فروپاشی دموکراسی لیبرال غرب
لیبرالیسم مرده یا نفسهای پایانیاش را در عرصه جهانی میكشد
اكنون لیبرالیسم جوامع غربی از درون و بیرون در معرض تهدید است. باید به دنبال راهكاری نوین برای احیای كرامت و منزلت انسانی و جایگزینی برای لیبرالیسم باشیم.
فیلسوفان دوره روشنگری در آرزوی محقق شدن دولتی لیبرال به سر میبردند. دولت آرمانی آنها دولتی به نمایندگی از مردم بود كه به فردیت بشریت جانی تازه میبخشید و آنان را از سلطه حاكمان ستمگر رها میساخت. حاكمانی كه به حقوق و موجودیت انسانی وقعی نمینهادند و در مسیر رسیدن به اهداف بشریت خلل وارد میكردند.
راجر کوهن لیبرالیسم را در لحظات پایانی عمرش میبیند
قرار بود دولت لیبرال دموكراسی و یا همان مدینه فاضله فلاسفه روشنگری؛ به شعار آزادی، برابری و برادری جامعه عمل بپوشاند. اما اكنون بعد از سالیان دراز از تشكیل حكومتهای لیبرال دموكرات در غرب، لیبرالیسم عملا به دولتهای ظالم تر و استبدادی تری تبدیل شده است كه هر روز از اهداف بنیان گذاران آن دورتر و دورتر میشود. راجر کوهن در مقاله ای با عنوان "The Death of Liberalism" در مجله نیویورك تایمز لیبرالیسم را در لحظات پایانی عمرش می بیند. در ادامه ترجمه این مقاله به تفصیل میآید.لیبرالیسم مرده یا نفسهای پایانیاش را در عرصه جهانی میكشد
از نظر كوهن لیبرالیسم مرده است یا حداقل میتوان گفت نفسهای پایانیاش را در عرصه جهانی میكشد. لیبرال دموكرات هایی كه با تحمل رنج ها و و مشقت ها و حتی خونریزی های فراوان در طول دوره ای 25 ساله پیروز شدند؛ اكنون از همه طرف محاصره شدهاند.كوهن تصریح میكند: ملیگرایی و اقتدارگرایی با تقویت فنآوری، با هم متحد شدند تا اشکال جدیدی از کنترل و دستكاری ماهیت انسانی را به دست آورند و در خدمت لیبرالیسم قرار بگیرند. هدف آن بود انسانهایی كه هر كدام در معرض حرص، تعصب، جهل، سلطه، سستی و ترس بودند، از سرشت پلید و شیطانی خود دور شوند و به انسانهای صلحجو و نیكسرشت تبدیل شوند. اما همه این اهداف با سقوط دیوار برلین ناپدید شدند و از دیدگان بنیانگذاران لیبرالیسم دورتر و دورتر شدند.
تاریخ با فروپاشی دموکراسی لیبرال غرب به پایان رسید
در ادامه كوهن به سقوط شوروی اشاره میكند و میگوید: هنگامی که کمونیسم سقوط کرد و جوامع بسته تحت فشار قرار گرفتند تا رو به عقاید جدید گشوده شوند و به مردم آزادی بیشتری بدهند. عصر جهانی شدن سریع آغاز شد و ایالات متحده قدرت و نفوذ فوق العادهای به دست آورد. با این اوصاف استدلال فرانسیس فوکویاما در سال 1989 منطقی به نظر میرسید"پیروزی غرب و ایده غربی، اول از همه در فرسودگی کامل گزینههای سیستماتیک ماندگار و ماندنی در برابر لیبرالیسم غربی مشهود است." بنابراین، طبق نظر فوکویاما میتوان استدلال كرد" تاریخ با فروپاشیدن دموکراسی لیبرال غرب به عنوان شکل نهایی حکومت انسانی به پایان خود رسیده است." درواقع با فروپاشی لیبرال دموكراسی غرب، باید منتظرشكلگیری جایگزینی برای آن باشیم. چون عملا دیگر چیزی از لیبرالیسم باقی نمیماند.حفظ عقل و منطق در امور انسانی نكتهای ظریف و باریك است
استدلال فوكویاما منطقی و البته قابل درك بود. با آزادسازی شوروی صدها میلیون نفر از سلطه امپراطوری شوروی آزاد شدند. نه تنها مردم شوروی بلكه همه میدانستند؛کدام سیستم بهتر کار میکرد. اما مشکل اینجاست که حفظ عقل و منطق در امور انسانی همیشه نكتهای ظریف و باریك است.بیایید نگاهی اجمالی به تاریخ بشری داشته باشیم. تجربه لیبرال دموكرات ها با اعتقادات روشنگری آغاز شد. اعتقاداتی مثل این كه انسانها باید سرنوشت خود را از طریق حقوق لایتجزای خود و با به اجرا درآوردن خواست و اراده خود و با آزادی تام رقم بزنند. با گسترش عقاید روشنگری دورههای پیشین مبتنی بر حاکمیت نامعقول، قدرت مطلق از جانب خداوند، سلطه و سرزمین و در واقع "نیروهای متعصب عرفانی ضد عقلانی" دوام چندانی نداشتند.
