درباره کتاب درآمدی بر فلسفه علم
فلسفه به زبان ساده
کتاب درآمدی کوتاه بر فلسفهعلم نوشته سمیر اُکاشا، با زبانی ساده و در قالب مثالهایی قابل درک، نمونههایی از مسائل مطرح در رشته فلسفه علم را مطرح میکند. مسائل محوری این کتاب، موضوعاتی است که برای علمدوستان، فارغ از اینکه در چه حوزهای مشغول مطالعه هستند، جذابیت دارد. در این مقاله به هفت بخش این کتاب به صورت مجزا میپردازیم.
در فصل اول کتاب که با پرسش «علم چیست؟» آغاز میشود، مؤلف سعی میکند راه خود را با نگاهی گذرا به مبادی علم جدید آغاز کند. با این نگاه تاریخی به عرصهی علم بهتر میتوانیم از افت و خیزهای موجود در عرصهی علم آگاه شویم. گذر از جهانبینی ارسطویی، انقلاب کپرنیکی، تأثیر کپلر بر تعریف مدارهای بیضوی سیارات به دور خورشید و نقش گالیله در مکانیک و تأکید او بر آزمون تجربی فرضیهها و نقشش در شکلگیری رویکردی تجربی به مطالعهی طبیعت از جمله مباحثی است که به شکل خلاصهوار در این قسمت مورد بررسی قرار میگیرد. انقلاب علمی با کارهای اسحاق نیوتن و سه قانون حرکت و اصل مشهور گرانش عمومی او اوج گرفت. پس از او نظریهی نسبیت اینشتاین نگاه نیوتن را به چالش کشید و مثالهای نقضی مطرح کرد که مکانیک نیوتنی را زیر سؤال برد. در زیستشناسی نیز نظریهی تکامل داروین و انتخاب طبیعی با انتشار کتاب منشأ انواع انقلابی به پا کرد. در سال 1953 با کشف ساختار دی.ان.ا (DNA) توسط واتسون و کریک از یک طرف و در سی سال گذشته ظهور علم شناختی از طرف دیگر دنیای علم را دگرگون کردند. با علم به این تغییرات در عرصهی زمان، وظیفهی اصلی فلسفهی علم در شناخت و تحلیل روشهای تحقیقی است. در ادامهی بخش اول به صورت نمونهوار مبحث علم و شبهعلم کارل پوپر مطرح شده است.
وجه بنیادی نظریهی علمی از نگاه پوپر ابطالپذیر بودن آن است. نظریهای ابطالپذیر است که با هر دسته آزمایشی سازگار نباشد و امکان رد شدن و صدق نکردنش در سایر مسائل ممکن باشد. برای مثال نظریهی روانکاوانهی فروید از نگاه پوپر یک شبهعلم است چرا که بیمار هر رفتاری که از خود نشان میداد از نگاه فرویدیها قابل بررسی است.
در فصل دوم کتاب بحث استدلال علمی و الگوهای استقرا و قیاس مطرح میشود. استدلال قیاسی یا استنتاجی، استدلالی است که از طریق مقدماتی که بررسی کردهایم به نتیجهای دست پیدا میکنیم که بررسی نکردهایم. در استدلال استقرایی از دادههایی که بررسی کردهایم، نتیجهای یکسان را به کل موضوع مورد بحث نسبت میدهیم. هرچند قیاس روشی مطمئنتر است اما همهی ما بدون اینکه متوجه شویم شبانهروز رفتارمان از طریق استدلالات استقراییمان پیش میرود. برای مثال همین که پشت کامپیوترمان مینشینیم و خیالمان راحت است که کامپیوتر در صورت ما منفجر نمیشود به این معنی است که با توجه به مواردی که پشت کامپیوتر نشستهایم و اتفاقی نیافتاده خاطر جمع هستیم که پس از این هم اتفاقی نخواهد افتاد.
در عرصهی علم نیز دانشمندان استدلالات استقرایی زیادی میکنند. برای نمونه با بررسی کودکان مبتلا به سندرم داون متوجه شدند که همهی موارد بررسی شده یک کروموزوم اضافی دارند و این طور استدلال کردند که تمام مبتلایان به سندروم داون، حتی آنهایی که بررسی نکردند، دارای یک کروموزوم اضافی هستند. با این همه در ادامه فصل به چالشهایی که استدلال استقرایی با آن رو به رو شده است اشاره میشود. برای نمونه هیوم، فیلسوف قرن هجدهم، اعتقاد ما به استقرا را امری کورکورانه میخواند چرا که بر فرض یکنواختی طبیعت (این اصل خود نیز بر اساس استقرا شکل گرفته است.) استوار شده است.
