تبیان، دستیار زندگی

وقتی "جدایی نادر از سیمین" را وحید جلیلوند می‌سازد...

جلیلوند هرچند از سینمای فرهادی تقلید می‌کند اما می‌کوشد با وارونه‌سازی و نقض الگوی آن به مسیر متفاوتی قدم بگذارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
فیلم

فیلم "بدون تاریخ، بدون امضاء" از سینمای فرهادی تغذیه می‌کند و منشأ و خاستگاهش به آن می‌رسد و اینجا هم مثل "جدایی نادر از سیمین" با رویارویی دو خانواده از طبقه متوسط و پایین جامعه روبرو هستیم که سرنوشتشان در یک فاجعه مشترک به هم گره می‌خورد. وحید جلیلوند هرچند از سینمای فرهادی تقلید می‌کند اما می‌کوشد با وارونه‌سازی و نقض الگوی آن به مسیر متفاوتی قدم بگذارد و با این پیش‌فرض جلو برود که اگر این بار شخصیت دکتر نریمان به‌عنوان ما به ازای نادر بجای اینکه به حفظ منافع خودش و خانواده و طبقه‌اش بیندیشد، موسی و طبقه اجتماعی او را بر خود ترجیح دهد، داستان چه سرانجامی پیدا می‌کند؟

در واقع جلیلوند می‌خواهد با تغییر و دگرگونی در الگوی فیلم "جدایی نادر از سیمین" که از آن تقلید می‌کند، به داستان متفاوتی دست بیابد و به گونه‌ای پایان‌بندی آن را بازسازی کند که از منظر خودش این بار اخلاق و وجدان و مسئولیت‌پذیری پیروز شود و طبقه متوسط را دعوت کند که در جهت از میان برداشتن شکاف میان خود و طبقه پایین از حق خود بگذرند و دست به فداکاری بزنند. اما اشتباهش این است که فکر می‌کند ماجرای عمومی و فراگیر فقر و تبعیض و بی‌عدالتی را می‌توان با یک راه‌حل شخصی برطرف کرد و با این تقلیل و فرو کاستن گویی در حال پاک کردن صورت مسئله است و آن ماجرای مهم و اساسی مرغ‌های فاسد که خدا می‌داند به دست چند موسای بینوای دیگر رسیده است، نادیده گرفته می‌شود.

راهکار پیشنهادی او برای جلوگیری از تکرار فاجعه این است که یکی از طبقه متوسط قهرمانانه از راه برسد و بار گناه طبقه پایین را بر دوش بکشد و لابد فیلمساز با چنین رویکردی خود را در حال تبرئه و تطهیر طبقه متوسطی می‌داند که همواره در سینمای فرهادی زیر سؤال رفته است. اتفاقاً همین جاست که تفاوت فیلم‌های فرهادی و جلیلوند خود را نشان می‌دهد و معلوم می‌شود چرا فیلمی همچون "بدون تاریخ، بدون امضاء" قادر نیست در نمایش بحران اخلاقی به آن اثرگذاری و تکان‌دهندگی آثار فرهادی نزدیک شود زیرا فرهادی بجای اینکه مثل جلیلوند شکاف‌ها و گسست‌های جامعه را با راه حل‌های گذرا و احساساتی پر کند و بحران‌ها را از متن به حاشیه براند، به شکل هشدارگونه ای اجتماع را بر لبه پرتگاهی نشان دهد که مدام عمیق‌تر و ترسناک‌تر می‌شود و روزبه‌روز آدم‌های بیشتری از هر دو طبقه در آن سقوط می‌کنند

این مشکلی است که فیلم اول جلیلوند نیز از آن ضربه می‌خورد و بجای آنکه یک مسئله شخصی را به موقعیت اجتماعی تعمیم و گسترش دهد و از دل آن، به مفهوم پیچیده و دشوار احساس مسئولیت و تعهد اجتماعی در دنیای معاصر دست یابد، همه چیز را در یک عمل قهرمانانه فردی خلاصه می‌کند که اساساً قابلیت ایجاد تغییر و تحول در دنیای سیاه و چرک و تلخی را که ترسیم کرده است، ندارد. جلیلوند نشان داده است که می‌تواند صحنه‌های تکان‌دهنده‌ای را در توصیف وضعیت دردناک آدم‌های در حاشیه خلق کند، مخصوصاً که اینجا از شانس همراهی نوید محمدزاده برخوردار است که به خوبی حس رنج و گناه یک آدم مظلوم اما معترض را القا می‌کند، اما شاید بهتر است از تلاش برای نجاتشان دست بردارد و نماینده طبقه خودش را با آن شعارهای انسان دوستانه و اخلاق‌گرایانه‌اش برای کمک به آن‌ها به ایثار مجبور نکند و همانجا از دور بایستد و صدای هق‌هق پر از درد مردی داغدار را در بیغوله پشت خانه‌اش در قاب بگیرد.

منبع: هنر آنلاین