تبیان، دستیار زندگی

وقتی تنهایی وافسردگی به جنایت میانجامد

رمان «لالایی» نوشته لیلا سلیمانی یک اثر روانشناختی و در عین حال تراژیک و پلیسی است که نویسنده‌اش در نگارش آن، در عین زن‌بودن، دست به زنانه‌نوشتن نزده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رمان لالایی

طبق خبری که ۱۸ خرداد منتشر شد، آکادمی گنکور برنده ۲۰۱۸ خود را معرفی کرد و «سلینجر صمیمی» نوشته دنیس دمونپیون از انتشارات رابرت لافونت این جایزه را در بخش بهترین کتاب بیوگرافی از آن خود کرد. ذکر نام این جایزه بهانه‌ای شد تا سراغ یکی از کتاب‌هایی که ترجمه‌اش در بازار نشر ایران چاپ شده و دو سال پیش، برنده این جایزه شده، برویم.

رمان «آهنگ شیرین» یا «لالایی» نوشته لیلا سلیمانی نویسنده فرانسوی مراکشی‌تبار در سال ۲۰۱۶ برنده جایزه گنکور مهم‌ترین جایزه ادبی فرانسه شد. این اثر را یک رمان روانشناسانه عنوان می‌کنند اما «لالایی» که ترجمه فارسی‌اش همزمان با نمایشگاه کتاب سال گذشته تهران وارد بازار نشر کشور شد، فقط یک اثر روانشناختی نیست و نویسنده در آن از تجربیات مطالعاتی خود در دیگر ژانرها نیز بهره برده است.

سلیمانی پیش از نوشتن این رمان و رمان قبلی‌اش «در باغ غول» به بازیگری و روزنامه‌نگاری مشغول بوده است. در نوشتن «لالایی» رگه‌های رقیقی هم از ادبیات پسااستعماری و زندگی مهاجران عرب در فرانسه به چشم می‌خورد اما آن‌قدر قابل توجه نیست که قابل بحث و بررسی باشد. ممکن است زن بودن نویسنده و عنوان این رمان موجب این پیشداوری بشود که با رمانی زنانه و مادرانه روبرو هستیم، اما دغدغه‌های مادرانه تنها بخشی از موضوعاتی است که نویسنده در این اثر به آن پرداخته که البته از دغدغه‌های دسته‌اول هم نیست. بلکه انگیزه اصلی نویسنده یا حداقل انگیزه اصلی شخصیت اصلی قصه از ارتکاب جنایت، تنهایی و افسردگی درونی است. شاید یکی از دلایل برنده شدن این رمان در جایزه گنکور (در کنار مهندسی و حساب‌کتاب داشتن ساختارش) همین موضوع و دغدغه‌ فراجنسیتی و مادرفرزندی باشد؛‌ انگیزه‌ای انسانی که خلاصه و بیانِ یک‌خطی‌اش می‌شود: تنهایی انسان را دیوانه می‌کند!

آنچه درباره «لالایی» مشخص است، این است که با مهندسی و اصطلاحا حساب و کتاب نوشته شده است. نویسنده پایان تراژیک قصه را همان ابتدا بیان می‌کند و پس از آن تا انتهای رمان، گذشته شخصیت اصلی و دیگر شخصیت‌هاست که کند و کاو می‌شود و البته از مقطعی به بعد، درون شخصیت اصلی به عنوان قاتل، توصیف و تحلیل شده و انگیزه‌هایش از ارتکاب جنایت، نزد مخاطب کتاب برملا می‌شود اما چنین اتفاقی به راحتی نمی‌افتد و سلیمانی،‌ اطلاعات را به راحتی و این صراحت در اختیار مخاطب قرار نمی‌دهد. او در فصل اول و در واقع همان سطر اول رمان، ضربه تکان‌دهنده داستانی‌اش را بر مخاطب وارد می‌کند. این شیوه روایت‌ با این‌که جدید و بدیع نیست اما نسبتا متفاوت است و باعث می‌شود مخاطب جدی ادبیات تا انتهای داستان منتظر بماند تا ببیند نویسنده گذشته آن پایان را چگونه می‌سازد.

سلیمانی از نیمه رمان به بعد، شروع به واکاوی درون شخصیت لوئیز یعنی همان پرستار خانگی می‌کند اما ممکن است یک ریزه‌کاری او در ابتدای رمان مغفول واقع شود؛ یعنی رفتاری که لوئیز به خاطر افسردگی کسل‌کننده از خود بروز می‌دهد و دست به دزدی می‌زند. بخش‌هایی از رمان که مربوط به این رفتار می‌شوند، نیز علاوه بر دیگر رفتارهای ویژه و توصیف درونیات مغشوش لوئیز، نیازمند نقد روانکاوانه هستند. یکی از کد و نشانه‌هایی که راوی دانای کل داستان از رفتار لوئیز می‌دهد، در صفحه ۶۵ است. هنگامی که لوئیزِ آرام و مهربان در تعطیلات کنار دریا به میلا (دختر کوچکی که قربانی خشونت لوئیز شده و می‌میرد) پرخاش می‌کند: «بهت می‌گم دست از سرم بردار، بگو باشه!» از همین جاست که مخاطبی که به دنبال یک نشانه از رفتار قاتل‌گونه لوئیز بوده، گوش تیز می‌کند و به دنبال باقی ماجرا و دیگر رفتارهای پرخاش‌جویانه شخصیت می‌گردد. تا صفحه ۶۹ هرچه از لوئیز خوانده‌ایم،‌ بیشتر توصیف رفتارهای بیرونی او و مشاهداتی بوده که دیگران به عنوان یک پرستار آرام و نمونه از او داشته‌اند. اما نویسنده از این صفحه به مرور شروع به ارائه مولفه‌های شخصیتی و توصیف درونیات متلاطم لوئیز می‌کند: «می‌خواهد داستانی از خودش تعریف کند اما جرات نمی‌کند.» این روند اطلاع‌دهی قطره‌چکانی در صفحه ۷۱ هم دنبال می‌شود:‌ «در حال حاضر این اعتقاد آشنا _ این باور سوزناک و دردناک _ در وجودش شکل گرفته که خوشبختی‌اش به آن‌ها تعلق دارد؛ که متعلق به آن‌هاست و آن‌ها نیز به او تعلق دارند.» تا این‌جا و این‌ مقطع، چیزی درباره باورها و اعتقادات لوئیز نخوانده بودیم ولی حالا، سلیمانی کم‌کم پرده را می‌اندازد و روند معرفی بی‌تعارف شخصیت لوئیز را در دستور کار قرار می‌دهد.

