تبیان، دستیار زندگی

مرگ در نهج البلاغه

پرسش:با سلام و عرض ادب احتراما دانشجوی ارشد نهج البلاغه می باشم كه برای پایان نامه ام موضوع مرگ را انتخاب نمودم و یكی از مباحث های پایان نامه ام درباره رجوع (باز گشت است) مطلب معنای بازگشت به سوی خدا را انتخاب كردم ولی منبع ان را ندارم چند تفسیر را هم دیدم ولی این مطالب در انها نبود خواهشمندم اگر ممكن است ادرس این منابع را برایم ایمیل نمایید با تشكر و در پناه حق
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
مرگ در نهج البلاغه
مرگ و زندگی مهمترین مسأله آدمی در طول تاریخ است.آدمی فطرتاً طالب حیات است و متقابلاً از مرگ فراری است، لذا جدی ترین مسأله در زندگی را مرگ تشكیل می دهد که دغدغه انسان را به خود اختصاص داده و هر قوم، بنا بر اقتضاءات فکری ،دینی و باورهای خویش دیدگاه خاصی را در این خصوص ارائه کرده است .نوع نگاه آدمی به مرگ تأثیر بسیار قابل توجهی در نحوه زندگی آدمی دارد.
همچنین آنچه انبیاء و ائمه (علیهم السلام) همواره به آن دعوت کرده اند، ایمان به معاد و جاودانگی است؛ تا جایی که ایمان به معاد، در کنار ایمان به یگانگی خدا ، در شمار اصول دین قرار گرفته است. پیروان مکتب اسلام، با تأسی از بزرگان مکتب، اعتقاد به معاد را شالوده دین خود دانسته و آن را پاسخ مثبت به نیاز فطری بشر می دانند. اما روشن است کسی که در عالم ملک است نمی تواند حقایق عالم ملکوت را بفهمد وآگاهی کامل زمانی حاصل می شود که این امر مورد تجربه انسان واقع شود.
لذا راه برداشت از حقیقت مرگ و جهان پس از مرگ صرفاً در حیطه تعالیم انبیاء و اولیاست .حضرت علی (ع) که ولی مطلق الهی و صاحب ولایت کلیه و مطلقه الهی است، جلوه هایی از روح بلند خویش و تجربیات درونی و معنوی خود را در نهج البلاغه به ظهور رسانده است. به همین جهت پس از قرآن یکی از منابع مهمی است که می تواند زوایایی پنهان از آدمی و مرگ و حیات پس از مرگ را آن گونه که هست به طالبان بنمایاند.
در نگاه نهج البلاغه، مرگ و زندگی معنایی فراتر ازمعمول دارند؛ مرگ حقیقی زمانی است که انسان فقط متوجه حیات دنیوی باشد و بالاترین نوع حیات، حیات معقول است که این امر حاصل نمی شود مگر با یاد مرگ و اجتناب از هوی و هوس و آرزوهای طولانی؛ زیرا ازمنظر نهج البلاغه سخت ترین مانع در مسیر تکامل انسان ها، غفلت از مرگ است و دیگر این که یاد معاد نه تنها دارای آثاری مثبت در سرای ابدی خواهد بود بلکه آثار آن در زندگی دنیوی نیز قابل توجه است.
حضرت در چند فراز نهج‌البلاغه، به تصویری كلی و مجرد از مرگ می‌پردازد و پدیده مرگ را فی‌نفسه، حامل پاره‌ای از ویژگی‌های گریز‌ناپذیر معرفی می‌كند. مثلا در خطبه(221) می‌خوانیم: مرگ، ویران گر لذت‌های شما و تیره‌كننده خواهش‌های نفسانی شماست. اما در عین حال، و به طور مصداقی مواجهه دنیاپرستان و پرهیزگاران را با مرگ متفاوت توصیف می‌كند.

شوق مرگ
امام ، هر گاه كه از جهاد و شهادت در راه خدا سخن می‌گوید بی‌تابانه و مشتاقانه آرزومند آن است كه مرگ را در آغوش بكشد حتی یاران و لشكریانش را نیز برای گام نهادن در این طریق و انتخاب مرگ با عزت تهییج و تشویق می‌كند.ابتدا این شور و اشتیاق را در زبان حال و قال امام به نظاره می‌نشینیم و سپس به سخنان او در خطاب به یاران و همراهانش می‌پردازیم.
در خطبه (5) نهج‌البلاغه، علی‌(ع) در خطاب به آن‌دسته از مسلمانان كه علت سكوت امام(ع) را در برابر انحراف سقیفه، به خاطر ترس از مرگ می‌پنداشتند فرمودند: چه دورند از حقیقت؛ آیا پس از آن همه‌ جانبازی در عرصه پیكار، از مرگ می‌ترسم؟ به‌خدا سوگند دلبستگی پسر ابوطالب به مرگ از دلبستگی كودك به پستان مادر بیشتر است.
در خطبه (122)، آنجا كه به هنگام نبرد در جنگ صفین خطاب به سربازانش سخن می‌گوید پس از آنكه مرگ را فرجام همه آدمیان قلمداد می‌كند و گرامی‌ترین مرگ‌ها را كشته‌شدن در راه خدا معرفی می‌كند، احساس خود را برای مرگ در راه خدا این‌چنین بیان می‌كند: سوگند به كسی كه جان پسر ابوطالب در دست اوست كه تحمل هزار ضربت شمشیر بر من آسانتر است كه از مردن در بستر.
در نامه(23) نهج‌البلاغه، اما آن هنگام كه در آستانه شهادت قرار می‌گیرد، مرگ را مهمانی ناخوانده و نامبارك نمی‌داند كه به ناگاه بر او تاختن آورده است بلكه همواره خود را آماده و تشنه مرگ یافته است:
به خدا سوگند چون بمیرم، چیزی كه آن را ناخوش دارم، به سراغم نخواهد آمد یا كسی كه دیدارش را نخواسته باشم بر من آشكار نخواهد شد. من همانند تشنه‌ای هستم كه به طلب آب می‌رود و آب می‌یابد. آنچه برای خداوند است برای نیكان بهتر است.
در خطبه(51) پس از آن‌كه شامیان آب را بر امام و یاران او بستند، امام(ع)، ضمن آن‌كه، سپاهیانش را برای جنگی سلحشورانه برمی‌انگیزد تعبیر لطیفی از مرگ و زندگی حقیقی را بیان می‌فرماید:اگر مقهور شوید زندگیتان مرگ است و اگر پیروز شوید،
مرگتان زندگی است.

