بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه؛
روند تسلط شیطان بر انسان
«اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه»[2]؛ این گروه كسانی هستند كه «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكا»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1396/12/23 ساعت 11:32
بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه
مبغوضترین انسان نزد خداوند متعال (قسمت چهارم)[1]
روند تسلط شیطان بر انسان؛
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسات قبل ضمن توضیح فرازهایی از خطبه هفدهم نهجالبلاغه گفتیم كه از جمله مبغوضترین بندگان خدا از دیدگاه امیر مؤمنان(ع) كسانی هستند كه كار خوب برایشان ناشناخته است و با آن ارتباطی ندارند، اما كار بد را دوست دارند بشناسند و آن را تحسین میكنند. بخش دیگری از اوصاف این گروه در خطبه هفتم ذكر شده كه به گفته بعضی از شارحین نهجالبلاغه ادامه همان فرمایشات است. حضرت امیر(ع) در این فراز میفرماید:«اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه»[2]؛ این گروه كسانی هستند كه «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكا»؛ تكیه گاه خود را شیطان قرار دادهاند. «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِم»؛ این تعبیر یك تعبیر كنایی است. وقتی میخواهند بگویند: كسی در جایی ثابت مانده، بیرون نمیرود میگویند همانند پرنده است كه جایی لانه كرده و تخم گذاشته است تا جوجههایش درآید، و از تعبیر «بَاضَ وَ فَرَّخ»؛ استفاده میكنند. این جمله كنایه از این است كه شیطان در سینههای اینها لانه و جا خوش كرده است.
«وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِم»: وقتی بچه در دامن پدر و مادرش كم كم بزرگ میشود و جنب و جوش پیدا میكند، میگویند: «دَبَّ وَ دَرَج»، حضرت میفرماید: اینها كسانی هستند كه بچههای شیطان در دامن اینها پرورش پیدا میكنند. اجمالاً شیطان دار و دستهای دارد، اما این كه زاد و ولدش به چه صورت است، آیا نظامی كه در تناسل و توالد جنّیها حاكم است چگونه است، و آیا همان درباره ابلیس نیز حاكم است یا نه، بحثی است كه ما در این جا در صدد پرداختن به آن نیستم.
«فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ شیطان با چشم اینها نگاه میكند و به زبان اینها سخن میگوید. وقتی اینها حرف میزنند، شما خیال میكنید كه خودشان حرف میزنند. این طور نیست و در واقع شیطان است كه از زبان اینها سخن میگوید. «فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَل»؛ آن قدر شیطان در آنها نفوذ میكند كه دست و زبانشان را تسخیر میكند و آنها را به لغزش وامی دارد. «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَل»؛ گناهان بزرگ و زشت را برای آنها جلوه میدهد و زینت میكند تا بدان علاقهمند شوند و سراغش بروند. این كار كسی است كه شیطان او را در قلمرو قدرت خود شریك كرده است و آن نقشی را كه باید خودش ایفا كند به عهده اینها میگذارد. شاید تعبیر «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»[3]؛ در روایات بر همین معنا منطبق شود. «شَیاطِینَ الْإِنْس»؛ آنهایی هستند كه كار شیطان را انجام میدهند گر چه آدمیزاد هستند. «وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه»؛ شیطان اینها را شریك خود قرار داده است و به زبان آنها سخنان باطل را جاری میسازد.
دو مطلب در اینجا قابل بررسی است: یكی این كه شیطان چگونه با انسان ارتباط برقرار میكند و چطور بر او تأثیر میگذارد؟ رابطه شیطان با آدمیزاد چه طور است؟ شیطان ناگهان سوار كسی نمیشود و افسارش را در دست نمیگیرد. این كار نظام و سیر خاصی دارد. ما درست نمیدانیم كه شیطان چگونه با انسان رابطه برقرار میكند و چه اندازه میتواند بر او تسلط پیدا كند. برای شناخت این معنا باید گفت: انسانها چند دسته هستند: یك دسته معصومین علیهمالسلام كه «عِبادَ اللَّهِ الْمخْلَصِین»[4]؛ هستند و شیطان از اول هم طمعی در گمراه كردن آنها نداشته است. وجود آنان دربست مال خدا است و شیطان هیچ طمعی در آنها ندارد،با آنها هم نمیتواند كاری داشته باشد و به همین جهت، معصوم هستند. همان طور كه بعضی چیزها برای ما آن قدر زشتیاش روشن است كه هیچ وقت فكر هم نمیكنیم كه آن را انجام دهیم. حضرات معصومینعلیهمالسلام هم آن قدر زشتی گناه برایشان روشن است كه اصلاً فكر گناه را هم نمیكنند.
