تبیان، دستیار زندگی

خاطرات سیاست مداری که معلم اخلاق بود

گزیده‌ای از خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدمهدی طباطبایی از دستگیری به اتهام عضویت در فدائیان اسلام تا خاطره اولین کسانی که برای آیت الله خمینی لفظ امام را به کار بردند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
سید مهدی طباطبایی

آنچه در زیر می‌خوانید گزیده‌ای از خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدمهدی طباطبایی است که در دوران حیاتش در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده و اکنون برای نخستین بار منتشر می‌شود.

گذری بر زندگینامه حجت‌الاسلام طباطبایی

حجت‌الاسلام سیدمهدی طباطبایی در سال 1315 در رفسنجان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های علمیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قم و مشهد سپری کرد و از ابتدا در صف مبارزین نهضت اسلامی به رهبری امام‌خمینی قرار گرفت.

در مشهد با اکثر علمای آن منطقه آشنایی و ارتباط داشت. عضویت در مجمع مبلغین و سپس مجمع روحانیت مبارز از جمله فعالیت‌های مهم و اساسی وی در عرصه‌ مبارزات مذهبی و سیاسی بود. وی در طول این مدت بارها دستگیر و زندانی شد.

حجت‌الاسلام طباطبایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌های متعددی از جمله نمایندگی امام در دادسرا و دادگاه انقلاب، قضاوت در دادگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اصناف، مبارزه با منکرات، شهرداری و دادستانی کل دادگاه انقلاب مازندران را برعهده گرفت. وی در دوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دوم و هفتم انتخابات مجلس شورای اسلامی به‌عنوان نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مردم مشهد و تهران به مجلس راه یافت.

 

اولین دستگیری به اتهام عضویت در فدائیان اسلام

حجت‌الاسلام طباطبایی در دورن جوانی خود به دلیل علاقه شدید به شهید نواب صفوی همواره به دنبال مطالب و نشریات فدائیان اسلام بود. او حدودا از سال‌های 1326 و 1327 وارد مبارزات سیاسی شد و برای نخستین بار در 17 سالگی به جرم داشتن مجلات و نشریات فدائیان اسلام دستگیر شد.

وی درباره اولین دستگیری خود می‌گوید: زمانی ‌که نواب در قضیه ذوالقدر و ترور علاء دستگیر شد، به‌خاطر علاقه‌ام به ایشان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به‌دنبال این بودم که مجله و روزنامه‌هایشان را بخرم که ببینم چه‌کار کردند. اغلب در مورد این مسائل فکر می‌کردم. در این زمان فدائیان اسلام در مشهد، جلسه‌‌‌ای برای حمایت از نواب گذاشتند. هدف از برگزاری این جلسه رفتن پیش علما و جلب حمایت آنها به ‌منظور جلوگیری از اعدام نواب بود؛ افرادی که درآن جلسه حضور داشتند دستگیر شدند. مرا هم گرفتند و به زندان قزل‌قلعه در تهران منتقل کردند. در بازجویی‌هایی که از من به‌عمل آمد به این نتیجه رسیدند که فقط یک طرفدار و هوادار هستم و کاره‌‌‌ای نیستم. لذا شش‌ماه در زندان بودم و چون سنم کمتر از 18 سال بود، آزاد شدم.

 

ممنوع‌ المنبری در مشهد و منبر در تهران

منبرهای روشنگرانه در دوران نهضت اسلامی که گاه تا مرز دستگیری و ممنوع‌ المنبری وعاظ پیش می‌رفت یکی دیگر از عرصه‌های مبارزاتی روحانیون بود. حجت‌الاسلام سید مهدی طباطبایی نیز از جمله این واعظان بود که به دلیل سخنرانی‌های ضدرژیم در مشهد ممنوع‌المنبر شده بود. وی خاطره این دوران را این چنین روایت می‌کند: نزدیک محرم بود و در مشهد ممنوع‌المنبر شده بودم. تصمیم گرفتم به تهران بیایم و ببینم اوضاع چطور است و یک‌جایی منبر بروم که مرا نشناسند...

