پدرم را به جرم انقلابی بودن شهید کردند
هر بار که اتفاق مهمی برای کشورمان در سطح بینالمللی میافتد، آنان که پستترین موضعگیریها را بیان میکنند، منافقین هستند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1397/02/29 ساعت 13:38
هر بار که اتفاق مهمی برای کشورمان در سطح بینالمللی میافتد، آنان که پستترین موضعگیریها را بیان میکنند، منافقین هستند. گروهکی که با بیش از 17 هزار ترور از مردم کشور خودشان، یکی از فجیعترین جنایات تاریخ را مرتکب شدهاند، حالا برای انتخاب جان بولتون ضدایرانی به سمت مشاور امنیت ملی آمریکا هورا میکشند و برای خروج ترامپ از برجام ابراز خوشحالی میکنند! اما تاریخ گواهی میدهد حق آشکار میشود و بالاخره سران این گروهک نیز به سزای عملشان خواهند رسید. حجتالاسلام شهید مصطفی حجتی از قربانیان ترور منافقین است که برای شناخت حداقلی از زندگی و منشش گفتوگویی با بتول حجتی دختر شهید انجام دادهایم.
گویا پدرتان از مبارزان بنام انقلابی بودند؟
بله، ایشان متولد سال 1321 در یکی از روستاهای مرند آذربایجانشرقی بودند. پدربزرگ ما زمان آیتالله بروجردی از روحانیون سرشناس منطقه بود. پدرم راه پدرشان را ادامه دادند و به حوزه علمیه قم رفتند. آنجا با اندیشههای حضرت امام آشنا شدند. اعلامیههای امام را در آذربایجان پخش میکردند. کمی بعد ما در سال 56 برای زندگی به تهران آمدیم. پدر بعد از پیروزی انقلاب مسئول شعاردهنده مراسم تاسوعا و عاشورا بود. بعداً در کمیته منطقه 8 در غرب تهران مسئولیت گرفتند و شب و روزشان را با بچههای پاسدار میگذراندند. وقتی جنگ شروع شد به صورت افتخاری به جبهه رفت و در آگاه کردن مردم با انقلاب اسلامی فعال بود. ایشان پیشنماز مسجد سیدالشهدای خیابان نواب بود.
چه فعالیتهایی از سوی شهید حجتی باعث شد منافقین طرح ترورش را بریزند؟
پدرم در سنگر انقلاب فعال بود و منافقین چشم دیدن انقلابیها را نداشتند. پیش از شهادت بابا یکی، دو بار از طرف منافقین تهدید شده بود. نقشه ترورش را داشتند اما موفق نمیشدند. اواسط سال 60 که ترورها زیاد شد، ایشان را هم ترور کردند. ششم اسفند 1360 پدرم بعد از نماز مغرب و عشا از خیابان نواب به سمت خانه میآمد. منافقین در خیابان جیحون در کمینشان بودند. پشت خانه ما گاراژ بود. تروریستها با لباس پاسداری، داخل یک پیکان از خیابان یکطرفه و از روبهرو آمده بودند، به پدرم که میرسند با ژ3 به طرفش تیراندازی میکنند. تیر به سرشان اصابت میکند. مردم محله جمع میشوند و بچههای کمیته ایشان را به بیمارستان میرسانند اما پدرم در همان لحظه تیراندازی به شهادت رسیده بود.
در کتاب کارنامه سیاه که مجموعهای از اعترافات مجاهدین خلق است اطلاعاتی در مورد پدر شهیدتان وجود دارد. ایشان هنگام شهادت چند سالشان بود؟
بله، در جلد چهارم این کتاب در مورد پدر شهیدم نوشته شده است. بابا موقع شهادت 39 سال داشت. سه سال بعد هم مادرمان به دلیل بیماری قلبی از دنیا رفت. مادرم همیشه کمک و همراه پدرم بود. اوایل انقلاب پدرم بیشتر اوقات بیرون از منزل بود. مادرم تمام مسئولیت پدر را انجام میداد. منزل ما محل رفت و آمد اقوام از شهرستان بود و پدرم بیشتر اوقات جلسات قرآن و دعا را در منزل برگزار میکرد. بعد از شهادت پدرم و فوت مادرم، دو برادر و چهار خواهر بودیم که داییام سرپرستی ما را به عهده گرفت. داییام پیشنماز مسجد الهادی در غرب تهران بود. ما در خیابان مرتضوی زندگی میکردیم. خالهام به ما رسیدگی میکرد و بعدها که بزرگتر شدم سرپرستی بچهها را به عهده گرفت. من زمان شهادت پدرم 18 سال داشتم. دوران شاه پا به پای ایشان در تظاهرات ضد رژیم شرکت میکردم.
به نظر شما دشمنی منافقین با بچههای انقلاب ریشه در چه اندیشهای داشت؟
منافقین گروهی الحادی بودند. انحراف آنها از جامعه و اسلام ناب محمدی و انقلاب اسلامی باعث میشد تا رفته رفته بیشتر در گمراهی فروبروند. ما بعدها فهمیدیم که آنها چند بار پدرم را تهدید کرده بودند. اما ایشان موضوع تهدیدها را به خانواده انتقال نمیداد. پدرم یکی از 17 هزار نفری است که توسط نفاق شهید شدهاند. ما باید مظلومیت این شهدا و ددمنشی منافقین را به گوش جهانیان برسانیم. بابا زمانی که زنده بود کسانی که خط انحرافی داشتند را هدایت میکرد. در مسجد چریکهای فدایی خلق را با صحبت و نصیحت هدایت میکرد. الحمدلله همهشان اصلاح شدند و ذکر بابا را میگویند. همدورههای پدرم تیمسار آیت گودرزی رئیس مبارزه با منکرات وقت کل کشور، مرحوم آیتالله مهدوی کنی که با پدرم ارتباط نزدیک داشت، شهید چمران، شهید موسی کلانتری وزیر وقت راه بودند که شهید کلانتری هم هفتم تیر 1360 توسط منافقین به شهادت رسیدند.
منبع: روزنامه جوان