نزدیك بودن مرگ
یكی از مفاهیمی كه در نهج‌البلاغه بر آن تصریح می‌رود نزدیك بودن مرگ و كوچ كردن قریب‌الوقوع از این سرای خاكی است.
در خطبه (21) می‌خوانیم: فان الغایه امامكم، و ان وراءكم الساعه تحدوكم. (آخرین منزل رویاروی شماست و مرگ پشت سرتان و با آواز خود شما را به پیش
می‌راند).
در حكمت 28 آمده است: اذا كنت فی ادبار والموت فی اقبال. فما اسرع الملتقی.
( اگر تو روی به بازگشت نهاده باشی و مرگ روی درآمدن داشته باشد چه زود به هم خواهید رسید.)
در حكمت (71) لحظه لحظه نفس زدن را، گام به گام به مرگ نزدیك شدن تعبیر می‌كند: نفس‌های آدمی، گام‌های اوست به سوی مرگ.
در حكمت187 كوچ كردن به سرای باقی را نزدیك می‌شمارد. كوچ كردن نزدیك است.
در حكمت(334) می‌خوانیم: اگر بنده خدا، مدت عمر و سرانجام خود را بنگرد آرزو و غرور را دشمن دارد.
در خطبه (182) امام می‌فرماید: به سوی معاد بشتابید و بر مرگ‌ها پیش گیرید؛ زیرا بسا مرد كه رشته آرزوهایشان گسسته شود و اجل دریابد شان و در توبه به رویشان بسته ماند.
توشه برگرفتن، رهایی از افسوس و دریغ پس از مرگ:
در قسمتی از خطبه (232) امام (ع) می‌فرماید: پس ای بندگان خدا، پاس دارید چیزی را كه رستگاران شما بدان رستگار شدند و تبهكارانتان با ضایع گذاشتن آن، زیانمند گشتند. با كردارهای خود بر اجل‌های خود پیشی گیرید.
در قسمتی از خطبه(214) آمده است: ای مردم، این دنیا سرایی است كه گذرگاه شماست و آخرت، سرایی است پایدار. پس از این سرای كه گذرگاه شماست برای آن سرای كه قرارگاه شماست توشه برگیرید. هنگامی كه كسی بمیرد، مردم می‌گویند چه بر جای نهاده و ملائكه گویند، چه پیش فرستاده، خدا بر پدرانتان رحمت آورد.
در نامه 31، امام علی(ع) در قسمتی از وصیت خود به امام حسن(ع) می‌فرماید:
از آن ترس كه گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشی، و به این امید كه زان پس توبه خواهی كرد. ولی مرگ میان تو و توبه‌ات حایل شود و تو خود را تباه ساخته
باشی.
در حكمت (272) آمده است: هر كه دوری سفر را درنظر آورده خود را برای آن مهیا دارد.
در نهج‌البلاغه، عبرت گرفتن از مرگ همنوعان به كرات مورد توصیه و تاكید قرار گرفته است. از جمله:
در خطبه (82) آمده است: ای بندگان خدا، كجایند كسانی كه عمر دراز كردند و از نعمت‌های پروردگار بهره‌مند گشتند؟ كجایند آنان كه تعلیمشان دادند و دریافتند؟ كجایند آنان كه فرصتشان دادند و به لهو و بازیچه گراییدند. تندرستیشان دادند و نعمت سلامت از یاد بردند. مدتی دراز مهلتشان دادند به عطایای نیكو بنواختندشان و آن ها را از عذاب دردناك خدا ترسانیدند. اكنون ای بندگان خدا، تا ریسمان مرگ رهاست و گلویتان را نفشرده است و جان در بدن‌دارید،فرصت‌غنیمت‌شمارید.
در قسمتی از خطبه(132) می‌فرماید: پس به بسیاری مردمان فریفته نشوی. كه خود به چشم خود دیدی آن را كه پیش از تو بود، مال‌ها اندوخت. و از درویشی بر حذر بود. با آرزوی دراز و دورانگاشتن مرگ، از عاقبت امر ایمن زیست، چگونه مرگ او را فراگرفت و از وطنش بركند و بر تخته‌های تابوت نشاند.
در حكمت (132) تعبیر زیبایی دارد:«... و عجبت لهن نسی‌الموت و هویری الموتی»( در شگفتم از كسی كه مرگ را فراموش می‌كند و مردگان را می‌بیند.)

حالات انسان در حال مرگ:
چند خطبه مفصل در نهج البلاغه داریم كه یكى ازآنها به نام خطبه «الغراء» معروف است. در این خطبه مثل سایر خطبه‏هاى مفصل موضوعات مختلفى هست: توحید و غیر توحید و مواعظ، و از آن جمله درمواعظ، حضرت مساله مرگ و مردن را یادآورى مى‏كند و وضع شخص در حال احتضار را، آن وقتى كه در حال جان دادن است و اقاربش‏اطرافش را گرفته‏اند و مایوسند و گریه مى‏كنند و او قسمتى از حواسش تعطیل شده و قسمتى از حواسش كارمى‏كند.تعبیر حضرت این است: «فهل دفعت الاقارب او نفعت النواحب و قد غودر فى محلة الاموات رهینا» آیا نزدیكان مى‏توانند ازاو دفاع كنند یا این نوحه‏گرى‏ها سودى به حال او مى‏بخشد پس از آنكه او در محله اموات(قبرستان)گرو واقع شد «و فى ضیق‏المضجع وحیدا» در تنگناى گور تنها ماند «قد هتكت الهوام جلدته‏» حشرات زمین پوستش را پاره پاره كردند «و ابلت النواهك‏جدته و عفت العواصف اثاره‏» هلاك كنندگان كارهاى جدى او را از بین بردند، بادهاى تند آثار و ساختمانهاى او را از بین‏بردند «و محا الحدثان معالمه‏» نشانه‏هایى كه در دنیا از خودش باقى گذاشته بود، حوادث روزگار همه را محوكرد «و صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها پس از آن طراوت، پوسیده و خاك شده مى‏شود «و العظام نخرة بعد قوتها» استخوانهاى‏او پوسیده مى‏شود پس از آنكه یك روزى نیرومند بود «و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها»(اینجا مقارنه‏اى شده میان اجساد و ارواح)بدنها و استخوانها در قبرپوسید ولى روح ها در گرو سنگینى كارها و اعمال خودش است «موقنة‏بغیب انبائها» در حالى كه یقین كرده است به خبرهاى غیبى كه در دنیا به او مى‏دادند و آن وقت باور نمى‏كرد،حالا یقین پیدا كرده كه آنچه گفته‏اند راست بود. «لا تستزاد من صالح عملها و لا تستعتب من سیى‏ء زللها»(1) در آن وقت به‏او نمى‏گویند یك مقدار عمل صالح بیشتر كن، چون دیگر آنجا جاى عمل نیست و كارهاى بدى هم كه كرده است، دیگر اینجافایده ندارد كه بگوید ببخشید و توبه و استغفار مى‏كنم، فایده‏اى ندارد.
خطبه 107 هم راجع به میت در حال احتضار است،مى‏فرماید: «یردد طرفه بالنظر فى وجوههم‏» در حال احتضار چشمهایش را این طرف و آن طرف برمى‏گرداند، به چهره بازماندگانش‏نگاه مى‏كند.در نهج البلاغه این طور آمده كه گوشش نمى‏شنود. از جمله‏هاى اینجا شاید جاى دیگر هم استفاده‏شود كه میت در حال احتضار، گوشش زودتر از چشمش از كار مى‏افتد.حالا من نمى‏دانم چه فلسفه‏اى دارد و چگونه است؟ «یرى‏حركات السنتهم و لا یسمع رجع كلامهم‏» مى‏بیند اطرافیان زبانهایشان‏حركت مى‏كند اما صدایشان را نمى‏شنود. «ثم ازداد الموت التیاطا» باز مرگ چنگهاى خودش را بیشترفرو مى‏برد «فقبض بصره‏» دید را هم از او مى‏گیرد «كما قبض سمعه‏» همچنانكه شنوایى‏را از او گرفته بود «و خرجت الروح من جسده‏» و روح از جسد او بیرون مى‏رود.«فصار جیفة بین اهله‏» بعد از آن یكمرتبه همین انسان موجودزنده به یك مردار در میان خانواده تبدیل مى‏شود.بعد از تعطیل حواس آیا از این تعبیر «و خرجت الروح من‏جسده‏» استنباط نمى‏شود كه از نظر امیر المؤمنین ماهیت‏حقیقى مرگ، خروج روح از بدن است؟
خطبه مختصر دیگرى هست كه حضرت راجع به توصیف ملك الموت سخن مى‏گوید و ابهام ها را(یعنى عجزى كه بشر از توصیف‏ملك الموت دارد)ذكر مى‏كند كه ما ملك الموت را نمى‏توانیم توصیف كنیم تا چه رسد خداى ملك الموت را.مى‏فرماید: آیا هرگز وجود ملك الموت را وقتى‏كه براى قبض روح داخل خانه كسى مى‏شود احساس كرده‏اى؟هرگز به چشمت دیدى كى ملك الموت آمد؟ «هل تحس به اذا دخل منزلا؟»آیا احساس مى‏كنى او را وقتى داخل منزلى شود؟ «ام هل تراه اذا توفى احدا؟» آیا در وقتى كه قبض روح مى‏كند، تو او را مى‏بینى؟هرگزنمى‏بینى.بالاتر، ملك الموت نه تنها مى‏آید در منزل قبض روح مى‏كند[بلكه]جنین را در رحم قبض روح مى‏كند.
مى‏گوید راستى تصور تو درباره ملك الموت چیست؟آیا واقعاملك الموت یك جسمى است كه مى‏اید داخل خانه‏ها مى‏شود و آیا جسمى است كه داخل رحم مادر مى‏شود و درآنجا روح را قبض مى‏كند، از یكى از اعضاء و جوارح داخل مى‏شود؟ «بل كیف یتوفى الجنین فى بطن امه؟» اینكه جنین گاهى‏مى‏میرد و ملك الموت او را در شكم مادر قبض روح مى‏كند، چگونه است؟ «ایلج علیه من بعض جوارحها؟» آیا ملك الموت یك جسمى است‏كه از بعضى از اعضاء و جوارح، وارد مى‏شود و قبض روح مى‏كند؟ «ام الروح اجابته باذن ربها؟» یا نه، او نمى‏رود، لزومى ندارد او برود تا روح را بگیرد، او مى‏خواهد و روح به اجازه پروردگار خواسته او را اجابت مى‏كند؟ «ام هو ساكن‏معه فى احشائها؟» یا نه، اساسا ملك الموت در بیرون و جاى دیگرى نیست كه بخواهد بیاید آنجا، همیشه همراه‏ همان زن است؟یعنى این هم خودش یك فرضى است در باب ملك الموت كه همیشه همراه همه كس است. بعد مى‏فرماید: «كیف یصف الهه ‏من یعجز عن صفة مخلوق مثله؟»(2) بشرى كه قدرت ندارد یك مخلوق خدا را توصیف كند، چگونه مى‏تواند ادعا كند خدا را آنچنان كه هست توصیف كند؟

تاثیرات مرگ آگاهی و مرگ باوری
گرچه معرفت به مرگ و عوالم و درجاتش به دو صورت كلی یعنی معرفت حصولی و علمی و معرفت حضوری وشهودی قابل دست‌یابی است و اگر معرفت به حقیقت مرگ با مرگ‌شناسی حضوری و شهودی باشد كه حضرت امیر علیه‌السلام، خود صاحب رفیع‌ترین و شدیدترین درجه ومرحله مرگ آگاهی حضوری و مرگ باوری شهودی بودند چنان كه فرمودند: «لو كشف الغطاء ما زددت یقینا» اگر پرده ها کنار رود یقین من از انچه که هست بیشتر نخواهد شد. و امكان حصول و شهود آن را با حفظ مراتب وجودی اولیاء الهی در بیان اوصاف پارسایان مطرح فرمودند؛ یا در تفسیر آیه كریمه « رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذكر الله» اشاراتی به این مقامات معنوی و عرفانی نموده‌اند؛ مضافاً به این كه به اقامه استدلال های فراوانی در اثبات معاد وحشر و نشر به سیاق و روش معرفت برهانی و مفهومی نیز پرداختند در عین حال به دو مقوله یادآوری مرگ و معاد و ایمان و یقین قلبی به مرگ وعوالم پس از آن نیز اشاراتی فرموده‌اند كه بیان گر این نكته لطیف و ظریف هست كه تنها تصدیق عقلی كافی نیست، بلكه باید ایمان وتصدیق قلبی وباطنی داشت و از دانائی به دارائی و از شناختن به شدن و از فكر به ذكر و از ذهن به ذات رسید و آنگاه آثار و اثمار «یاد مرگ» را در گفتار و كردار و حال و بال و قال خویش مشاهده نمود كه ما به برخی مواضع یاد مرگ و ایمان به مرگ اشاره‌هایی خواهیم داشت:(این موارد در خطبه های 20و21و51و 103و 132و 147و 188و 201و 230و 313و حکمت های 44و 126و 230و 433و 742و 763و نامه های 31و 69موجود می باشد.)
1. از بین بردن لذات زودگذر و از بین رونده حسی و مادی؛
2. فاصله اندازنده بین انسان و اهداف مادی و این جهانی‌اش؛
3. تاریك كردن شهوات و خواهش‌های نفسانی وحیوانی؛
4. از بین برنده آرزوهائی كه به اعمال زشت منتهی می‌شود؛
5. كمك به ادای واجبات وتكالیف شرعی والهی؛
6. نورانیت دل و جلا بخشیدن به آیینه جان آدمی؛
7. سازندگی فردی و اجتماعی؛
8.خاموش سازنده آتش حرص وتحقیر كننده دنیا و خرمی و لطافت روح و دل؛
9 . متذكر به مرگ و یا مرگ آگاه همواره در صدد تحصیل ره توشه آخرت در اثر ایمان عمل صالح و كسب تقوای الهی بر می‌آید
10. كسانی كه مرگ‌شناس و مرگ آگاهند از دنیا به قدر كفاف و قلیل بهره‌برداری می‌نمایند و همه هَمّ خویش را مصروف دنیای دیگر یا آخرت می نمایند و ...

