گاو صندوق
ماجراهای بهلول بسیار زیبا، دلنشین و آموزنده است. هر چند کوتاه اما در آن درس های زیبایی نهفته شده که ارزش خواندن آن را چند برابر می کند. در زیر یک نمونه از ماجرای بهلول را برایتان باز گویی می کنم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/04/31 ساعت 08:15
![گاو صندوق](https://img.tebyan.net/big/1397/04/29101200443410667693321702212292295015.jpg)
مرد کفاش از پنجرهی مغازهاش بهلول را دید. وقتی کار بهلول تمام شد، کفاش رفت و همهی پول را از خاک بیرون آورد و برد. بهلول از خرید برگشت. دید که جای پول یک جور دیگر شده. خاکها را کنار زد. دید ای وای از پول خبری نیست. فهمید که پولش را همسایهی کفاشش برداشته. بلند شد. خاکهای لباسش را تکان داد و رفت مغازهی کفاش.
سلام کرد. کفاش بهلول را که دید، خودش را جمع کرد. گفت: «سلام چه عجب از این طرفها.» نشست و کلی با کفاش حرف زد. بعد گفت: «آقای کفاش! میتوانی کمکم کنی؟»
کفاش پرسید: «بگو ببینم چه کار داری؟» بهلول گفت: «من چند جا پولم را قایم کردم. اما حسابم از دستم در رفته. یکی یکی میگویم تو حساب کن.»
کفاش گفت: «خب یکی یکی بگو تا برایت حساب کنم.»
بهلول اسم چند جا را آورد و تعداد سکههایی را که قایم کرده بود، به کفاش گفت. کفاش همه را حساب کرد. مخش سوت کشید و گفت: «بابا ای ول پولداریها. حسابهایت را که جمع زدم، شده دو هزار دینار.»
بهلول گفت: «به نظر تو همهی این پول ها را چند جا قایم کنم بهتر است یا توی همین خرابهای که مینشینم؟»
کفاش گفت: «فکر میکنم همهی پولهایت را همینجا قایم کنی، بهتر است.»
بهلول گفت: «راست میگویی. بهتر است همهی پولم را همینجا قایم کنم.»
بهلول که رفت، کفاش با خودش گفت: «باید پولها را سرجایش بگذارم. بعد که همهی پولها را اینجا قایم کرد، بردارم.»
چند ساعت بعد بهلول به خرابهاش برگشت. جای پول را کنار زد. دید پولها سر جایش است. دستش را بالا گرفت و خدا را شکر کرد. بهلول از آن خرابه به جای دیگری رفت. کفاش روزها و شبها منتظر آمدن بهلول شد؛ اما بهلول دیگر نیامد که نیامد.
مطالب مرتبط:
شکار آهو
داستان های بهلول
بهلول و داستانهای کوتاه خواندنی
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: سایت نبات
![مشاوره](https://img.tebyan.net/ts/persian/QuestionArticle.png)