تبیان، دستیار زندگی

بهترین و بدترین‌ها از دیدگاه نهج البلاغه؛

بینش انسانی و یاد الهی

عِبَادَ اللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِیدَ وَهَوَّنَ الشَّدِیدَ؛ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَر.َ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
ذکرخدا
بهترین و بدترین‌ها از دیدگاه نهج البلاغه:
بینش انسانی و یاد الهی[1]

بسم الله الرحمن الرحیم
عِبَادَ اللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِیدَ وَهَوَّنَ الشَّدِیدَ؛ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَر.َ[2]

در جلسات قبل در باره این خطبه توضیح دادیم و گفتیم: از محبوب‏ترین بندگان خدا نزد خدا بنده‏اى است كه خدا او را یارى كرده است كه بر نفس خود پیروز شود، جامه حزن و خوف را بر تن كند، چراغ هدایت در قلبش افروخته شود و براى مهمانى (مرگ) كه بر او نازل خواهد شد وسایل پذیرایى را فراهم كند. در ادامه خطبه حضرت میفرماید: «فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِید»؛ این ویژگیها در بهترین بندگان خدا باعث میشود چیزهایى كه دیگران دور میشمارند،  ایشان آن را بر خود نزدیك میشمارند. شاید منظور این باشد كه عموم مردم مرگ و قیامت را دور میشمارند، ولى چنین بنده‏اى امرى را كه دیگران دور میشمارند، بر خود نزدیك میكند و دائماً منتظر است كه آن امر به وقوع بپیوندد. « وَهَوَّنَ الشَّدِیدَ»؛ همچنین كارهایى را كه براى دیگران خیلى سخت و دشوار است، براى خود آسان میكند و به راحتى عبادت‏ها و اعمال خیر را انجام میدهد.

«نَظَرَ فَأَبْصَرَ» چنین بنده‏اى نگاه میكند و به‌دنبال آن، میبیند. این تعبیر ابتدا عجیب به نظر میرسد، چون هر كس نگاه كند، میبیند. این ویژگى ممتازى نیست كه مخصوص محبوب‏ترین بندگان خدا باشد. پاسخ این سخن بر مطلبى مبتنى است كه قبلاً بدان اشاره كردیم و گفتیم: قرآن براى انسان غیر از این چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوش دیگرى قایل است، چشم و گوشى كه انسان را از حیوانات جدا میكند. چشم و گوش ظاهرى در حیوانات نیز وجود دارد. بعضى از حیوانات خیلى تیزبین‏تر از ما هستند. عقاب‏ها و پرندگان شكارى از فاصله‏هاى بسیار دور شكار خود را میبینند و مستقیم بالاى سر آن قرار میگیرند. قدرت بینایى حتى بعضى از خزندگان بسیار بیشتر از انسان است. پس این چشم ملاك انسانیت نیست.

در میان حیوانات حشراتى هستند كه صداها را خیلى بیشتر و بهتر از انسان میشنوند. ما گاهى صدایى را در یك محیطى نمیشنویم، ولى حشراتى هستند كه خیلى از صداهاى ضعیف را نیز میشنوند. پس این گوش كه میان ما و حیوانات مشترك است و چه بسا آن‏ها بهتر از ما میشنوند، ملاك انسانیت نیست.

دیدن با این چشم و شنیدن با این گوش دیدن و شنیدن حیوانى است، همان طور كه حیات ظاهرى ما كه با آن نفس میكشیم، حركت میكنیم، غذا میخوریم و به اصطلاح زنده‏ایم، با حیات حیوانات یكى است، اما قرآن بعضى از این آدمیزادهایى را كه روى زمین راه میروند، نفس میكشند، فكر میكنند، نقشه میكشند، توطئه میكنند و در عالم فتنه برپا میكنند، مرده معرّفى میكند. این نشان میدهد حیاتى كه اینان از آن برخوردارند، حیاتى حیوانى است. بعضى از حیوانات نیز از این مكر و حیله‏ها برخوردارند. حیاتى كه فقط منشأحركت، رشد و تولید مثل شود، حیات انسانى نیست. انسان یك حیات دیگرى دارد كه خدا به بعضى از این آدم‏هاى به اصطلاح دو پا داده است، اما دیگران از این حیات محرومند و حیات انسانى ندارند، یعنى از جهت انسانى مرده، ولى به لحاظ حیوانى زنده‏اند.

