تبیان، دستیار زندگی

نگاهی به نمایش «پرواز به تاریکی»؛ قدرت‌نمایی بدمن‌ها

در آثار افشین هاشمی گویی بدمن‌ها همه کاره هستند. آدم‌ خوب‌ها منفعل به گوشه‌ای محبوس می‌شوند تا نظاره‌گر اعمال آدم‌ بدها باشند. این انفعال کسالت‌آور است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 نمایش «پرواز به تاریکی»


«داستان این نمایش بین فروردین 1337 تا آبان 1338 می‌گذرد. پس از جدایی شاه و ثریا و پیش از ازدواج با فرح. زمانی که بانو پریزاد از فرنگ برمی‌گردد و با پیشنهاد ازدواج روبه‌رو می‌شود.»

این خلاصه داستانی است که افشین هاشمی برای نمایش نه چندان تازه خود با عنوان «پرواز به تاریکی» برگزیده است. البته این خلاصه داستان به رویدادهایی مربوط به پیش از آغاز نمایش است؛ چرا که نمایش داستان یک چرخش است. پریزاد، افسرده از مرگ شوهر سیاستمدار و عاشق‌پیشه‌اش در انتظار نظر شاه جوان است؛ اما ورود یک شاعر انقلابی همه معادلات را بر هم می‌زند. شباهت ظاهری شاعر و شوهر سابق، پریزاد را بر آن می‌دارد از شاعر محافظت کند و او را از چشم مأموران امنیتی دور سازد.

همه چیز برای یک عاشقانه غمناک در فصل بهار مهیاست. نمایشی که پیشتر در تماشاخانه دا با بازی شبنم مقدمی، الیکا عبدالرزاقی، میلاد رحیمی و افشین هاشمی و به مدت شصت شب اجرا شده است‌؛ اکنون در فضای بزرگتر و البته زمانی محدودتر اجرا می‌شود. مهمتر آنکه در آن زمان نمایش عاشقانه غمناکی برای فصل تابستان بوده است و از آن مهمتر، تماشاخانه دا به نظر مناسب‌ترین مکان برای اجرای نمایشی در سال‌های 1337 و 1338 بود. زیرزمینی مملو از ستون‌های آجری و دیوارهایی که هنوز نمناک و خسته از گذر سال‌ها بودند، به جهان مدنظر افشین هاشمی و آن غم مکان‌محور نزدیک بودند تا سالن سراسر سیاه چهارسو.

آنچه در تالار چهارسو در حال رخ دادن است اتمسفر تماشاخانه دا را ندارد. به نظر دکور تازه با آن پرده‌های بلند که فضای نمایش را به یک سرسرا بزرگ تقلیل داده است، شرایط را برای مخاطب کمی مصنوعی می‌کند. مخصوصاً صعودها به طبقه دوم این سرسرا - که باید از میان مخاطب گذشت - قرار است فاصله میان مخاطب و اثر را کاهش دهد و به نوعی مخاطب را درون اثر پرتاب کند؛ اما چیزی مانع می‌شود. مانعی که از سالن و اتمسفر آغاز می‌شود و باید در میان واژگان و بازی‌ها جستجو کرد تا دریابیم موانع چه چیزهایی هستند.

از داستان بیاغازیم، جایی که قرار است ما را به یک جهان مرموز در گذشته‌ای نه چندان دور سوق دهد. جهانی که این روزها محبوب است. همواره محبوبیت رمان‌های تاریخی در میان ایرانیان شاخص بوده و هست. حس قوی کنجکاوی ایرانیان به زندگی شاهان و شاهزادگان آنان را مجاب می‌کند تا به زندگی شخصیشان سرکی بکشانند و در یابند در آن زرق و برق کور کننده چه خبر است. ماجرای طلاق ثریا و ازدواج با فرح، در دم‌ودستگاه درباری خاص محمدرضا پهلوی از آن موارد قابل توجه است. کافی است سری به مجلات زرد اوایل انقلاب همانند «سپید و سیاه» بیاندازیم تا دریابیم در آن بحبوحه علی بهزادی چگونه به انتشار تصاویر شخصی و خانوادگی شاه مخلوع می‌پرداخته است. البته این را هم به یاد داشته باشیم که علی بهزادی در 1353 با حکم توقیف مجله‌اش از سوی شاه روبه‌رو شده بود و شاید مشکلاتی فردی نیز در میان بوده باشد.

