تبیان، دستیار زندگی

خرمشهر

آزادی تاریخی خرمشهر

خرمشهر به‌جهت واقع‌شدن در مجاورت خلیج فارس و کشور عراق، از اهمیت استراتژیک اقتصادی، تجاری و سیاسی ویژه‌ای برخوردار است....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
خرمشهر

شهری را که امروز آن را خرمشهر می‌نامند و در منتهی‌الیه جنوب غربی کشور ایران در محل تلاقی رود کارون به اروند رود قرار دارد و از جمله شهرهای قدیمی است که در طول تاریخ حامل نام‌های متعددی بوده‌است.

قدیمی‌ترین نامی که از این شهر است، نام «خاراکس» است که مورّخین بنای آن را به اسکندر مقدونی نسبت می‌دهند. برخی نیز بنای آن را پیش از اسکندری می‌دانند و معتقدند که خاراکس پایتخت پادشاهی میسان بوده که در قرن دوم پیش از میلاد مسیح در جنوب عراق و جنوب غربی ایران تشکیل شده بود. مملکت میسان را «اسبار سیز» در سال ۱۲۷ ق. م در جلگه‌ای وسیعی که از شمال به جنوب پادشاهی بابل و از جنوب به پادشاهی عیلام متصل بود، تأسیس کرد.

این شهر پس از اسکندر مقدونی ویران شد و به طور کلی از میان رفت چندی بعد در همان محل، شهری به نام «بیان» بنا شد که در حال حاضر، بیان نام روستایی است بر ساحل غربی رود کارون در دو کیلومتری انتهای این رود.

به نظر می‌رسد «خاراکس» و «بیان» در محل همین روستای بیان فعلی شکل گرفته باشند. گویا در دوره‌های پیش از اسلام به منظور اتصال کارون به اروندرود (شط العرب) نهری حفر شده و در شمال این نهر، آبادی پدید آمد. از همان دوره نام این نهر یا کانال را «بیان» نامیدند و آبادی مزبور را به همین نام نام گذاری کردند.

پس از حمله علی رضا پاشا والی بغداد در سال ۱۲۵۳ قمری به مُحَمَّره، دولت ایران از طریق نمایندهٔ خود در اسلامبول میرزا جعفرخان مشیرالدوله به دولت عثمانی اعتراض کرده و مرتباً ادعای خسارت می‌کرد. دولت عثمانی در پاسخ نماینده ایران اعلام کرد: «بندر مُحَمَّره از توابع بصره و بغداد و ملک ماست و رعیت خود را تنبیهی کرده‌ایم. اگر ثابت کردید که مُحَمَّره از ایران است. آن گاه از ترضیه گفتگو کنید.

بالاخره پس از رفت‌وآمدهای بسیار و مذاکرات طولانی با میانجی گری سفرای انگلیس و روس مقرر شد، کمیسیونی چهار جانبه از نمایندگان دولت‌های ایران و عثمانی و انگیس و روس در ارز رومتشکیل و در خصوص ادعاهای ارضی ایران و عثمانی اتخاذ تصمیم کند. نمایندهٔ ایران در این کمیسیون میرزا تقی خان امیر کبیر بود. سرانجام در تاریخ ۱۳ جمادی‌الثانی سال ۱۲۶۳ ق. برابر با ۲۸ ژوئیه سال ۱۸۴۷ میلادی قراردادی میان طرفین منعقد شد که به قرارداد ارز روم معروف شد. این قرارداد شامل یک مقدمه و ۹ ماده‌است و به موجب ماده دوم آن شهر مُحَمَّره و بندر آن و جزیره الخضر [جزیره آبادان] و لنگرگاه آن و اراضی واقع در بخش شرقی سمت چپ اروندرود تحت تصرف عشایر تابع دولت ایران خواهد بود و دولت عثمانی آن را به رسمیت می‌شناسد.

پس از امضاء قرارداد مزبور کمیسیونی مرکب از نمایندگان چهار دولت ایران، عثمانی، انگلیس و روس عهده‌دار تعیین سرحدات غربی و مرز میان ایران و عثمانی شد. برخی از نشست‌های این کمیسیون در مُحَمَّره تشکیل شد و نمایندهٔ دولت ایران در این کمیسیون میرزا جعفر خان مشیر الدوله بود که شرح وقایع و مشاهدات خویش را در کتابی به نام «رساله سرحدیه» ثبت کرده‌است.

