برایمان مثل امام بود
حاجآقا ابوترابی نگاهشان این بود که شما نباید در این شرایط خودتان را با دشمن درگیر کنید و باید به لحاظ جسمی و روحی خودتان را سالم نگه دارید تا هنگامی که به کشور برمیگردید به مردم و کشورتان خدمت کنید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/03/13 ساعت 08:14
مگر میشود کسی طعم سختیهای اسارت را چشیده باشد و سید آزادگان را دوست نداشته باشد. آنها که مرحوم ابوترابی را دورادور میشناختند شیفتهاش بودند و کسانی که از نزدیک سعادت آشنایی با ایشان را داشتند از نقش پررنگ و مهمی که در زندگیشان داشته، میگویند. ابوترابی در اسارت جلوه تازهای را پیشروی آزادگان باز کرد و آنها را وارد وادی تازهای کرد. آزادگان پس از گذشت سه دهه همچنان با عشقی سرشار از سیدشان یاد میکنند و گاه به هنگام سخن چشمهایشان اشکبار میشود.
علی خاجی اسفند سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر به اسارت دشمن درآمد و اسارتش پنج سال و نیم به طول انجامید. خاجی در آخرین سال اسارت با مرحوم ابوترابی آشنا میشود و این آشنایی تجربیات گرانبهایی را برایش به ارمغان میآورد. او نقش مهم سید آزادگان در اسارت را چنین تشریح میکند: «حاجآقا برای ما مثل امام بود. از طرفی با عراقیها سر و کله میزد و از طرف دیگر ما را تحمل میکرد. ما در اردوگاه ۱۷ جانمان را مدیون ایشان هستیم. این اردوگاه یک اردوگاه تنبیهی بود و شرایط بسیار سختی داشت و عراقیها خیلی سخت میگرفتند. با اینکه یک سال از پذیرش قطعنامه گذشته بود ما تازه به اردوگاه تنبیهی رفته بودیم. در چنین شرایط سختی، باانگیزه ماندن هم سخت میشود. از لحاظ روانی شرایط خیلی سنگین بود و وجود ایشان نعمت بزرگی برای همه بود و خیلی به دادمان رسید. عراقیها به ایشان اعتماد داشتند و هرگاه کار گره میخورد، ایشان را برای مدیریت میبردند و حاجآقا هم خیلی خوب مدیریت میکرد. عراقیها هم خیلی اوقات راحت نمیگرفتند و حاجآقا را اذیت میکردند.»
محمود محسنیفرد که شش سال و نیم در اسارت بعثیها بود نظرش درباره سید آزادگان را اینگونه بیان میکند: «حاجآقا ابوترابی فرشته نجات بچههای آزاده بود. هر آنچه را که از واعظان و منبریان درباره اخلاق پیامبر شنیده بودیم همه را در وجود حاجآقا ابوترابی میدیدیم.»
حمیدرضا روشنی سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شد و هشت سال از روزهای جوانیاش را در اردوگاههای بعثی گذراند. روشنی آشنایی با ابوترابی را از بهترین اتفاقات زندگیاش میداند. او درباره مرحوم ابوترابی میگوید: «به دلیل تزکیه نفس ایشان هر انسانی با هر منش و مذهب و تفکری که حاجآقا را میدید شیفتهاش میشد. سربازان عراقی گلچین شده بودند تا کسی نتواند رویشان تأثیر بگذارد. بیشترشان از اهل سنت بودند و همین سربازان اهل تسنن که بچهها را به شکلی وحشیانه کتک میزدند زمانی که مشکل خانوادگی پیدا میکردند پیش حاجآقا ابوترابی میآمدند و راهحل میخواستند. مرحوم ابوترابی در تپههای اللهاکبر روی اشتباه دوستانش اسیر میشود و ما معتقدیم خدا عمداً ایشان را پیش ما آورد تا مراقب آزادگان باشد. حضورش آرامش و وحدت خاصی به آزادگان میداد.»
دکتر سیدعباس پاکنژاد نخستین رئیس بهداری سپاه و اولین آزاده شهر یزد است که در همان اولین سال جنگ اسیر میشود و ۱۰ سال را در اسارت دشمن میگذراند. پاکنژاد که قبل از اسارت مردی باتجربه و تحصیلکرده بود، ابوترابی را چنین توصیف میکند: «انسان بسیار باشرفی بود که وقتی به ایران آمدم و با رهبر ملاقات کردم از من پرسیدند ابوترابی چطور بود؟ من گفتم ابوترابی از طرف خدا مأمور بود. گفتم موقعیتش طوری بود که بین بچهها الفت و دوستی ایجاد میکرد و روی بچهها تأثیر خوب و مثبتی میگذاشت. اگر حاجآقا ابوترابی نبود عراقیها به اهداف شومشان میرسیدند و هر کاری که میخواستند میکردند.»
فرزاد قاسمی سال ۶۴ و در اوج جوانی به اسارت دشمن درمیآید. او مرحوم ابوترابی را استاد اخلاق میداند و در این باره میگوید: «آزادگان مرهون هدایتگری ایشان هستند. ما یک سال اول که به اسارت درآمده بودیم احساس میکردیم اینجا هم یک جبهه است و باید درگیر شویم. درگیریهایی هم داشتیم و بچهها مرارتهای زیادی کشیدند و برخی دچار مجروحیت و شکنجه شدند. حاجآقا ابوترابی نگاهشان این بود که شما نباید در این شرایط خودتان را با دشمن درگیر کنید و باید به لحاظ جسمی و روحی خودتان را سالم نگه دارید تا هنگامی که به کشور برمیگردید به مردم و کشورتان خدمت کنید. الان در این شرایط که در چنگال دشمن به اسارت درآمدهاید وظیفهتان حفظ اعتقاد، ایمان و خودتان است و درگیر شدن با دشمن هیچ مشکلی را حل نمیکند.»
منبع: روزنامه جوان