در فصل سوم، مدل تبیین همپل مطرح شده و انتقادها و نقاط ضعف آن مورد بررسی قرار گرفته است. از نگاه همپل تبیینی علمی است که بر اساس حداقل یک قانون عمومی و با توجه به یک حقیقت خاص، پدیدهای را تبیین کند. در این مدل چند نکته لحاظ نشده است. در مرتبهی اول مسألهی بیربطی است. همپل هیچ اشارهای به مربوط بودن تبیین به مسألهی مورد بحث ندارد و مثالهای زیادی میتوان براساس این مدل ساخت که در عین حال که از نظر این مدل درست هستند اما که هیچ ارتباطی به موضوع ندارند. از سوی دیگر هم همپل به عنوان یک تجربهگرا به ارتباط نزدیک علیت و تبیین هیچ اشارهای نکرده است چرا که زیر پرچم پوزیتیویسم علیت را جعل تخیل ما میداند.
مسألهی دیگری که وجود دارد این است که علم قادر نیست همه چیز را تبیین کند چرا که برای تبیین هر چیزی باید به چیز دیگر متوسل شد، حال چه چیزی میتواند چیز دوم را تبیین کند؟ برای مثال قانون گرانش قادر است بسیاری از پدیدههای طبیعی را تبیین کند اما چه چیز میتواند گرانش را تبیین کند؟
فصل پنجم کتاب به بحث جذاب ساختار انقلابهای علمی تامس کوهن میپردازد. فلسفهی علم پوزیتیویستی که بعد از جنگ جهانی دوم غلبه کرده بود به تاریخ علم توجه اندکی داشت. کوهن که خود مورخ علم بود بحث پارادایم را مطرح کرد. پارادایم دو مؤلفهی اصلی دارد. نخست اینکه متشکل از فرضیههای اصلی و اساسیای است که مورد قبول همهی اعضای جامعهی علمی است. و دوم اینکه شامل مصداقهایی است که از طریق فرضیههای اصلی حل شدهاند. با شکلگیری بحران، پایههای اصلی پارادایم به لرزه درمیآید و اگر پارادایم قادر نباشد به سؤالهای مطرح شده پاسخی بدهد انقلاب علمی پامیگیرد. گذار از فیزیک نیوتنی به فیزیک اینشتانی از همین دست انقلابهای علمی محسوب میشود.
کوهن هم چنین دو بحث مناقشهبرانگیز دیگر نیز مطرح کرد. اول اینکه گذر از یک پارادایم به پارادایم دیگر صرفاً به معنای کامل شدن و نزدیک شدن بیشتر به حقیقت نیست بلکه حقیقت به پارادایم وابسته است. بحث دوم دیگر این بود که انقلاب علمی یک فعل ایمانی است و وجود دلایل نمیتوانند عقلاً انقلاب علمی را ضروری کنند. دو برهان فلسفی که کوهن برای اثبات این ادعاهای خود بیان کرد یکی قیاسناپذیری بود و دیگری گرانبار بودن دادهها. قیاسناپذیری به این معناست که پارادایمها به عنوان یک جهانبینی خاص عمل میکنند و مفاهیم علمی معنی خود را از نظریههایی میگیرند که در آن پارادایم مطرح شده و نمیتوان این مفاهیم را در عرض پارادایمهای مختلف مقایسه کرد. گرانبار بودن دادهها به این برهان کوهن اشاره دارد که نظریهها به ارزشها آلوده میشوند و از عینیتی که توقعش را داریم خالی هستند.
در فصل ششم به صورت نمونهوار مسائل فلسفی در عرصههای فیزیک، زیستشناسی و روانشناسی مطرح شده است. در فصل آخر کتاب انتقادی نسبت به علمگرایی و جایگاه والای علم در دنیای حاضر ارائه میشود. علمگرایی و توجه بیحساب به علوم طبیعی منجر میشود که رشتههای علوم انسانی با اتخاذ روشهای مقبول علمی برای خود در عصر حاضر اعتباری دست و پا کنند.
