اقبال لاهوری و نظم پارسی
او یکی از شاعران و متفکران جهان اسلام است که ارادتی ویژه به ادب و نظم فارسی داشت و ضرورت بیداری جهان اسلام را در اشعار و ابیات خود فریاد زد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1397/02/04 ساعت 09:33
از وقتی که خود را شناخت؛ نام زیبای محمد را بر خود دید. پدرش اهل سیر و سلوک بود و کتابهایی از محی الدین ابن عربی مانند «فصوص الحِکَم» و یا «فتوحات مکیه» را در خانه مطالعه می کرد. او از همان کودکی با فضای فکر و اندیشه آشنا شد و در همان ایام، آموختن زبانهای فارسی و عربی را هم آغاز کرد.
محمد پس از دوران مدرسه، به دانشگاه هم رفت و شاید در همان سالها بود که جرقه های شعر و شاعری در ذهنش طنین افکند.
روزگار زندگی او، زمانی بود که جریانهای فکری شبه قاره در نخستین سالهای قرن بیستم، به سمت و سوی آزادیخواهی و استقلال طلبی سوق پیدا کرده بودند؛ این بود که اشعار او هم رنگ و بوی سیاسی به خود گرفت.
محمد در آن سال ها، سفری هم به اروپا داشت و به تحصیل حقوق و فلسفه جدید همت گمارد و در عین حال بر فرهنگ و تمدن ایران زمین تحقیق کرد.
شاید همین پژوهش های با رنگ و بوی ایرانی بود که سبب شد تا وی برای رساله دکترای خود، موضوع «ما بعد الطّبیعه در ایران» را برای دفاع در دانشگاه مونیخ آلمان انتخاب کند؛ رساله ای که به زبان انگلیسی نگارش یافت و چندی بعد توسط امیرحسین آریانپور به فارسی ترجمه و با عنوان «سیر فلسفه در ایران» منتشر شد.
محمد اقبال لاهوری سپس به لاهور بازگشت و به تدریس فلسفه در دانشگاه روی آورد و نام خود را به عنوان یکی از مشهورترین متفکّران و شاعران فارسی زبانِ مسلمان ثبت کرد.
و اما بسیاری از اشعار او، تلنگرهایی برای عالم اسلام و مسلمانان است:
یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه
یا درین فرسوده پیکر تازه جانی آفرین
یا چنان کن یا چنین
یا برهمن را بفرما نو خداوندی تراش
یا خود اندر سینه ی زناریان خلوت گزین
یا چنان کن یا چنین
یا دگر آدم که از ابلیس باشد کمترک
یا دگر ابلیس بهر امتحان عقل و دین
یا چنان کن یا چنین
یا جهانی تازه ای یا امتحانی تازه ای
می کنی تا چند با ما آنچه کردی پیش از این
یا چنان کن یا چنین
یا بکش در سینه ی من آرزوی انقلاب
یا دگرگون کن نهاد این زمان و این زمین
یا چنان کن یا چنین.
او در عین حال در اشعار انقلابی خود، نیم نگاهی نیز به اهمیت دوران جوانی در خودسازی و دیگرسازی دارد که شعر «جوانان عجم» از آن جمله است:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم! جان من و جان شما
غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام
تا به دست آورده ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیز تر گردد فرو پیچیدمش
شعله ای آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق
پاره ی لعلی که دارم از بدخشان شما
می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما.
و این هم یکی از مشهورترین اشعار محمد اقبال لاهوری است؛ آنجا که مسلمانان را به برخاستن از خواب سنگین غفلت فرا می خوانَد و به آنان نهیب می زند:
ای غنچه ی خوابیده چو نرگس نگران خیز
کاشانه ی ما رفت به تاراج غمان خیز
از ناله ی مرغ سحر از بانگ اذان خیز
از گرمی هنگامه ی آتش نفسان خیز
از خوابِ گران، خواب گران، خواب گران خیز
خاور همه مانند غبار سر راهی ست
یک ناله ی خاموش و اثر باخته آهی ست
هر ذره ی این خاک گره خورده نگاهی ست
از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
ناموس ازل را تو یساری تو امینی
دارای جهان را تو یساری تو یمینی
ای بنده ی خاکی تو زمانی تو زمینی
صهبای یقین درکش و از دیر گمان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
فریاد ز افرنگ و دلاویزی افرنگ
فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ
عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ
معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز.
«ضرورت اعتماد مسلمانان به خود و نفی توسعه فریبنده غرب»، نکته دیگری است که در اشعار بیداری بخش اقبال و خطاب به مسلمانان دیده می شود:
ای اسیر رنگ پاک از رنگ شو
مؤمن خود، کافر افرنگ شو
رشته ی سود و زیان در دست توست
آبروی خاوران در دست توست
این کهن اقوام را شیرازه بند
رایت صدق و صفا را کن بلند
اهل حق را زندگی از قوت است
قوّت هر ملت از جمعیت است
هم هنر هم دین ز خاک خاور است
رشک گردون خاک پای خاور است
ای امین دولت تهذیب و دین
آن ید بیضا بر آر از آستین
خیز و از کار اُمم، بُگشا گره
نشئه ی افرنگ را از سر بنه
نقشی از جمعیت خاور فکن
وا سِتان خود را ز دست اهرمن.
اینچنین است که شعر اقبال، آینده ای نویدبخش برای شرق جهان – که همان جهان اسلام است – مژده می دهد:
پس چه باید کرد ای اقوام شرق
باز روشن می شود ایام شرق
در ضمیرش انقلاب آمد پدید
شب گذشت و آفتاب آمد پدید
هر چه می بینی ز انوار حق است
حکمت اشیا ز اسرار حق است
هر که آیات خدا بیند؛ حر است
اصل این حکمت، ز حُکم «اُنظُر» است
دانش افرنگیان تیغی بدوش
در هلاک نوع انسان سخت کوش
با خسان اندر جهان خیر و شر
در نسازد مستی علم و هنر
روح شرق اندر تنش باید دمید
تا بگردد قفل معنی را کلید
روح خود در سوز بلبل دیده ایم
خون آدم در رگ گل دیده ایم
فکر ما جویای اسرار وجود
زد نخستین زخمه بر تار وجود
داشتیم اندر میان سینه داغ
بر سر راهی نهادیم این چراغ.
او در شعر خود، از مولانا جلال الدین محمد بلخی هم بسیار تأثیر پذیرفته و در منظومه «اسرار خودی»، هر شعر خود را با بیتی از حضرت مولانا آغاز کرده است. اقبال لاهوری در نظم فارسی و علاوه بر «اسرار خودی»، آثاری مانند «رموز بی خودی»، «پیام مشرق»، «جاوید نامه»، «ارمغان حجاز» و «زبور عجم» را نیز در کارنامه دارد.
باید گفت که اشعار فارسی او بیش از اشعار سروده شده به زبان اردوست که این هم نشان دهنده ارادت خاص او به زبان شعر فارسی است.
محمد اقبال لاهوری سرانجام در مانند چنین روزهایی از ماه آوریل سال ۱۹۳۸ میلادی و در سن ۶۱ سالگی به دیار باقی شتافت؛ اما تفکر و اندیشه ی شعری و فلسفی او در احیای نهضتهای اسلامی و ضرورت هوشیار بودن جهان اسلام و مسلمانان برای همیشه باقی ماند.
منبع: مهر