مشیر الدوله خاطر نشان می‌سازد که به هنگام ورود هیئت ایرانی به مُحَمَّره مردم استقبال گرمی از آنها به عمل آورند و احساسات پرشوری نشان دادند، چنان‌که نمایندگان عثمانی به وحشت افتادند. به گفتهٔ مشیر الدوله «مردم عرب در روز ورود به شدت اظهار شعف و اهتراز و شلیک و پیشواز کردند که درویش پاشا مأمور عثمانی با جمعیت خود مخوف شده تا سه چهار شب از راه بدخیالی و سوء ظن خواب نکرد. وقتی که فدوی به این کیفیت منتقل شد، جمعیت عرب را مرخص نموده و بنای مجلس مکالمه را گذاشت.

درویش پاشا برای خنثی کردن این علاقه و احساسات مردم درصدد جلب دوستی مردم عرب برآمد و آنان را تشویق کرد که تابعیت عثمانی را بپذیرند و به آنان وعده داد که اگر چنین کنند تا ده سال از پرداخت مالیات معاف خواهند بود. اما مردم عرب پیشنهاد درویش پاشا را نپذیرفتند.

میرزا محمد تقی لسان الملک سپهر در ناسخ التواریخ ضمن شرح کامل این حادثهٔ تاریخی می‌نویسد «با این همه مشیر الدوله ده هزار تومان بر خرج ایشان بیفزود و آن جماعت بدین شناعت رضا نداده، خود را به کذب به دولت بیگانه نبستند». به پاس این حرکت مردم عرب میرزا تقی خان امیر کبیر از آنها دلجویی کرد و برای تمام شیوخ و والی حویزه جبه و شال و خلعت فرستاد و قسمتی از مالیات باقی‌مانده از سالهای گذشتهٔ آنها را بخشید. امیر کبیر طی نامه‌ای که به مشیر الدوله نوشت از مراتب فرمانبرداری عشیره کعب اظهار خشنودی کرد. 

در زمان ناصر الدین شاه و به هنگامی که حاج جابر بن مرداو حاکم مُحَمَّره بود، به فرمان پادشاه قاجار، سلطان مراد میرزا حسام السلطنه مأمور فتح شهر هرات می‌شود. دولت انگیس به تلافی تصرف شهر هرات و به منظور حمایت از هند، کشتی‌های خود را روانه خلیج فارس کرده، شهر بوشهر و آن نواحی را به اشغال خود درآورد. حکومت قاجار با مشاهدهٔ این وضع، نیروهای خود را از هر طرف جمع‌آوری کرد و درصدد مقابله با انگلیسی‌ها برآمد و از آنجایی که بیم هجوم به مُحَمَّره و آن نواحی بود، خانلر میرزا عموی ناصرالدین شاه که در آن هنگام حکمران خوزستان بود، از هر جا سرباز خواسته و با پسرش ابراهیم میرزا به مُحَمَّره آمد. یاور فراهانی از سرکردگان فوج فراهان که مشاهدات خود را از سیر وقایع در دفتری گرد آوری کرده، عامل شکست نیروهای ایرانی را بی کفایتی و ترس خانلر میرزا و همچنین چاپلوسی و تملق فرماندهان سپاه خانلر میرزا ذکر کرده‌است.

اما شاید یکی از زیباترین و به یادماندنی‌ترین حوادث این جنگ، التماس و گریه حاج جابر خان خطاب به خانلر میرزا به هنگام فرار او از صحنه نبرد است که خانلر میرزا را به فرار نکردن و مقاومت و پایمردی در برابر انگلیسی‌ها دعوت می‌کند و می‌گوید: " چرا بی جهت می‌روید، خودتان رامقصر و دولت را بدنام می‌کنید. یاور فراهانی می‌افزاید: هر قدر از این عرض‌ها کرد سودی نبخشید آخرش بنا کرد گریه کردن عرض کرد مرا تمام کردی در میان عرب… "


آزادی بار دیگر خرمشهر در جنگ

خبرنگار کیهان که خود از بچه های خرمشهر است طی نبردهای خرمشهر پا به پای رزمندگان اسلام به درون خرمشهر راه یافت و در زیر گزارشی از مشاهدات وی را در نخستین لحظات ورود نیروهای اسلام به شهر خرمشهر می خوانید:

بعد از گذشت 20 ماه توانستیم به طور مستقیم جاده اهواز-خرمشهر را طی کرده وارد شهر خرمشهر شویم. ما جزو اولین گروه از خبرنگارانی بودیم که قدم بر آستان مقدس شهر خون و شهادت می گذاشتیم. مدخل شهر و پاسگاه پلیس راه خرمشهر یادآور اولین روزهای جنگ و شاهد ستیز بچه های خوب خرمشهر با کافران متجاوز بعثی بود که با تفنگ به جنگ تانکها می رفتند.