در مجموع کتاب فلسفهی علم با ارائهی مباحثی گیرا مسائلی که نزد مخاطب عادی انگاشته میشوند را به گونهای جدید و با سؤالهای فلسفی پررنگ میکند. سؤال اصلی این کتاب این است که تا چه اندازه میتوان به علم به عنوان روشی عینی و به دور از ارزش برای توصیف حقایق پیرامون اعتماد کرد؟ اُکاشا در این کتاب با مطرج کردن موضوعات اصلی مطرح در فلسفهی علم با زبانی ساده و بیان سؤالهای مطرح و جنجالبرانگیز در طول تاریخ فلسفهی علم، مخاطب خود را نسبت به حرکت و کندوکاو دنیای پر رمز و راز پیش رو بیش از پیش برمیانگیزد.
وجه بنیادی نظریهی علمی از نگاه پوپر ابطالپذیر بودن آن است. نظریهای ابطالپذیر است که با هر دسته آزمایشی سازگار نباشد و امکان رد شدن و صدق نکردنش در سایر مسائل ممکن باشد. برای مثال نظریهی روانکاوانهی فروید از نگاه پوپر یک شبهعلم است چرا که بیمار هر رفتاری که از خود نشان میداد از نگاه فرویدیها قابل بررسی است.
در فصل دوم کتاب بحث استدلال علمی و الگوهای استقرا و قیاس مطرح میشود. استدلال قیاسی یا استنتاجی، استدلالی است که از طریق مقدماتی که بررسی کردهایم به نتیجهای دست پیدا میکنیم که بررسی نکردهایم. در استدلال استقرایی از دادههایی که بررسی کردهایم، نتیجهای یکسان را به کل موضوع مورد بحث نسبت میدهیم. هرچند قیاس روشی مطمئنتر است اما همهی ما بدون اینکه متوجه شویم شبانهروز رفتارمان از طریق استدلالات استقراییمان پیش میرود. برای مثال همین که پشت کامپیوترمان مینشینیم و خیالمان راحت است که کامپیوتر در صورت ما منفجر نمیشود به این معنی است که با توجه به مواردی که پشت کامپیوتر نشستهایم و اتفاقی نیافتاده خاطر جمع هستیم که پس از این هم اتفاقی نخواهد افتاد.
در عرصهی علم نیز دانشمندان استدلالات استقرایی زیادی میکنند. برای نمونه با بررسی کودکان مبتلا به سندرم داون متوجه شدند که همهی موارد بررسی شده یک کروموزوم اضافی دارند و این طور استدلال کردند که تمام مبتلایان به سندروم داون، حتی آنهایی که بررسی نکردند، دارای یک کروموزوم اضافی هستند. با این همه در ادامه فصل به چالشهایی که استدلال استقرایی با آن رو به رو شده است اشاره میشود. برای نمونه هیوم، فیلسوف قرن هجدهم، اعتقاد ما به استقرا را امری کورکورانه میخواند چرا که بر فرض یکنواختی طبیعت (این اصل خود نیز بر اساس استقرا شکل گرفته است.) استوار شده است.
در فصل سوم، مدل تبیین همپل مطرح شده و انتقادها و نقاط ضعف آن مورد بررسی قرار گرفته است. از نگاه همپل تبیینی علمی است که بر اساس حداقل یک قانون عمومی و با توجه به یک حقیقت خاص، پدیدهای را تبیین کند. در این مدل چند نکته لحاظ نشده است. در مرتبهی اول مسألهی بیربطی است. همپل هیچ اشارهای به مربوط بودن تبیین به مسألهی مورد بحث ندارد و مثالهای زیادی میتوان براساس این مدل ساخت که در عین حال که از نظر این مدل درست هستند اما که هیچ ارتباطی به موضوع ندارند. از سوی دیگر هم همپل به عنوان یک تجربهگرا به ارتباط نزدیک علیت و تبیین هیچ اشارهای نکرده است چرا که زیر پرچم پوزیتیویسم علیت را جعل تخیل ما میداند.
مسألهی دیگری که وجود دارد این است که علم قادر نیست همه چیز را تبیین کند چرا که برای تبیین هر چیزی باید به چیز دیگر متوسل شد، حال چه چیزی میتواند چیز دوم را تبیین کند؟ برای مثال قانون گرانش قادر است بسیاری از پدیدههای طبیعی را تبیین کند اما چه چیز میتواند گرانش را تبیین کند؟
با شکلگیری بحران، پایههای اصلی پارادایم به لرزه درمیآید و اگر پارادایم قادر نباشد به سؤالهای مطرح شده پاسخی بدهد انقلاب علمی پامیگیرد. گذار از فیزیک نیوتنی به فیزیک اینشتانی از همین دست انقلابهای علمی محسوب میشود.
