آرامش را به اطرافیان منتقل میکرد ...
«شهید بهشتی و مدیریت» بحران در گفتوشنود
شاهد یاران با دکترسید علیرضا بهشتی
«شهید بهشتی در مقطعی به عنوان شاخصترین چهره جریان خط امام نقش آفرینی میکرد که بحرانهای متنوعی دامنگیر نظام نوپای جمهوری اسلامی بود. بیتردید سهم قابل توجهی از عبور نظام از این بحرانها متعلق به درایت و توانمندی فکری و سیاسی آن شهید گرانمایه است. گذشته از این پارهای از خصال اخلاقی وی نیز در این توفیق تأثیری برجسته داشتند. با دکتر سید علیرضا بهشتی فرزند شهید بهشتی و مدیر بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی درباره نحوه رویارویی آن شهید با برخی از نابسامانیهای سالیان اولیه استقرار نظام به گفتوگو نشستیم.»
- از رویکرد شهید بهشتی در مدیریت بحرانها و مواجهه با دشواریها، بسیار گفتهاند. شنیدن سخنان شما در این زمینه، میتواند بسیاری از جنبههای ناگفته را روشن سازد.
شهید بهشتی پیوسته هدف امواج سهمگین مخالفتها و حتی معاندتها بودند. دستکم تا جایی که من به یاد میآورم، پس از بازگشت از آلمان در سال 1349، این امواج، سرعت و شدت زیادی داشتند و متأسفانه برخی از آنها از سوی افراد و محافل مذهبیای ابراز میشدند که چندان با افکار و عقاید ایشان، موافق نبودند، پس از انقلاب هم که گروهها و افراد مختلف، اعم از داخل و خارج، ایشان را مورد تهاجم دشمنیها و تهمتهای خود قرار دادند. بهطور خلاصه میتوانم بگویم که این جریات، بیش از سیسال سابقه داشتند.
- ویژگیهای شهید بهشتی در تقابل با این جریانات، کدامند؟
از ویژگیهای شخصی ایشان، میتوانم به سعه صدر حیرت انگیزشان اشاره کنم که در میان معاصرین خود و در برخورد با مسائل و مخالفان، تقریباً بینظیر بود. یعنی این ویژگی در ایشان، نسبت به حد متعارف، بسیار بالا بود. نمونه آن را همگان در آن مناظره تلویزیونی مشهور و یا مناظرات اول انقلاب در دانشگاه صنعتی شریف با اعضای سازمان مجاهدین خلق به یاد دارند. یادم هست هرجا که قرار بود ایشان سخنرانی کنند، از قبل عدهای با پلاکارد میآمدند و شعارهای بسیار تند میدادند، بهطوری که میزبانها نگران میشدند، اما در مجموع، جلسات به نفع آقای بهشتی تمام میشدند.
- به نظر شما سعه صدر بیش از حد متعارف، دستکم به لحاظ نظری تا کجا میتواند ادامه یابد؟
من واقعاً فرمول خاصی نمیتوانم برای این مسئله ارائه کنم، اما باید عرض کنم که سعه صدر یقیناً با مماشات کردن تفاوت دارد. آقای بهشتی، بر مبنای مطالعه، تفکر و تتبع، اصولی را پذیرفته بودند که از آنها به هیجوجه عدول نمیکردند، اما در عین حال روحیه انتقادپذیر بسیار بالایی داشتند و انتقاد را مقوم صبر و تحمل میدانستند، ایشان به عقاید مخالف نه تنها گوش میدادند که مخاطبان خود، از جمله ما فرزندانشان را برای انتقاد عالمانه و دقیق و جدی تربیت و تشویق میکردند، آقای بهشتی در عین حال که در دفاع از اصول و حقایق و باورها، تردید به خود راه نمیدادند، در مواجهه با اعتقادات مخالف، هرگز پرخاش نمیکردند، عصبانی نمیشدند و هیچ حرکت و سخنی خارج از چهارچوب ادب و نزاکت از ایشان دیده نشد. افراد مختلف تا حد معینی میتوانند مخالفخوانیهای دیگران را تحمل کنند و حتی به آدمهای بزرگ هم توان و تحمل برخی از گفتارها و اعمال مخالفین را ندارند، اما آقای بهشتی در این زمینه، از شکیبایی ویژهای برخوردار بودند.
- از منظر شما این توانایی چگونه حاصل شده بود؟
شاید یکی از عواملی که ایشان را چنین صبور و با تحمل کرده بود، عادت به خوب گوش دادن بود. آقای بهشتی این مسئله را تمرین کرده بودند. اغلب ما در عین حال که گوش میدهیم، پاسخهای طرف مقابل را هم در ذهن آماده میسازیم و تحمل نداریم که او حرفش را تمام کند. من خود بارها شاهد بودم که جوانی، نوجوانی میآمد و نزد ایشان مینشست و ساعتها حرف میزند و آقای بهشتی هیچ حرفی نمیزدند و دقیقاً به حرفهای او گوش میدادند. ایشان بسیاری از نکات و مسائل را میدانستند، اما به روی خود نمیآوردند تا مخاطب در کمال آرامش و راحت و آسوده حرفش را بزند و مسائلش را مطرح کند و مضطرب نشود. در واقع آرامش را به اطرافیان منتقل میکردند. این نوع رفتارها واقعاً به تمرین نیاز دارند و آقای بهشتی دائماً در حال تمرین و ممارست بودند. چنین شیوهای سبب میشود در مواقع بحرانی و هنگامی که جریانات، به سرعت از کنار او عبور میکنند، چند قدمی عقب بنشیند و از زاویه دورتر و گستردهتری به مسائل نگاه کند و مشکل را در مجموع ببیند و نوعی جامعنگری به این معنا داشته باشد.
- در مورد ویژگی جامعنگری ایشان توضیح بیشتری بدهید.