در ساعت 10 صبح حمله نهایی برای به دست آوردن بزرگترین پیروزی جنگ آغاز شد. در اولین دقایق حمله گروهی از سربازان صدام با کلیه تجهیزات سوار بر قایق ها، کارون را طی کرده به استقبال برادران رزمنده اسلام شتافتند، [و] در آن قسمت رودخانه خود را تسلیم کردند. همچنین در منطقه فعلیه و حاشیه اروندرود گروه بی شماری از سربازان عراق خود را تسلیم کردند. حمله ناگهانی سربازان اسلام آنچنان رعدآسا بود که عراقی ها نمی دانستند چه باید بکنند. به طوریکه به کلی دست و پای خود را گم کرده بودند. تعداد اسرای عراقی و تسلیم شدگان به قدری بود که تخلیه آنها به اشکال برمی خورد؛ گاهی یک فرد بسیجی گروهی از آنها را جابجا می کرد. عراقی ها آن چنان روحیه خود را باخته بودند که جا بجائی شان احتیاج به اسلحه نیز نداشت. در جاده خرمشهر-اهواز در خط زنجیری، وسائل نقلیه ای به چشم می خورد که اسرا را تخلیه می کردند.

خرمشهر

غیر از اتوبوسها اجباراً از کامیون های کمپرسی نیز برای تخلیه آنها استفاده می شد. در طول جاده نیروهای مستقر بسیج و جهاد به آنها آب یخ و شربت می دادند و ما با پیشروی نیروهای دلاور اسلام از شهر خرمشهر، کوچه به کوچه به پیش می رفتیم. ابتدا وارد اولین فلکه شهر یعنی میدان راه آهن شدیم؛ ولی از میدان خبری نبود.

از ساختمان بزرگ راه آهن، همچنین از بنای عظیم خانه جوانان شهر حتی خشتی برجای نمانده بود و من که بیش از 30 سال در این شهر زندگی کرده بودم نمی دانستم برای ورود به مرکز شهر می بایست از کدام طرف حرکت کنم. صدام و صدامیان عملی در شهر زیبای خرمشهر انجام دادند که نمونه اش را شاید در سرزمین های اشغالی فلسطین هم نتوان دید. آنها به هیچ چیز رحم نکردند. خانه ها، خیابانها، بیمارستان ها، مدارس، درختها و حتی آسفالت خیابان ها را کنده بودند. حاشیه و امتداد خیابان ها را کنده و نهرهای بزرگ ساخته اند. مغازه ها ویران و غارت شده و در خانه های مردم حتی یک شیرآب و یا یک تکه سیم برق وجود ندارد. وسائل مردم به یغما برده شده و خانه هایشان سوزانده شده است. بعضی از خانه ها هنوز می سوزد و از آنها دود بلند می شود و به دنبال آن صدای انفجار مهمات به گوش می رسد؛ گویا دشمن امروز قبل از ترک شهر و سنگرهای خود آخرین صحنه های رذالت و پستی را به نمایش گذارده است. با ویران کردن خانه ها و مصالح آن برای خود سنگر و خاکریز ساخته اند. خیابان های منتها به کارون را به وسیله تلی از آجر و خاک چون کوهی بلند مسدود کرده اند.

شناخت خیابان ها حتی برای من کاری بس دشوار است. برای دیدن شهر و گرفتن عکس به هر نقطه که می روم با راهی کور و بن بست روبه رو می شوم. نمی دانم چگونه خودم را به مسجد جامع برسانم. در تمام شهر و خیابان ها و بازار خرمشهر حتی یک تابلوی کوچک دیده نمی شود. به مسجد جامع می رسیم. در روی پله های مسجد پزشکیاری با دقت مشغول مداوای یک سرباز مجروح عراقی است و برای این کار چه قدر حوصله به خرج می دهد.

بچه های خرمشهر یکدیگر را در آغوش گرفته و از خوشحالی گریه می کنند. دور و بر مسجد غوغائی برپاست. گروهی روی گنبد رفته، پرچم جمهوری اسلامی را روی آن نصب می کنند و یک برادر روحانی در اتومبیل جیپ نشسته و با بلندگوی دستی برای حاضران نوحه می خواند.