قرآن به صراحت میفرماید: در میان این آدمیزادها كسانى هستند كه چشم دارند اما نمیبینند، گوش دارند ولى چیزى نمیشنوند. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلّ اولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛[3] اینها مثل چارپایان هستند، از انسانیت خود غافلند و به آن‌چه باید توجه داشته باشند، بیتوجهند. این‏ها همان چیزهایى را میفهمند كه حیوانات نیز میفهمند، ولى بیشتر از آن چیزى نمیفهمند. «أَ وَ مَنْ كانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنه»؛[4] آن آدمى كه مرده بود و ما زنده‏اش كردیم و نورى برایش قرار دادیم همانند كسى نیست كه در ظلمت‏ها به سر میبرد.

حیات انسانى این است كه خدا نورى را در دل انسان قرار دهد تا حقایق را ببیند و در پرتو آن بداند چه طور باید رفتار كند. كسانى میتوانند از هدایت پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله برخوردار شوند كه داراى چنین حیاتى باشند. «اِن هُوَ اِلاّ ذِكرٌ وَ قُرآنٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیًّ»؛[5] كسى كه حیات داشته باشد، میتواند از قرآن استفاده كند. دیگران از آن بهره‏اى نمیبرند. در جاى دیگر قرآن میفرماید: «أرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیل»؛[6] اى پیامبر، تو نسبت به كسانى كه هواى نفس را معبود خود قرار میدهند، مسؤولیتى ندارى. تو میپندارى كه این‏ها چیزى میشنوند یا چیزى میفهمند؟ این‏ها چیزى نمیفهمند، همان طور كه چارپایان چیزى نمیفهمند، بلكه اینان از آن‏ها گمراه‏ترند.

وقتى قرآن میگوید: فلانى نابینا است، معنایش این نیست كه چشم‏هاى ظاهرى او نمیبیند. «فَإِنَّها لاتَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور»؛[7] بعضى چشم و گوشى غیر از آن چه ما داریم و با آن چیزهاى محسوس را میبینیم، دارند و عمیق‏تر میبینند. گویا پرده‏اى مقابل ما است كه آن‏ها پشت پرده را میبینند.

انسان‏هاى نادرى هستند كه نگاه میكنند و درون بدن افراد را میبینند. گاهى كسانى كه رادیولوژى یا اسكن میكنند، براى اطمینان بیشتر نزد این‏ها میروند تا بفهمند آیا رادیولوژى و اسكن درست انجام گرفته است یا نه. با این كه پیامبر و امام نیستند، چشم نافذى دارند كه باطن بدن را میببیند. البته این‏ها هیچ دلیلى بر كمال معنویشان نیست و انتظار هم نیست كسانى دنبال این كارها باشند، اما خدا انتظار دارد كه آدمیزادها در سایه هدایت انبیا و پیروى از دستورات آن‏ها چشم و گوش انسانى خود را باز كنند تا پشت پرده معنوی را ببینند.

ما براى دیدن علاوه بر این كه چشم داریم، باید روشنایى داشته باشیم تا ببینیم. در تاریكى چیزى نمیبینیم. افزون بر این باید چشم سالمى داشته باشیم كه آفت زده نباشد. خداوند میخواهد آدمیزادها در سایه تربیت انبیا و اطاعت از دستورات آنان، چشم باطنشان كور نشود، بلكه بیناتر شود، و به عبارتی بینش پیدا كنند؛ پرده‏اى روى آن نیفتد كه مانع دیدن شود و افزون بر آن نورى بتابد تا در پرتو آن نور دیدن رخ دهد. پس این طور نیست كه هر كس نگاه میكند بینش انسانى پیدا كند. خیلیها نگاه میكنند، ولى نمیبینند. اگر كسى حقیقت را آن طور كه باید، ببیند، از سطح چارپایان بالا میآید. این مرتبه حدِّاقلّى از دیدن انسانى است. در مرتبه بالاتر رؤیت‏هایى وجود دارد كه مخصوص اولیاى خدا است و آن‏ها گذشته و آینده را هم میبینند.

خداوند به پیامبر خود میفرماید: كسانى كه فقط همین زندگى دنیا را میبینند، رها كن. پایه دانش آن‏ها همان پایه‏اى است كه حیوانات هم دارند. امیدى به آن‏ها نیست. از این‏ها دورى كن. «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَن ذِكرِنا وَ لَم یُرِد اِلاّ الحَیاةَ الدُّنیا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم».[8]

بنده‏ اى كه محبوب خداست كارش از این جا شروع میشود كه به حیوانیت برنگردد، فطرتش را خاموش نكند و بگذارد چشمش واقعیت را ببیند. این نگاه انسانى است كه فقط سطح اشیا را نمیبیند، نگاهى كه به عالم میكند مثل نگاه یك حیوان نیست، بلكه عمق آن را میبیند. پس ما باید این را جدّى بگیریم كه چشمى داریم و میتوانیم با آن، پشت پرده را ببینیم، ولى گاهى با دست خودمان پرده روى آن میاندازیم. پرده‏اى كه روى چشم میافتد و مانع میشود از این كه حقیقت را ببینیم «هواى نفس» است. آن‏هایى كه دنبال دلخواه خود هستند و هر چه میلشان كشید، آن را دنبال میكنند، همچون حیوانى هستند كه در یك چراگاهى هر علفى كه از آن خوشش بیاید، میخورد.

شاید یكى از جهاتى كه بعضى آدمیزادها از حیوانات پست‏ترند، این باشد كه غالباً حیوانات علفى كه برایشان مضر است، نمیخورند و علف‏هاى خوردنى مطلوب خود را میشناسند. گاهى كه مریض میشوند، از علفى كه باعث مداوایشان میشود و تجربه شده است، استفاده میكنند، اما بعضى از آدمیزادها گاهى چیزهایى را كه برایشان مضر است، تشخیص نمیدهند. تازه تشخیص هم بدهند به تشخیص خود عمل نمیكنند.

آقایى بود در یزد به نام مرحوم حاج شیخ غلامرضا كه بسیار پارسا بود. گاهى مطالبى را به زبان تمثیل یا قصه میگفت كه ظاهرش خیلى خوشایند نبود، اما خیلى عمیق بود. ایشان نقل میكرد كه من در محله‏اى دعوت شده بودم تا چند شبى جلسه داشته باشم. شبى از شب‏ها كه باران و برف آمده بود، من سوار الاغى بودم و میرفتم كه ناگهان در یك جاى گل آلودى پاى حیوان توى گِل فرو رفت. ما هم خوردیم زمین و لباس‏هایمان پر از گِل شد. همسایه‏ ها از وضعیّت ما باخبر شدند و یك لباسى به تن ما كردند و جلسه برقرار شد و بالاخره پس از اتمام آن، ما به خانه برگشتیم. سال بعد همان جا مرا دعوت كردند و من به آن‏ها قول دادم كه میآیم. سوار بر همان الاغ شدم و رفتم. همین كه رسیدم به آن مكان كه سال قبل گِل گرفته بود، حیوان زبان بسته دیگر جلو نرفت! یك سال از ماجراگذشته بود، اما با تجربه ‏اى كه آن حیوان پیدا كرده بود، از جایى كه پایش توى گِل فرو رفته بود، حذر میكرد. هر چه من بر او فشار آوردم كه عبور كند، جلو نرفت. من متحیر ماندم كه چرا حیوان جلو نمیرود. پس از مدتى یادم آمد كه سال گذشته همین جا پاى او توى گِل رفت!

حال این الاغ هدایتش بیشتر است یا ...؟ بعضى ده‏ها بار از راهى میروند و فریب میخورند و ضررش را هم میبینند، اما پس از چند روز غافل میشوند و دوباره از همان راه می‌روند. قرآن در باره این افراد به پیامبر صلى الله علیه وآله ‏میفرماید: «ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»؛[9] این‏ها را رهایشان كن، بگذار بچرند، هر چه دلشان میخواهد بخورند، هر لذتى میخواهند ببرند و دنبال آرزوهایشان بروند. این آرزوها آنان را غافل كرده است. بگذار بروند تا سرشان به سنگ بخورد، آن وقت میفهمند چه غلطى كرده‏اند. تو هر چه بگویى آن‏ها نمیفهمند. «وَ الَّذِینَ كَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ»؛[10] آن‏هایى كه از نور ایمان بهره‏اى ندارند، چشمشان همین محسوسات را میبیند، گوششان همین‏ها را میشنود، لذّتشان همین لذّت‏هاى حیوانى است، بهره‏مندى آن‏ها مثل حیوانات است و سرانجامشان آتش است.

بنابراین، ما اگر بخواهیم از مرز حیوانیت عبور كنیم، نباید بگذاریم چشم و گوش انسانى ما از بین برود. از بین رفتن آن باعث میشود انسان دنبال هواى نفس باشد و هر چه دلش میخواهد عمل كند. آن‏هایى كه چشمشان باز است از هر حادثه‏اى درس میگیرند و در باره عجایب و اسرار خلقت فكر میكنند. اگر كار بدى كرده باشند سعى میكنند دیگر آن را تكرار نكنند.

بینشی كه فراتر از دیدن ظاهر بوده و با فكر توأم است، مخصوص انسانى است كه در مراحل تكامل قدم برمیدارد و از مرز حیوانات فراتر میرود. نتیجه نگاه انسانى این است كه آدمى به یاد خدا و عالم ابدیت باشد. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ ... وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا سُبحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار».[11]

براى بسیارى از مردم كم و بیش این سؤال وجود دارد كه این عالم چیست؟ چرا یك عده ظلم میكنند و یك عده مظلوم واقع میشوند؛ یك عده آن قدر میخورند كه... و یك عده از گرسنگى میمیرند؛ گاهى بلاهایى مثل سیل و زلزله نازل میشود. این چه وضعى است؟ گاهى هم به خدا ته دلى گله میكنند. بسیارى از ملحدان هم این اوضاع را دلیل میگیرند بر این كه عالم مدبِّرى ندارد. اما كسانى كه چشمشان باز است و در باره حقایق عالم میاندیشند، به هر چه نگاه میكنند بیشتر به حكیمانه بودن كار خالق پى میبرند.

در قرآن كریم به خصوص روى كثرت و شدّت «ذكر» تكیه شده است. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِیر»؛[12] یك بار یاد خدا كردن دردى را دوا نمیكند، چون انسان دوباره به غفلت مبتلا میشود. باید سعى كنیم دائماً یاد خدا باشیم. به همین جهت، بهترین بندگان خدا وقتى در سایه آن بینش، به خدا توجه میكنند و از غفلت خارج میشوند، به این اندازه اكتفا نمیكنند و زیاد یاد خدا میكنند. «و ذَكَرَ فَاسْتَكْثَر»؛ توجه به خدا را همیشه در دل خود زنده نگه میدارند. در همه اوقاتى كه زمینه باشد با زبان نیز ذكر میگویند. چنین كسانى آب شیرین و گوارایى مینوشند كه عطششان برطرف شود. فطرت ما تشنه حقیقت است. ما غالباً در حال عطش به سر میبریم، اما خودمان متوجه نیستیم، تخدیر شده‏ایم و فقط عطش حیوانى خود را درك میكنیم، اما كسى كه بینش انسانى و الهى پیدا میكند، عطش فطرى خود را درك میكند و تشنگى خود را احساس میكند.

ــــــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزیده‏اى از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدى(دامت بركاته): تاریخ 29/09/85 
[2] - نهج‌البلاغه، شریف رضی. تصحیح صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 118، خطبه 87 .
[3] - اعراف، 179.
[4] - انعام، 122 .
[5] - یس، 70 .
[6] - فرقان، 43 و 44 .
[7] - حج، 46 .
[8] - نجم، 29 و 30 .
[9] - حجر، 3 .
[10] - محمد، 12 .
[11] - آل عمران، 190 و 191 .
[12] - احزاب، 41 .


گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمد سرلک