تبیان، دستیار زندگی
گفتیم چون موجود نامتناهی (خداوند) احاطه‌ی تامی نسبت به جهان ممكنات دارد، ارتباط او را با جهان آفرینش هرگز نمی‌توان به صورت حلول یا اتحاد یا انفصال توجیه كرد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شیعه و دیگر مذاهب (5)

پیامبران مظهر كامل تجلی

گفتیم چون موجود نامتناهی (خداوند) احاطه‌ی تامی نسبت به جهان ممكنات دارد، ارتباط او را با جهان آفرینش هرگز نمی‌توان به صورت حلول یا اتحاد یا انفصال توجیه كرد. بلكه نزدیك‌ترین و تاحدی مناسب‌ترین تعبیری كه برای این مطلب می‌توان پیدا كرد، همان لفظ «تجلی و ظهور» است كه در قرآن كریم نیز این تعبیر به كار رفته است و در گفتار اولیای دین- مخصوصا پیشوای اول شیعه- مكرر دیده می‌شود.

علی‌رغم اینكه اسلام تمام مساعی خود را در راه دفاع از توحید خداوند و نامتناهی بودن و احاطه‌ی آن به جهان آفرینش به كار برده و هیچ‌گونه استقلال وجودی و حق تشریع و فرمانروایی به عالم انسانی نداده است، كلیسا از همان روزی كه قدرت به دست آورد، و پناهگاه عالم مسیحیت شناخته شد، ‌تعلیمات خود را روی اساس حلول بنا كرد.

خدای بزرگی كه هستی او متناهی است و از هرجهت به جهان آفرینش احاطه‌ی وجودی دارد، نمی‌توان گفت در یك جزء از اجزای جهان حلول كرده و یا در میان چهاردیوار هستی به صورتی محدود و محبوس شده است، یا هویت واجبی خود را تبدیل به هویت یكی از ممكنات نموده و عین یكی از آفریده‌های خود شده است!! و همچنین نمی‌توان گفت این ذات نامتناهی و محیط علی‌الاطلاق در یك گوشه‌ای از گوشه‌های جهان آفرینش جایی برای خود باز كرده، در عرض مخلوقات خود قرار گرفته است و مانند پادشاهان فرمانروا در قلمرو صنع و ایجاد سلطنت می‌كند! بلكه آنچه در توجیه رابطه‌ی الوهیت با این عالم می‌توان گفت، این است كه وجود نامتناهی حق- عز‌اسمه- كه علی‌الاطلاق به همه چیز محیط است، پیوسته از همه چیز و در همه جا ظاهر و هویدا بوده، خود را نشان می‌دهد، بدون اینكه دامن كبریای او با ماده و مكان وزمان آلوده گردد.

تنها فرقی كه میان پیامبران و سایر انسان‌ها می‌توان یافت، این است كه آنها شرافت كمال عبودیت را دارند

و البته روشن است كه این نظر نه حلول و اتحادی در بر دارد و نه انفصال و انعزال، كه هر دو مستلزم محدودیت و جسمیت می‌باشند. موجودات نه با خدا متحدند و نه از خدا جدا. اگر نظریه‌ی حلول و اتحاد صحیح بود، فرقی میان خدا و خلق نبود و در حقیقفت خدایی در كار نبود و اگر نظریه‌ی انفصال درست بود، یك بُعد نامتناهی میان خدا و خلق پیدا می‌شد و به واسطه‌ی عروض محدودیت بر خداوند، رابطه‌ی خدایی در كار نبود. (دوباره به این مطلب باز می‌گردیم)

كسی كه از افكار و اعمال مسلمانان – مخصوصا مسلمانان صدر اول- چشم‌پوشی كرده، با ذهن خالی، تنها به كتاب خدا و بیانات پیغمبراكرم و اهل بیت گرامی او مراجعه نماید، به طور روشن خواهد فهمید كه طبق تعلیمات اسلامی،‌ خداوند هیچ گونه حلول یا آمیزش دیگری، از جهت ذات و شئون ذاتی خود با جهان آفرینش و از جمله با عالم بشریت ندارد.

بیانات قرآن و حدیث با صراحت تمام می‌گوید: حتی پیامبران گرامی كه در صف مقدم آنها حضرت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد علیهم‌السلام  قرار گرفته‌اند، هیچ مقامی جز مقام بندگی ندارند. در خصایص بشریت كمترین تفاوتی میان آنها و انسان‌های دیگر نیست و بالاخره از سازمان نبوت هر قدرتی بروز كند، یا هر علمی ظهور نماید، همان قدرت و علم خداوندی است و هر حكمی از این سازمان صادر شود،‌ حكمی است كه از پیشگاه خداوند صادر شده است و این سازمان تنها جنبه‌ی وساطت و رسالت تبلیغ آن را دارد، بدون آنكه استقلالی در قانون‌گذاری‌ داشته باشد.

بیانات قرآن و حدیث با صراحت تمام می‌گوید: حتی پیامبران گرامی كه در صف مقدم آنها حضرت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد علیهم‌السلام  قرار گرفته‌اند، هیچ مقامی جز مقام بندگی ندارند

تنها فرقی كه میان پیامبران و سایر انسان‌ها می‌توان یافت، این است كه آنها شرافت كمال عبودیت را دارند. به بیان دیگر كه در این نوشته بیشتر مورد بحث و كنجكاوی است، پیامبران به حسب حیات معنوی در درجه‌ی كمال واقع‌اند و دیگران ناقص و امام نیز در این باب، حكمش مانند حكم پیامبران است.

پیدایش حلول در كلیسا و آثار و نتایج آن

علی‌رغم اینكه اسلام تمام مساعی خود را در راه دفاع از توحید خداوند و نامتناهی بودن و احاطه‌ی آن به جهان آفرینش به كار برده و هیچ‌گونه استقلال وجودی و حق تشریع و فرمانروایی به عالم انسانی نداده است، كلیسا از همان روزی كه قدرت به دست آورد، و پناهگاه عالم مسیحیت شناخته شد، ‌تعلیمات خود را روی اساس حلول (به آن معنا كه در سابق اشارت رفت) بنا كرد.

جای تردید نیست كه این تعلیم، مقام خداوندی و الوهیت را هرچه بود در وجود مادی محدود حضرت مسیح، محدود و محصور قرار می‌داد.

بنابراین تعالیم الوهیت, خواه بتواند از انسان جدا شود یا نتواند «این قدر هست» كه توانست هویت یك انسان مادی را پذیرفته،‌ با خواص و آثار آن مجهز و متصف شود و اتفاقا موارد زیادی از توارت موجود نیز همین تعلیم را تأیید می‌كرد، چنان كه در قصه‌ی آفرینش آدم و قضایای نوح و ابراهیم و لوط و یعقوب علیهم‌السلام و غیر آنها مشهود است.

این نظر، یعنی حلول الوهیت در انسانی مادی, انكار ماورای ماده را در برداشت و چون مسئله‌ی الوهیت در دین، مسئله‌ای اساسی و در حقیقت سرچشمه‌ی همه‌ی مسایل اعتقادی و عملی است، از این نظر نیز همین مسئله هر مسئله‌ی دیگر دینی را كه براساس معنویات استوار بود از بین برده، هر معنویتی را با مادیت توجیه كرد.

اگر نظریه‌ی حلول و اتحاد صحیح بود، فرقی میان خدا و خلق نبود و در حقیقفت خدایی در كار نبود و اگر نظریه‌ی انفصال درست بود، یك بُعد نامتناهی میان خدا و خلق پیدا می‌شد و به واسطه‌ی عروض محدودیت بر خداوند، رابطه‌ی خدایی در كار نبود.

این عقیده در جهان مسیحیت شیوع پیدا كرد و استقرار یافت و البته گروندگان سابق این آیین، سابقه‌ی نزدیكی هم با بت‌پرستی داشتند و مسئله‌ی تثلیث – كه یك نوع بت‌پرستی است- از ریشه‌دارترین عقاید مذهبی آنها بود. و هرگز امكان‌پذیر نبود كه آثار روحی و حیاتی این عقیده به آسانی از سرشان بیرون رود. و از یك طرف نیز بت‌پرستی بر گروه عظیمی از اهل زمین حكومت می‌كرد و عقیده‌ی تثلیث و حلول و همه‌ی عقاید فرعی آن - چنان كه تاریخ ادیان و مذاهب بهترین گواه آن است- از مختصات اولیه‌ی این بت‌پرستی بود و در حقیقت از آنجا با تغییر مختصری در قیافه و شكل وارد مسحیت گردیده است. آری می‌توان گفت: تنها مسئله‌ی نبوت است كه مسلك‌های بت‌پرستی و كلیسا در آن اختلاف دارند.

پیوند به :

معنویت تشیع، قسمت چهارم

       


منبع: معنویت تشیع؛ نویسنده، علامه طباطبایی ص 37-40

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.