در فصل چهارم یک جدال تاریخی بر سر دو مکتب فکری واقعگرایی و ضدواقعگرایی مطرح میشود. واقعگرایان هدف علم را ارائهی توصیفی از جهان میدانند، این در حالی است که ضدواقعگرایان با تمایز قائل شدن بین دو عرصهی مشاهدهپذیر و مشاهدهناپذیر وظیفهی علم را ارائهی توصیفی از بخش مشاهدهپذیر میدانند. این مکتب هم چنین معتقد است که نمیتوان از عرصهی مشاهدهناپذیز معرفتی پیدا کرد و حدود معرفت علمی را قوهی مشاهدهی ما تعیین میکند.فصل پنجم کتاب به بحث جذاب ساختار انقلابهای علمی تامس کوهن میپردازد. فلسفهی علم پوزیتیویستی که بعد از جنگ جهانی دوم غلبه کرده بود به تاریخ علم توجه اندکی داشت. کوهن که خود مورخ علم بود بحث پارادایم را مطرح کرد. پارادایم دو مؤلفهی اصلی دارد. نخست اینکه متشکل از فرضیههای اصلی و اساسیای است که مورد قبول همهی اعضای جامعهی علمی است. و دوم اینکه شامل مصداقهایی است که از طریق فرضیههای اصلی حل شدهاند. با شکلگیری بحران، پایههای اصلی پارادایم به لرزه درمیآید و اگر پارادایم قادر نباشد به سؤالهای مطرح شده پاسخی بدهد انقلاب علمی پامیگیرد. گذار از فیزیک نیوتنی به فیزیک اینشتانی از همین دست انقلابهای علمی محسوب میشود.
کوهن هم چنین دو بحث مناقشهبرانگیز دیگر نیز مطرح کرد. اول اینکه گذر از یک پارادایم به پارادایم دیگر صرفاً به معنای کامل شدن و نزدیک شدن بیشتر به حقیقت نیست بلکه حقیقت به پارادایم وابسته است. بحث دوم دیگر این بود که انقلاب علمی یک فعل ایمانی است و وجود دلایل نمیتوانند عقلاً انقلاب علمی را ضروری کنند. دو برهان فلسفی که کوهن برای اثبات این ادعاهای خود بیان کرد یکی قیاسناپذیری بود و دیگری گرانبار بودن دادهها. قیاسناپذیری به این معناست که پارادایمها به عنوان یک جهانبینی خاص عمل میکنند و مفاهیم علمی معنی خود را از نظریههایی میگیرند که در آن پارادایم مطرح شده و نمیتوان این مفاهیم را در عرض پارادایمهای مختلف مقایسه کرد. گرانبار بودن دادهها به این برهان کوهن اشاره دارد که نظریهها به ارزشها آلوده میشوند و از عینیتی که توقعش را داریم خالی هستند.
در فصل ششم به صورت نمونهوار مسائل فلسفی در عرصههای فیزیک، زیستشناسی و روانشناسی مطرح شده است. در فصل آخر کتاب انتقادی نسبت به علمگرایی و جایگاه والای علم در دنیای حاضر ارائه میشود. علمگرایی و توجه بیحساب به علوم طبیعی منجر میشود که رشتههای علوم انسانی با اتخاذ روشهای مقبول علمی برای خود در عصر حاضر اعتباری دست و پا کنند.
در مجموع کتاب فلسفهی علم با ارائهی مباحثی گیرا مسائلی که نزد مخاطب عادی انگاشته میشوند را به گونهای جدید و با سؤالهای فلسفی پررنگ میکند. سؤال اصلی این کتاب این است که تا چه اندازه میتوان به علم به عنوان روشی عینی و به دور از ارزش برای توصیف حقایق پیرامون اعتماد کرد؟ اُکاشا در این کتاب با مطرج کردن موضوعات اصلی مطرح در فلسفهی علم با زبانی ساده و بیان سؤالهای مطرح و جنجالبرانگیز در طول تاریخ فلسفهی علم، مخاطب خود را نسبت به حرکت و کندوکاو دنیای پر رمز و راز پیش رو بیش از پیش برمیانگیزد.