در یک گوشه رزمنده ای سوار بر وانت فریاد می کشد شربت مرگ بر صدام حاضر است و آن شربت خاکشیر است که در گرمای هوا و التهاب فراوان، جگرها را خنک می کند. راهی به سمت کارون باز می شود و بچه ها خود را به شط رسانده و به آب می زنند و سر و روی می شویند و من که در خلال 20 ماه جنگ غرب کارون را با دلتنگی از نقطه ای کوچک و یا سوراخ سنگری فقط از شرق نظاره کرده بودم، امروز همچون روزهای خوب قبل از جنگ در خیابان پائین شط به شرق آن می نگریستم و به یاد می آوردم رشادت ها و جانبازی های بچه های خرمشهر را که در کوت شیخ چگونه بر سر عراقی ها گلوله می باریدند و لحظه ای آنان را آسوده نمی گذاشتند.

سرگرد عدالت فرمانده گردان تانک از لشگر 21 حمزه مأمور حمله از طریق «پل نو» به خرمشهر، در یک گفت وگو می گوید: خودم بچه آبادانم. یکی از آرزوهایم این بود که روزی در کارون شنا کنم. این کار را اکنون انجام خواهم داد. وی اضافه کرد عراقی ها با وجودیکه دقیقاً از لحظه حمله ما اطلاع داشتند و خود را کاملاً تجهیز نموده بودند، به علت نداشتن روحیه و هدف، سخت در تله افتاده بودند. ما از طریق شلمچه و«پل نو» به آنها تاختیم. در مورد تلفات عراقی ها سرگرد می گوید: آنها 22 گردان نیرو در شهر داشتند که از این تعداد گروه اندکی توانستند بگریزند. عراقی ها تانک هایشان را در محلی بین شلمچه و«پل نو» مستقر کرده بودند تا بتوانند فرار کنند ولی از 22 گردان نیرو به جز گروهی محدود همگی یا کشته شدند یا اسیر. وی اضافه کرد: به مردم مسلمان ایران بگوئید مددهای غیبی نیز ما را یاری کرد. در گرمای طاقت فرسای جنوب در روز قبل از حمله در خرمشهر تگرگ بارید که هوا به کلی تغییر کرد و این مسئله در چنین فصلی تاکنون سابقه نداشته است.

به سمت اداره بندر و انبارهای آن می رویم. در حاشیه اروند رود هنوز درگیری شدیدی بین نیروهای اسلام و آخرین بقایای سربازان فریب خورده ادامه دارد. نبرد عراقی ها به خاطر تسخیر قطعه خاکی از میهن اسلامی ما دیگر نیست؛ بلکه می خواهند به هر طریق که شده فرار کنند. در این لحظه که ساعت 4 بعدازظهر را نشان می دهد یک فروند هلیکوپتر توپدار عراقی دست به خودکشی می زند و به کمک سربازان محاصره شده خود می شتابد؛ ولی لحظه ای بعد به وسیله گلوله های جانبازان اسلام در قسمتی از محوطه بندر سقوط نموده و آتش می گیرد. تعداد اسرای عراقی بیش از 10 هزار تَن برآورد می شود، و این تعداد اسرا در زمان کوتاه این عملیات بی سابقه است. از طریق «سقتاب» به سمت انبارهای بندر خرمشهر می رویم. منطقه خطرناکی است. عراقی ها در آن سمت اروند رود با خمپاره و تیربار بی هدف محوطه را زیر آتش گرفته اند و هدفشان این است که بقایای نیروهای زمین خورده صدام از طریق فعلیه بتوانند فرار کنند. ولی رزمندگان اسلام قدم به قدم به دنبالشان می روند. عراقی ها هزاران تن کالا را از انبارهای بندرغارت کرده اند... و باز در شهر می گردیم...

در ساعت 5 بعد از ظهر در مدخل شهر خون و شهادت مجدداً تابلوی بزرگ و زیبائی نصب شده است که روی آن نوشته اند: «به خونین شهر خوش آمدید». در شهر خرمشهر به جز تله های سنگین و خودروها، آن قدر اسلحه سبک مانند کلاشینکف و فشنگ به غنیمت گرفته شده که شاید بتوان تمام مردم کشور را مسلح کرد.

 
پی نوشت:
1- پا به پای رزمندگان اسلام در خیابان های خرمشهر آزاد شده، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ایران
2- تاریخ ایرانی
3- «بررسی تاریخی اختلافات مرزی ایران و عراق» انتشارات دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی وابسته به وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران،علی اصغر جعفری ولدائی