لوئیزهای زیادی در جامعه امروز فرانسه زندگی می‌کنند که برای گذران عمر و امرار معاش نیاز به شغل پرستاری از بچه‌های دیگران را دارند و از این حیث، سلیمانی دست به خلق یک اثر اجتماعی‌ نیز زده است. نویسنده در طول روایت قصه‌اش چندین ضربه و درون‌کاوی تکان‌دهنده را انتخاب کرده و آن‌ها را به طور هوشمندانه در نقاط مختلف پیکره رمان قرار داده است. یکی از این بزنگاه‌ها روایتی از زندگی لوئیز و همسرش ژاک است که به تزریق اطلاعات البته به همان صورت قطره‌چکانی منجر می‌شود و در این فصل متوجه می‌شویم که لوئیزی که در بیرون آرام است، در درون از جاده و راه می‌ترسد و فقط با حرف زدن و وراجی است که آرام می‌شود. البته این گذشته او بوده و امروز درون و بیرونِ دیگری دارد. پیش از این هم ضربه دیگری چون ماجرای گم شدن میلا در پارک و نوع برخورد لوئیز با او در انتظار مخاطب است. اتفاقی که در یکی از فرازهای داستان می‌افتد و به موجب آن میلا گردن لوئیز را گاز می‌گیرد، کمی موجب انحراف مخاطب از موضوع گناهکار بودن لوئیز می‌شود و این شاعبه را به وجود می‌آورد که گویی میلا هم به عنوان یک دختربچه نیاز به روانکاوی دارد. نویسنده از این جهت چندان به مساله نپرداخته و یک خلا محتوایی در رمانش به چشم می‌خورد که بالاخره چرا میلا دست به چنین کاری زد؟ آیا لوئیز پیش‌تر رفتاری داشته که باعث این گاز گرفتن شده، یا میلا ابتدا به ساکن دست به چنین اقدامی زده است؟

نکته مهم درباره این کتاب که کمی بالاتر با بیانی دیگر، به آن اشاره کردیم‌، این است که نویسنده اثر زن است اما اثری زنانه ننوشته و روایتش را چندان در تار عواطف و توصیف‌های مادرانه و زنانه‌ای که ممکن است موجب خستگی شوند، محدود نکرده است. البته باید به این مساله هم اشاره کنیم که به غیر از لوئیز، پرستارها و میریم (مادر بچه‌های به قتل رسیده) یک شخصیت زن دیگر در رمان حضور دارد که سروانی از اداره پلیس است ولی او هم مولفه‌های زنانه ندارد و به عنوان یک پلیس مامور دنبال کردن یک پرونده جنایت است.

شخصیت راوی در طول داستان «لالایی»، برای یک بار از قصه بیرون می‌آید و کنار تماشاگران یا مخاطبانی می‌نشیند که دارند داخل گود و قصه آدم‌های «لالایی» را می‌خوانند: «یکی از آن خواب‌های سنگین را تجربه کرده که وقتی بیدار می‌شویم غمگین و آشفته هستیم و دلمان پر از گریه است.» نکته دیگری که باید آن را در کنار مهندسی و حساب‌ و کتاب ساختار متن در نظر بگیریم، این است که سلیمانی از ساختاری آزموده برای نگارش «لالایی» بهره برده است؛ همان ساختاری که نویسنده‌ای چون خالد حسینی هم در رمانی چون «و کوهستان به صدا در آمد» استفاده کرده است؛ یعنی پیش بردن قصه و در فواصل و میانه‌ها، آوردن قصه آدم‌های دیگر که به نوعی به قصه اصلی مرتبط‌اند. این ساختار پیش‌تر جواب داده و قابلیت‌های خود را اثبات کرده است؛ حالا هم به خدمت سلیمانی درآمده است.

لیلا سلیمانی در «لالایی» علاوه بر رمان روانکاوانه، دست به خلق اثری تراژیک و به نوعی پلیسی زده که در آن مخاطب در پی کشف انگیزه قاتل برای ارتکاب جنایت است. به هر حال، مطالعه این اثر، برای مخاطبی که علاقه‌مند به آشنایی و مطالعه آثار برجسته و جایزه‌گرفته این روزهای ادبیات جهان است، مفید و لازم است تا هم اثری خوب را مطالعه کند و هم یکی از ساختارها و چارچوب‌هایی که موجب توفیق یک رمان می‌شوند، مرور کند.

منبع: مهر