ایشان هیچ مسئلهای را جدا از کلیت آن و هیچ رویدادی را مجزا از رویدادهای قبل و بعد آن نمیدیدند. همیشه به کلیت و مجموعه مسائل نظر داشتند. این نوع نگرش به انسان کمک میکند که از عکسالعملهای آنی و حساب نشده، بپرهیزد و اگر قرار هم هست که در موردی برخورد صورت بگیرد، شیوه و میزان آن را این نگاه است که تعیین میکند.
- دیگر عواملی که به شهید بهشتی کمک میکردند تا این شیوهها را اتخاذ کنند، کدامند؟
به اعتقاد من دو زمینهای که آقای بهشتی در آنها فعالیت داشتند، موجب تقویت این تواناییها میشدند. یکی کارهای جنبی و لزوم انجام آنها و دیگری نوع رابطه تربیتی و آموزشی ایشان بود. ما میبینیم که گاهی در حوزه، بحث پیش میآید و صدای فریاد همه بالا میرود. آقای بهشتی میگفتند که من خودم چنین سابقهای داشتم و یک روز به خود گفتم چرا اینقدر داد میزنم. ما باید آرام بنشینیم و حرفهایمان را بزنیم و از آن به بعد تصمیم گرفتم آرامتر صحبت کنم. همچنین سابقه کار با نوجوانان و تدریس در دبیرستانها و دانشکدههای محتلف کمک میکرد که ایشان آرامتر صحبت کند و بیشتر گوش بدهند.
- تحلیلهای دقیق شهید بهشتی از جریانات جامعه مبتنی بر چه اصولی بودند؟
ایشان همیشه به عنوان یک ناظر و تحلیلگر دقیق به مسائل نگاه میکردند و این شیوه برایشان این امکان را فراهم میساخت که در برخورد با افراد بسیار واقعبین باشند و برای دعوت به همکاری، هرگز در پی توافق صد درصد نبودند و حتی اگر بیست درصد هم با طرف مقابل توافق داشتند، کار را شروع میکردند. این شیوه کمک میکند که صبر فرد تقویت شود و آستانه مهار روانی در انسان بیشتر شود.
- شیوه برخورد شهید بهشتی با شایعات چگونه بود که نه تنها جامعه تحت تأثیر آنها قرار نگیرد، بلکه به تدریج به شناخت بیشتری دست یابد.
ایشان اعتقاد کلی داشتند که میگفتند اجازه بدهید به جای اینکه بخواهیم با حرف چیزی را اثبات کنم، در عمل نشان بدهیم که این گونه نیستیم و واقعاً به دعواهای لفظی اهمیت نمیدادند، ولی در جاهایی که لازم بود روشنگری کنند، ابایی نداشتند و برایشان فرق نمیکرد که روستایی در ورامین باشد یا مناظره تلویزیونی که میلیونها تن میدیدند. هرجا که لازم بود اطلاعات دقیق به مخاطب بدهند، تردید نمیکردند. مناظرات تلویزیونی سال 60 که پخش شدند، بینندگان تلویزیونی دیدند که آقای بهشتی با نهایت خونسردی از مواضع اصولی خودشان دفاع میکردند و نوع برخورد مخالفین را هم میدیدند.
- در این زمینه خاطرهای هم دارید؟
هنگامی که آقای بهشتی آلمان بودند، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور بزرگترین تشکل دانشجویی بود و آقای بهشتی اتحادیه انجمنهای اسلامی را ساماندهی کردند و میگفتند که با سه نظر هم میتوان این انجمن را تشکیل داد. به هر حال دانشجویان انجمن اصرار داشتند که آقای بهشتی نروند و در جمع کنفدراسیون، برای دانشجویان عضو کنفدراسیون، برای دانشجویان عضو کنفدراسیون صحبت نکنند. تودهایها هم تازه به آلمان و اتریش آمده بودند و برای خود کیا و بیایی داشتند. در هر حال یادم هست که زمستان بود و همه خانواده با هم رفتیم. جو بسیار نامناسبی بود. ما در طبقه دوم سالنی که برای این کار اختصاص داده بودند، حضور پیدا کردیم و در طبقه اول هم آلمانیها و اتریشیها در حال رفت و آمد بودند و قهوهای و مشروبی میخوردند. بعضیها هم با وضعیت خاصی آمده بودند که در هر حال آزاردهنده بود. آقای بهشتی گفتند که باید نمازشان را بخوانند و همان حصیر همیشگی خود را پهن کردند و به نماز ایستادند و بعد از نماز هم برای شنیدن سوالات اعلام آمادگی کردند. از چپ و راست سوال بود که درباره اسلام و قرآن مطرح میشد. آقای بهشتی با کمال آرامش، همه را یادداشت کردند تا پاسخ بدهند. یکی از آنها با تمسخر گفت، «میگویند در بهشت نهرهای عسل جاری است. تکلیف منی که از عسل خوشم نمیآید چیست؟» آقای بهشتی با نهایت متانت گفتند، «باید اول ببینیم که اصولاً شما را به بهشت راه میدهند یا نه تا بعد درباره این مشکل صحبت کنیم.» و سپس با دلایل محکم و براهین قرآنی پاسخ او را دادند که ممکن است این تعییر بسیار سمبلیک باشد یا نباشد و امثالهم. در هر حال نیمه شب بود که ما به طبقه پایین آمدیم تا به خانه برویم. دانشجویان دور آقای بهشتی حلقه زدند. خیلیها مشورب خورده بودند و روی پاهایشان بند نبودند. یکی از آنها چاقویی در آورد و خواست به آقای بهشتی حمله کند که دانشجویان مسلمان انجمن، دست او را از پشت گرفتند. ما در ماشین نشسته و بسیار نگران اوضاع بودیم، ولی آقای بهشتی با اشاره دست به ما فهماندند که از ماشین پیاده نشویم. بعد هم بچههای انجمن، دنبال تلفن گشتند تا پلیس را خبر کنند که آقای بهشتی گفتند، «او حالا هوشیار نیست و چند ساعت بعد حالش جا میآید.» واقعاً چنین برخوردی در چنین مواقعی، کار هر کسی نیست و تمرین زیادی میخواهد.
