذارد تا از طفل شیر خوارش مواظبت کند و خودش برای شکار بیرون رفت، و زمانی که برگشت، سگش را دید که در جلو خانه ایستاده و پارس می کند و پنجه هایش خون آلود است. مرد با تفنگش به سوی سگ شلیک کرد و
مومن واقعی باید نسبت به همسر خود با عطوفت برخورد کند وخواسته های او را در حد توان تا جایی که از خط قرمز اسلام نگذشته برآورده سازد، زیرا زنان روحیه ای لطیف دارند که ممکن است با اندکی بی مهری خدشه دار گردد و زندگی مشترک را ب
امروزه جوانان اصلا به کارهایی که انجام میدهند کوچکترین توجهی ندارند و دختران جوان با آرایش های زننده بی مهابا در کوچه و خیابان پرسه میزنند و پسرهای هوس باز به دنبال آنانو گویا نمیدانند که مرگی نیز پیش رو دارند
همه میدانیم که پدر و مادر دارای شأنی عظیم نزد پروردگار هستند وما موظف به رعایت حقوق آنانیم اگر رعایت کردیم حسن عاقبت در دنیا و آخرت نصیب ماست در غیر این صورت باید از عواقبش ترسید که هم در دنیا دامنمان را خواهد گرفت هم در آخرت
بهلول کلوخی از زمین برداشت و سر خطیب را هدف گرفت و آن را شکست و خون جاری شد، سپس فرار کرد. خطیب نزد خلیفه آمد و از بهلول شکایت کرد.
خلیفه دستور داد بهلول را بیاورند و چون بهلول حاضر شد به او گفت: چرا چنین کردی؟
کسى هم جلو دار آن ها نيست و نهيشان نمى کند کسى هم نمى تواند آن ها را از اين کار باز دارد. اگر هم کسى از ما لعن کننده را انکار کند مى گويند: اين ترابى است (یعنی پیرو علی علیه السلام، ابو تراب ) و به گوش سلطان مى رسانند که او ترابى است و ابو تراب را به خير
و بدين سبب بود که پسرک عصبانیت را کنار گذاشت و از جماعت نيکخويان گرديد و همواره دوست می داشت تا در زمره کاظمين الغيظ ، فروبرندگان خشم خويش بوده و از مردم در گذرد
روزي حاتم طايي در صحرا عبور ميکرد، درويشي راه بر او گرفت و از وي ده هزار دينار کمک بلاعوض خواست. حاتم گفت: ده هزار دينار بسيار خواستي، درويش گفت: يک دينار بده...
ابوسعید را گفتند: كسی را میشناسیم كه مقام او آن چنان است كه بر روی آب راه میرود.
شیخ گفت: كار دشواری نیست؛ پرندگانی نیز باشند كه بر روی آب پا مینهند و راه میروند.
گفتند: فلان كس در هوا میپرد. گفت: مگسی نیز در هوا بپرد.
گفتند: فلان كس...
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آنگاه خطاب به جماعت گفت:
ای مردم! هر كس از شما كه میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
.كسی برنخاست
گفت:
حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرد
هنگام خروج، عبا را به سر انداخته و سر به زیرافكنده و با عجله به منزل خود میرفت. ما از نحوهی تشرف آن چنانی و از برگشتن این چنینِ وی در تعجب بودیم، تا روزی در صحن مطهر مراقب ایشان بودم. وقتی به آن كیفیت بیرون آمد....