جوجه نازی
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود یه دختری بود که یک جوجه زیبا داشت و خیلی دوسش داشت و همیشه مواظب بود تا یک وقت گمش نکنه، ولی یه شب که خوابش برده بود نازی از دستش افتاد و گمش شد تا این که...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1397/03/28 ساعت 08:12
سمیرا هر شب جوجه نازی را بغل میکرد. بو میکرد و میخوابید. بوی نازی خیلی خوب بود.
یک شب آنها با مامان و بابا از مهمانی برمیگشتند. سمیرا بغل بابا خوابش برد و نازی از دستش افتاد.
صبح که بیدار شد، دید نازی نیست. فکر کرد از تخت افتاده پایین؛ اما آنجا نبود.
همه جا را گشت، هیچ جا نبود.
مامان گفت: «ناراحت نباش عزیزم! جوجهی نو می خرم برات.»
سمیرا گریه کرد و گفت: «من نازی خودم را می خوام. بریم توی کوچه دنبالش بگردیم.»
مامان گفت: «بریم!»
توی کوچه آقای رفتگر بود. سر نازی از توی جیبش پیدا بود.
سمیرا خوشحال شد. نازی را گرفت و اول از همه برد حمام. توی لگن، با لیف و صابون شست. خشک که شد، بو کرد.
بوی نازی عوض شده بود، بوی صابون گرفته بود.
سمیرا خندید و گفت: «دیگه گمت نمیکنم، نازی صابونی!» بعد دوتایی بغل هم خوابیدند.
مطالب مرتبط:
جوجه ها
جوجه های نرگس
جوجه خروس نادان
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات