حضور امام مهدی علیه السلام در هنگام شهادت پدر
امام حسن عسکرى (علیه السلام) روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال ۲۶۰ هجرى، هنگام نماز صبح به شهادت رسیدند. ابن بابویه و دیگران گفتهاند که معتمد عباسى آن بزرگوار را با زهر شهید نمود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1396/12/19
ابوسهل میگوید: “در محضر امام عسکرى (علیه السلام) بودم که امام به خادم خود فرمود تا مقدارى آب بجوشاند. پس از آنکه آماده شد، مادر حضرت حجت (عج) آن را براى امام (علیه السلام) آورد، همینکه خواست ظرف را به دست آن حضرت بدهد و حضرت بیاشامد، دست مبارکش لرزید و ظرف به دندانهاى پیشین ایشان برخورد کرد. امام ظرف را بر زمین گذاشت و به خادم خود فرمود: “داخل این اتاق میشوى و کودکى را به حال سجده میبینى، او را نزد من بیاور.”
ابوسهل میگوید که خادم گفت: “من وارد اتاق شدم؛ ناگاه چشمم به کودکى افتاد که سر به سجده نهاده بود و انگشت اشاره خود را به سوى آسمان بلند کرده بود. به آن بزرگوار، سلام کردم و آن حضرت پاسخ مرا داد و نماز و سجده را مختصر کرد. پس از پایان نماز، عرض کردم که امام عسکرى (علیه السلام) میفرماید شما نزد او بروید. در همین هنگام مادر بزرگوارش آمد و دستش را گرفت و نزد پدر برد.
ابوسهل میگوید چون آن کودک به محضر امام حسن عسکرى (علیه السلام) رسید و سلام کرد، بر چهره اش نگاه کردم، دیدم که رنگ چهره مبارکش روشنایى و تلالو دارد و موى سرش به هم پیچیده و مجعد و ما بین دندانهایش گشاده است. همینکه امام عسکرى (علیه السلام) نگاهش به فرزندش افتاد، گریست و فرمود: “اى سید خاندان خود، مرا آب بده، همانا من به سوى پروردگار خویش میروم.” آن آقازاده ظرف آب را به دست خویش گرفت و بر دهان پدر گذاشت و او را سیراب کرد. آنگاه امام (علیه السلام) فرمود: “پسرم!، بشارت باد تو را که تویى مهدى و حجت خدا بر روى زمین و تویى پسر و جانشین من و منم پدر تو، و تویى محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب (علیهم السلام) و پدر توست رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و تویى خاتم ائمه طاهرین و نام تو همنام رسول خدا است. این عهدى است به من از پدرم و پدرهاى طاهرین …
و در همان هنگام بود که حضرت امام عسکرى (علیه السلام) به شهادت رسید.
منبع: الشیعه / کتاب الغیبه، شیخ طوسى (ره)
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید. ابوسهل میگوید که خادم گفت: “من وارد اتاق شدم؛ ناگاه چشمم به کودکى افتاد که سر به سجده نهاده بود و انگشت اشاره خود را به سوى آسمان بلند کرده بود. به آن بزرگوار، سلام کردم و آن حضرت پاسخ مرا داد و نماز و سجده را مختصر کرد. پس از پایان نماز، عرض کردم که امام عسکرى (علیه السلام) میفرماید شما نزد او بروید. در همین هنگام مادر بزرگوارش آمد و دستش را گرفت و نزد پدر برد.
ابوسهل میگوید چون آن کودک به محضر امام حسن عسکرى (علیه السلام) رسید و سلام کرد، بر چهره اش نگاه کردم، دیدم که رنگ چهره مبارکش روشنایى و تلالو دارد و موى سرش به هم پیچیده و مجعد و ما بین دندانهایش گشاده است. همینکه امام عسکرى (علیه السلام) نگاهش به فرزندش افتاد، گریست و فرمود: “اى سید خاندان خود، مرا آب بده، همانا من به سوى پروردگار خویش میروم.” آن آقازاده ظرف آب را به دست خویش گرفت و بر دهان پدر گذاشت و او را سیراب کرد. آنگاه امام (علیه السلام) فرمود: “پسرم!، بشارت باد تو را که تویى مهدى و حجت خدا بر روى زمین و تویى پسر و جانشین من و منم پدر تو، و تویى محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب (علیهم السلام) و پدر توست رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و تویى خاتم ائمه طاهرین و نام تو همنام رسول خدا است. این عهدى است به من از پدرم و پدرهاى طاهرین …
و در همان هنگام بود که حضرت امام عسکرى (علیه السلام) به شهادت رسید.
منبع: الشیعه / کتاب الغیبه، شیخ طوسى (ره)