در نهایت لیبرال دموكراسی بازنده میدان است
از نظر كوهن چنین نیروهای ضد عقلانی امروزه در همه جا وجود دارد: در آمریکا دونالد ترامپ، در فرانسه مارین لی پن، در روسیه ولادیمیر پوتین، در خاورمیانه پادشاه عربستان، در کره شمالی و .... . اما در نهایت لیبرال دموكراسی بازنده میدان است؛ چراكه دولت های نمایندگی تحت حاکمیت قانون ثابت کردهاند که همواره تصویر کثیفی از قدرت و خشونت را از طریق رسانههای اجتماعی و بازیهای آنلاین ترویج میكنند.سخنان لیبرالی جوامع بشری را به فداكاری، شهامت و دلاوری دعوت نمیكنند
برلین، درست قبل از فوکویاما، ضعف بالقوه لیبرالیسم را شناسایی کرد. او نوشت: " لیبرال ها توصیه میکنند ماشین آلات مكانیكی طراحی شوند تا از آسیب رساندن افراد جامعه به یكدیگر جلوگیری شود؛ به هر فرد فضای كافی برای محقق ساختن خود منحصر به فرد و خاص خود بدون تداخل با اهداف دیگران داده شود. این سخنان لیبرالی به هیچ وجه مهیج و شورانگیر نیستند و جوامع بشری را به فداكاری، شهامت و دلاوری دعوت نمیكنند."ظهور فردی هم چون ترامپ به هیچ وجه غافلگیركننده نیست
با این حال آزادی نیاز به چیزهای خاصی دارد. لیبرالیسم خواستار پذیرش تفاوتهای انسانی و پذیرفتن مسئولیت میانجیگری میان تفاوتهای بشری از طریق نهادهای دموکراتیک میشود. این نیاز عملا منجر به پذیرش چندین حقیقت ناسازگار میشود. در عصر خوانندگی و شهرت سلبریتی ها، سیاستگذاری برای فروش و استفاده از فریب و نیرنگ برای كسب قدرت و ... ، ظهور فردی هم چون ترامپ به هیچ وجه غافلگیر كننده نیست.تاریخ به پایان نمیرسد، بلكه تنها عقب و جلو رفته و تكرار میشود
نویسنده در نهایت نتیجهگیری میكند كه شکست گسترده بیداری عرب، بزرگترین جنبش آزادی از سال 1989، تلاش اعراب برای تقویت خود علل زیادی داشته است، اما یکی از مهمترین آنها عدم وجود هرگونه نهاد لیبرال در این جوامع بوده است؛ از مصر گرفته تا لیبی. حتی کشوری با طبقه متوسط بزرگ مانند مصر آماده پذیرش میانجیگری نهادهای دموکراتیک نبود. بنابراین قدرت به ژنرال ها بازگشت و اسلامگرایان - حتی معتدل ترین آنها - به زندان یا بدتر از آن محكوم شدند.در جوامع غربی با افزایش نابرابریها لیبرالیسم مورد حمله قرار گرفته
در حال حاضر در روسیه، و کشورهایی هم چون مجارستان و لهستان و چین، اشکال اقتدارگرایی در حال افزایش است و لیبرالیسم (و یا حتی آزادی مفرط) در حال عقبنشینی است. در خاورمیانه، سیستم پادشاهی هم چنان فراگیر است. در جوامع غربی با افزایش نابرابریها لیبرالیسم مورد حمله قرار گرفته است(اقتصاد نئولیبرالی نیز اعتبار لیبرالیسم را از بین برده و بر نابرابری های اقتصادی و اجتماعی دامن زده است.)، گفتمان سیاسی، گفتگوهای دانشجویان در پردیسهای دانشگاهی و سخنان منتشر شده در رسانههای اجتماعی، همه نشانگر بیتفاوتیهای جدید نسبت به عقاید لیبرالی و عدم تحمل و تمایل به سازش با دموکراسی لیبرال هستند.اكنون لیبرالیسم جوامع غربی از درون و بیرون در معرض تهدید است. باید به دنبال راهكاری نوین برای احیای كرامت و منزلت انسانی باشیم و به دنبال جایگزینی برای لیبرالیسم باشیم.