پیروان ائمهعلیهمالسلام دارای مراتبی هستند. در یك مرتبه كسانی هستند كه در دستگاه انبیا تربیت شدهاند، دستورات آنها را درست عمل میكنند و میخواهند زندگیشان شبیه معصومینعلیهمالسلام باشد. اینها در لسان قرآن «متقین»؛ نام دارند. شیطان در اینها طمع دارد، ولی این طور نیست كه شیطان بر آنها مسلط باشد و همه كارهایشان را تحت نظر داشته باشد و بتواند در آنها دخالت كند. تعبیر قرآن درباره اینان این است كه شیطانهای دورهگردی هر از گاهی با آنها تماس پیدا میكنند. «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تذكّروا»[5]؛ اینها شیطان؛ ثابت ندارند و شیاطینی كه دورهگرد هستند و این طرف و آن طرف میگردند تا طعمهای پیدا كنند، گاهی ممكن است به «متقین»؛ هم برخورد پیدا كنند و بخواهند آنها را گمراه كنند. ولی «متقین»؛ فوراً متوجه آنها میشوند، به خدا پناه میبرند و خدا آنان را نجات میدهد. البته تقوا هم مراتبی دارد. این طور نیست با تقوایان همه مثل سلمان و ابوذر باشند.
دسته دیگر كسانی هستند كه لغزشهای كوچكی پیدا میكنند و اینها كم كم ادامه پیدا میكند و حالت نسبتاً ثابتی در آنها پیدا میكند كه باعث میشود تمایل به گناه پیدا كنند و كما بیش مبتلا میشوند. اینها شیطان ثابت دارند. «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِین»[6]؛ در جای دیگر قرآن میفرماید «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ؛ قُرَناء»[7]؛ واژه قُرَناءَ جمع قرین است، یعنی كسی كه از یاد خدا رو بگرداند ما یك شیطانی را قرین او قرار میدهیم. این طور نیست كه شیطان گترهای و تصادفی یقه كسی را بگیرد و بگوید: تو نوكر من هستی. آن چه باعث میشود شیطان بتواند ارتباط پیدا كند و با انسان رفیق شود، فراموشی خدا است. خدا این دستگاه را قرار داده كه شیطان بتواند با اهل فسق و فجور رفیق شود. اینها ذكر و فكرشان همان تمایلات شیطانی است. این حالت وقتی شدّت پیدا میكند، نه تنها شیطان رفیق و قرین انسان میشود، بلكه كم كم بر او مسلط میشود و گویا شخص مطیع شیطان میشود. شدت گناه به جایی میرسد كه خدای متعال انسان را به این صورت مجازات میكند كه دیگر اصلاً میلی به شنیدن حرف خوب و عمل كردن به آن پیدا نمیكند: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی؛ قُلُوبِهِم»[8]. چیزی كه مانع میشود شیطان بر انسان تسلط پیدا كند، ایمان و توكل است: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی؛ رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون»[9]. اگر انسان ایمانش را حفظ كند و بر خدا توكل داشته باشد،شیطان بر او تسلط پیدا نمیكند. ممكن است شیطان گاهی با او تماس بگیرد برخوردی كند و هجومی داشته باشد، اما بر او تسلط پیدا نمیكند. بعضی از این گروههای سیاسی منحرف در ولایتپذیری از شیطان به جایی رسیدند كه میگفتند: اگر ما نخواهیم بهشت برویم باید چه كسی را ببینیم؟! ما میگوییم: هیچ كس را نمیخواهد ببینید. شما همان ولایت شیطان را كه پذیرفتید، كافی است. با این پذیرش كارتان به جایی میرسد كه گاهی شنیدن اسم خدا برایتان سخت است: «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَبِالْآخِرَة»؛ اگر انسان با اختیار خودش سراغ شیطان رفت و ولایت شیطان را پذیرفت، به حكم قانون الهی شیطان بر او مسلط میشود و نجات پیدا كردن از دست شیطان برایش خیلی مشكل میشود. این یك جریان تكاملی دارد. از یك نقطهای شروع میشود و به یك نقطهای ختم میشود. در نقطه اول هیچ تسلطی برای شیطان نیست. انسان به فطرت خود خدا، سعادت، راست گویی، درست كرداری را دوست دارد و اهل خیانت، دروغ و كلك نیست، اما كم كم، بر اثر معاشرت با رفیق بد، به بعضی از خلافها تمایل پیدا میكند تا آنجایی كه شیطان همنشین دائمی انسان میشود و كارش به جایی میرسد كه شیطان بر او تسلط پیدا میكند.