تاثیر گذاری مرگ در انجام اعمال صالح
بدیهی است كه نوع معرفت ما به ماهیت مرگ و نسبت ما به «موت» در جریان عمل و حركت و فعل ما بسیار اثرگذار خواهد بود و موضع‌شناسی ما با «مرگ»، موضع‌گیری ما را نسبت به مرگ ومعاد تعیین می‌كند؛ چه این كه اگر «مرگ» را بازگشت به مبدأ و «معاد» را رجوع به مبدأ دانستیم و معاد را رجعت به سوی خدا و اطلاع از عظمت و قدرت و علم و حیات نامتناهی خدا دانستیم و اعمال خود را مراقبت می‌نمائیم چه اینكه به تعبیر یكی از اصحاب حكمت ومعرفت: «معاد یعنی عود بسوی خدا، یا زمان عود یا محل عود به سوی خدا چون از ماده عاد یعود به معنای، بازگشتن است بنابراین معنای مطابقی معاد، جزای اعمال و پاداش نیست. آری لازمه بازگشت و رجعت بسوی خدا وظهور قدرت وعظمت و معرفت توحید خدا، اطلاع وانكشاف اعمال و آثار مترتبه برآن از بهشت و دوزخ است»؛ در نتیجه طرز تفسیر«مرگ» رابطه مستقیم با طرز فكر و عمل گفتار و كردار ما دارد و حضرت علی علیه‌السلام در موارد بسیاری به آن اشاره کرده اند(خطبه 64و 20)
اگر تاملی اجمالی در خطبه‌های مذكور داشته باشیم چه بسا روحیه ما نسبت به زندگی دنیائی و نسبت ما با آخرت تغییر كرده و دچار بازسازی و اصلاح شود كه چگونه علی علیه‌السلام مرگ را تصویر می‌نماید و راه كارهای عملی و راهبردهای عینی وتحقق‌پذیر را جلوی انسان ها، برای رسیدن به سعادت و سرور و فوز و فلاح و رشد و رهائی قرار می‌دهد كه انسان بوسیله اعمال صالح مبادرت به مرگ پیدا نماید و از عالم فنائی برای جهان بقایی خویش، ره توشه گیرد و خود بسوی مرگ برود كه شتابان او را بسوی مرگ می‌برند چنان كه در مواضع دیگر فرمود: «موتوا قبل ان تموتوا ...»(حکمت 115) و این كه استعداد و آمادگی برای مرگ داشته باشد كه بر سر او سایه افكنده و بیدار شود و دنیای مجازی را به آخرت حقیقی تبدیل و مبادله نماید و حیات دنیائی را هدفدار و تقدیری بداند كه بسوی جهانی دیگر وحیاتی از نوع دیگر در حال حركت است؛ پس خود را مسافری بداند كه به زاد و توشه محتاج است؛ لذا از دنیا در دنیا برای آخرت، ره توشه برگیرد و اهل تقوی الهی ونصیحت‌پذیری از درون وتوبه و انابه باشد و برشهوات و خواهشهای نفسانی ودنیوی پیروز شود و سبكبار و سبكبال گردد تا طیران بسوی جنت‌اللّقاء، ودارالشهود نماید وندامت و اندوه و حسرت نداشته باشد.
نتیجه آنكه: عرفان به مبدأ و معاد، ایمان به مبدأ و معاد وعمل صالح برای مبدأ ومعاد عامل تكامل وجودی و جوهری و ریشه همه سرور و سعادتها و خلوص و صداقتها و آرامش و آسایشهاست كه قرب الی الله والتذاذ معنوی را فراهم می‌سازد.

مرگ و معاد عبرت‌زا وبصیرت‌آور
حقیقت آن است كه وقتی در برخی كلمات طیبه و گفتار نورانی علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه می‌رسیم و تورقی در این كتاب معجزه‌آسا می‌كنیم دچار شگفتی و حیرت می‌شویم كه چه زیبا و پرجاذبه در عین حال تكان دهنده و انذار آمیز و هشدار اندود حضرت از مرگ و معاد پرده برمی‌دارند و روزنه‌هائی در نظاره به حقیقت آن جهانی به روی دیدگان دل ما می‌گشایند عجیب است كه وقتی از حضرت سؤال می‌شود كه چگونه‌ای؟ حضرت از مرگ وفناءپذیری دنیا و نعمت‌های دنیائی سخن می‌گویند تا انسان را در همه آنات و لحظات و حالات زندگیش وارد حوزه معاد نماید تا نسیان وغفلت عامل سقوط آدمیان نشود. (حکمت 115) یا اعلام شگفتی می‌نماید كه چرا انسان ها تحولات گونه‌گون را در جریان زندگی روزمره‌شان می‌بینند و لیكن عبرت نمی‌گیرند (حکمت 99)
آری، این جملات جمیل و سخنان متین ما را به « مقام یقین به مرگ» رهنمون می‌گردد تا آیه «ان الساعة لاریب فیها» كه در آیات مختلف نسبت به قطعی ‌الوقوع بودن قیامت آمده است را باور كنیم و مؤمن به غیب و «یوم الدین» شویم و از سر بینش الهی و شهودی و یقین وایمان قطعی به حیات نورانی و معقول دست یابیم و درپرتو ایمان و عمل صالح «حیات طیبه» را تحصیل نماییم «و العاقبة للمتقین»

معرفی کتاب:
مرگ در نهج‌البلاغه ،زهرا ایزدی.- قم: هم معین

و در ذیل مقاله ای در خصوص مرگ اندیشی در نهج البلاغه تقدیم می گردد

مرگ‌آگاهی و معناداری زندگی از منظر نهج‌البلاغه
مقاله 8، دوره 9، شماره 27، تابستان 1391، صفحه 177-198 XML اصل مقاله (223 K)
نوع مقاله: مقاله پژوهشی
نویسندگان
1اسحاق طاهری سرتشنیزی* ؛ 2مریم السادات موسوی
1دانشیار فلسفه مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی
2کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامی
چکیده
امام علی(ع) بر لزوم مرگ‌آگاهی و توجه به مرگ تأکید می‌ورزد و می‌کوشد تا انسان‌ها را از طریق شناخت درست حقیقت مرگ به شناخت خود و به‌تبع آن، به فهم معنای زندگی رهنمون سازد. به تعبیری، مرگ بخشی از زندگی انسان است و هرگونه فهم نادرست از آن، فهم انسان از خویشتن را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ در چنین حالتی فرد نمی‌تواند تلقی درستی از زندگی داشته باشد تا به معناداری یا بی‌معنایی آن پی ببرد. بنابراین یاد مرگ و توجه مستمر به آن و الهام از سیره و گفتار اهل ذکر، طریقی است که عمل به مقتضای آن انسان را قبل از مواجهه با مرگ، با مرگ و حیات جاوید پس از آن آشنا می‌سازد. این دریافت درست از مرگ به فهم معناداری زندگی می‌انجامد.
کلیدواژگان
مرگ‌آگاهی؛ معناداری زندگی؛ اهل ذکر؛ امام علی(ع)؛ نهج‌البلاغه
اصل مقاله

مقدمه

در این نوشتار از «مرگ‌آگاهی»، «اندیشیدن و توجه به مرگ» اراده می‌شود. در سخنان امیرمؤمنان علی(ع) بر لزوم توجه به مرگ تأکید شده است؛ برخی تعابیر حاکی از نگرانی و خوف از مرگ است اما در تعابیری نیز مرگ چونان فرجامی نیک تصویر شده است. چگونه می‌توان این دو تصویر ناهمگون را پذیرفت؟ افزون بر آن، از آنجایی که سرانجام زندگی هر انسانی به مرگ منتهی می‌شود، چگونه می‌توان از زندگی معنادار سخن گفت و باور به معناداری را تقویت کرد؟

بر این اساس نخست از ارتباط مرگ‌آگاهی و معناداری زندگی سخن به میان می‌آید؛ درضمن مباحث چرائی دوگانگی تعابیر حضرت نیز روشن می‌شود.
مرگ آگاهی و فهم معناداری زندگی

مسئله معناداری زندگی از مسائل همیشگی بشر بوده و نگرش‌های مختلفی در تفسیر، تحلیل و تبیین آن ارائه شده است. در این مقال دیدگاه باورمندان به متافیزیک موردنظر است؛ باوری که منحصر دانستن هستی به دنیای مادی را مستلزم بی­معنایی زندگی دانسته، به دنیای ماورای ماده معتقد است و بر این اساس، زندگی را دارای معنا می­داند[1] (Cottingham, 2003, Ch. 2).

البته آنچه در این نوشتار مورد تأکید است، احساس و درک بی­واسطه، صریح و مؤثر این معناداری می­باشد. به تعبیر دیگر، منظور از مرگ­آگاهی یعنی خود را در فرایند مرگ دیدن و آن را با تمام وجود از نزدیک حس کردن؛ به­گونه­ای که فرد با تمام وجود حکمت و معناداری زندگی را بفهمد و همه افکار و اعمال وی، منبعث از چنین فهمی باشد.

