ایدهآلیسم و چالش تعریف "حقیقت"
حقیقت؛ حاصل شناخت شهودی یا تجربه حسی؟
عقلگرایان حقیقت را تنها چیزی پنداشته اند؛ که از طریق شناخت شهودی و فطری دریافت شده باشد. در مقابل تجربهگرایان حقیقت را شامل پدیده هایی میدانند؛ که از قابلیت تجربه و آزمایش حسی برخوردار باشند
ماشین، وسیلهای برای حرکت است؛ که زندگی انسان سدههای اخیر را بشدت سرعت بخشیده است. در بیان ویژگیهای ماشین همین نکته کافی به نظر میرسد؛ که زندگی بشر مدرن غیر قابل تفکیک از آن است. وابستگی بین زندگی انسان و ماشین، به حدی شدت یافته، که حتی حیات او را همراه با ماشین -به معنای عام- توصیف میکنند؛ و آن را زندگی ماشینی مینامند.
فواید و کارکردهای ماشین آلات صنعتی و غیرصنعتی برای بشر در طول یک سال فراز و فرودهایی را به دنبال دارد. در واقع همان ابزار حیاتی برای انسان قرون اخیر در برخی از فصول سال عاملی برای نفس تنگیها و امراض تنفسی و بعضا مرگها خواهد بود. بدین شکل که در بهار و تابستان ماشینآلات صنعتی فواید عدیده ای را برای اجتماعات بشری رقم می زنند اما همین ماشینها در پاییز و زمستان عاملی برای آلودگی هوا بوده به طوری که بسیاری از مشکلات و مصائب اجتماعات بشری به موجب آنها ایجاد میشود.
اما؛ با وجود همه این فراز و فرودها ماشین از چه حقیقتی برخوردار است؟ آیا میتوان آن را مفید دانست و یا واژه مضر را باید به آن اطلاق کرد. حقیقت ماشین مسئلهای قابل مناقشه است. اما آنچه سوال اصلی ما را شکل میدهد این است که؛ آیا «حقیقت» امری ثابت و تغییرناپذیر است یا تحولپذیر و متغیر؟ پاسخ به این سوال تا حد زیادی با تعریف «حقیقت» روشن خواهد شد. پاسخی که مکاتب مختلف فلسفی غرب و شرق به آن اهتمام داشته اند.
در این میان مکاتب غربی چالشها و پستی و بلندیهای بیشتری را در مسیر کشف حقیقت پیمودهاند
حقیقت حاصل شناخت شهودی و فطری یا تجربه و آزمایش حسی؟
در این میان مکاتب غربی چالشها و پستی و بلندیهای بیشتری را در مسیر کشف حقیقت پیمودهاند. عقلگرایان حقیقت را تنها چیزی پنداشته اند؛ که از طریق شناخت شهودی و فطری دریافت شده باشد. در مقابل از منظر تجربهگرایان حقیقت تنها پدیده هایی را شامل می شود؛ که از قابلیت تجربه و آزمایش حسی برخوردار باشند.
از دیدگاه شق دیگری از مکاتب غربی، مدلها و هویتهای برخاسته از ذهن انسان حقیقت را شکل میدهند. از منظر ایدهآلیستها تنها به امری حقیقت اطلاق میشود که وابسته به انسان و فعالیت های ذهن او باشد. ویژگی نسبتا مشترک میان همه مکاتب ذکر شده در این مسئله است که اغلب به وجود حقیقتی مستقل و خارج از انسان قائل نیستند.
به تبع این گونه شخصی و انسان محور کردن ملاکهای تعیین حقیقت در رویکرد این مکاتب، حقیقت به امری ناپایدار و متزلل مبدل شد. در فرآیند تشکیل این نظریات بدون تردید تاثیرات گرایشهای شدید اومانیستی جهان مدرن -پس از رنسانس- بر این مکاتب قابل انکار نیست.
پیرس و تحولی بزرگ در معرفت شناسی غرب
پیرس، اندیشمند آمریکایی که برخی او را پدر رئالیسم (پراگماتیسم) می دانند؛ با ارائه تعریف جدیدی از «حقیقت» تحول بزرگی را در زمینه معرفت شناسی ایجاد کرد. از منظر رئالیستها به حقیقت مبدل شدن یک رخداد، در طول یک فرایند انجام میگیرد. فرایندی که در آن یک رویداد، اثبات شده و تحقیق پذیر میشود. به نحوی که اعتبار آن، همان فرایند اعتبار یافتن آن باشد. در واقع حقیقت چیزی است که؛ در تفکر ما مصلحت تلقی شود.اگر قضیه ای به نتیجه خوب و کار آمد منجر شد، باید آن را حقیقی دانست!
