تبیان، دستیار زندگی

بهترین و بدترین‌ها از دیدگاه نهج البلاغه

اخلاص وعدالت، دو پایه سعادت

«قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَی عَنْ نَفْسِهِ یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بهِ لَایَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّها وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَها قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
نهج البلاغه

بهترین و بدترین‌ها از دیدگاه نهج البلاغه
اخلاص وعدالت، دو پایه سعادت[1]

بسم الله الرحمن الرحیم
«‏قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَی عَنْ نَفْسِهِ یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بهِ لَایَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّها وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَها قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ‏».[2]

در جلسات گذشته، بخشی از خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه را در باره بهترین بندگان خدا توضیح دادیم. در بخش پایانی این خطبه، حضرت سه جمله بیان می‏كنند كه هر سه فراز با واژه «قد»؛ شروع می‏شود. «قد»؛ حرف تحقیق است و معنای آن این است كه كار تحقیقاً و حتما باید انجام گیرد و نتایجی كه برای بندگان خدا حاصل می‏شود تا بهترین بنده خدا باشند، بر این اوصاف و ویژگی‏ها مترتب است. این قسمت تقریباً لبّ مطالبی است كه محبوب‏ترین بندگان خدا آن را دارا هستند.

در فراز اوّل حضرت می‏فرماید: بهترین بنده كسی است كه اخلاص را محور كار خود قرار دهد: «قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ‏». مهم‏ترین ویژگی آن‏ها این است كه خود را برای خدا خالص كرده و در این مقام برآمده‏اند كه در وجودشان هیچ سهمی برای غیر خدا نباشد. خدا نیز آن‏ها را برای خود خالص كرده است.

در قرآن كریم گروهی از بندگان به نام «‏عبادَ اللَّهِ الْمخْلَصِینَ‏»[3]؛ نام‏گرفته‏اند. این نام نشان دهنده آن است كه افزون بر تلاشی كه این بندگان انجام می‏دهند و خود را برای خدا خالص می‏كنند «‏مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ‏»[4]؛ یعنی دین خود را خالص می‏كنند: «‏أَلا لِلَّهِ الدِّینُ‏؛ الْخالِصُ‏»[5]؛ ، خداوند نیز آن‏ها را برای خودش خالص می‏كند و آن‏ها عنوان «مُخلَصین»؛ پیدا می‏كنند و در موقعیّتی قرار می‏گیرند كه شیطان هم طمعی در گمراهیشان ندارد. «‏وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمخْلَصِینَ‏»[6]؛ شیطان هم گویا از ابتدا می‏دانسته است كه‏؛ در میان فرزندان آدم، كسانی هستند كه خدا آن‏ها را برای خود خالص كرده است و او طمعی ندارد كه در آن‏ها تصرف كند، چرا كه سهمی برای غیر خدا در وجود آن‏ها نیست. این‏ها همان «مُخلَصین»؛ هستند.

كسی كه می‏خواهد به چنین مقامی برسد و از كسانی شود كه خدا آن‏ها را خالص كرده است، باید آن چه را در توان دارد، فقط برای خدا به كار گیرد. اگر برای خود، زن و بچه یا برای مردم در مقابل خدا سهمی قایل باشد و به عنوان مثال، نماز و روزه را برای خدا انجام دهد و بقیّه كارهایش را برای خود، زن، بچّه، دوستان، خویشان و جامعه قرار دهد، وجودش خالص نیست. چنین كسی برای خدا سهمی قایل شده و بقیه سهم‏ها را میان دیگران از جمله خودش تقسیم كرده است و ابتدا كار را از آن جهت كه دلش می‏خواسته، نه از آن جهت كه خدا می‏خواسته، انجام داده است.

كسانی كه محبوب‏ترین بندگان خدا هستند، از ابتدا بنا می‏گذارند وجودشان را وقف خدا كنند. اینان درك كرده‏اند كه بنده خدا هستند و تصمیم گرفته‏اند آن چه از خدا است، به خدا برگردانند. آن‏ها می‏دانند كه وجودشان مال خدا است و بنا می‏گذارند كه وجودشان را برای خدا خالص كنند، یعنی دیگری را در وجود خود شریك قرار ندهند، چون اگر در وجودشان دیگری را راه دهند، تصرّف عدوانی و غاصبانه كرده‏اند. وقتی كسی بی‏جهت سهمی را كه مال خدا است، به دیگران بدهد مال خدا را غصب كرده است. به همین دلیل، این‏ها بنا می‏گذارند وجود خود را برای خدا خالص كنند تا خدا به آن‏ها كمك كند و آنان را در این راه موفّق بدارد، پس آن‏ها را برای خودش خالص كند.

این كه كسی وجود خود را به خدا تقدیم كند، خیلی كار بزرگی نكرده است. شما چنان چه مال كسی در دستتان باشد و او را به صاحبش برگردانید، خیلی كار مهمّی نكرده‏اید. آن چه ارزش شما را نشان می‏دهد این است كه باور دارید وجودتان مال خودتان نیست و خدا آن را به شما داده است. اگر كسی فهمید وجودش از خودش نیست و هستی خود را از خدا دید، در این مقام برمی‏آید كه آن را به خدا تقدیم كند.

این لطف خدای متعال است كه كمك می‏كند تا ما بفهمیم همه وجودمان از او است. در ابتدای خطبه نیز حضرت به این نكته اشاره كرد و فرمود: «‏إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی نَفْسِه»؛ اگر كمك خدا نباشد هیچ كس توفیق انجام كاری را پیدا نمی‏كند. كسانی كه درصدد برمی‏آیند مال خدا را به خودش برگردانند و وجودشان را برای خدا خالص كنند، اگر كمك خدا نباشد موفّق نمی‏شوند. وقتی این‏ها درصدد كار خیر برمی‏آیند و تصمیم می‏گیرند آن را انجام دهند، آن وقت است كه خدا كمك می‏كند تا آن‏ها وجودشان را برای خدا خالص كنند.

وقتی وجودی برای خدا خالص شد، دیگر شیطان در آن سهمی ندارد و این وجود گوهر گران بهایی می‏شود كه از معادن دین خدا به حساب می‏آید. همان طور كه گوهرها، الماس، طلا، جواهرات و یاقوت را از معادن استخراج می‏كنند، جواهرات دین نیز باید از وجود چنین افرادی استخراج شود و كسانی كه می‏خواهند به گوهرهای ناب دین دسترسی پیدا كنند، باید سراغ این‏ها بروند. اینان اوتاد زمین هستند. «‏فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِه»؛ اصل تعبیر «اوتاد»؛ از امیر المؤمنین(ع) است كه می‏فرماید: خدا بندگانی دارد كه این‏ها را برای خودش خالص كرده است، و این‏ها اوتاد زمین، یعنی میخ‏های آن هستند.

در قرآن كریم، خداوند منّان كوه‏ها را میخ‏های زمین معرّفی كرده و فرموده است: «‏أَ لَمْ نَجْعَلِ الاَرْضَ مِهادا وَ الْجِبالَ أَوْتادا»[7]؛ . درخطبه اوّل نهج البلاغه كه حضرت داستان خلقت را بیان می‏كند، می‏فرماید: خداوند كوه‏ها را خلق كرد تا زمین را از اضطراب و نوسان حفظ كند. بر اساس تعبیر قرآن، كوه در زمین حكم میخ را دارد. اگر این كوه‏ها نباشد عواملی كه موجب زلزله و اضطراب می‏شود، زود زمین را می‏لرزاند. وجود این كوه‏ها لرزش زمین را تعدیل می‏كند.

همان طور كه خداوند كوه‏ها را برای جلوگیری از اضطراب و تزلزل زمین خلق كرده، بندگانی نیز خلق كرده است كه برای صیانت مردم از بلای الهی حكم میخ را دارند. اگر این‏ها نباشند خیلی اوضاع به هم می‏ریزد. مردم مضطرب می‏شوند، راه صحیح را پیدا نمی‏كنند و گناهانشان باعث بلاهای فراوانی می‏شود. خداوند بندگان صالح، یعنی انبیا، اوصیا و اولیا را كوه‏های زمین قرار داد تا مردم در دینشان اضطراب و تزلزل پیدا نكنند. چنین بندگانی هم دین مردم را حفظ می‏كنند و هم مانع می‏شوند از این كه عذاب‏هایی بر آن‏ها نازل شود. در روایات فراوانی آمده است كه وقتی مؤمن صالحی در قومی باشد، خدا به واسطه او بسیاری از بلاها را از مردم برمی‏دارد. این مؤمن محبوب خدا است و خدا او را برای خود خالص كرده است.

حال چگونه انسان می‏تواند خود را خالص كند و چه معیار و مقیاسی وجود دارد كه انسان ببیند كاری كه انجام می‏دهد، برای خدا است یا برای خدا نیست؟

خداوند متعال دو معیار برای انسان قرار داده است كه یكی از آن دو فطری است، در درون انسان قرار دارد و انسان می‏تواند بر اساس آن حقّ و باطل و خیر و شر را تا حدود زیادی بشناسد. «‏وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[8]. خداوند وقتی نفس انسان‏؛ را آراست، به او كار خوب و بد را الهام كرد، یعنی یك زمینه فطری برای او قرار داد تا بتواند هم تقوا و هم ضدّ تقوا را بشناسد. هر انسان عاقلی به طور فطری از این نیروی خدادادی استفاده می‏كند.

اصولا احكام عقل عملی به حُسن عدل و قبح ظلم برمی‏گردد. راست گفتن یك نوع عدل و دروغ گفتن یك نوع ظلم است. كارهایی كه عقل می‏فهمد خوب است و باید آن را انجام داد، به نحوی به عدل برمی‏گردد، چون حقیقت عدل این است كه باید حقّ هر كسی را به او داد. اگر حقّ خدا را دادی عدل و اگر حقّ او را غصب كردی ظلم تحقق پیدا می‏كند. عقل می‏گوید: عدل خوب است، یعنی حقّ هر كسی را باید به او داد. اگر هیچ آیه‏ای هم نازل نشده بود، هیچ پیامبری نیامده بود و هیچ امام معصومی نداشتیم تا از راه تعبّد حكمی را بپذیریم، عقل می‏گفت: حقّ هر كسی را باید به او داد.

كسی كه می‏خواهد خود را خالص كند، باید مبنای كارش را رعایت عدل قرار دهد، حقّ هر صاحب حقّی را بدهد، به كسی ظلم نكند و بنا بگذارد تا در مقابل خدا عرض اندام نكند، چون او خدا است و هر چه هست، از او است. من چه حقّی دارم كه برای خودم سهمی قایل شوم؟ چشم، گوش، پا و قلب ما از او است. اگر آن را در مسیری كه او نمی‏خواهد، به كار گیریم، خلاف عدل است. قرآن می‏فرماید: «‏لاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیم»[9]؛ شرك بد است، به خاطر این كه ظلم است. غیر از خدا كسی حق ّ ندارد در این عالم عبادت و پرستش شود. عالم از آن او است. او باید حاكم و مطاع باشد. اگر ما كسی را در كنار او قرار دهیم ظلم كرده‏ایم.

آن كه بنا می‏گذارد در زندگی عدل را رعایت كند و حقّ هر كسی را بدهد، ابتدا حقّ خدا را می‏پردازد. «‏قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَی عَنْ نَفْسِه»؛ چنین كسی اوّلین نتیجه‏ای كه از عدل می‏گیرد، این است كه با خود می‏گوید: من حق ندارم به دل خواه خود عمل كنم، چون سرتاپای وجودم حقّ خدا است. من حق ندارم برای خودم سهمی قایل شوم و بگویم: من این كار را می‏كنم، چون دلم می‏خواهد! به عبارت دیگر چنین كسی «‏یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ‏»؛ بنا می‏گذارد كه حق را بشناسد، توصیف و تبیین كند و بدان عمل نماید. «‏لَا یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا»؛ اینان هیچ سعادت و خیری را رها نمی‏كنند. هر جا بدانند خیر و كمالی وجود دارد، به دنبال آن می‏روند. حتی جایی كه گمان می‏برند خیری وجود داشته باشد، دنبال می‏كنند تا شاید خیری نصیب آنان شود.

این یك راه برای شناخت اخلاص است، ولی این راه كامل نیست، به خصوص كه نمی‏تواند جزئیّات را دقیقاً مشخص كند. به همین جهت در فراز دوم سخن، حضرت می‏فرماید: «‏قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِه»؛ بهترین بنده خدا كسی است كه اگر جایی مقتضای عدل یا راه مرضی حضرت حق را نشناخت و در كسب كمال دچار تردید شد، به سراغ كلام خدا می‏رود و اختیار خود را به دست قرآن می‏سپارد. «‏فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُه»؛ قرآن قائد و راهبر او می‏شود. «قائد»؛ كسی است كه افسار مركبی را می‏گیرد و می‏كشاند و او به دنبالش می‏آید و «سایق»؛ كسی است كه از پشت سر می‏راند. بهترین بنده كسی است كه افسار نفس خود را به دست قرآن می‏دهد و به دنبال قرآن حركت می‏كند و قرآن پیشوای او است. «‏یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُه»؛ قرآن هر جا بار بیندازد و منزل كند او نیز فرود می‏آید. یعنی بهترین بنده خدا كاملاً اختیار خود را به دست این پیشوا می‏دهد و هر چه او بگوید انجام می‏دهد.

 

ـــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزیده‏ای از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته)؛  تاریخ 27/10/85
[2] - نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 119. خطبه 87.
[3] - صافّات، 74.
[4] - یونس، 22.
[5] - زمر، 3.
[6] - حجر، 39 و 40.
[7] - نبأ، 7.
[8] - شمس، 7.
[9] - لقمان، 13.


گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمد سرلک