بر کسی پوشیده نیست که چشم­انداز مثبت نسبت به آینده و سرنوشت انسان، به زندگی معنا می­بخشد، اما پوچ­انگاری و نافرجام­نگری، نگاه بدبینانه نسبت به آن القا می­کند. در این میان حالت دیگری نیز متصور است؛ حالتی که آینده زندگی (مرگ) نامعلوم و در پس پرده ابهام باشد. چنین تردیدی نیز معناداری را تیره می­سازد. اگر مرگ نیستی و پایان حیات زندگی انسان باشد، تحمل سختی­ها، دردها و محرومیت­ها و بار زندگی چه وجهی خواهد داشت؟ تمرکز بر این نگرش­های بدبینانه سبب حاکمیت یأس و ناامیدی بر روح انسان می­شود؛ تا جایی که ممکن است به خودکشی نیز منجر شود. همچنین بی­هدف دانستن آفرینش و ناباوری نسبت به حیات پس از مرگ ممکن است انسان را به دَم غنیمتی وادار کند؛ چنین کسی به خود القا می­کند که تا زندگی باقی است، باید از آن کمال بهره مادی را برد.

یکی از شاخصه­های بسیار مهم آموزه­های دینی، توجه به مسئله مرگ­آگاهی و معناداری زندگی است؛ بر این پایه مبدأ و معاد از بنیادی­ترین آموزه­های دینی تلقی شده و بخش اعظم نصوص دینی را به خود اختصاص داده است. ارائه تصاویر جذاب از پایان کار نیکوکاران و بهشت و نعمت­های آن در قرآن و روایات و تحذیر از پیامدهای سوء زندگی تبهکاران به­مثابه قطب­نمایی است که جهت زندگی انسان­ها را در عوالم پس از مرگ روشن می­سازد تا از این طریق با رشد انسان­ها، امکان تجربه معناداری زندگی فراهم گردد.

اینک برخی تعابیر علوی در این­باره ذکر و به دقایق آن اشاره می­شود. آن حضرت در جایی می­فرماید: «چون مردمی باشید که بر آنها بانگ زدند و بیدار شدند، و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید»[2] (نهج­البلاغه، خطبه63).

در این سخن پیوند ذاتی دنیا با آخرت و تناسب هریک با دیگری بیان، و در پایان بر معناداری زندگی تصریح شده است. از این منظر دنیا ظرف توجه به آخرت است و بدون چنین ظرفی، مسائلی از قبیل تکلیف، پرهیزکاری، عبادت و هدایت و در نتیجه، بهشت و دوزخ (آخرت) معنا نخواهد داشت. وجه بیهوده نبودن خلقت، جهت­یافتگی آن به­سوی آخرت و دار بقاست. بر این اساس، کسی که مرگ و آخرت را منظور نکند، نسبت به این جهت­یافتگی غافل خواهد بود و زندگی دنیایی خود را عبث و بی­معنا خواهد یافت.

ایشان در جایی دیگر می­فرماید:

دنیا آنها را به راه کوری کشاند و دیدگانشان را از نور هدایت بپوشاند؛ در بیراهه سرگردان و در نعمت­ها غرق شده­اند؛ نعمت­ها را خدای خود قرار دادند؛ هم دنیا آنها را به بازی گرفته، هم آنها با دنیا به بازی پرداخته­اند و آخرت را فراموش کرده­اند. اندکی صبر کن، به زودی تاریکی بر طرف می­شود[3] (همان، نامه31).

در این سخن حضرت از بی­معنایی زندگی به «سرگردانی در بیراهه» تعبیر، و سبب آن را فراموشی آخرت دانسته است و در پایان یادآور می­شود که با مرگ، تاریکی بر طرف و حقایق روشن می­گردد. با چنین فرضی سیر زندگی انسان در دنیا از ظلمت و تاریکی به­سوی نور و روشنایی است و این حاکی از معناداری زندگی است. از این رو، از جمله مراحل زندگی باید مراحلی باشد که با پشت سرگذاشتن هریک، یکی از پرده­های ظلمت برطرف شود و زندگی انسان بیش از گذشته در معرض اشراق و الهام الهی واقع شود.

همچنین در تعبیری می­خوانیم: «پس آن­کس که جز به حساب خویش پردازد، خود را در تاریکی سرگردان، و در هلاکت افکنده است. ... پس بدانید بهشت پایان راه پیشتازان و آتش جهنم، سرانجام کسانی است که کوتاهی می­کنند»[4] (همان، خطبه157). در این سخن نیز نکته دقیقی نهفته است و آن اینکه زندگی انسان در دنیا ابتر نیست و لزوماً بر پایه سنن آفرینش پیامدهایی دارد. باید سعی شود اعمال و رفتار با آن پیامدها هماهنگ باشد. از این رو، غفلت از مرگ سبب حیرت و سرگردانی در ظلمت است؛ و گرفتاری در چنین شرایطی مانع فهم معناداری زندگی می­گردد. به تعبیر دیگر، از منظر امام(ع) بین مرگ­آگاهی و فهم معناداری زندگی، پیوند استواری وجود دارد و حصول این باور سبب استکمال انسان می­گردد.

آیت­الله جوادی آملی در اشاره به الهام مؤمنان از این­گونه سخنان و آثار آن می­نویسد:

اگر مؤمنان متصلبی یافت می­شوند که عمیقاً به یاد معاد هستند وآگاهی به آن دارند و این تعمق یاد مرگ و قیامت مایه کمال آنها شده است، برای آن است که ضعف شناخت تحقیقی آنان با قوت معرفت تقلیدی آنها ترمیم شده و راه عقل و استدلال به­وسیله کمال راه دل و اشتیاق، جبران شده است (جوادی آملی، 1370، ص13).

تقلید برخاسته از ایمانِ مبرهن، نگاه انسان را به مرگ و دنیای پس از مرگ متحول می­سازد و مؤمن را به نور یقین می­رساند. اما این علم و یقیین چگونه حاصل می­شود؟ از منظر قرآن، کسانی مرجع الهام­بخش معرفت حقایق­اند که اهل ذکر خوانده شده­اند.
مرجعیت اهل ذکر در فهم حقایق و معناداری زندگی

در قرآن نوعی پرسشگری مطرح می­شود که در ضمن آن «اهل ذکر» طرف پرسش قرار می­گیرند تا روشنگر حقایق باشند: «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» (نحل، 43). مفسران ذیل این آیه شریفه در بیان معنای اهل ذکر و اینکه اهل ذکر چه کسانی هستند، اظهار نظر کرده­اند. علامه طباطبایی نخست درباره مخاطبین آیه چنین می­فرمایند:

پس در این جمله خطاب را عمومی گرفته است تا هرکس راه خود را شناخته و پیروی کند و آنان­که از حقیقت دعوت نبوی خبر ندارند، مانند مشرکین به اهل علم مراجعه کنند و بپرسند. اما آن­کس که این معنا را می­داند، مانند خود رسول خدا و گروندگان به وی، غنی و بی­نیاز از رسول هستند (طباطبایی، 1374، ج12، ص374).

برای فهم مراد آیه، به بررسی معنای واژه محوری «ذکر» می­پردازیم. «ذکر» به­معنای حفظ و استحضار معنای چیزی است. راغب در مفردات برای ذکر دو معنا قائل شده: یکی آن هیئت و وضع درونی انسان است که به­وسیله آن مطالب و آموخته­هایش را حفظ می­کند. ذکر به این معنا مرادف حفظ است، با این تفاوت که حفظ را به اعتبار نگهداری محفوظ به­کار می­برند. ذکر در معنایی دیگر عبارت است از حضور مطلب در قلب و یا زبان از ذکر اراده می­شود (الراغب، 1412، ص328) و ظاهراً اصل در این کلمه، ذکر قلبی است و اگر لفظ را هم ذکر گفته­اند، به اعتبار این است که لفظ معنا را بر دل القا می­کند و به همین اعتبار در قرآن استعمال شده است (طباطبایی، 1374، ج12، ص375).

