تبیان، دستیار زندگی

انگشت‌های لاغر باران

نگاهی به مجموعه‌شعر «باران، با انگشت‌های لاغر و غمگین‌اش» اثر مهدی مظفری‌ساوجی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
انگشت‌های لاغر باران


اگر بگوییم: ماه/ مهتاب/ ماهتاب می‌تابد؛ یا مهتاب می‌درخشد؛ یا مهتاب نورافشانی/ پرتوافشانی می‌کند، ‌پیداست که شعر نگفته‌ایم. زیرا این جمله، نه پیچ شعری دارد، ‌نه جادوی بیانی. ولی وقتی بگویند: «می‌تراود مهتاب»، در همین دو کلمه، شعر رخ داده است.

همین نیما یوشیج که به نظرم شاعر بزرگی نیست، اما شعرشناس و نظریه‌پرداز و معمار بزرگی است می‌گوید: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را»، معنایش واقعا بی‌ارزش و غیرهنری است، اما بیانش، یعنی آویختن قبای یک لاقبایی خود به انگشت شب، واقعا هنری است. هم او می‌گوید: «یک ستاره از فساد خاک وارسته.» باز شعر پدید آورده است. می‌گوید کاش مثل ستاره فسادناپذیر بودیم. با این تفاوت که بیان او شعر است، و نثرسازی من شعر او را پایین کشیده است. مثل پسر تازه‌بالغی که در باغ خوب و پرمیوه، چون دستش به آسانی به میوه نمی‌رسد با شاخ، سرشاخ می‌شود و در آز و نیازی که برای میوه دارد، شاخه را، مثل شیشه دل باغبان می‌شکند.
هر هنرمندی که آهسته‌آهسته، هاله‌ای از نام و نشان پیدا می‌کند و کم‌کم مخاطب می‌یابد، همه اهل هنر، چه شعرخوان، چه سینمارو، ‌چه دوستدار نقاشی و خط و نقاشی-خط، خواه ناخواه این سؤال را دارند که او چه ارزش تازه‌ای به حیطه هنر خود، یعنی با هنر خود افزوده است؟ وگرنه همانگویی و تکرار مکررات و توضیح واضحات یک شبه‌هنرمند، یا هنرمند کال/خام، یا ناشی و نورسیده، یک پیاله حرمان، گویی با زور به خورد مخاطب می‌دهد.
  
سخن از هنرمندی است که پانزده، شانزده سال پیش- یا پیش‌تر- کارش را نه از هنر، بلکه از پژوهش هنری آغاز کرد و تا امروز بیش از سی عنوان کتاب از وی به چاپ رسیده است. او با «غزل اجتماعی معاصر» (که به نوشته منوچهر آتشی موردپسند و تحسین دکتر شفیعی‌کدکنی قرار گرفت) نشان داد که نه‌تنها شعرپژوه، بلکه شعرشناس است. آخرین نوشته شعرپژوهانه‌ای هم که از وی خوانده‌ام، مقاله‌ای دقیق و عمیق با عنوان «سیاست در شعر حافظ» است که به توصیه و تأکید این بنده برای «دانشنامه حافظ» نوشته است. مقاله‌ای عالمانه و حاوی نکاتی نغز و نو. آری، سخن درباره مهدی مظفری‌ساوجی است که به قول دکتر مرتضی کاخی، با کارآمدی و پرکاری، جای استواری برای خود تمهید و تدارک دیده است. جوانی متولد 1356 که در پانزده شانزده سال اخیر، هرساله دست‌کم سه کتاب، اعم از گفت‌وگو، شناخت‌نامه، شعر و اخیرا رمان عرضه کرده است. گفته حافظ درباره او صادق است که چون خورشید انجم‌سوز، تنها بر ‌هزاران زد. در اینجا هم عده‌ای نابالغ که دستشان به میوه نمی‌رسد، خواستند نام او را که آهسته‌آهسته به تار و پودی بافته و ساخته می‌شد، چون شاخه، دور از دسترسشان بود، بشکنند. زمزمه درانداختند که کتاب‌سازی می‌کند. طعن و تهمتی که در این سال‌ها گاه نثار و نصیب این نگارنده نیز شده است.
باری، اینها (لااقل در قبال این جوان) اگر حسود نباشند، حتما بی‌حوصله‌اند. باید به او از زبان حافظ بگویم:
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل/ شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد/ هر کو نکند فهمی زین کلک خیال‌انگیز/ نقش‌اش به حرام ار خود صورتگر چین باشد.