- در برخورد با ساواک هم همینطور برخورد میکردند؟
بله، یکی دوباری ایشان را دستگیر کردند. در سال 55، یادم هست که مأمور ساواک به خانه ما آمد و میخواست همه خانه را بگردد. خانه ما یک اتاق بیرونی داشت که مراجعات مردم به پدرم در آنجا صورت میگرفت. آقای بهشتی با تحکم به مأمور ساواک گفتند که هرچه میخواهی در همین اتاق است و حق نداری بقیه خانه را جستجو کنی و به او تشر زدند. بعد از جستجو، ایشان را با خودشان بردند. بازجویی که برای بازجویی از آقای بهشتی معین کرده بودند با توجه به همین ویژگی و متانت و خونسردیشان بود. آقای بهشتی میگفتند که بیرون از اتاق بازجویی، یک نفر را میزدند و یا دستکم به این امر تظاهر میکردند تا ایشان روحیهشان را ببازند. ابتدا حسینی میآمد و با تکان دادن شلاق، حالت رعبآور به خود میگیرد، ولی آن بازجو به او اشاره میکند که برود. در هر حال شیوه برخورد با صلابت و مؤدبانه آقای بهشتی، بهانهای به دست آنها نمیداد، مضافاً بر این که ایشان بسیار رعایت مسائل امنیتی را میکردند و چون احتمال میدادند ساواک مکالمات منزل و تلفن ما را شنود کنند، هر وقت حرفی داشتند، به ما میگفتند که در کنار کانالی که در نزدیکی خانه ما بود، قدم بزنیم و همان جا صحبت کنیم. مطالب را هم حتیالامکان به حافظه میسپردند و یاد داشت نمیکردند. موج عظیم ترور شخصیت شهید بهشتی با واکنشهای ایشان در مصاحبهها و برخوردها، تناسبی ندارد. ایشان پیوسته لحنی ملایم و حتی گاهی رفیقانه دارند.
- چطور بود که گروههای مختلف در مقابل چنین برخوردی، باز هم دست از اعمال فشار برنمیداشتند و پیوسته بر دامنه فعالیتهایشان علیه شهید بهشتی میافزودند.
بعضی از این افراد و گروهها، آقای بهشتی را از اروپا میشناختند و بر تواناییهای علمی و فکری و قدرت بالای مدیریت ایشان در مقابله با بحرانها و انحرافات، کاملاً آگاهی داشتند. فعالیتهای ایشان پس از انقلاب هم نشان میداد که قرار است آقای بهشتی نقش محوری و کلیدی داشته باشند، مسئله شورای انقلاب که هر چند اعضا و فعالیتهای آن تا اواخر کار، مخفی بود و آقای بهشتی هم سمت دبیر شورا را داشتند، اما عملاً ایشان جلسات شورای انقلاب را اداره میکردند. بعد هم که تشکیل حزب جمهوری بود و عضوگیری سریع در سطح کشور و قدرت زیادی که پیدا کرد، پس از انتخابات مجلس خبرگان، اداره آن توسط آقای بهشتی، تصویب قانون اساسی، نقش موثر در پدید آمدن نهادهایی چون سپاه پاسداران و جهاد و سرانجام هم قوه قضاییه که با توجه به اشکالات و مسائل مختلفی که داشت، کسی تصور نمیکرد، ایشان با آن سرعت بتواند مهار امور را در دست بگیرند و این چیزی است که بسیاری از قضات با سابقه قوه قضاییه را هم شگفت زده کرده بود. در هر حال، آقای بهشتی به دلیل تسلط بر علوم حوزوی، مجتهد واجد شرایطی بودند که در عین حال در حوزه دانشگاه هم، اعتبار بسیار داشتند و در عین حال که بر سنتها مسلط بودند، دنیای مدرن را نیز میشناختند و به لحاظ تسلط به زبانهای خارجی و زندگی کردن در خارج از کشور و مطالعات و تحقیقات مستمر، آگاه به زمان بودند و کاملاً مشخص بود که پس از امام (ره) چه کسی زمام امور را در دست خواهد گرفت، از همین رو گروهها و افراد مخالف از جانب ایشان احساس خطر میکردند. من این سخنان را نه به عنوان پسر ایشان که به عنوان ناظری بیطرف مطرح میکنم. شاید بتوان گفت اولین بحران بزرگی که در برابر حزب جمهوری اسلامی و به ویژه شخص شهید بهشتی قد علم کرد، انتخابات ریاست جمهوری بود.
- شهید بهشتی چگونه توانستند این بحران و تهدید را به فرصت درخشان انتخابات مجلس اول تبدیل کنند؟
نوارهای صحبتهای ایشان با اعضای حزب موجود هست که انشاءالله به تدریج تدوین و چاپ خواهند شد. جو انتخابات ریاست جمهوری دور اول، بسیار جو آلودهای بود، آقای بهشتی به اعضای حزب میگویند هر چند ما نتیجهای را که میخواستیم، نتوانستیم بگیریم، ولی جای ناامیدی نیست. ایشان به شدت به کار تشکیلات اعتقاد داشتند و سعی میکردند از نیروهای خالص، برای انسجام بخشیدن به امور استفاده کنند، آقای بهشتی به هیچوجه عبارات زیبا، ولی بیپایهای را که خیلیها برای ثبت در تاریخ میزنند، بر زبان نمیآوردند. البته کارهای بزرگی که انجام شد، با مساعدت سازمان مجاهدین انقلاب و جامعه روحانیت مبارز و بسیاری از افرادی بود که به تدریج به ماهیت رئیسجمهور و گروههای حامی او پی بردند و لذا با ائتلاف و همراهی با یکدیگر، توانستند در مجلس اول موفقیت بزرگی را به دست آورند.