بر این اساس قرآن کریم وحی، نبوت و کتب آسمانی را ذکر، و برخی اهل کتاب را که کتاب بر آنها نازل شده و گروندگان به این کتاب را اهل ذکر خوانده است؛ چون اهل و متخصص هر چیزی نسبت به آن عارف­تر و بیناتر است و کسانی که می­خواهند نسبت به آن آگاه شوند، می­بایست به اهل آن مراجعه کنند (همان، ص376).

اهل ذکر چه کسانی هستند؟ بعضی از مفسرین گفته­اند مراد از اهل ذکر، عالم به تاریخ گذشتگان است، خواه اهل ایمان یا کافر باشند و وجه اینکه در قرآن علم، ذکر خوانده شده آن است که غالباً علم از تذکر و یاد­آوری به­دست می­آید (الطوسی، ج6، ص384)؛ اما این مطلب صحیح نیست؛ زیرا اطلاق ذکر بر علم نیازمند قرینه است و چنین قرینه­ای در این آیه وجود ندارد.

بعضی اهل ذکر را معادل اهل قرآن گرفته­اند؛ از این رو که قرآن، ذکر نامیده شده و اهل ذکر نیز رسول خدا، اصحاب و خواص مؤمنین­اند. این تفسیر نیز صحیح نیست؛ زیرا گرچه قرآن، ذکر و اهل قرآن هم اهل ذکراند (همان)، چنین معنایی از آیه با اتمام حجت نمی­سازد و معنا ندارد از منکران نبوت خاتم خواسته شود که چیزی را که نمی­دانند، از پیروان او سؤال کنند. پس باید آیه شریفه را ناظر به اصل عقلانی وجوب رجوع جاهل به عالم دانست (طباطبایی، 1374، ج12، ص­376). لذا به­نظر علامه طباطبایی اهل ذکر مشخصاً به­معنای اهل قرآن نیست؛ البته این مفسر مشخصاً مصداقی برای آن معرفی نمی­کند.

آیت الله جوادی آملی در تبیین مصادیق اهل ذکر بیان دیگری دارند؛ ایشان می­نویسد:

ذکر از اوصاف فعلی خداوند است و هرچه مایه تذکر حق باشد، از مظاهر این وصف فعلی خداوند به­شمار می­آید و کامل­ترین موجود­های امکانی، عالی­ترین مظهر این نام شریف می­باشند و از این جهت که وجود گرامی پیامبر اکرم و همچنین قران کریم هرگز از عترت جدا نبوده و عترت نیز از آن منفک نمی­باشد، به­عنوان «ذکر» معرفی شده­اند؛ یعنی گوهر وجودی انسان کامل و همچنین حقیقت قرآن کریم یاد حق است و ارتباط با آنها مایه تذکر خداوند که هم مبدأ است و هم معاد خواهد بود. ... نتیجه آنکه قرآن و عترت بارزترین مظهر ذکر بوده و انس با آنها تذکره حق و نسیان آنها فراموشی یاد خداوند خواهد بود (­جوادی آملی، 1370، ص15-14).

اینک از تعابیر روشنگر امام علی(ع) در معرفی اهل ذکر بهره می­بریم؛ آن حضرت در بخشی از سخنان خود می­فرماید:

خدای سبحان و بزرگ، ذکر را روشنایی­بخش دل­ها قرار داد. خداوند در دوره­های مختلف روزگار و در دوران جدایی از رسالت، بندگانی داشته است. آنان چراغ هدایت را با نور بیداری در گوش­ها و دیده­ها و دل­ها برمی­افروختند؛ ... با یاد خدا روزگار می­گذرانند و غافلان را با هشدارهای خود از کیفرهای الهی می­ترسانند. ... آنان پرده­ها را از پیش چشم اهل دنیا برمی­کشند؛ آنچه را که مردم نمی­بینند، آنان می­بینند و آنچه را که مردم نمی­شنوند، می­شنوند[5] (نهج­البلاغه، خطبه221).

شارحان نهج­البلاغه در ذیل این بخش از سخنان حضرت به­تفصیل از چگونگی تابش معرفت الهی بر دل اهل ذکر و کشف حقایق هستی نزد آنان پرده برکشیده­اند. ابن­ابی­الحدید در ذیل این خطبه مبحث مقامات عارفان را تا اندازه­ای با تفصیل پیش می­کشد. او ظاهر کلام حضرت را حکایت حال مبلغان و واعظانی می­داند که با اشاعه منکرات مقابله می­کنند؛ اما از نظر وی، لباب و باطن این سخن شرح حال عارفان و بندگان خاص و برگزیده الهی است (ابن ابی­الحدید، 1387، ج11، ص180). بر این اساس معلوم می­شود که آن حضرت با عبارت «انّ للذِّکر لأَهلاً» تلمیحی ناظر به آیه مورد بحث به­کار بسته است و اهل ذکر را پیشوایانی دینی معرفی می­کند که با مساعی خالصانه، قابلیت استفاضه از انوار قدسی و ربوبی را یافته­اند و در جهت نجات و رستگاری بندگان خدا می­کوشند.

ابن­میثم از دیگر شارحان نهج­البلاغه نیز محتوای این سخن حضرت را در پیوند با خصال عارفان قرار می­دهد و به اشارات ابن­سینا نیز استشهاد می­کند. او در بیان معنای «و ان للذکر لأهلا» می­گوید: اهل ذکر کسی است که ذکر را آن­قدر پیشه خود می­سازد تا دوستدار مذکور می­گردد و محبوب­های دنیوی غیر او را به فراموشی می­سپارد (ابن­میثم بحرانی، 1420، ج4، ص70). از این منظر نیز اهل ذکر سالکان طریق و ملازمان ذکر حضرت حق­اند و تداوم ذکر توأم با حضور قلب سبب شده است که آنان از پس پرده ظلمانی طبیعت، حقایق هستی را ببینند و خود، بازتاب آن حقایق و از این طریق، پیشوایانی نمایانگر حق و منادیان راستین توحید باشند.
آگاهی­بخشی و اُسوگی اهل ذکر در فهم معنای مرگ و زندگی

اهل ذکر از دو جهت مهم در الهام­بخشی معناداری ایفای نقش می­کند؛ نخست اینکه آنان به­لحاظ وسعت آگاهی و شهودی که از مرگ و عالم آخرت دارند، سبب افزایش آگاهی و در نتیجه، الهام معناداری می­شوند. توضیح مطلب اینکه با ورود میّت به عالم قبر، حالات و شرایط بی­سابقه و متناسب با حیات برزخی بر وی نمایان می­گردد که با معیارهای دنیوی قابل قیاس، و جز برای اهل ذکر قابل فهم نیست. در سخنی از مولی­الموحدین علی(ع) در این­ باره آمده است:

مردم! اگر شما همانند من از آنچه که بر شما پنهان است باخبر بودید، از خانه­ها کوچ می­کردید، در بیابان­ها سرگردان می­شدید و بر کردارتان اشک می­ریختید؛ چونان زنان مصیبت­زده بر سر و سینه می­زدید، سرمایه خود را بدون نگهبان و جانشین رها می­کردید و هرکدام از شما تنها به کار خود می­پرداختید و به دیگری توجهی نداشتید[6] (نهج­البلاغه، خطبه115).

