تبیان، دستیار زندگی

عرفان و حقیقت اشیاء

باطن اشیاء را چگونه می بینند؟

انسان به عنوان موجودی دو بعُدی روح و جسمی دارد که در ارتباط با یکدیگر وی را در عرصه هستی به پیش می برند. کمال روحانی انسان در آن است که بتواند از ماده و جسم جدا شود و به اصطلاح به حیات تجردّی دست یابد. این امر با مرگ و جدایی روح و جسم از یکدیگر قطعاً رخ خواهد داد! امّا قبل از آن در حیات دینوی چطور؟! آیا روح می تواند در حیات دینوی و قبل از مرگ نیز به هیات تجرّدی و روحانی خویش دست یابد؟ پاسخ به این پرسش یکی از مسائل مهم عرفانی ار در بر می گیرد که نوشتار حاضر می کوشد با زبانی ساده و گویا به بررسی ابعاد آن بپردازد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 باطن اشیاء را چگونه می بینند؟

انسان دارای روح و جسمی است که دو بخش وجودی او را تشکیل می دهند. برای دریافتن موقعیت انسان در نظام هستی باید توجه نمود که آفرینش موجودات در یک قوس نزولی از حضرت حق آغاز می شود و هستی از مرتبه ی برتر به سوی مرتبه ی فروتر و از اشرف به سوی احس تنزل می کند تا به موجودی منتهی می شود که می توان او را از مرز میان وجود و عدم نامید.
در تفسیر حکما این مراتب از بالاترین رتبه وجودی عبارتند از:

همان طور که سلسله مراتب موجودات از مرتبه ی بالا به پایین صادر می شوند در قوسی صعودی همه ی هستی به سوی کمال برتر خویش تلاش و کوشش دارند. در قوس صعود موجودات به کمال توجه دارند و لذا از جسم شروع می شود تا خود خدای متعال ادامه می یابد. انسان در ابتدای آفرینش خویش پس از طی قوس نزول برای رسیدن به کمال شایسته ی خویش رو به سوی کمال دارد و می خواهد قوس صعود هستی را تا خود حضرت حق بالا برود.


1- عقول یعنی موجودات مجردّی که به تربیت مرتبه ی وجودی و کمالی از یکدیگر صادر می شوند. این عقول مجردّاتی هستند که ماده و مادیِّات در وجود آن ها راه ندارد. درباره ی تعداد آن البته نمی توان نظر دقیقی ارایه داد بلکه شمار آن ها بر ما معلوم نیست. پس از عقول مرتبه دوم نفوس ناطقه ی سماوی هستند که از نفس ملک اعلی که به آن فلک محیط و فلک الافلاک نیز گفته می شود، شروع می شود و به نفس فلک ادنی که به آن فلک قمر نیز گفته می شود پایان می پذیرد.
علمای قدیم هئیت به 9 فلک قائل بوده اند امّا علمای جدید هئیت اساساً افلاک را بدین صورت مورد قبول ندارند ولی وجود اجرام سماوی محرز و مسلم است. پس مانعی نیست که اجرام سماوی دارای نفوسی باشند که به تدبیر آن ها می پردازند. این نفوس به لسان وحی می توانند همان «ملائکه ی مدبّر» باشند. این نفوس سماوی همانند عقول مجرد تام نیستند بلکه همچون نفوس ناطقه در ذات خود مجرد و در افعال خود غیرمجردند.

سلسله مراتب هستی!

پس از نفوس مرتبه ی سوم صورت های جسمانی هستند که اعم از صور اجرام فلکی و صور عناصر بسیط یعنی آب، خاک، هوا و آتش می باشند. در طبیعیات قدیم تعداد عناصر بسیط را همین 4 عنصر می دانستند ولی در طبیعیات جدید تعداد آن ها به حدود صد و چهار و یا بیشتر رسیده است و مرتبه چهارم و آخر هیولای اجرام فلکی و هیولای مشترک عناصر بسیط است که بر این اساس هر جسمی مرکب از  هیولا و صورت است. هیولا به لحاظ قوس نزولی مراتب هستی در آخرین پله ی هستی قرار دارد و مرزی است میان وجود و عدم.

قوس نزول و قوس صعود!

همان طور که سلسله مراتب موجودات از مرتبه ی بالا به پایین صادر می شوند در قوسی صعودی همه ی هستی به سوی کمال برتر خویش تلاش و کوشش دارند.
در قوس صعود موجودات به کمال توجه دارند و لذا از جسم شروع می شود تا خود خدای متعال ادامه می یابد. انسان در ابتدای آفرینش خویش پس از طی قوس نزول برای رسیدن به کمال شایسته ی خویش رو به سوی کمال دارد و می خواهد قوس صعود هستی را تا خود حضرت حق بالا برود.

قوس صعودی انسان!