به ارزیابی من، اغلب آثار پژوهشی مهدی مظفری‌ساوجی، خواندنی و ماندنی است و
یک-دو دهه دیگر ارزش و ارج مرجع پیدا خواهد کرد و دانشجویان و مخاطبان آثار هنرمندانی نظیر احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، نجف دریابندری، عباس کیارستمی، اکبر رادی، مسعود کیمیایی، سیمین بهبهانی، ایران درّودی، ضیاء موحد و بسا نام‌های درخشان دیگر، ناگزیر از مراجعه به کتاب‌هایی هستند که او در قالب مقاله و گفت‌وگو یا شناخت‌نامه از این هنرمندان منتشر کرده است.
البته پس از اوج‌گیری شعرش، بنده دوستدارانه به ایشان گفتم بهتر است از پژوهش بکاهد و به آفرینش‌های هنری خود (شعر و رمان) بیفزاید. حال با شاهد آوردن از شعرهای او ملاحظه خواهیم کرد که چه شیوه-شگردهای شاد و شیرین و شایانی در او هست که ارزش‌افزای نوسروده‌های اوست و من دریغم می‌آید که او وقت گرانمایه خود را جز صرف آفرینش شعر و بدعت‌ها و بدایع شاعرانه کند.
این را هم بگویم که نوشته حاضر، با نظر به آخرین کتاب شعر مهدی مظفری، یعنی «باران، با انگشت‌های لاغر و غمگین‌اش» (که شعرهای 1393-1396 او را دربر گرفته) به رشته تحریر درآمده است.
الف- بیان پارادوکسی (paradoxical):
1. در سرلوحه کتاب، چنین آمده است:
در دنیایی زندگی می‌کنیم/ که تنها دروغ/ راست می‌گوید. (ص 9)
2. نیمه اول شعر نخست کتاب، بیانی پارادوکسی [متناقض‌نما، ناسازه‌وار] دارد:
اما/ اینها/ چیزی را ثابت نمی‌کند/ ثابت نمی‌کند که ما/ زنده بوده‌ایم/ و زندگی را/ مثل چمدانی از خرده‌ریزهای اضافی/ سال‌ها/ با خود/ حمل کرده‌ایم. (ص11)
نمی‌شود بدون آوردن شاهد مثال‌های کافی، تصویر درست و دقیقی از مجموعه شعری که قرار است مخاطب بخواند، به دست داد و من همواره در نقد و تحلیل/تأویل اشعار شاعران دیروز و امروز از نقل شاهد مثال‌ها دریغ نورزیده‌ام:
3. چراغ پذیرایی روشن است/ اما/ تاریکی/ روشن‌تر است. (ص14)
4. آنکه با من قدم می‌زند اکنون/ سال‌هاست/ مرده است. (ص15)
5. اگر دست آنها بود/ حتی آن دو ساقه نازک یاس را/ دستگیر می‌کردند/ که چرا/ بی‌اجازه گل داده‌اند. (ص17)
6. چند صندلی/ پشت میز پذیرایی/ نشسته‌اند/ لایه‌ای ضخیم از غبار/ روی میز/ و سکوت/ یک لحظه از گفتن/ باز نمی‌ماند... (ص19)
7. دستت را دراز می‌کنی/ در تاریکی/ معلوم نمی‌شود/ تو کنترل را برمی‌داری/ یا کنترل تو را / تنها چیزی که روشن می‌شود/ تلویزیون است/ تنها چیزی که تو را/ خاموش می‌کند/ هر شب. (ص24)
8. مبل‌ها/ نقش خود را/ به خوبی بازی می‌کنند/ کور مادرزاد به دنیا می‌آیند پرده‌ها/ دستشان را می‌گذارند روی سینه نور/ و او را / هل می‌دهند به بیرون/ تنها کسی که سال‌هاست/ نقش‌اش را/ طبیعی بازی می‌کند/ یک گل مصنوعی‌ست. (ص26-27)
مثال‌های بیان پارادوکسی از آغاز تا انجام دفتر حضور دارند و جابه‌جا به اعجاب و التذاذ مخاطب می‌انجامند. می‌رویم به سراغ شگرد دوم:
ب- استعاره از فعل
استعاره‌ها در شعر یا اصولا حتی هنرهای غیرکلامی، در اسم می‌آیند، اما در فعل شاید جذاب‌ترند و از روزگار کهن سابقه دارند. در مصرع معروف حافظ: «شراب خانگی ترس محتسب خورده»، ترس خوردن هم حس‌آمیزی دارد، و هم استعاره فعلی است.