آگاهی اهل ذکر از احوال برزخیان ممکن است از این جهت باشد که آنها از مظاهر ذکر و وصف فعلی خداوند به­شمار می­آیند و کامل­ترین موجودات امکانی، عالی­ترین مظهر این نام شریف­اند؛ در نتیجه از علم غیب برخوردارند. افزون بر آن، اثبات این آگاهی اهل ذکر از جهتی دیگر نیز ممکن است؛ آنان پس از طی مراحلی در فرایندی عینی به این مقام الهی رسیده­اند. نتیجه این فرایند، بصیرت و شهود برزخی است که طی آن مشاهدات و دریافت­ها از عالم فوق در زمره تجربه دینی یا عرفانی قرار می­گیرند. این وقوف و آگاهی به هر نحو که باشد، دارای خصلت معرفت­زایی است و برای مخاطب حجیت دارد. به تعبیری، در واقع مرگ­آگاه­ترین انسان­ها اهل ذکراند و اظهارات آنان موجب معرفت می­شود. از این رو در سخنان حضرت علی(ع) می­خوانیم:

(اهل ذکر) با این که در دنیا زندگی می­کنند گویا آن را رها کرده به آخرت پیوسته­اند. سرای دیگر را مشاهده کرده، گویا از مسائل پنهان برزخیان و مدت طولانی­شان آگاهی دارند و گویا قیامت وعده­های خود را برای آنان تحقق بخشیده است[7] (همان، خطبه221).

بُعد دیگر اثربخشی اهل ذکر به اسوه بودن آنان مربوط می­شود؛ آنان به­قدری در ذکر و جلای قلب پیش رفته­اند که رفتار و گفتار آنان در ژرفای جان تحول می­آفریند و موجود ناسوتی را در طریق قرب الهی ملکوتی می­سازد. آنان آیات الهی و اسوه­های آخرت در بین بندگان هستند. این اثربخشی سبب شده است که پس از گذشت سده­های طولانی از روزگار، هنوز انبوه بی­شماری از انسان­های وارسته به آنان اقتدا می­کنند و سلوک و مرام آنان را با جان و دل پیشه خود می­سازند. بر این اساس است که در روایات بر لزوم شناخت امام تأکید، و مرگ با جهل امام، مرگ جاهلیت خوانده شده است (الکلینی، 1407، ج2، ص19).

آیت­الله جوادی آملی در اشاره به این ویژگی اهل ذکر (امام) می­نویسد:

همین تضلع و گوناگونی فضائل انسانی در امام معصوم سبب می­شود تا افراد مختلف از هر دین و با هر باوری با اندک آشنایی با چنین شخصیتی، هرچند به فراخور گستره دانش و عمق بینش خود، از منظر خاصی به­سوی کمالات وجودی امام جذب شوند و از همان جهت به او محبت ورزند؛ البته هر محبتی، در هر مرتبتی مرهون مرتبه­ای از معرفت است (جوادی آملی، 1387، ص43).

اصل و لباب معناداری در واقع از این شأنِ اهلِ ذکر نشئت می­گیرد؛ از این رو باید چگونگی پیوند معناداری با رسالت اهل ذکر بیشتر آشکار گردد. اگر مقیاس معتبری از معناداری منظور شود، نقش­آفرینی بی­بدیل اهل ذکر در این زمینه روشن می­شود. در ذکرِ معنای متیقنی از معناداری می­توان گفت: در تلقی معناداری زندگی، هدفمندی متعالی و سنجش مستمر قرب و بعد از هدف و سرسپردگی عارفانه و حاکی از عشق به مدارج عالی حیات، حرکتی پویا را در زندگی انسان رقم می­زند که هیچ عامل دیگری چنین نمی­کند. این مفهوم معناداری زندگی و همان هدفی است که ادیان الهی در جهت تحقق آن آمده و توفیقات فراوانی نصیب انسان کرده­اند.

قرآن کریم بر شأن اسوه بودن نبی مکرم اشاره، و بر آن تأکید می­کند: «به­راستی که برای شما در فرستاده خدا اسوه­ای پسندیده است»[8](احزاب، 21). علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می­نویسد: «معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا (ص) و ایمان آوردن شما، این است که به او تأسى کنید؛ هم در گفتارش و هم در رفتارش‏» (طباطبایی، 1374، ج16، ص432).

این شأن در سخنان امام علی(ع) برجستگی خاصی دارد؛ ایشان می­فرماید: «براى تو بسنده است رسول خدا (ص) را مقتدا گردانى، و راهنماى شناخت بدى و عیب­هاى دنیا و خوارمایگى و زشتی­هاى فراوانش بدانى»[9] (نهج­البلاغه، خطبه160). حجیت تنها در صورتی حاصل می­گردد که پیامبر و پس از وی، امام و در مرتبة بعد از امام، پیشوای غیرمعصوم به­لحاظ رفتار اسوه باشد. امام علی(ع) به این مطلب اشاره می­کند و می­فرماید: «اى مردم! به خدا من شما را به طاعتى برنمى‏انگیزم، جز آنکه خود پیش از شما به گزاردن آن برمى‏خیزم، و شما را از معصیتى باز نمى‏دارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مى‏گذارم»[10] (همان، خطبه175).

شأن اُسوگی آن حضرت در توجه دادن به مرگ و التزام رفتاری به مقتضای آن و القای عملی مفهوم معناداری زندگی بسی شگفت و جالب توجه است. رفتار و گفتار آن حضرت نشان از مدیریت حس مرگ­آگاهی در سطحی بسیار عالی دارد. او قبل از مواجهه با مرگ در جریان رفتاری حکیمانه خود را کاملاً آماده کرده است. ایشان در جایی می­فرمایند: «آگاه باشید! به خدا سوگند که یاد مرگ مرا از شوخی و کارهای بیهوده باز می­دارد»[11] (همان، خطبه83). این سخن میزان و شدت مراقبت از فرصت­های قبل از مرگ را جهت انس با مرگ به­عنوان واقعیت ناگسستنی زندگی انسان نشان می­دهد. همچنین در جایی می­فرماید: «به خدا سوگند اینکه می­گویم، بازی نیست، جدّی و حقیقت است، دروغ نیست، و آن چیز جز مرگ نیست که بانگ فراخوان آن رسا، و به­سرعت همه را می­میراند»[12] (همان، خطبه132). این­گونه تعابیر حاکی است که آن حضرت از هر فرصتی برای توجه به مرگ و اندیشیدن به آن بهره برده است. بر پایه چنین رفتاری که صورت سنت استواری را در زندگی آن حضرت پیدا کرده است، ایشان به جایی می­رسد که مرگ را با آغوش باز پذیرفته و آن را رستگاری و نیک فرجامی می­خواند: «به خدای کعبه رستگار شدم»[13] (ابن ابی­الحدید، 1387، ج9، ص207). همچنین در جایی دیگر می­فرماید: «به خدا سوگند انس فرزند ابوطالب با مرگ از انس طفل شیرخوار با پستان مادر بیشتر است»[14] (نهج­البلاغه، خطبه6).