این حس سرک کشیدن به زندگی شخصی شاهان هنوز پابرجاست. در همین روزگار هم می‌توان دریافت که چگونه مردم در پی یافتن ریزه‌کاری‌های زندگی دولتمردان هستند و «پرواز به تاریکی» گویی این شرایط را مهیا می‌کند؛ آن هم در روزگاری که شاه جوان معشوق بازیگرش را رها کرده است و حول و حوش باردار نشدن ثریا یک دنیا شایعه است.

اما داستان هاشمی قصد ندارد به بخش خاله‌زنکی ماجرا رجوع کند. او فقط می‌خواهد اتمسفر ماجرا را تسخیر کند و آن را به داستانش تزریق کند. جایی که شاه پس از 28 مرداد و کودتایش قدرت گرفته است و این قدرت در شرایط پلیسی-امنیتی نهفته شده است. او می‌تواند در همه چیز سرک بکشد. شاید ما اکنون در جایگاه شاه باشیم. شاه به شکل مجازی در ساحت مأمور امنیتی ظاهر می‌شود که جنبیدن بال پشه‌ای از نظرش نهان نمی‌شود. مأمور در حالی رویه مؤدبانه‌ای با پریزاد دارد و حتی به نظر می‌رسد الفت و انسی نسبت به او دارد، از خطر پریزاد و پناهنده‌اش آگاه است و به دنبال بزنگاهی است که خرابکار شاعر را به چنگ آورد. چنین رویه‌ای، با آن دکور پر پرده، نوعی تعلیق ایجاد می‌کند و از اسانس رومانتیک ماجرا می‌کاهد. حتی می‌توان گفت دیگر خبری از آن داستان عاشقانه غمناک خبری نیست.

غمناکی ماجرا به یک شباهت بازمی‌گردد. قرار است پریزاد و شاعرش یک تجربه لیلی و مجنون‌وار داشته باشند؛ اما این رابطه عاشقانه مجالی برای شکل گرفتن ندارد. همه چیز به یک شعر وابسته است و یک شباهت تصویری. ما چیزی درباره مرام شاعر نمی‌دانیم، او فقط علیه شاه است. درباره دختر نیز چیز زیادی نمی‌دانیم، او فقط نامزد شاه است. خبری از آن نزاع‌های عاشقانه میان رقیب و عاشق نیست. ما با یک عاشق منفعل روبه‌روییم و البته اندکی ترسو. شاعری که اسحله به دست می‌گیرد تا ترور کند، از سایه مأمور حی و حاضر هراس دارد و این مانعی برای شکل گرفتن یک عاشقانه آشناست. به عبارتی این مجنون سربه‌هوا جایی برای تبدیل شدن به رامین ندارد و از همین روست که محکوم به از دست دادن معشوق است.

این انفعال میان عاشق و معشوق موجب می‌شود نمایش در روایت کسل‌کننده شود تا غمناک و همواره منتظر ورود مأمور باشیم تا او به اتمسفر بی‌نفس نمایش حیاتی دهد. افشین هاشمی در نقش این مأمور تیزهوش، به خوبی نمایان می‌شود. او صحنه را تسخیر می‌کند. او بازی دیگر بازیگران را محو می‌کند و با جنب و جوش بسیارش آنها را از معرکه به در می‌کند.

اگر نگاهی به دیگر نمایش همزمان افشین هاشمی داشته باشیم می‌توان دریافت که در آثار او شخصیت‌های سفید اندکی در بی‌کنشی محصور می‌شوند. برای مثال در «شیرهای خان باباسلطنه» نیز سیاه که در اصل شخصیتی پویاست، به راوی منفعل بدل می‌شود. او بیشتر حضورش را در یک قفس به سرمی‌برد. چیزی شبیه آنچه بر سر پریزاد می‌آید. در عوض شاه و مأمور هر دو رها و آزادند. طنازی می‌کنند و روند داستان را کنترل می‌کنند. گویی آدم خوب‌ها ابتر و الکن شده‌اند.

همین مسئله باعث می‌شود که نمایش کسالت‌بار شود. به خصوص آنکه فراز و فرودهای آنچنانی ندارد. نمایش خطی و بدون هیجان پیش می‌رود . کنش‌ها به گفتار تقلیل پیدا می‌کنند و ما بیشتر مجبوریم جدال شبه‌شاعرانه شاعر و پریزاد را تحمل کنیم. در چنین وضعیتی ما می‌مانیم و انتظار دیدن بدمن داستان.

منبع:تسنیم/ احسان زیورعالم