این را هم اضافه کنم که شعر مظفری، آدم را خیلی غافلگیر می‌کند و این یکی از محاسن شعر قابل‌تأمل و اعتناس. من مدت‌ها بود که این قدر لذت ادبی/هنری نبرده بودم و دفتر «باران، با انگشت‌های لاغر و غمگین‌اش» همه آن کم و کسرهای استتیک را جبران کرد:
1. ما/ از شش جهت/ در محاصره‌ایم/ در بلوک‌های سیمانی
(اگر شاعر گفته بود: در کندوهای سیمانی، اسم از کاربرد عادی به‌سوی استعاره اسمی برده بود.)
در آپارتمان‌هایی که روز و شب/ پشت پنجره‌ها می‌نشینند (ص 34)
در این تکه، نسبت‌دادن نشستن به آپارتمان‌ها، ‌شعری‌تر است تا مثلا قرار‌گرفتن یا مستقر‌شدن و نظایر آنها.
شعر مظفری از این نظر خیلی غیرمنتظره است و جابه‌جا به اعجاب می‌انجامد. اعجاب دو معنی دارد. یکی به مفهوم خوش‌آمدن و یکی هم به معنی شگفت‌زده‌شدن یا تعجب‌کردن. و شعری خوشایند است که ما را به اعجاب بیاورد:
باید برای جابه‌جا کردن آن/ به قطعه‌های کوچک/ تقسیم‌اش کنیم/ شب/ هیچ‌وقت این‌قدر سنگین نبوده است. (ص19)
کمی حاشیه بروم. هیچ‌چیز به اندازه بیان سرراست، آفت شعر نیست، مگر آنکه گوینده/نویسنده/شاعر، قدرت بیان داشته باشد به غریزه، یا انس مادام‌العمر با شعر یا منابع و متون نقد شعر یا شعرپژوهشی داشته باشد. باید بدانیم که سادگی، بسیار مهم است. باید بدانیم که سادگی با سستی فرق دارد. دو سه سال پیش، مقاله‌ای درباره نوشتن نوشتم که عنوان آن چنین بود: «ساده‌نگاری، اما نه ساده‌انگاری». اگر کسی گرفتار قلنبه/قلمبه‌گویی یا نویسی نشود و هرچه فکر می‌کند، یا از ذهنش می‌گذرد به آسانی و بدون دستپاچگی به زبان یا قلم آورد رستگار شده است. به این ترتیب باید به سادگی گرایید اما از سستی گریخت. به این تکه از شعر «همچنان که موریانه...» (که در صفحه 12 کتاب مهدی مظفری آمده) توجه کنید:
همچنان که موریانه/ میز و تختخواب و کمد را/ غم/ دارد / مرا/ می‌خورد/ از درون.
تشبیه نامحسوس [غم‌زدگی] به محسوس، یعنی اینکه موریانه میز و تختخواب را می‌خورد، این تکه را نجات داده است و به رستگاری‌اش انجامیده. وگرنه، نیمه دوم، یعنی «غم/ دارد/ مرا/ می‌خورد/ از درون»، به جای آنکه ساده باشد، بیشتر سست است. در نامه‌ها و شعرهای عاشقانه، برای‌ آنکه جان و جوهر داشته باشند، بیان صریح یک عبارت/ جمله، ممنوع است، ‌چون قوی‌ترین بیان‌ها را هلاک و هدر می‌کند؛ و آن «دوستت دارم» است. همین است که شاعر توانایی مانند یدالله رویایی، بیان سست و تکراری و فرسوده دوستت ‌دارم را دور می‌زند و می‌گوید: «من دوست دارم از تو بگویم را» یا سکوت را اینگونه می‌ستاید: «سکوت دسته گلی بود/ میان حنجره من...» و مظفری شعرشناس و شعرپژوه (که انس بیش از بیست ساله‌اش با شعر، شاعری‌اش را آسان و از آسان‌گویی‌اش قدرت بیان پدید آورده است) در تکه‌ای که نقل شد، یعنی:
غم/ دارد/ مرا/ می‌خورد/ از درون
سستی و تکرار مکررات زبان را با یک تشبیه فرازبان [ادبی]، چنان که گفته شد، جبران کرده است.
اگر فی‌المثل بیان را دیگرگون می‌کرد و می‌گفت:
من/ غم را/ می‌خورم/ همچنان که/ غم/ مرا
باز یک هوا بهتر بود. بهتر است حاشیه‌روی را پایان دهیم و برویم به سراغ ساقه بحث که درباره «استعاره از فعل» بود:
2. دیوانه نیست/ که دل باخته/ به گلدانی/ که پنجره را/ پژمرده کرده است. (ص29)
یک بند از شعر زیبای «دیوانه نیست» است که من دریغم می‌آید مخاطب این شعر به واقع زیبا را به شکل کامل نخواند و به همین دلیل آن را در پایان به‌عنوان حسن‌ختام خواهم آورد.
باری، این وارونه‌سرایی از شیوه‌ها و شگردهای شیرین و شیوای مظفری است. اگر گفته بود «پنجره، گلدان را پژمرده کرده است»، با همین اندازه کاغذ سفید، برابر بود. اما شیوه معکوس‌گویی و از خلاف‌آمد عادت، کام طلبیدن، ‌شعر را پدید آورده و بیان شاعر را نجات داده است و به اعتلا و تلألو شعری زیبا انجامیده.
وارونه‌سرایی و استعاره از فعل، و بیان پارادوکسی، و گریز از دستور زبان عادی (که شرح و شاهدش خواهد آمد) و نگاه متفاوت و تیز و تازه به جهان اشیا و اشیای جهان، شعر و رتبه شاعری مظفری ساوجی را فرا برده است. نمونه دیگر از «استعاره فعل»:
3. اگر پاییز نبود/ چه کسی برگ‌ها را/ از شاخه جدا می‌کرد/ چه کسی انگورها را/ می‌رساند/ به مستی؟/ و هشیاری را/ از دست ما می‌گرفت/ زمین می‌گذاشت؟ (ص37)
و مثالی مفصل‌تر:
4. پیر می‌شوند/ پرده‌های حریر/ فرش‌های ماشینی/ گل‌های پارچه‌ای/ مبل‌هایی که لم داده‌اند/ گوشه پذیرایی/ گوشه پذیرایی/ هشتاد ساله می‌شود/ صورت دیوار/ و سقف و ستون/ پر می‌شود/ از چین و چروک/ تنها مجسمه‌ای چوبی/ و تندیسی گچی/ فراموش کرده‌اند/ که پیر شوند. (ص 35-36)
«گوشه پذیرایی/ هشتاد ساله می‌شود» واقعا بی‌نظیر است. اینکه شاعر به چنین کشف و خلق بدیع و منیعی برسد، بی‌شک حاصل سال‌ها مرارت و عرق‌ریزان روح و به قول قدیمی‌ها دود چراغ خوردن است. طبیعتا اگر از دل چنان مرارتی، چنین مهارتی بیرون نمی‌آمد جای تعجب داشت. این نکته را از آن جهت می‌گویم که از نزدیک در جریان کم و کیف کار او بوده‌ام و قریب به دو دهه است که آثار این شاعر و پژوهشگر پویا و پایا را رصد می‌کنم.
اجازه بدهید  به یکی دیگر از شیوه-شگردهای شیوا و شایان مهدی مظفری بپردازیم:
ج- دستکاری دستور زبانی (گرامری)
1. فعل در جایی که باید آخر (جای طبیعی فعل در زبان فارسی) بیاید، در ابتدا می‌آید:
پیر می‌شوند/ پرده‌های حریر/ فرش‌های ماشینی/ گل‌های پارچه‌ای/ مبل‌هایی که لم داده‌اند/ گوشه پذیرایی. (ص35-36)
د- فاعل که باید در آغاز بیاید، در پایان می‌آید:
1. در تقلایی رنگین/ هر لحظه/ شکل عوض می‌کنند/ برای تصرف ما/ فکرهای تازه‌ای در سر دارند/ اشیا.(ص 42)
2. شمع‌ها را/ خاموش می‌کند/ شمع‌ها را/ خاموش می‌کند/ شغلش این است/ در جهان می‌گردد/ و شمع‌ها را/خاموش می‌کند/ باد. (ص 63)
حالا «باد» را بیاورید بگذارید جای دستوری/ دستورمندش. خواهید دید شعر ناپدید می‌شود؛ یا دست‌کم سقوط می‌کند.
یک شعر دیگر، که مثالی هم برای ویژگی دیگر شعر مظفری، یعنی ایجاز است، که نمونه‌هایش خواهد آمد:
دست می‌ساید/ به در/ به دسته‌های چوبی مبل/ به پایه‌های میز بلوط/ به صندلی‌ها/ به چوب‌لباسی/ به تختخواب و ‌کمد/ و کورمال کورمال/ برمی‌گردد/ بهار. (ص72)
حافظ هم فاعل یک یا دو جمله را در پایان آنها آورده است: «خیال حوصله بحر می‌پزد هیهات/ چهاست در سر این قطره محال‌اندیش.»
و مثال‌ها، مانند مثال‌ها و شواهد هر مورد از ویژگی‌ها تا پایان دفتر، بیشتر از آن است که نقل شد یا می‌شود.
ه- ایجاز.  البته ایجاز شگردی نیست که ابتکار شاعر هنرمند ما باشد. نهصد سال پیش، خیام، ایجاز را در رباعیات خود به ارج و اوج رساند. در این شاهد مثال از کتاب مظفری، بهار، برعکس شاهد پیشین، در آغاز، یعنی در جایگاه دستورمند جمله قرار می‌گیرد و تفاوتی ندارد که بهار اول، فصل بهار است، و بهار دوم که شعرش نقل می‌شود، دخت نازنین شاعر:
1- بهار / گل‌ها را/ غمگین کشیده/ و برگ‌ها را/ مضطرب و لرزان/ و باران را/ طوری کشیده/ که انگار/ سقف آسمان/ چکه می‌کند. (ص75)
دریغم می‌آید حالا که سخن از ایجاز است، این شعر را از صفحات پایانی کتاب، نیاورم:
گلدان پشت پنجره/ حتی برگ‌هایش/ حتی گل‌هایش/ بو گرفته است/ مجسمه بودا/ حتی لبخندش/ پنجره/ شیشه‌ها
حتی نور که به زحمت می‌بیند دور و برش را/ بو گرفته است/ نقاشی / حتی لبخندی که مونالیزا/ صورتش را/ چسبانده است به آن/ عقربه‌ها/ دیوار/ حتی تیک‌تاک ساعت دیواری/ می‌خواست بلند شود از جایش/ می‌خواست بلند شود از جایش/ پاهایش را پیدا نمی‌کرد/ دنبال دست راستش می‌گشت/ دنبال دست راستش می‌گشت از صبح/ می‌خواست کنار بزند پرده را. (ص122- 123)
در حاشیه، این را هم اضافه کنم که اگر قرار باشد شعر مهدی مظفری‌ساوجی ترجمه شود، کمتر از پنج درصد «آن» قابلیت و تاثیر خود را از دست می‌دهد.درست شبیه شعر شاملو یا فروغ. درخصوص ترجمه شعر، همواره با دودیدگاه مواجه بوده‌ایم:
هم می‌گویند شعر، آن است که در ترجمه نابود می‌شود و هم گفته می‌شود که شعر آن است که از مهلکه ترجمه جان به در برد. هر دو نظر را قبول دارم و شعر مظفری از آن دست شعرهایی است که در ترجمه، بخش مهمی از کشف‌ها و خلاقیت‌های شاعر را حفظ می‌کند و با کمترین خدشه و آسیبی (چهار، پنج درصدی که گفته شد و اجتناب‌ناپذیر است) به زبان مقصد منتقل می‌کند.
باری، سخن از ایجاز بود:
2- مثل همین ملافه که هر شب/ مرا مچاله می‌کند/ مثل همین ملافه که هر شب/ از درد/ می‌پیچد به خودش/سیاه می‌شود/ ای کاش می‌توانستم/ خودم را/ کنار بزنم/ مثل همین ملافه که هر صبح... (ص 84)
شعر حاضر، به نظر من از شعرهای بی‌نظیر این کتاب است و واقعا آدم دریغش می‌آید که چنین شعر بالنده و روینده‌ای در غبار و نقار آثار و اشعار متوسط و ضعیفی که هر روز منتشر می‌شود و مخاطب شعرخوان را نسبت به شعر امروز روزبه‌روز بدبین‌تر می‌کند گم شود. به نظرم اگر جامعه ادبی ما در وضعیت متعادل‌ و درستی قرار داشت، این کتاب باید در کمتر از یک سال به چندین چاپ می‌رسید. اما متاسفانه از یک طرف خیل و سیل کارها و کتاب‌های متوسط و ضعیف، و از طرف دیگر تبلیغات و هیاهوی کاذب که بالطبع، شهرت و اعتبار کاذب را در پی‌دارد، باعث می‌شود که گاهی کتاب‌های خوبی نظیر «باران، با انگشت‌های لاغر و غمگین‌اش»، در حاشیه قرار بگیرند و دیده نشوند. این مسئله مرا یاد کتاب «زمستان» مهدی اخوان‌ثالث می‌اندازد که به گفته  و نوشته خودش به نفقه اوقاف جیب چاپ کرد و چند سال در قفسه کتاب‌فروشی‌ها ماند. اما تاریخ، قضاوت خودش را می‌کند و کاری به کار این بازار به ظاهر پرزرق‌وبرق (که غالبا زرق‌وبرق‌اش را از همان تبلیغات و هیاهوی کاذب می‌گیرد) ندارد و به قول نیما غربال به دست از عقب کاروان می‌آید. تا سیه‌روی شود هرکه در او غش باشد. نمی‌توان برای همیشه آب را گل‌آلود نگه داشت و برکه‌های چند میلی‌متری یا چند سانتی‌متری خود را اقیانوس کبیر نشان داد.باری، برگردیم به ایجاز در شعر مظفری ساوجی:

3- اینجا/ در این خانه/ تنها همین درخت گلابی‌است/ که نشان می‌دهد/ پاییز آمده/ یا زمستان/ رفته است. (ص85)
4- پرده باز می‌شود/ نور/ از کار افتاده/ نه اینکه روشن نشود/ نه!/ چیزی را روشن نمی‌کند/ صدا/ از کار افتاده/ نه اینکه به گوش نرسد/ نه!/ سکوت/ آ‌ن‌قدر بلند است/ که نمی‌گذارد/ صدایی به گوش برسد/ حرکت/ از کار افتاده/ نه اینکه چیزی تکان نخورد/ نه!/ هر جنبشی/ یکی از نقش‌های سکون را/ بازی می‌کند/ بر صحنه.
5- آنکه نقش مرگ را/ بازی می‌کرد/ مرده است/ آنکه نقاب زندگی را/ بر چهره داشت/ نمی‌دانست/ می‌خواست بردارد/ می‌خواست بردارد/ می‌خواست.../ به صورتش چسبیده بود نقاب. (ص90)
6- زمان/ تسبیحی است در دست زندگی/ و حال/ نخی که یک روز/ پاره می‌شود/ و ثانیه‌ها/ - گذشته و آینده-/ روی زمین می‌ریزند. (ص109)
و شعر آخر این مجموعه، با عنوان «عقربه‌ها»، شاهد مثال دیگری است برای ایجاز در شعرهای مظفری:
7- حتی پنجره/ حتی پرده/ حتی سقف/ حتی دیوارها/ مرده‌اند/ و این عقربه‌ها/ این عقربه‌های سرگردان/ که در اتاق/ قدم می‌زنند/ قدم می‌زنند/قدم.../ با انگشتان لاغر و غمگین‌اش/ از صبح/ به شیشه می‌زند/ یک شاخه بازیگوش. (ص125-126)
نمی‌توانم این نوشته را به پایان ببرم، بی‌آنکه به یک نشانه/ مولفه مهم در شعر مظفری اشاره نکنم. انگشت‌ اشاره این نشانه به سمت محتوا و مفهوم شعرهای اوست که اغلب اجتماعی است و ناظر بر آنچه پیرامون شاعر می‌گذرد. به نظرم مهم‌ترین شعر مظفری از این لحاظ شعر سوم کتاب است که در صفحات 17- 18 منتشر شده و من دریغم می‌آید که شکل کامل این سروده را در اینجا نیاورم:
اگر دست آنها بود/ حتی آن دوساقه نازک یاس را/ دستگیر می‌کردند/ که چرا/ بی‌اجازه/ گل داده‌اند/ ماه را به بند می‌کشیدند/ که چرا/ بالاتر از سیاهی/ رنگی آورده است/ هوا را/ به رگبار می‌بستند/ روز را/ به ترک اسب/ و آن‌قدر/ روی زمین می‌کشیدند/ که تکه‌تکه شود/ اگر دست آنها بود/ آب‌ها را/ روانه می‌کردند/ در پی سراب/ و نور را/ به پای ظلمت/ می‌انداختند/ درخت‌ها را/ دار می‌زدند/ و از بهارنارنج/ اعتراف می‌گرفتند/ که این همه شکوفه را/ از کجا می‌آورد/ هرسال.
اما یکی دیگر از سازه‌های شعر خوش‌ساخت و خوش‌فکر مظفری، طنز است، که البته تازگی ندارد، اما شعر طنز را «از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است». در این میان «دیوانه نیست»، شعر بلندی که دارای طنز کمرنگ‌ است (و حافظ به ما آموخته که: طنز کمرنگ بهترین طنز است)، یکی از شعرهای برتر این دفتر خواندنی و ماندنی است. حافظ این بیت را برای خود گفته است، اما وصف‌الحال استاد بسیار جوان، مهدی مظفری‌ساوجی هم هست: حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافی‌ست/ شعر چون آب و غزل‌های روان ما را بس. و حسن‌ختام این مقاله، شعر ظریف و طنزآمیز «دیوانه نیست» است که پنج صفحه کامل را به خود اختصاص داده. اگر این شعر که بلند است بی‌آنکه اطناب داشته باشد، نقل شود، شاید بگویند مگر این دفتر و این شعر، نسخه خطی و دسترس‌ناپذیر است؟ چنان که مرا برای نقل بیش از حد شعر در مقاله‌های نقدالشعرم ملامت می‌کنند، و پاسخ من این است که حرف‌های انتزاعی زدن، بدون نقل نمونه، جفا به شعر و شاعر است این گناهی است که در شهر شما نیز کنند. اما ختامه مسک:
دیوانه نیست/ که می‌ترسد/ به صورت درختان/ اسید بپاشند/ دیوانه نیست/ که یک عدد قرص دیازپام را/ در لیوانی آب/ حل می‌کند/ و می‌دهد به شمعدانی‌ها هرشب/ دیوانه نیست/ که باطری ساعت را/ درآورده/ و سال‌هاست/ از کار انداخته زمان را/ دیوانه نیست /که دل باخته/ به گلدانی / که پنجره را/ پژمرده کرده است/ دیوانه نیست / که دوست گل‌هاست/ که دوست گربه‌هاست/ و پناه برده/ به آخرین اتاق جهان/ در انتهای زمین/ در آپارتمانی که آن را/ پر کرده‌اند/ راه‌پله‌ها/ در آپارتمانی که گیر کرده/ در آسانسور/ دیوانه نیست/ که زندگی را به او/ تبعید کرده‌اند/ و هر روز/ غم‌های جدیدی اختراع می‌کند/ دیوانه نیست/ که هر شب/ زنگ می‌زند به پلیس/ و می‌خواهد دردهایش را/ دستگیر کنند/ دیوانه نیست/ که فکر می‌کند دیوارها/ پشت او/ پنهان شده‌اند/ که شلیک می‌کند به تاریکی/ و می‌خواهد شب را/ از پا درآورد/ دیوانه نیست که می‌ترسد/ یک روز قرص‌هایش/ از کار بیفتد/ و بهار/ مثل ساعت دیواری/ از کار بیفتد/ و تابستان/ دیگر کار نکند/ و ماهی‌های قرمز زنده/ دیگر کار نکنند/ و شیشه عینک مادر/ دیگر کار نکند/ و روز/ شب‌ها در خیابان بخوابد و/ شب / روزها ادامه دهد او را/ و غم‌ها/ دیگر کار نکنند/ و هفت سالگی/ دیگر کار نکند/ و خوشه انگور/ دیگر کار نکند/ و ساقه گندم/ دیگر کار نکند/ و صبح‌های خیلی زود/ دیگر کار نکنند/ و آینه/ مثل ساعت دیواری/ از کار بیفتد/ و گریه/ مثل خنده/ از کار بیفتد/ و تنهایی/ سرش را پایین بیندازد/ و دور شود از او/ دیوانه نیست / که می خندد/ دیوانه نیست/ که خوشبختی را/ حبس کرده‌اند در او/ که خودکشی را با طناب/ به او بسته‌اند/ دیوانه نیست/ که مرگ / در تعقیب اوست/ که سال‌هاست/ زندگی را/ معطل خود کرده است.

منبع: روزنامه شرق /بهاءالدین خرمشاهی