نه تنها شیطان با آنها رفیق میشود، بلكه به زبان آنها حرف میزند! روایتی است كه شیخ بهایی در كتاب اربعین خود شرح داده است كه خداوند میفرماید: «لایزال العبد یتقرّب الی بالنوافل و العبادات حتی احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها»[10]: بنده وقتی در مقام بندگی؛ بر میآید، به واجبات اكتفا نمیكند و سعی میكند هر چه میتواند مستحبات را نیز انجام دهد، و آن قدر به من نزدیك میشود كه من چشم، گوش، و دست و پای او میشوم. در مقابل نیز انسان خطاكار به جایی میرسد كه شیطان گوش، چشم و دست انسان میشود. «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِم»؛ «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ شیطان میبیند و سخن میگوید، اما به زبان و چشم اینها! این هم یك دسته از انسانها هستند كه دربست در خدمت شیطان هستند.
ـــــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته): تاریخ 29/ 1/ 86
[2] - نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 53. خطبه 7.
[3] - الكافی. محمد بن یعقوب بن إسحاق الكلینی. تصحیح: علی اکبر غفاری. دار الكتب الاسلامیة تهران. چاپ سوم 1367 ش. ج4، ص 402.
[4] - الصافات. 40.
[5] - اعراف، 201.
[6] - زخرف، 36.
[7] - فصلت، 25.
[8] - بقره، 7.
[9] - نحل 100-99.
[10] - عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة. ابن ابی جمهور الأحسائی. مطبعة سید الشهداء (علیه السلام). قم. 1405 ه - 1985 م. ج4. ص 103.
گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمدسرلک
مبغوضترین انسان نزد خداوند متعال (قسمت چهارم)[1]
روند تسلط شیطان بر انسان؛
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسات قبل ضمن توضیح فرازهایی از خطبه هفدهم نهجالبلاغه گفتیم كه از جمله مبغوضترین بندگان خدا از دیدگاه امیر مؤمنان(ع) كسانی هستند كه كار خوب برایشان ناشناخته است و با آن ارتباطی ندارند، اما كار بد را دوست دارند بشناسند و آن را تحسین میكنند. بخش دیگری از اوصاف این گروه در خطبه هفتم ذكر شده كه به گفته بعضی از شارحین نهجالبلاغه ادامه همان فرمایشات است. حضرت امیر(ع) در این فراز میفرماید:«اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه»[2]؛ این گروه كسانی هستند كه «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكا»؛ تكیه گاه خود را شیطان قرار دادهاند. «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِم»؛ این تعبیر یك تعبیر كنایی است. وقتی میخواهند بگویند: كسی در جایی ثابت مانده، بیرون نمیرود میگویند همانند پرنده است كه جایی لانه كرده و تخم گذاشته است تا جوجههایش درآید، و از تعبیر «بَاضَ وَ فَرَّخ»؛ استفاده میكنند. این جمله كنایه از این است كه شیطان در سینههای اینها لانه و جا خوش كرده است.
«وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِم»: وقتی بچه در دامن پدر و مادرش كم كم بزرگ میشود و جنب و جوش پیدا میكند، میگویند: «دَبَّ وَ دَرَج»، حضرت میفرماید: اینها كسانی هستند كه بچههای شیطان در دامن اینها پرورش پیدا میكنند. اجمالاً شیطان دار و دستهای دارد، اما این كه زاد و ولدش به چه صورت است، آیا نظامی كه در تناسل و توالد جنّیها حاكم است چگونه است، و آیا همان درباره ابلیس نیز حاكم است یا نه، بحثی است كه ما در این جا در صدد پرداختن به آن نیستم.
«فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ شیطان با چشم اینها نگاه میكند و به زبان اینها سخن میگوید. وقتی اینها حرف میزنند، شما خیال میكنید كه خودشان حرف میزنند. این طور نیست و در واقع شیطان است كه از زبان اینها سخن میگوید. «فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَل»؛ آن قدر شیطان در آنها نفوذ میكند كه دست و زبانشان را تسخیر میكند و آنها را به لغزش وامی دارد. «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَل»؛ گناهان بزرگ و زشت را برای آنها جلوه میدهد و زینت میكند تا بدان علاقهمند شوند و سراغش بروند. این كار كسی است كه شیطان او را در قلمرو قدرت خود شریك كرده است و آن نقشی را كه باید خودش ایفا كند به عهده اینها میگذارد. شاید تعبیر «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»[3]؛ در روایات بر همین معنا منطبق شود. «شَیاطِینَ الْإِنْس»؛ آنهایی هستند كه كار شیطان را انجام میدهند گر چه آدمیزاد هستند. «وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه»؛ شیطان اینها را شریك خود قرار داده است و به زبان آنها سخنان باطل را جاری میسازد.
دو مطلب در اینجا قابل بررسی است: یكی این كه شیطان چگونه با انسان ارتباط برقرار میكند و چطور بر او تأثیر میگذارد؟ رابطه شیطان با آدمیزاد چه طور است؟ شیطان ناگهان سوار كسی نمیشود و افسارش را در دست نمیگیرد. این كار نظام و سیر خاصی دارد. ما درست نمیدانیم كه شیطان چگونه با انسان رابطه برقرار میكند و چه اندازه میتواند بر او تسلط پیدا كند. برای شناخت این معنا باید گفت: انسانها چند دسته هستند: یك دسته معصومین علیهمالسلام كه «عِبادَ اللَّهِ الْمخْلَصِین»[4]؛ هستند و شیطان از اول هم طمعی در گمراه كردن آنها نداشته است. وجود آنان دربست مال خدا است و شیطان هیچ طمعی در آنها ندارد،با آنها هم نمیتواند كاری داشته باشد و به همین جهت، معصوم هستند. همان طور كه بعضی چیزها برای ما آن قدر زشتیاش روشن است كه هیچ وقت فكر هم نمیكنیم كه آن را انجام دهیم. حضرات معصومینعلیهمالسلام هم آن قدر زشتی گناه برایشان روشن است كه اصلاً فكر گناه را هم نمیكنند.
پیروان ائمهعلیهمالسلام دارای مراتبی هستند. در یك مرتبه كسانی هستند كه در دستگاه انبیا تربیت شدهاند، دستورات آنها را درست عمل میكنند و میخواهند زندگیشان شبیه معصومینعلیهمالسلام باشد. اینها در لسان قرآن «متقین»؛ نام دارند. شیطان در اینها طمع دارد، ولی این طور نیست كه شیطان بر آنها مسلط باشد و همه كارهایشان را تحت نظر داشته باشد و بتواند در آنها دخالت كند. تعبیر قرآن درباره اینان این است كه شیطانهای دورهگردی هر از گاهی با آنها تماس پیدا میكنند. «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تذكّروا»[5]؛ اینها شیطان؛ ثابت ندارند و شیاطینی كه دورهگرد هستند و این طرف و آن طرف میگردند تا طعمهای پیدا كنند، گاهی ممكن است به «متقین»؛ هم برخورد پیدا كنند و بخواهند آنها را گمراه كنند. ولی «متقین»؛ فوراً متوجه آنها میشوند، به خدا پناه میبرند و خدا آنان را نجات میدهد. البته تقوا هم مراتبی دارد. این طور نیست با تقوایان همه مثل سلمان و ابوذر باشند.