به منزل مرحوم آیت‌الله بهبهانی رفتم. آقای بهبهانی گفت: به به، چه خوب شد که آمدی. گفتم والا من ممنوع‌المنبر هستم. به تهران آمدم تا یک کاری بکنم. انشالله یک کاری صورت بگیرد؛ اگر چه دیر هم شده است و الان هفتم محرم است و دیگر دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عاشورا دارد تمام می‌شود. ایشان که خیلی زرنگ بود پاسخ داد: نه، همین‌جا منبری‌ات می‌کنم. غلط می‌کند کسی حرفی بزند.

گفتم چشم، انشاالله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که خیر است. دعا بفرمایید منبر مرا آزاد کنند. دقیقاً روز هفتم محرم در تهران منبر رفتم. اتفاقاً از الطاف الهی بود که جلسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ منبر به‌خوبی برگزار شد.

 

اولین بار که عنوان "امام" برای رهبر نهضت اسلامی استفاده شد

حجت‌الاسلام طباطبایی درباره توزیع اعلامیه‌های امام خمینی مبنی بر تحریم جشن‌های 2500 ساله و استفاده از عنوان "امام خمینی" در اعلامیه می‌گوید: در سال 1350 امام اطلاعیه‌‌‌ای راجع‌به تحریم جشن‌های 2500 ساله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شاهنشاهی صادر کردند. آقای هاشمی رفسنجانی دست‌نویس این اطلاعیه را آورد و تحویل من داد. بعد با ایشان هماهنگ کردیم که این اطلاعیه چاپ و توزیع شود.

مسئول چاپ اطلاعیه‌ها آقای محمود نیکنام بود. او در آن موقع دانشجو بود و کارگر چاپخانه‌‌‌ای در خیابان شهباز سابق بود. به‌ علت اینکه کبیری به کار چاپ آشنایی داشت، یک دستگاه چاپ دستی(ملخی) برای ما خرید. محمود نیکنام، این دستگاه چاپ را به باغ پدر خود آقای احمد نیکنام در خیابان موتور آب(نوشیروان سابق) آورد. در آنجا اطلاعیه‌ها را به تعداد زیاد چاپ کردیم. پس از آن برای اینکه ماشین لو نرود، گوشه‌‌‌­ای از باغ را با بیل کندند و آن‌را داخل خاک کردند و روی آن‌را پوشاندند.

اطلاعیه‌ها را به بیرون باغ بردیم و تقسیم کردیم. روش تقسیم ما هم عالی بود و ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تقریباً مبتکر آن خود من بودم که همان روش پخش اعلامیه‌ها در مشهد بود. بخشی از آن‌را به منزل آقای مهدوی کنی بردیم، یک مقداری از آن‌را به منزل آقای هاشمی رفسنجانی و تعدادی را به منزل خود من و مسجد موسی‌بن‌جعفر بردیم. در پنج، شش مکان این اطلاعیه‌ها تقسیم شد.

پس از آن اطلاعیه‌ها به‌صورت دفترچه درآمد. برای اینکه محل چاپ اطلاعیه‌ها لو نروند و ساواک متوجه نشود که در ایران چاپ شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند فکر کردیم که بگوییم اطلاعیه‌ها در نجف چاپ شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند تا اگر کسی در این رابطه دستگیر شد، دنبال بقیه نگردند و افراد دیگر لو نروند.

یک‌روز که به‌همراه آقای کبیری به بازار رفته بودیم به شکل کاملاً اتفاقی در یک مغازه کتابی را دیدیدم که روی آن نوشته شده بود: «الامام الحمیسی». به کبیری گفتم ما می‌توانیم «الحمیسی» را به «خمینی» تبدیل کنیم. پایین آن هم نوشته شده بود «مطبعة الآداب نجف‌الاشرف».‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کتاب را خریدیم. آقای کبیری برای اینکه قضیه لو نرود آن‌را شبانه به چاپخانه‌‌‌ای که در آن کار می‌کرد برد و به تعداد دفترچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مورد نیاز گراور گرفت و آورد و به ما داد. لذا اولین کسانی که در سال 1350 به آقای خمینی «امام» گفتند ما بودیم.

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات منتشر نشده حجت‌الاسلام سیدمهدی طباطبایی
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.