کپلی در جنگل اسرار آمیز
یکی بود، یکی نبود …
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1397/01/18 ساعت 14:16
در سرزمینی دور، جنگلی سرسبز و زیبا، اما اسرارآمیز، به اسم جنگل عجیب وجود داشت.
در انتهای جنگل عجیب، کلبهای زیبا بود که کپلی، در آن زندگی میکرد. با اینکه جنگل عجیب، خیلی ترسناک بود، اما کپلی، به راحتی، آنجا زندگی میکرد و هر شب، بدون ترس و دلهره، در جنگل قدم میزد و برای حیوانات کوچک غذا میبرد.
با درختان حرف میزد و برای قارچها و بوتههای تمشک آواز میخواند.
یک شب که کپلی به جنگل رفته و گرم صحبت با درختان شده بود، از درون تاریکی، گرگ ژنرال آمد بیرون. کپلی، تا به حال، او را ندیده بود، اما چون در این جنگل، همه چیز عجیب بود، تعجب نکرد و با مهربانی، به او سلام کرد.
گرگ ژنرال تعجب کرد و از او پرسید که چرا برایش عجیب نبود؛ چون حتی درختان هم با دیدن او، کنار رفتند و تعجب کردند.
کپلی خندید و گفت: «چون همه چیز در این جنگل، مثل اسم خودش، عجیب است، نباید از چیزی تعجب کرد.
من، هر شب، در این جنگل قدم میزنم. راستی، شام خوردی؟ من، امشب، خوراکیهای زیاد و خوش مزهای آوردهام.»
آن شب، گرگ ژنرال و کپلی، در کنار هم، شام خوشمزهای را خوردند و جنگل عجیب، تا صبح، در سکوت، خوابید.
تا به حال، به جنگل رفتهای؟ چه چیز عجیب و جدیدی، آنجا دیدی؟
koodak@tebyan.com
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: سایت بیتوته
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. در انتهای جنگل عجیب، کلبهای زیبا بود که کپلی، در آن زندگی میکرد. با اینکه جنگل عجیب، خیلی ترسناک بود، اما کپلی، به راحتی، آنجا زندگی میکرد و هر شب، بدون ترس و دلهره، در جنگل قدم میزد و برای حیوانات کوچک غذا میبرد.
با درختان حرف میزد و برای قارچها و بوتههای تمشک آواز میخواند.
یک شب که کپلی به جنگل رفته و گرم صحبت با درختان شده بود، از درون تاریکی، گرگ ژنرال آمد بیرون. کپلی، تا به حال، او را ندیده بود، اما چون در این جنگل، همه چیز عجیب بود، تعجب نکرد و با مهربانی، به او سلام کرد.
گرگ ژنرال تعجب کرد و از او پرسید که چرا برایش عجیب نبود؛ چون حتی درختان هم با دیدن او، کنار رفتند و تعجب کردند.
کپلی خندید و گفت: «چون همه چیز در این جنگل، مثل اسم خودش، عجیب است، نباید از چیزی تعجب کرد.
من، هر شب، در این جنگل قدم میزنم. راستی، شام خوردی؟ من، امشب، خوراکیهای زیاد و خوش مزهای آوردهام.»
آن شب، گرگ ژنرال و کپلی، در کنار هم، شام خوشمزهای را خوردند و جنگل عجیب، تا صبح، در سکوت، خوابید.
تا به حال، به جنگل رفتهای؟ چه چیز عجیب و جدیدی، آنجا دیدی؟
koodak@tebyan.com
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: سایت بیتوته