در این مکتب به دلیل ناتوانی در اثبات برخی مسائل به کاربرد آنها و مصلحتی که برای زندگی بشر محقق می کنند؛ پرداخته می شود.(1) پراگماتیسمی که پیرس در ابتدا مطرح کرد تنها روشی برای حل کردن و ارزشیابی مسائل عقلی بود. اما به مرور معنای آن گسترش یافت. بطوری که اکنون، پراگماتیسم به نظریهای مبدل شده که قائل است: حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان، خوب بوده و مطابق با مصلحتش باشد. فلذا امروزه حقیقت از منظر مکتب پراگماتیسم دلالت بر این دارد که؛ درباره هر نظریه یا آموزهای باید بر پایه نتایجی که از آن به دست میآید، داوری کرد. پس اگر قضیه ای به نتیجه خوب و کار آمد منجر شد، باید آن را حقیقی دانست. در غیر این این صورت آن قضیه حظی از حقیقت نخواهد برد.جایگاه حقیقت در زندگی انسان مدرن؛ نقطه عطف اختلافات میان مکاتب
همانطور که پیشتر بیان شد نقطه عطف اختلافات میان مکاتب به این مسئله بنیادین اشاره دارد؛ که حقیقت در زندگی انسان مدرن چه جایگاهی دارد. در مکتب پراگماتیسم با پیش فرض قرار دادن گزاره «خارج از من جهانی هست که در آن کارهایی به حسب خواهش خود میکند.» معتقد به وجود حقیقتی خارج از انسانِ محدود به زمان و مکان هستند. به عبارت دیگر به اعتقاد رئالیست ها، عالم واقعی مستقل از آن که آدمیان ادراکش کنند یا نکنند وجود دارد. اما در مقابل بسیاری از مکاتب از جمله ایدهآلیستها این فرض را نپذیرفته و با انکار حقیقتی خارج از انسان، اساسا اصل «حقیقت» را زیر سوال می برند.(2)به نظر میرسد وضعیتی که اومانیسم برای این دست مکاتب رقم زده چشم و گوش آن ها را نسبت به واقعیت بسته است. چرا که حقایق بیشماری در تاریخ وجود دارند که مدتهاست از میان رفته اند و یا چه بسا حقایق بسیاری که در آینده و پس مرگ انسان بوجود میآیند که اساسا انسان مرده ناتوان از درک آن ها باشند.
در واقع مفهومی که پراگماتیست ها از حقیقت انتظار دارند حقیقت را به یک خاصیت متغیر که میتواند به گونه ای درجه بندی شده تغییر یابد؛ تبدیل می کند
اعتقاد «حقیقت .... در جریان تجربه ساخته می شود» و چالش نسبی گرایی
پیرامون مکتب رئالیسم نقدهای بسیاری مطرح شده است از جمله اینکه؛ رئالیسم وجه کیفی دیدن را به قدر کافی و وافی بیان نمی کند و به عبارتی دیگر تجربه ادراک را تا حد صورتی از جمع آوردی اطلاعات تنزل می بخشد.(3) با این حال مهمترین نقدی که همواره به پراگماتیسم میتوان وارد کرد، نسبی گرایی است که در ورای اعتقاد به «حقیقت .... در جریان تجربه ساخته می شود» پنهان شده است. در واقع مفهومی که پراگماتیست ها از حقیقت انتظار دارند حقیقت را به یک خاصیت متغیر که میتواند به گونه ای درجه بندی شده تغییر یابد؛ تبدیل می کند.(4)
در این صورت ما هیچ زمان به حقیقت مطلق دست نخواهیم یافت. زیرا علم ما، تجربه ما، مسائل ما و مشکلات ما همواره در حال تغییر است و در هر مرحله، حقیقت، آن چیزی خواهد بود که ما را قادر میسازد تا به نحو رضایت بخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم.
پینوشتها:
1. جیمز، ویلیام. (1370)، پراگماتیسم، ترجمه عبد الکریم رشیدیان، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی(صفحه ی 195-196)
2.طباطبائی، علامه سید محمد حسین. (1387)، اصول فلسفه رئالیسم، به کوشش سید هادی خسروشاهی، (صفحه 35)
3.واربرتون، نایجل. (1383)، الفبای فلسفه، ترجمه مسعود علیا، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ دهم 1395(ص 165)
4. اسکفلر، اسرائیل. (1366)، چهار پراگماتیست، ترجمه محسن حکیمی، تهران نشر مرکز