خانه ای به بزرگی یک کلاه کشی
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود، یه موشه و خرگوشه بودند که با هم دوست شدند و هوا هو خیلی سرد بود ، موشه یک کلاه کشی سرش بود و تا هر جا که دلش می خواست کش میومد، خرگوشه هم توی کلاه جا شد و حیوانات دیگر هم به خامه موشه آمدند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1397/04/12 ساعت 08:10
روزی که موشه با خرگوشه آشنا شد، هوا سرد بود. موشه یک کلاه کِشی سرش بود؛ اما خرگوشه کلاه نداشت و سردش بود. موشه کلاه کشیاش را به خرگوشه داد. خرگوشه تشکر کرد و گفت: «کلاه تو اندازهی سر من نیست.»
اما وقتی کلاه را کرد توی سرش، کلاه کشی، کِش آمد و اندازهی سرش شد. همان روز موشه، خرگوشه را به لانهاش دعوت کرد.
خرگوشه خندید و گفت: «من که توی لانهی تو جا نمی شوم!» موشه گفت: «بزرگ تر از تو هم جا میشود!»
جوجه جغده از بالای درخت پرسید: «من چی؟ من هم توی لانه ات جا میشوم؟»
موشه گفت: «بله بفرما!» جوجه جغده هم رفت توی سوراخ و به لانه ی موشه رسید.
خرگوشه به موشه گفت: «نمیدانم چه کلکی زدهای که جوجه جغده توی لانهات جا شد؛
اما من و هیچ جوری نمی توانی توی لانهی فسقلی ات جا بدهی! کلاهت اندازهام شد، ولی خانهات اندازهام نیست.»
موشه گفت: «پس برو کنار، بگذار من بروم. مهمان ها منتظرم هستند.»
موشه رفت توی لانهاش. کمی بعد صدای خنده و شادی از توی لانه به گوش خرگوشه رسید.
خرگوشه که خیلی دلش میخواست توی مهمانی آنها باشد، با خودش گفت: «حالا امتحان میکنم، ببینم چی میشود.» بعد اول سرش را کرد توی سوراخ، بعد هم گردن و بقیهی بدنش را. راهروها تاریک بودند، اما تنگ نبودند.
خرگوشه همه جا را لمس کرد و بو کشید. هی خودش را این طرف و آن طرف تاب داد. بعد هم خندید و گفت: «ای موش بلا! باید زودتر میفهمیدم.»
موشه برای خرگوشه شربت آورد و گفت: «این جا تنها جای جنگل است که زمینش کِش میآید و باز و بسته میشود.»
خرگوشه خندید و گفت: «خانهات هم مثـل کلاهت، کشی است!»
مطالب مرتبط:
کلاه حصیری و دلفین
مرد کلاه فروش
ساخت کلاه لبه دار مثل آب خوردن
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: سایت نبات