تبیان، دستیار زندگی

دشمن در هیچ برهه‌ای از زمان چشم دیدن حزب‌الله را ندارد

با جانباز اکبر عبادی به گفت و گو نشستیم تا از حضورش در جبهه‌ها بیشتر بدانیم. اكبر عبادی در میان خاطراتش به دایی شهیدش حاتم مشك‌زاده اشاره داشت و به این ترتیب گفت‌وگوی ما عطر و بوی یك شهید را به خود گرفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
شهید حاتم مشك‌زاده

چند سالگی به جبهه رفتید؟
من متولد 48هستم. سال64 درس و مشق را رها كردم و بعد از شهادت برادرم حسن به جبهه رفتم. حسن در سن 21 سالگی در سوم مهر ماه 1363 شهید شد و ما را سربلند كرد. برادرم در عملیات ایذایی در محور
سردشت-بانه با تیری كه به قلبش اصابت كرد به شهادت رسید. بعد از او من هم راهی شدم تا اسلحه‌اش بر زمین نماند.
سال 64 فقط 16 سال داشتید، با این سن كم چطور اجازه اعزام گرفتید؟
با یكی از بچه محل‌ها به نام لطفی خیلی رفیق و عیاق بودم. با هم قرار و مدار رفتن را گذاشتیم. به هرجا كه می‌شد سر زدیم. سپاه، بسیج و جهاد سازندگی همه جا رفتیم اما فایده‌ای نداشت. اجازه حضور در جبهه را نمی‌دادند. تصمیم گرفتیم شناسنامه‌هایمان را دستكاری كنیم. خیلی هم خوب از كار در آمد آنقدر كه كسی متوجه نشد. من توانستم بروم اما دوستم لطفی نتوانست بیاید و كمی بعد خودش را به جبهه رساند. لطفی دیر آمد و زود‌تر از من رفت و در كربلای 8 شهید شد. من زود‌تر از لطفی رفته بودم اما او خودش را به قافله شهدا رساند.
بعد از اعزام ابتدا به مهران رفتم و سه ماهی آنجا بودم. در عملیات‌های پدافندی حضور داشتم. جانبازی من مربوط به حضورم در عملیات والفجر 8 (فاو) و حضورم در منطقه عملیاتی بیاره عراق در سال 65 می‌شود.
آن زمان برادر دیگرتان حسین هنوز شهید نشده بود؟
خیر، حسین چند سال بعد شهید شد. حسین یكم مرداد ماه سال 67 همزمان با اجرای عملیات مرصاد در غرب كشور، با اصابت تركش خمپاره به پیكرش به آرزویش رسید و با آن سن و سال كمش شهید شد.
با توجه به حضورتان در دوران دفاع مقدس و آشنایی‌تان با فضای جبهه و مدافعان حرم، شباهتی بین رزمندگان دوران دفاع مقدس و رزمندگان مدافع حرم می‌بینید؟
به نظرم كار مدافعان حرم سخت‌تر از مدافعان وطن و رزمنده‌‌های دوران دفاع مقدس است. در زمان انقلاب فضای جامعه متحول شده بود و بیشتر مردم همراه با امام پای اعتقاداتشان ایستاده بودند.
با آغاز جنگ تحمیلی بسیاری از مردم وارد فضای جهاد و مبارزه شدند و تنها با یك فرمان امام، پیر و جوان، مرد و زن راهی می‌شدند تا از اسلام ، كشور و ناموسشان دفاع كنند.
آن زمان هم مثل امروز حرف و حدیث پشت سر خانواده شهدا بود، اما امروز خیلی بیشتر است. حضور در جبهه مقاومت اسلامی همت زیادی می‌خواهد درجامعه‌ای كه چرایی حضور هزینه دارد و مورد انتقاد برخی مسئولان و مردم قرارمی‌گیرد، جانبازی یا شهادت در این راه اعتقاد و اراده‌ای والا می‌خواهد.
آن روز فضای جامعه برای رفتن به جنگ آماده بود. همه این را به خوبی حس كرده بودند كه اگر برای دفاع نروند صدام و بعثیون وارد خاك كشور می‌شوند و چه بسا مناطق محاصره شده هرگز آزاد نشوند اما جنگ درعراق و سوریه چون با درایت فرماندهان نظامی كشور در بیرون از كشور و بیرون از مرزها عملیاتی می‌شود كمتر كسی درك می‌كند ما باید برای دفاع از اسلام و مسلمانان به سوریه، عراق و لبنان برویم تا به فرموده امام خامنه‌ای مجبور نشویم در همدان و كرمانشاه مقابل دشمنانمان بایستیم. دشمن در هیچ برهه‌ای از زمان چشم دیدن حزب الله را نداشت و نخواهد داشت. الحمدلله جبهه مقاومت به خوبی كار می‌كند و پیروز میدان است.
گویا دایی‌تان هم شهید دوران دفاع مقدس هستند، خوب است یادی از این شهید والا مقام كنیم.
دایی‌ام حاتم مشك‌زاده متولد 1339 بود. ابتدا شغلش آزاد بود اما بعد وارد سپاه شد. به عنوان نیروی آزاد سپاه در زمان جنگ وارد جبهه‌ها شد. ابتدا همراه با برادر شهیدم حسن عبادی بود و فعالیت زیادی هم در كنار هم داشتند. دایی حاتم همراه گروه شهید چمران وارد جنگ‌های نامنظم شد. در مقطعی هم به لبنان رفت. الگویش شهید بروجردی بود. دایی حاتم می‌خواست زندگی معنوی‌اش را با این شهید بزرگوار تطبیق دهد. برادرم حسن که به شهادت رسید اخلاق دایی طور دیگری شد. خیلی با حسن صمیمی بودند. دایی برخلاف برادرانم حسن و حسین خیلی شوخ طبع و بذله‌گو بود. آخرین باری كه می‌خواست به جبهه برود از همه بستگان و فامیل خداحافظی كرد و حلالیت طلبید. چند نفری به دایی گفته بودند چهره‌ات نورانی شده است، گفته بود مگر ما لیاقت داریم؟!دایی در نهایت 21فروردین ماه 66 در عملیات كربلای 8 به شهادت رسید. دایی حاتم در كنار حسن، حسین و دوستم لطفی چهار شهیدی بودند كه انس و الفت زیادی با آنها داشتم، اما همگی رفتند و من...

منبع: روزنامه جوان