نخستین مرتبه در قوس صعود اجسام نوعیه ی بسیط یعنی اجرام فلکی و اجسام بسیط است که همان هیولای جسم انسان در مراتب جنینی اوست. در مرتبه ی بالاتر نوبت به اجسام مرکب معدنی می رسد و با گذر از مرتبه اجسام معدنی نوبت به اجسام نباتی می رسد که نفس نباتی آن ها را تدبیر می کند و با برخورداری از خاصیت جذب و دفع از رشد و نمو بر خوردار هستند و در ابعاد سه گانه ی خود حرکت دارند و تولید مثل می کنند.
زندگی نباتی انسان زندگی پیش از تولد اوست که زندگی اسرارآمیز و شگفت آوری است. پس از مرتبه ی نباتات نوبت به اجسام حیوانی می رسد. در این مرتبه نفس حیوانی اجسام را تدبیر می کند و قوه حس و حرکت دارد. حیوان نه تنها حرکت کمی بلکه حرکت انتقالی هم دارد. پس از دمیده شدن روح در انسان حیات انسانی او شروع می شود که تحت تدبیر نفس ناطقه قرار می گیرد. نفس ناطقه ی انسانی نه تنها از خواص نفوس نباتی و حیوانی یعنی جذب و دفع و تولید مثل و حس و حرکت برخوردار است بلکه از خاصیت تفکر و تعقل و ادراک کلیّات و استدلال نیز بهره مند است.


پیشتازی نفوس ناطقه!

نفوس ناطقه در قوس صعود پیشتازی می کنند و مراتب کمال را طی می نمایند. برخی از مراتب برای همه ی نفوس ناطقه یعنی برای همه ی انسان یکسان است و شدت و ضعف دارد.
نخستین مرتبه ی نفوس ناطقه عقل بالقوه است. پس از آن نوبت به عقل بالملکه می رسد. در مرتبه ی عقل بالقوه انسان تنها قابلیت درک مسائل را دارد و در مرتبه ی عقل بالملکه به درک جزئیات نائل می شود. پس از عقل بالملکه نوبت به عقل بالفعل و سرانجام عقل مستفاد است که مراتب عقل نظری به شمار می روند. در این مراتب است که انسان ها با یکدیگر متفاوت می شوند و به میزان درک کلیات و ادراکات آن ها مراتب قوس صعودی را طی می نمایند. در مرتبه ی عقل مستفاد که آخرین قله ی صعود نفوس ناطقه است، صور همه ی موجودات از عالی تا دانی توسط نفس ناطقه درک شده است و همه ی صورت ها را همان گونه که هستند در نزد خود دارند. در این مرتبه است که قوس صعود به همان جایی می رسد که قوس نزول از آن جا آغاز شد.

فعلیت نفس آدمی!

در قوس نزول از فعلیت به قوه آمدیم و هرچه تنزل کردیم از فعلیت کاسته و بر قوه افزوده شد و در قوس صعود از قوه به سوی فعلیت و کمال رفتیم و هر چه ترقّی کردیم از قوه کاسته و بر فعلیت افزوده شد. در حیات آدمی این دو قوس نزول و صعود وجود دارد و انسان گرچه بدون اختیار خویش قوس نزول را طی می کند ولی در قوس صعود از مرتبه ی به بعد برای کسب کمالات و فعالیت ها دارای اختیار و اراده است. نفس ناطقه ی آدمی در کسب کمالات و فعلیت بخشیدن به خویش مراتب عقل بالملکه و بالفعل و بالمستفاد را طی می کند. در مرتبه ی عقل بالمستفاد است که نفس آدمی حیات تجردی و روحانی خویش دست می یابد و حقیقت اشیاء را می تواند مشاهده و ادراک نماید.
حال ممکن است نفوس ناطقه ای چنان با سرعت این قوس صعودی را طی نمایند که در حیات دینوی و در معیت جسم و روحشان به این مرتبه است یابند که ایشان همان کسانی هستند که باطن اشیاء را ادارک و مشاهده می نمایند.

انسان می تواند به حیات تجردّی و روحانی خویش حتی در این عالم دست یابد و این مسأله امری محال نمی باشد و مصادیق بسیار ائمه ی معصومین (علیه السلام) و بسیاری از عرفا و اولیای الهی نیز دلالت روشن بر تحقق این مفهوم دارند.



عرفان و حقیقت اشیاء!

در چنان مرتبه ی کمالی است که انسان عرفان ناب و حقیقی را تجربه می نماید و به تعبیر مولوی همچون ارغفون به فنای در ذات باری تعالی می رسد:

از جمادی مردم و نای شدم                        وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم                         پس چه تو سم کی ز مردن کم شدم

حمله ی دیگر بمیرم از بشر                        تا بر آرم از ملایک بال و پز

وز ملک هم بایدم جستن زجو                     کل شیء ها لک الا وجهه

پس عدم گردم عدم چون ارغفون                 کویدم که إنا إلله راجعون

مولوی به بیانی شیرین قوس صعودی نفس آدمی را به تصویر می کشد که از حیات جمادی به نباتی و از آن به حیات حیوانی می رسد و پس از آن به حیات انسانی و سپس از آن است که با اختیار خویش به مرتبه ملائکه یعنی عقول و پس از آن تا خود حق تعالی می تواند پیش برود و ذات حضرت حق فانی و مستغرق گردد.

خلاصه ی کلام

پس از بیان قوس صعود و نزول و شرح موقعیت انسان در این قوس ها معلوم شد که انسان می تواند به حیات تجردّی و روحانی خویش حتی در این عالم دست یابد و این مسأله امری محال نمی باشد و مصادیق بسیار ائمه ی معصومین (علیه السلام) و بسیاری از عرفا و اولیای الهی نیز دلالت روشن بر تحقق این مفهوم دارند.


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.