دسته دیگر كسانی هستند كه لغزشهای كوچكی پیدا میكنند و اینها كم كم ادامه پیدا میكند و حالت نسبتاً ثابتی در آنها پیدا میكند كه باعث میشود تمایل به گناه پیدا كنند و كما بیش مبتلا میشوند. اینها شیطان ثابت دارند. «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِین»[6]؛ در جای دیگر قرآن میفرماید «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ؛ قُرَناء»[7]؛ واژه قُرَناءَ جمع قرین است، یعنی كسی كه از یاد خدا رو بگرداند ما یك شیطانی را قرین او قرار میدهیم. این طور نیست كه شیطان گترهای و تصادفی یقه كسی را بگیرد و بگوید: تو نوكر من هستی. آن چه باعث میشود شیطان بتواند ارتباط پیدا كند و با انسان رفیق شود، فراموشی خدا است. خدا این دستگاه را قرار داده كه شیطان بتواند با اهل فسق و فجور رفیق شود. اینها ذكر و فكرشان همان تمایلات شیطانی است. این حالت وقتی شدّت پیدا میكند، نه تنها شیطان رفیق و قرین انسان میشود، بلكه كم كم بر او مسلط میشود و گویا شخص مطیع شیطان میشود. شدت گناه به جایی میرسد كه خدای متعال انسان را به این صورت مجازات میكند كه دیگر اصلاً میلی به شنیدن حرف خوب و عمل كردن به آن پیدا نمیكند: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی؛ قُلُوبِهِم»[8]. چیزی كه مانع میشود شیطان بر انسان تسلط پیدا كند، ایمان و توكل است: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی؛ رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون»[9]. اگر انسان ایمانش را حفظ كند و بر خدا توكل داشته باشد،شیطان بر او تسلط پیدا نمیكند. ممكن است شیطان گاهی با او تماس بگیرد برخوردی كند و هجومی داشته باشد، اما بر او تسلط پیدا نمیكند. بعضی از این گروههای سیاسی منحرف در ولایتپذیری از شیطان به جایی رسیدند كه میگفتند: اگر ما نخواهیم بهشت برویم باید چه كسی را ببینیم؟! ما میگوییم: هیچ كس را نمیخواهد ببینید. شما همان ولایت شیطان را كه پذیرفتید، كافی است. با این پذیرش كارتان به جایی میرسد كه گاهی شنیدن اسم خدا برایتان سخت است: «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَبِالْآخِرَة»؛ اگر انسان با اختیار خودش سراغ شیطان رفت و ولایت شیطان را پذیرفت، به حكم قانون الهی شیطان بر او مسلط میشود و نجات پیدا كردن از دست شیطان برایش خیلی مشكل میشود. این یك جریان تكاملی دارد. از یك نقطهای شروع میشود و به یك نقطهای ختم میشود. در نقطه اول هیچ تسلطی برای شیطان نیست. انسان به فطرت خود خدا، سعادت، راست گویی، درست كرداری را دوست دارد و اهل خیانت، دروغ و كلك نیست، اما كم كم، بر اثر معاشرت با رفیق بد، به بعضی از خلافها تمایل پیدا میكند تا آنجایی كه شیطان همنشین دائمی انسان میشود و كارش به جایی میرسد كه شیطان بر او تسلط پیدا میكند.
نه تنها شیطان با آنها رفیق میشود، بلكه به زبان آنها حرف میزند! روایتی است كه شیخ بهایی در كتاب اربعین خود شرح داده است كه خداوند میفرماید: «لایزال العبد یتقرّب الی بالنوافل و العبادات حتی احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها»[10]: بنده وقتی در مقام بندگی؛ بر میآید، به واجبات اكتفا نمیكند و سعی میكند هر چه میتواند مستحبات را نیز انجام دهد، و آن قدر به من نزدیك میشود كه من چشم، گوش، و دست و پای او میشوم. در مقابل نیز انسان خطاكار به جایی میرسد كه شیطان گوش، چشم و دست انسان میشود. «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِم»؛ «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»؛ شیطان میبیند و سخن میگوید، اما به زبان و چشم اینها! این هم یك دسته از انسانها هستند كه دربست در خدمت شیطان هستند.
ـــــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته): تاریخ 29/ 1/ 86
[2] - نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 53. خطبه 7.
[3] - الكافی. محمد بن یعقوب بن إسحاق الكلینی. تصحیح: علی اکبر غفاری. دار الكتب الاسلامیة تهران. چاپ سوم 1367 ش. ج4، ص 402.
[4] - الصافات. 40.
[5] - اعراف، 201.
[6] - زخرف، 36.
[7] - فصلت، 25.
[8] - بقره، 7.
[9] - نحل 100-99.
[10] - عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة. ابن ابی جمهور الأحسائی. مطبعة سید الشهداء (علیه السلام). قم. 1405 ه - 1985 م. ج4. ص 103.
گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمدسرلک