تبیان، دستیار زندگی

بهترین و بدترین‌ها از دیدگاه نهج البلاغه؛

شاخص‏های خداپرستى و هواپرستی

«قَدْ خَلَعَ سَرَابِیلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَى».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
هواپرستی
بهترین و بدترین‌ها از دیدگاه نهج البلاغه
شاخص‏های خداپرستى و هواپرستی[1]

بسم الله الرحمن الرحیم
«قَدْ خَلَعَ سَرَابِیلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَى».[2]

در جلسات گذشته در باره خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه، به بخشى از اوصاف بندگان شایسته خدا اشاره كردیم و گفتیم‏؛ این‏ها پیراهن شهوات را از تن خود میكنند و از همه همّ و غم‏ها جز یك همّ و غم رهایى پیدا میكنند. چنین بندگانى از ظلمت و گمراهى نجات پیدا میكنند.

انسان ممكن است محور افكار و انگیزه‏هایش شهوات باشد. براى پول در آوردن فعالیت كند تا آن را در راه ارضاى شهوات به كار گیرد، درس بخواند براى این كه مدركى بگیرد تا خواسته‏هاى نفسانى خود را ارضا كند، مقامى به دست آورد تا به هوس‏هایش برسد. این هوس‏ها و شهوت‏ها مثل یك لباسى او را احاطه كرده است. حال بنده‏اى كه پیش خدا عزیز است، چنین لباسى را از تن بیرون میآورد، یعنى فعالیت‏هایش را در راستاى ارضاى هوس‏ها و شهوت‏ها قرار نمیدهد، البته ممكن است از خواسته‏ها و لذت‏هاى دنیا استفاده كند، اما محور فكرش این‏ها نیست تا بر او احاطه و حاكمیت داشته باشد و زندگى او را پوشش دهد.

به عنوان مثال، داروى تلخى را در نظر بگیرید كه انسان میخواهد آن را تناول كند. معمولاً براى آن كه تلخى دارو معلوم نشود، پوششى روى آن میكشند. گاهى هم به خصوص براى بچه‏ها پوشش شیرینى روى آن میكشند تا مزه اولیه آن شیرین باشد. كسى كه این كار را میكند، هدفش دادن شیرینى به بچه نیست، بلكه هدف او بهبودى بچه از بیمارى است و به اندازه ضرورت از شیرین كردن آن براى تسهیل در خوردن دارو استفاده كرده است. این همانند مؤمن است. مؤمن در این عالم از لذت‏هاى دنیا استفاده میكند، ولى هیچ یك از لذت‏ها براى او هدف نیست. او پس از یك روز روزه;دارى، افطار میكند. خوردن افطارى همچون خوردن سحرى هم مستحب است و هم میتوان از آن لذت برد. مؤمن نیز از خوردن آن لذت میبرد، اما او روزه نگرفته است براى این كه لذت افطار یا سحرى را بچشد، بلكه افطار میكند براى این كه خدا دستور داده و مستحب است. انبیا عموما ازدواج كرده‏اند و از لذت آمیزش نیز بهره برده‏اند، ولى اسیر لذت‏ها و شهوت‏ها نبوده‏اند. این لذت‏ها آن‏ها را از هدف باز نداشته است. چنین كسانى محبوب خدا هستند، چون اسیر شهوات نیستند.

كسانى كه اسیر شهوتند، هزار جور غم و غصّه و زحمت دارند. براى سیر كردن شكم، رسیدن به مقام و... چه زحمت‏هاى فراوانى میكشند، چرا كه هدف آن‏ها همین دنیا است، اما بندگان خوب خدا به دنیا نگاه ابزارى دارند و به همین جهت، فكرشان احاطه نمیشود و شب و روز را با این همّ و غم‏ها و زحمت‏ها نمیگذرانند. آن‏ها یك فكر بیشتر ندارند و آن این كه میخواهند خدا راضى باشد، فقط به دنبال این هستند كه خدا را خشنود سازند. اینان شب كه میخوابند، آخرین چیزى كه به ذهنشان میآید، این است كه خدایا تو راضى باش.

انسان به طور طبیعى وقتى غذا میخورد، هدفش یا سیر شدن یا سلامتى یا كسب انرژى است. همین آدم چنان;چه بخواهد انرژى كسب كند تا خدا را عبادت كند و خدا از او راضى باشد، باز همّ و غمّ او فقط رضاى خدا است. محبوب و هدف یكى است گرچه ممكن است جلوه‏هاى مختلف داشته باشد. چنین كسى از گمراهى و كورى، آن هم كورى دل نجات پیدا میكند «وَ مَنْ كانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلا».[3] بعضى از كسانى كه از چشم ظاهرى محرومند، دلشان خیلى بینا است. در مدرسه مروى خادمى بود نابینا كه بارها دیده بودند نیمه ‏هاى شب قرآن را به دست گرفته است و از رو میخواند و دو شعله نور از چشمش بر قرآن میتابد!

قرآن میگوید آدمیزاد یك كورى و كرى دارد كه بر اساس آن عقلش درست كار نمیكند و آن از نابینایى ظاهرى كاملا متفاوت است [حضرت باقر علیه السّلام فرماید: من لم یدله خلق السّموات و الارض و اختلاف اللّیل و النّهار و دوران الفلك و الایات العجیبات انّ وراءها امر اعظم من ذلك فهو فى الاخرة اعمى و اضلّ سبیلا؛ هر كه دلالت نكند او را خلقت آسمان و زمین؛ اختلاف شب و روز و گردش افلاك و آفتاب و ماه و آیات عجیبه بر آنكه ماوراء اینها امرى عظیمتر است، پس او در آخرت كور و گمراه باشد از راه بهشت].[4]

خداوند در اوصاف منافقین میفرماید این‏ها كر و كور و لال هستند و در اثر آن چیزى نمیفهمند و تعقل درستى ندارند. «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لایَعْقِلُون»[5]؛ وقتى فهم‏صحیح نداشتند، نمیتوانند راه را پیدا كنند. اگر میخواهید این گونه نشوید راهش این است كه از هواى نفس پیروى نكنید. «وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللَّه»[6]؛ ملاك پیروى از هواى نفس نیز این است كه انسان هر كارى كه دلش خواست، انجام دهد. این یك نوع شرك است و موجب گمراهى و كورى است كه انسان دیگر حقیقت را نمیبیند و فكرش هم درست كار نمیكند. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْم وَ خَتَمَ عَلی سمعه و قَلْبِهِ و جعل على بصره غشاوة و من یهدیه من بعد الله افلا تذكرون»[7]؛ اما اگر محرك دستور خدا شد، به دلیل این كه میان تقوا و درك حقیقت رابطه‏اى است، انسان خوب میفهمد و بینا میشود. «و مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا».[8]

ما معمولاً این بیانات را تعبداً میپذیریم و خیلى هم خوب است كه انسان متعبد باشد، ولى بهتر آن است كه رازش را هم بفهمد كه چه طور میشود آدمى كه باتقوا است، حقیقت را درك میكند و آدمى كه تقوا ندارد حقیقت را درك نمیكند؟ همچنین وقتى میگوییم‏؛ كسى كه دنبال هواى نفس است، خدا گمراهش میكند یا مهر بر قلبش میزند، چرا این گونه میشود؟

پاسخ این است كه انسان وقتى عقلش سالم باشد، چنان چه بخواهد كارى را انجام دهد، نفع و ضررش را تصور و آن‏ها را با یكدیگر مقایسه میكند. اگر نفع آن بر زحمت و ضررش غالب بود آن را انتخاب میكند. پس عقل ما میگوید ابتدا باید آثار كارى را درست بسنجیم. حال چنین چیزى در چه صورت ممكن است؟ این در صورتى امكان دارد كه ما ذهن خالى داشته باشیم و از ابتدا گرایشى به طرف خلاف نداشته باشیم. اگر از ابتدا دل ما قضاوت خودش را كرده و دوست داشته باشد كارى را انجام دهد، دیگر منتظر نمیماند كه عقل بگوید بكن یا نكن. او تابع هواى نفس است و هر چه دلش خواست انجام میدهد. اگر فكرى هم داشته باشد به ضررهاى كار معطوف نیست و فقط لذت‏هاى آن را مدّ نظر قرار میدهد.

اساسا هواى نفس نمیگذارد عقل درست قضاوت كند. آن چشمى كه باید ضررها را ببیند تا كار را ترك كند، آن چشم نمیبیند. وقتى انسان میتواند از عقلش درست استفاده كند كه پیش داورى نداشته باشد، یعنى تابع هواى نفس نباشد و آزاد باشد. آدمى كه تابع هواى نفس است یا اصلاً فكر نمیكند یا فكر میكند، اما ضررهایش را نمیبیند یا در مقام مقایسه منافع را ترجیح میدهد، چون وسوسه‏هاى شیطان یك لذت كم را بزرگ نشان میدهد. «زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِم»[9]؛ ما گاهى خیال میكنیم‏؛ چیزى خیلى لذت دارد، اما وقتى دنبالش رفتیم، میبینیم خیلى هم چنگى به دل نمیزند. این همان تزیین شیطان است كه لذت را براى ما بزرگ جلوه میدهد و باعث میشود عقل انسان درست حاكم نباشد، چشم دل حقیقت را نبیند و گوش دل هم به كلام حقگویان توجه نكند. در چنین صورتى، چنان چه خیرخواهان به انسان بگویند فلانى، ضرر این كار زیاد است، اصلاً توجه نمیكند.

دنبال هوا و هوس رفتن آدم را گمراه میكند و راه را عوضى به انسان نشان میدهد. حتى وقتى كه دلش بخواهد راه خدا را هم برود باز نفس و حیله‏هاى شیطان او را فریب میدهد. او به خیالش میرسد كه در حال انجام كار خوب است، سنّتى را احیا میكند و...، در صورتى كه محرّك او هواى نفس است.

اگر كسى از اسارت شهوت‏ها خارج شد براى هر كارى كه میخواهد انجام دهد، فكر میكند و عاقلانه میاندیشد تا ببیند ضررش بیشتر است یا منفعتش تا ارزش آن را بسنجد. كسانى كه از اسارت شهوت خلاص شدند و انگیزه اصلى آنان خدا بود، گرفتار كورى نمیشوند و چشمشان حقیقت را میبینند و فریب نفس و شیطان را نمیخورد: «فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى». این بیان گویا این نكته را القا میكند كه معمولاً آدمیزادها در كورى گرفتارند و طبیعت مادى انسان‏ها این هوس‏ها را اقتضا میكند. «وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى»؛ از لوازم این كورى مشاركت با هوا پرستان است.

اگر جایى امر بر انسان مشتبه شد كه آیا واقعاً این كارى كه میخواهم انجام دهم درست است یا درست نیست، خدا راضى است یا راضى نیست، مصلحتش بیشتر است یا ضررش و خلاصه مردّد ماند، نشانه هایى به كمك انسان میآید تا از تردید خارج شود. در چنین مواقعى، انسان ابتدا باید درست فكر كند كه اگر این كار لذت و خوشى هم نمیداشت، آیا من آن را انجام میدادم یا نه؟ این یك اماره و دلیل براى تشخیص هواى نفس است.

راه دیگر این است كه ببیند آیا هوا پرستان و دنیا پرستان این كار را انتخاب میكنند یا نه؟ آیا آدم‏هاى بیبند و بار از این كار خوششان میآید یا نه؟ كورى با مشاركت اهل هوا توأم است. اگر جایى انسان دید كه كارش مشاركت با هوا پرستان است بداند كه شیطان او را فریبش داده است.

اگر این مراحل را انسان گذراند و از اسارت شهوت خارج شد و انگیزه اصلى او اطاعت خدا و كسب رضایت او شد از این كوریها و تیرگیها نجات پیدا میكند. چنین كسى علاوه بر این كه خودش دیگر در ظلمت گرفتار نیست، چشمش كور نیست و در عالم نور وارد شده است، میتواند دیگران را نیز هدایت كند.

«و صار من مفاتیح ابواب الهدى»؛ این شخص كلیدى میشود براى باز كردن درهاى هدایت و دیگران اگر بخواهند از در هدایت وارد شوند، از این كلید بهره میگیرند. چنین افرادى با نورانیت خود كلیدى براى دیگران هستند.

«وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَى»؛ همان طور كه هدایت درهایى دارد، گمراهى، ضلالت، پستى و هلاكت نیز درهایى دارد كه این شخص قفلى براى درهاى ضلالت است. خودش كه اهل ضلالت نیست، درِ ضلالت را هم به روى دیگران میبندد و نمیگذارد آنان وارد شوند. پس كسى كه محبوب خدا است، علاوه بر این كه راه خدا را پیش گرفته است و خود را از ظلمت‏ها نجات میدهد، وسیله‏اى میشود كه دیگران هم بتوانند نجات پیداكنند.

ـــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزیده‏اى از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزدى(دامت بركاته). تاریخ 13/10/85
[2] - نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 118. خطبه 87.
[3] -  اسراء، 72.
[4] - تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات میقات، 1363 ش، چاپ اول. ج7. ص 421.
[5] -  بقره، 171.
[6] - ص، 26.
[7] - جاثیه، 23.
[8] - طلاق، 2.
[9] -  توبه، 37.


گروه حوزه علیمه تبیان _ علی محمدسرلک