- برخی معتقدند که شهید بهشتی به دلیل روحیه مدیریتی و کادرسازی خود، از سالها قبل کادرهایی را که باید عهدهدار مسئولیتهای مختلف بشوند، در ذهن داشتند و شیوههای انجام کارها را هم نزد خود ترسیم کرده بودند و لذا بهطور کامل، آمادگی پذیرش مسئولیت ریاستجمهوری را داشتند و عدهای هم معتقدند که اطرافیان، علاقمند بودند که ایشان این مسئولیت را بپذیرند. نظر شما چیست؟
آقای بهشتی آنجا که قرار بود قبول مسئولیت کنند، اهل تعارف و دعوت و خواهش از سوی دیگران نبودند و هنگامی هم که تشخیص میدادند کاری از دستشان بر نمیآید، اگر همه هم جمع میشدند، زیر بار نمیرفتند. در هر حال همانطور که قبلاً هم عرض کردم، ایشان تمام ویژگیهای ضروری برای انجام این امر را که مدیریت، مدیر بودن، آگاهی به زمان و آشنایی با کار تشکیلاتی بود، داشتند و لذا مانعی از بابت قبول این مسئولیت از سوی ایشان نباید وجود میداشت. یادم میآید یکی از دوستانی که در دبیرخانه شورای انقلاب کار میکرد گفت جز من و یکی دیگر از بچهها که اندکی تجربه کار اداری داشتیم، بقیه بروبچههای دانشجوی بودند که باید از صفر شروع میکردند، ولی آقای بهشتی به هیچوجه نگران امر نبودند و با سابقهای که از کار در مراکز آموزشی، مرکز اسلامی هامبورگ و بسیاری از امور اجرایی داشتند، در آنجا نیز با کمال درایت، کادرسازی کردند، ایشان حتماً برای قبول ریاست جمهوری هم تجربه و صلاحیت و آمادگی کافی داشتند و البته این امر صرفاً به روحانی بودن ایشان مربوط نمیشد، چون ایشان اطلاق طبقه روحانیت به قشر خاصی را قبول نداشتند و میگفتند بهتر است از تعبیر عالم دینی استفاده کنیم.
- در این مورد بیشتر توضیح دهید.
ملاحظه بفرمایید. برخی میپرسند نقش روحانیت در جامعه فعلی چیست؟ نقشهای تاریخی روحانیت در ادوار گوناگون، کاملاً بدیهی است، اما عدهای میپرسیدند آیا روحانی میتواند در شورای شهر شرکت کند؟ آقای بهشتی میگفتند البته میتواند، اما نه صرفاً با تکیه بر علوم حوزوی، بلکه باید آگاهیهای لازمه را در اجرای این نقش پیدا کند. میپرسیدند آیا روحانی میتواند به جبهه برود؟ میگفتند البته، به شرط اینکه وقتی به آنجا رسید، مثل دیگران لباس بپوشد و بجنگد. همینطور هم در جهاد سازندگی که باید برود به شرط آنکه بیل بردارد و کمک کند. آقای بهشتی، روحانیت را شغل نمیدانستند، بلکه آن را تخصصی تلقی میکردند؛ بسیاری از منتقدین در 27 سال گذشته، در واقع دست به نوعی خلط مبحث میزنند و میپرسند آیا روحانی باید وارد فعالیتهای غیرسنتی خود بشود و یا نه؟ پاسخ این است که اگر توانایی انجام آن فعالیت را داشته باشند بله، ولی به صرف روحانی بودن خیر! بزرگترین عرفای زمانه را بگویید پشت تریلی بنشینند. نه تنها خدمتی نمیکنند که ممکن است عدهای از نفوس بیگناه را هم به کشتن بدهند، چون توانایی این کار را ندارند. صرف روحانی بودن، به فرد صلاحیت انجام اموری غیر از آنچه که فرا میگیرند، نمیدهد و این نکتهای است که اگر رعایت نکنیم، روحانیت نخستین نهادی است که از آن صدمه خواهد دید.
- رابطه حضرت امام (ره) و پدرتان را چگونه تحلیل میکنید؟
آقای بهشتی غیر از ارادت شخصی به ایشان، با توجه به کارنامه بسیار درخشان و شگفت امام(ره) در رهبری نهضت، ایشان را به عنوان یکی از بزرگترین رهبران دینی سیاسی جهان قبول داشتند، غیراز ارتباط شاگرد و استادی، این ارادت کاملاً آشکار بود. البته آقای بهشتی در هیچ امری، تفکر، نقد عالمانه و تحقیق را تعطیل نمیکردند و بدیهی است که در پیروی از حضرت امام(ره) نیز در جاهایی که اقتضا میکرد و لازم بود، اصلاحاتی را پیشنهاد میدادند و حضرت امام(ره) نیز غالباً این نقدها و اصلاحات را میپذیرفتند، اما در پیروی از فرامین امام(ره) لحظهای تردید نمیکردند و این اجازه را به کسانی هم که تحت مدیریت ایشان بودند، نمیدادند.
- از مصادیق روشنگری ها و اصلاحات شهید بهشتی، مواردی را ذکر کنید.
یکی در مسئله تحریم موسیقی در صدا و سیما بود که ایشان در تبیین و رفع این تحریم نقش موثری داشتند. دیگر این که قرار بود شورای انقلاب صرفاً از روحانیون تشکیل شود که با تلاشهای مجدانه آقای بهشتی، افراد غیر روحانی نیز به عضویت شورا در آمدند. همینطور در تدوین پیشنویس قانون اساسی و امثالهم که در اینجا امکان بحث درباره آنها نیست.
- هنگامی که حضرت امام(ره) دستور دادند که روحانیت نباید در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند، آیا شهید بهشتی بدون هیچ نقد و بحثی پذیرفتند؟
بله. چون آقای بهشتی به صلاحدید امام ایمان داشتند و اصولاً اعتقاد ایشان بود که وقتی کسی در رهبری یک حرکت یا یک سازمان یا یک مجموعه قرار میگیرد، از زاویهای به مسائل مینگرد که دیگران شاید نتوانند آنگونه ببینند و به همین دلیل، این مسئله را بسیار راحت پذیرفتند.
- از مواردی که شهید بهشتی براساس صلاحدید امام عمل کردند موارد دیگری به خاطر دارید؟
در این مورد خاطره جالبی هست، کار شورای انقلاب تمام شده بود و امام به علت بیماری قلبی در بیمارستان بستری بودند. ایشان تعجیل داشتند که هر چه سریعتر وظایف رهبری تعیین شود و روحانیون شورای انقلاب را دعوت کردند که به بیمارستان قلب بروند. امام در مورد کار شورای نگهبان و قانون اساسی صحبتهایی کردند. جو هم جو عاطفی سنگینی بود و نگرانی برای آینده انقلاب، بر محیط حاکم بود. امام به آقای بهشتی فرمودند که به این امور رسیدگی کنید و سپس ریاست دیوانعالی کشور را به عهده ایشان گذاشتند. آقای بهشتی گفتند که اگر اجازه بدهید من به برنامههای دیگری بپردازم، از جمله سازماندهی حزب جمهوری و کارهای مطالعاتی برای ایجاد تشکیلات در نهادهای مختلف و امثال اینها و البته ایشان به هیچوجه نه تعارف داشتند و نه عافیتطلب بودند و اینجور تشخیص میدادند که در جایی غیر از دیوان عالی کشور، بهتر میتوانند خدمت کنند. امام فرمودند شما که آنجا باشید قلب من آرام میگیرد. آقای بهشتی خیلی متأثر میشوند، با این همه میگویند فردی را پیدا نمیکنم که این وظیفه را بپذیرد و قلب شما هم آرام باشد. امام میگویند به شما تکلیف میکنم و آقای بهشتی چاره ای جز قبول پیدا نمیکنند و البته دو شرط میگذارند. یکی این که افرادی را انتخاب کنند که بتوانند با آنها کارها را پیش ببرند و دیگر این که بخشی از وقتشان صرف ساماندهی حزب جمهوری شود.
- بسیاری این شبهه را مطرح کردند که دبیر کل حزب جمهوری نباید رئیس دیوانعالی کشور هم باشد، چون تداخل وظایف و مسئولیتها و به تعبیر آنها منافع پیش میآید.
سر منشأ این نوع تشکیکها که معلوم است، چرا در مورد اولین نخستوزیر کشور پس از انقلاب که دبیر کل نهضت آزادی بود، هیچگاه چنین مسائلی مطرح نشدند. همچنین دفتر ریاست جمهوری آقای بنیصدر، دقیقاً مثل یک حزب عمل میکرد و چنین شبههای طرح نشد. در هر حال، آقای بهشتی اصولاً قائل به تفکیک وظایف و اختیارات بودند و از هر گونه اعمال سلیقهای در هر مقامی که بودند، پرهیز میکردند. این سیره در اداره شورای انقلاب و مجلس خبرگان به عینه مشهود بود. در مورد حزب یادم نمیآید که حتی یکی از کارهای آنجا را در دادگستری انجام داده باشند. ایشان تا ساعت 2و 3 و گاهی 4 در دادگستری بودند و بعد به حزب میرفتند و تا دیر وقت در آنجا کار میکردند. ایشان حتی در مسائل مالی هم اجازه اینگونه تداخلها را نمیدادند.
- در این زمینه خاطرهای دارید؟
بله. شاید این خاطره را قبلاً هم گفته باشم، اما تکرار آن خالی از لطف نیست. پس از ترور شهید مطهری، محافظهای آقای بهشتی بیشتر شده بودند که البته همه هزینهها و دادن خدمات به آنها به عهده ما بود. یک بار لامپ اتاق منزل ما که آقای بهشتی در آن مطالعه و تحقیق میکردند، سوخته بود و یکی از این آقایان به تعاونی دادگستری مراجعه کرده و از آنجا لامپ خریده بود. آقای بهشتی گفتند که اینجا اتاق کارهای شخصی خود من هست و لذا لامپ را باید از مغازهای معمولی و با قیمت عادی بخریم. شاید خیلیها ندانند که ایشان حقوقی از دادگستری نمیگرفتند و از همان حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش استفاده میکردند، حتی کارکنان خود قوه قضائیه تا پس از شهادت ایشان، از این موضوع خبر ندادند. یادم میآید که آقای بهشتی از دوستان حزبی برای کار موظف در دادگستری استفاده نمیکردند.
- از انصاف شهید بهشتی، سخن بسیار گفتهاند. شما در این مورد چه گفتنیهایی دارید؟
من نمیخواهم بگویم آقای بهشتی در این زمینه بینظیر بودند، ولی حقاً کمنظیر بودند و من انصافا از نوعی که در ایشان وجود داشت، در افراد دیگر، بسیار کم دیدهام. وقتی در ماجرای 14 اسفند که آقای بنیصدر در دانشگاه تهران، آن سخنرانی معروف خود را کرد، در خانه نشسته بودیم و گزارش آن رویداد را از تلویزیون تماشا میکردیم، تلفن هم دائماً زنگ میزد و اخبار جدید را میگفتند. به چهره ایشان نگاه میکردم و میدیدم بسیار آرام و با نهایت دقت تماشا میکنند. یکی از بستگان ما که در آنجا حضور داشت، حرف نه چندان جالبی در مورد بنی صدر زد. آقای بهشتی بلافاصله موضعگیری کردند و با نهایت متانت و ادب گفتند اجازه نمیدهم این نوع حرفها در باره ایشان زده شود. ما حتی اگر با رفتار و شیوه مدیریت ایشان مخالفیم، ولی او مسلمان است و نباید دربارهاش به این شکل حرف زد. یک بار هم در زمانی که دو سه جریان در داخل حزب با هم مخالفت میکردند، یکی از نزدیکان ما که در حزب مسئولیتی داشت به منزلمان آمد و درباره جریان مخالف با لحن تندی صحبت کرد. من آن موقع دبیرستان میرفتم. آقای بهشتی رو کردند به من و پرسیدند، «نظر تو چیست؟» البته احتمالاً نظر من نمیتوانست خیلی تعیین کننده باشد، اما ایشان از این موقعیت برای تربیت من استفاده کردند. گفتم، «باید نظرات طرف مقابل را هم شنید. نمیشود با شنیدن نظرات یک طرف، قضاوت صحیح کرد.» آقای بهشتی خندیدند و گفتند، «آفرین!» سپس رو به طرف مقابل کردند و گفتند که بهتر است حرفهای مخالفان را هم بشنویم. من چنین انصافی را واقعاً کمتر دیدهام. بسیاری از افراد در چنین مواقعی از کوره در میروند و فوراً قضاوت میکنند و اینجور منصف بودن هم واقعاً کار مشکلی است. در شرایطی که تمام گروههای چپ و راست در مقابل آقای بازرگان صفبندی کرده بودند، آقای بهشتی در سفری که به یزد داشتند، مورد این سوال قرار گرفتند که نظر ایشان در مورد اختلافی که با آقای بازرگان در زمینه مذاکره با آمریکا دارند چیست؟ آقای بهشتی از جو سنگینی که علیه آقای بازرگان ایجاد شده بود، استفاده نکردند و گفتند ما با مذاکره مشکلی نداریم. مذاکره با هیچکس از نظر ما اشکال ندارد. مشکلی که ما داریم این است که با وجود احترام زیادی که برای آقای بازرگان قائل هستیم و ایشان را چهرهای انقلابی و مسلمان میدانیم، گله ما این است که علیالقاعده گزارش این ملاقات باید به شورای انقلاب که در حکم مجلس شوراست، داده میشد، ولی دوستان ما، این کار را نکردند و این در واقع خلاف اصول اداره کشور است و این شیوه سخن گفتن در حالی است که مخالفین بسیار متعدد آقای بازرگان از کمترین فرصتی برای ضربه زدن به دولت موقت استفاده میکردند، اما آقای بهشتی، لحظهای انصاف را به کناری نمینهادند و در عین حال که انتقادات خود را به شکل روشن و شفاف مطرح میساختند، ذرهای امیال و نظرات شخصی را در صحبتهای خود دخالت نمیدادند.
- شهید بهشتی چقدر به مشورت و نظام شورایی اعتقاد داشتند؟
به شدت. ایشان در هر امری به مشورت با صاحبنظران و متخصصان میپرداختند و کانالهای دریافت خبرشان را به افراد خاصی محدود نمیکردند.
- برخورد شهید بهشتی با واقعه 14اسفند و پرونده سعادتی را چگونه ارزیابی میکنید؟
در آن شرایط اهرمهای گروههای غیررسمی فشار بسیار فعال بودند. عدهای از آنها به برخی از مراجع و بعضیها با احزاب خاصی ارتباط داشتند و میتوانستند جوی سنگین را به وجود آورند تا قوه قضاییه که برای قضاوت به محیطی آرام و امن نیاز دارد، عملاً نتواند این کار را انجام دهد. آقای بهشتی بر مبنای اصول اعتقادی خود، عمل میکردند. محمدرضا سعادتی عضو سازمان مجاهدین خلق بود که به جرم جاسوسی دستگیر شد. در آن ایام، قوه قضاییه انسجام کافی پیدا نکرده بود و در بعضی از شهرستانها، حاکم شرع میتوانست خودسرانه عمل کند. بخش اعظم وقت آقای بهشتی در دادگستری صرف درگیریها و رفع و رجوع این نوع اشتباهات میشد، چون ایشان میخواستند همه چیز از مجاری قانونی صحیح اجرا شوند و در سیستم درست عمل کند، نه این که منوط و قائل به فرد باشد. این مسئله نه در قوه قضاییه که در تمام نهادها و سازمانها باید اعمال شود که سیستم به جای فرد بنشیند، نه این که با تعویض افراد، نظام اداره آن بخش در هم بریزد. برای سعادتی ابتدا حکم اعدام صادر شد. آقای بهشتی خواستند که حکم در یکی از شعب دیوانعالی کشور بررسی شود. بررسی شد، حکم دادند که دوباره باید بررسی شود و همان شعبه خاص آن را به دادگاه دومی ارجاع دادند. دادگاه دوم آقای سعادتی را به ده سال زندان محکوم کرد و تا وقتی که آقای بهشتی زنده بودند، همین حکم اجرا شد، یعنی اگر بعداً اتفاقی برای سعادتی افتاد، به تصمیمی که در دوره ریاست آقای بهشتی در دیوانعالی کشور گرفته شده بود، ربطی نداشت. این نحوه رفتار آقای بهشتی در بحرانها بود. خاطره دیگری که میخواهم نقل کنم مربوط میشود به یکی از بچههای انقلابی شمال کشور در هنگامی که انتخابات مجلس اول انجام میشد. این ماجرا از فردی که مستقیماً با مسئله درگیر بوده، چهار پنج سال پیش برای من نقل کرد. این فرد به تشخیص خودش تصمیم میگیرد یکی از کاندیداهای مجلس را ترور کند و خلاصه هر جور که بوده اسلحهای به دست میآورد و این کار را میکند. شیوه کار طوری بود که قضیه سیاسی تلقی نمیشود و یک دعوا عادی به حساب میآید و پرونده به شهربانی میرود و بعد هم به تهران و دیوانعالی کشور میرود. دو تن از روحانیونی که در جریان امر بودند، پیش آقای بهشتی میروند و برای ایشان توضیح میدهند که ضارب، یکی از بچه مسلمانهای معتقد و طرف مقابل آدمی است که با نظام مخالف است، آقای بهشتی به همه توضیحات گوش میدهند و با همان آرامش و متانت همیشگی میگویند بگذارید کارها طبق قانون پیش بروند. یکی از آقایان روحانی به قدری عصبانی میشود که عمامهاش را محکم می کوبد روی میز و میگوید آن دنیا چطور میخواهید جواب بدهید. و این انصاف موقعی بهتر جلوه میکند که به یاد بیاوریم شعار مرگ بر بهشتی، چاشنی تمام سخنرانیهایی بود که ایشان در شمال ایراد میکردند. در مورد 14 اسفند هم همینطور. آقای بهشتی پیوسته نگران آینده انقلاب و حفظ نظام بودند و هیچ امری را بر اینها مقدم نمیدانستند و این حاصل نمیشود جز با خودسازیهای مستمر اخلاقی.
- بسیاری هنوز این سوال را مطرح میسازند که علت این همه همراهی شهید بهشتی با بنیصدر و مماشات با او چه بود؟
به هر حال او رئیس قانونی کشور بود. در جاهای خاصی، بهتر است که انسان به عنوان یک ناظر بیطرف، جریانات اجتماعی را بررسی کند. آقای بهشتی پیوسته مصلحت نظام و حزب را بر مصالح خود مقدم میدانستند.
- گفته میشود که حتی در تفویض فرماندهی قوای مسلح به بنیصدر هم، شهید بهشتی نقش عمده داشتند.
بنیصدر دائماً از تعدد مراکز تصمیمگیری گلایه میکرد و واقعاً هم گاهی اینطور هم بود که نهادهای نظامی جداگانه تصمیم میگرفت هماهنگی لازم بین نیروهای مسلح وجود نداشت و به همین دلیل، دشمن امکان پیشروی بیشتری را پیدا میکرد. آقای بهشتی چند بار به جبهه رفتند. یکی از فرماندهان ارتش که مسئول امور قضایی ارتش هم بود از کل مسائل گزارشی داد و گلههایش را از بنیصدر و فرماندهی نامناسب او مطرح کرد. آقای بهشتی به او گفتند، «آنچه را که مربوط به من و حوزه فعالیت من است، به من بگویید و مسائل جنگ را با آقای بنیصدر مطرح کنید.» ایشان معتقد بودند که باید از تشتت و به هم ریختگی اجتناب کرد و اجازه داد که همه امور از مجرای قانونی حل و فصل شوند، به همین دلیل، حتی عزل بنیصدر هم از طریق قانونی حل شد. در نوارهایی که از ایشان باقی مانده، خطاب به اعضای حزب تأکید میکنند که حق ندارید هیچگونه تبلبیغی را علیه آقای بنیصدر و مخالفین راه بنیدازید، ما به حزب آمدهایم تا اصول و اخلاق صحیح اسلامی را رواج دهیم. ایشان بارها به روزنامه جمهوری اسلامی و به دفاتر حزب در شهرستانها تذکر میدادند، چون مصلحت نظام را در نظر داشتند و معتقد بودند در بیان اصول و احکام اسلامی باید به جاذبه، به حداکثر ممکن و به دافعه، به حداقل ممکن بیندیشیم.
- در سالهای اخیر، جریانی با اعتقاد به این که این عملکرد غلط بسیاری از مسئولین نظام بود که گروههای معاند را به شیوه مسلحانه سوق داد و میشد که با مماشات با آنها، جلوی بسیاری از کارهایشان را گرفت و گناه این جریان را نیز عمدتاً به گردن حزب جمهوری اسلامی و شهید بهشتی میاندازند. آیا شما وقوع این رویدادها را اجتناب ناپذیر میدانید و به طور کلی، تحلیل شما از این انتقادات چیست؟
من در پاسخ به این سوال به خاطرهای بسنده میکنم و نتیجهگیری را به عهده مخاطب میگذارم. در اردیبهشت سال 60، یعنی قبل از اینکه سازمان مجاهدین اعلام کند که وارد فاز نظامی و مبارزه قهرآمیز شده است، افرادی به آقای بهشتی مراجعه کردند و گفتند که همه خانههای تیمی و اعضای مجاهدین را شناسایی کردهاند و میدانند که خانههای تیمی آنها پر از اسلحه است و نشانههای اغتشاش در کردستان را مشاهده میکنند و کافی است به آنها اجازه داده شود قبل از اینکه مجاهدین ضربه بزنند، آنها را دستگیر کنند. آقای بهشتی پاسخ میدهند به هیچوجه نباید این کار انجام شود. راوی میگوید که من بسیار به ایشان علاقه داشتم، با این همه سخت عصبانی شدم و گفتم، «اگر کسی شمشیری را بالا برده باشد و بخواهد گردن کسی را قطع کند، حق نداریم او را بگیریم و مجازات کنیم؟» آقای بهشتی پاسخ میدهند، «به اعتقاد من بسیاری از این افراد، قابل هدایت هستند و شاید قصور از من باشد که برای آنها وقت نگذاشتم و با آنها صحبت نکردم.» راوی میگوید، «ولی آقا! اینها امکان ندارد نزد شما بیایند و اصلاً شما را قبول ندارد.» آقای بهشتی میگویند، «درست است. ما باید پیش آنها برویم، چون اغلب آنها قابل هدایتند و فقط گروه کوچکی در مرکزیت سازمان، شاید هدایتپذیر نباشند.» بعد از ماجرای 14اسفند، همه نیروهای مخالف بنیصدر، پشت سر او صفآرایی کردند. آنها پس از اعلام عدم کفایت رئیس جمهور توسط مجلس اول، همه امیدهایشان را از دست دادند. سادهانگاری است اگر تصور کنیم ورود به فاز نظامی، یک روزه و یک شبه اتفاق میافتد. چنین حرکت گستردهای مقدمات طولانی میخواهد. معلوم میشود که آنها از مدتها قبل آماده انجام چنین کاری بودند.
- چرا با وجود اطلاع از ماهیت این گروهها و مواضع نظامی و چریکی آنها، جریان منسوب به خط امام و شخص شهید بهشتی به عنوان چهره شاخص این جریان، امور را به شکلی هدایت نکردند که این افراد برگردند و یا دستکم در موضع انفعال قرار گیرند؟
این امر شدنی نبود. با مطالعه روزنامهها، اعلامیهها و شبنامهها، جو آلوده و سنگین آن روزها را بهتر میتوان درک کرد. یادم هست که با اتوبوس به دبیرستان میرفتم و با آن که به اسم حسینی در آنجا تحصیل میکردم، ولی خیلیها میدانستند که فرزند آقای بهشتی هستم. ایشان به من میگفتند ممکن است تو را به گروگان بگیرند. انتظار نداشته باش به علت این که فرزند من هستی، مصالح نظام را به تو ترجیح بدهم، بنابر این مراقب خودت باش. خانه ما آن موقع قلهک بود و دبیرستان من در خیابان ایران قرار داشت. من تا پیچ شمیران پیاده میآمدم و از آنجا هم سوار اتوبوس قلهک میشدم. در این مسیر طولانی، جو جامعه طوری بود که جرات نمیکردم در اتوبوس روزنامه حزبجمهوری را باز کنم. جو تبلیغات علیه حزب و شخص آقای بهشتی تا این حد سنگین بود. حتی بعضی از همکلاسیهای سابق من که من و خانوادهام را سالها بود که میشناختند، تحت تأثیر این تبلیغات، علیه من موضعگیری میکردند. یادم هست پسر بسیار خوشذوق و با استعدادی به اسم کاظم، پس سال ها دوستی و رفاقت نزدیک در مقابل من جبههگیری کرد و من با تأسف فراوان ناچار شدم با او برای همیشه قطع رابطه کنم، حتی او که همه ما و زندگیمان را خوب میشناخت، تحتتأثیر تبلیغات بسیار گسترده مجاهدین خلق، یکسره تغییر عقیده داده بود. این تبلیغات را به هیچوجه دست کم نگیرید.
- آخرین باری که پدرتان را دیدید، چه موقع بود؟ آیا آن ساعات را به یاد دارید؟
آقای بهشتی همیشه لباده میپوشیدند. آن روز قبا پوشیدند و صبح خیلی زود میخواستند از خانه بیرون بروند. من بودم، مادرم و خواهر کوچکترم. بخش زیادی از اثاثیه را از خانه قلهک به خانه خیابان ایران منتقل کرده بودیم، یادم هست که ایشان آن روز صبح بیش از حد معمول، ما را در آغوش فشردند. هنوز بوی عطر یاس ایشان در مشام من هست. من نگاه پرسشگرانهای به مادرم انداختم. البته هم ایشان و هم ما دائما منتظر بودیم که اتفاقی روی بدهد، ولی چگونه و چه وقتش را نمیدانستیم.
- خودشان چطور؟
خود ایشان هم میدانستند و آن روز نمیدانم چه سری بود که انگار بهتر از هر وقت دیگری آگاه بودند. در هر حال خداحافظی گرمی کردند و رفتند، کتابخانه آقای بهشتی هنوز مانده بود و ما میترسیدیم گروههای مخالف، آن را آتش بزنند. قرار شد یکی از محافظین ایشان، آن شب آنجا بخوابد و فردا کتابخانه را ببریم که خبر انفجار دفتر حزب آمد. من البته آمادگی هر نوع فاجعهای را در ارتباط با آقای بهشتی داشتم. به آنجا رفتم و تا صبح آنجا بودم و هنوز موضوع کاملاً مشخص نبود. خسته آمدم منزل آقای چهپور که قرار بود آقای بهشتی شب آنجا بیایند. بعد از نماز صبح خوابم برد. کمی بعد بیدارم کردند و خبر قطعی شهادت ایشان را به من دادند.
- پسر آقای بهشتی بودن از لحاظ فردی و اجتماعی چگونه است؟
من در شغل و رفتار و امور اجتماعی، بین پسر ایشان بودن و علیرضا بهشتی بودن، به شدت تفکیک قائل میشوم، اما از نظر شخصی، بین علیرضای آن سالها و علیرضای امروز، تفاوتی را احساس نمیکنم. آقای بهشتی صرفاً پدر نبودند. ایشان بهترین مشاوری بودند که انسان میتوانست بدون دغدعه، همه مسائلش را با او در میان بگذارد و مناسبترین راه حلها را پیدا کند. بعدها هر چه بیشتر با شخصیت تاریخی و سیاسی او آشنا شدم، این خلاً را بیشتر احساس کردم.
- پس از شهادت ایشان، آیا جو تغییر کرد یا نه؟
بله، بعد از تشییع جنازه، فضا کاملاً عوض شد. بعضی از مخالفین هنوز هم داشتن فلان املاک و میراث را به ما نسبت میدهند که البته سخنان سخیفی است، ولی آن جو سنگین به کلی تغییر کرد و حتی در مواجهه با بسیاری از مخالفین سیاسی ایشان دیدهام که به نقاط قوت آقای بهشتی غبطه میخورند. من پیوسته سعی کردهام به عنوان یک ناظر بیطرف در باره شخصیت پدرم قضاوت کنم و از برخورد احساسی با ایشان بپرهیزم.
- هنور هم از سوی مخالفان شهید بهشتی، شبهاتی مطرح میشود، ولی بنیاد حفظ و نشر آثار ایشان در مقام پاسخگویی بر نمیآید. آیا این شیوه تعمدی است؟
ما فکر میکنیم باید از همان شیوه آقای بهشتی پیروی کنیم و بگذاریم نوشتهها و آثار ایشان، پاسخگوی شبهات باشند. دو جلد کتاب حاوی سخنان و اعلامیههای آقای بهشتی در حزبجمهوری، به بسیاری از این شبهات پاسخ میدهند. پروژه زندگینامه ایشان را هم از سال 60 آغاز کردهام و میخواهم ببندم، اما دائماً اسناد جدیدی به دست میآیند که دریغم میآید به مجموعه اضافه نکنم. از سویی گستردگی فعالیتهای آقای بهشتی چه از نظر گسترده جغرافیایی، چه از لحاظ تنوع و چه از نظر طول زمانی و از سوی دیگر وسواس شخص من که پیوسته خواستهام سخنانم مستند به اسناد مطمئن و موثق باشند، کار را به تعویق انداخته است که البته باید زودتر پروژه را به اتمام برسانم.