سخنان و مواعظ پرحرارت آن حضرت درباره مرگ و لزوم آمادگی برای آن، و تأثیری که بر نفوس مستعد می­گذارد، شگفت­انگیز است. آن حضرت در وصف کسی که در آستانه مرگ است، می­فرماید: «اما او در حالت بیهوشی و سکرات مرگ، و غم و اندوه بسیار، و ناله دردناک، و درد جان کندن، با انتظاری رنج­آور دست به گریبان است»[15] (همان، خطبه82). توجه به این­گونه تعابیر نشان می­دهد که این سخنان بازتاب شخصیت واقعی آن حضرت به­مثابه اُسوه­ای است که با تمام وجود، معیار توجه به آخرت است. ابن ابی­الحدید در ذیل خطبه 108 نهج­البلاغه با اشاره به این ویژگی سخنان حضرت می­گوید:

ناظر باید به آنچه از نیکویی در آن است بنگرد، و به ترس و بیم و خوف و خشیتی که در دل ایجاد می­کند، توجه کند؛ آن به­گونه­ای است که حتی اگر بر زندیق منکر رستاخیز تلاوت شود، نیروی او گرفته و قلبش هراسان می­شود، و خود را می­بازد و باورش متزلزل می­گردند (ابن ابی­الحدید، 1387، ج7، ص202).

در سخنان امام متقیان علی(ع) از فرایند اثربخشی اهل ذکر به «اثاره عقول» (شکوفاسازی خردها و توانمندی­ها) تعبیر شده است. آن حضرت در نخستین خطبه نهج­البلاغه در مقام بیان فلسفه بعثت پیامبران می­فرماید:

و خداى سبحان ... پس هر چند گاه پیامبرانى فرستاد و به­وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق «الست» بگزارند، و نعمت فراموش­کرده را به یادشان آرند. با حجت و تبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیت­هاى خدا چشم دوزند[16] (نهج­البلاغه، خطبه1).

در این سخن به آسیب­های طبیعت انسانی و گسست آن از پیوند فطری با خدا، و ضعف او در برابر جاذبه­های دنیا اشاره شده است. از این منظر، انسان در فطرت خود با خدا آشنا و در برابر او تسلیم است؛ اما عواملی سبب ضعف این معرفت فطری و در نتیجه، غفلت دامنگیر انسان می­شود. خدای حکیم برای نجات و رستگاری او پیامبران را برمی­انگیزد و امانت رسالت تبلیغ و رساندن پیام الهی به بشر را به آنان می­سپارد. از این طریق انسان با مبدأ و معاد و حقایق آنها آشنا می­شود؛ تکالیف خود را می­شناسد و بر این اساس، افکار و اعمال خود را سامان داده و پیش می­­برد.

بر پایه آنچه گذشت می­توان گفت رمزگشایی مسئله مرگ با کاوش در رفتار و گفتار اهل ذکر حاصل می­گردد و این امر موجب نیک­فرجامی و فهم معناداری است، چراکه از این منظر، مرگ واسطه بین مراحل حیات انسان تلقی می­شود (طباطبایی، 1374، ج17، ص475) و کسی که به­درستی خود را بشناسد، مرگ را جزئی از خود می­بیند. بر این اساس، جهل و نگرانی از مرگ در واقع جهل و نگرانی از خویشتن است. اگر انسان خود را بشناسد و به مقتضای فطرت در طریق هدایت گام بردارد، خودی که ساخته می­شود، مطلوب است نه مکروه. درست در چنین فضایی است که از نظر قرآن، صاحبان فرجام نیکو و اولیای الهی مرگ را آرزوی خود می­دانند (بقره، 94؛ جمعه، 6).

اما راهکار اینکه چگونه می­توان با تقویت مرگ­آگاهی به معناداری رسید، شناخت عوامل آگاهی­بخش و غفلت­آفرین است.

عوامل آگاهی­بخش

در بیان حضرت امیر(ع) از سه عامل آگاهی­بخش به انسان درباره مرگ و امتزاج آن با زندگی یاد شده است:

1. فطرت: واژه فطرت در لغت به­معنای شکافتن طولی و آفرینش ابداعی است (الراغب­الاصفهانی، 1412، ص640)؛ مثلاً حضرت در جایی می­فرماید: «او آفریدگان را با قدرت خویش و بدون هیچ سابقه­ای آفرید»[17] (نهج­البلاغه، خطبه1). فطرت همچنین به معنای سجیت و سرشتی است که خدا انسان را براساس آن آفریده است؛ در مواردی نیز به نوعی شناخت غیر اکتسابی و غیر مبتنی بر حس و تجربه اطلاق می­شود. ابن­سینا می­گوید: فطرت به این معناست که انسان خود را در حالتی تصور کند که یک­باره به دنیا آمده، در حالی که عاقل و بالغ است ولی هیچ مطلبی را نشینده، به هیچ مذهبی معتقد و با هیچ امتی مرتبط نیست و سیاستی نمی­داند، اما محسوسات را مشاهده می­کند و خیالاتی بر آن پایه اخذ می­کند؛ آنگاه چیزی بر ذهن عرضه و در آن تشکیک می­کند. اگر شک استوار گشت، فطرت آن را گواهی نمی­کند و اگر شک بر آن وارد نشد، ازجمله چیزهای برخاسته از فطرت است (ابن­سینا، 1379، ص117).

مطلب مهم در این مقام توجه به فطری بودن مرگ­آگاهی انسان است؛ همان­گونه که انسان در سرشت و فطرت خود با خدا آشناست، معاد را نیز می­شناسد. تعبیر زیبای حضرت علی(ع) در این­باره چنین است: «نشانه مرگ بر پیشانی شما زده شده است»[18] (نهج­البلاغه، نامه27). پرداختن به دنیای برون و غفلت از دنیای بس شگفت­انگیزتر، سبب غفلت و فراموشی مرگ می­شود. بر این اساس، تأکید فراوان حضرت بر پرهیز از دنیازدگی جهت توجه به مرگ و روشن ساختن مراحل متعالی حیات پیش روی انسان است. همچنین در بخش دیگری از سخنان آن حضرت آمده است: «خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید، و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست»[19] (همان، خطبه63). از این تعبیر معلوم می­شود که مرگ­آگاهی انسان به­اقتضای جهت­یافتگی و هدف­داری خلقت، جبلی و فطری است. از این رو همان­گونه که برخی شارحان نهج­البلاغه تصریح کرده­اند، می­توان این­گونه سخنان را تنها تذکری در ارجاع به عقل و فطرت دانست:

جملات امیرالمؤمنین (ع) ما را به فطرت پاک و عقل ناب و وجدان صاف ارجاع مى‏فرماید که این حرکت با آن­همه قوانین و عظمت‏ها که در اختیار این کاروان سریع­السیر در جریان است، محال است بى‏آغاز و بى‏انجام و بى‏مقصد بوده باشد (جعفری، 1376، ج26، ص37).

2. حجت الهی و انسان کامل: حجت الهی خود عامل آگاهی­بخش درباره مرگ است که در دو سطح حجت درون و حجت برون مطرح می­شود. حجت برون در واقع همان اهل ذکر است که از آن سخن به میان آمد. اما حجت درون همان عقل است که سبب تشخیص و معرفت است: «عقل تو را همین بس که برای تو راه گمراهی را از راه رستگاری نمایان می­سازد»[20](تمیمی آمدی، 1378، ج2، ص139). در قرآن بیش از سیصد آیه به این موهبت الهی و کارکردهای آن اشاره دارد. امیرالمؤمنین علی(ع) با تمام وجود می­کوشد تا بندگان خدا را از جهت عقلی و خردورزی به مدارج عالی رشد برساند. این مساعی وی تا حدی مؤثر افتاد که برخی مکاتب فلسفی و کلامی شیعی و سنی مدیون اوست. برخی مفسران کلام او به پاسداشت عظمت و مقام آن حضرت توسط فلاسفه تصریح کرده­اند (ابن ابی­الحدید، 1381، ج1، ص28). بخشی از سخنان آن حضرت الهام­بخش صدرالدین شیرازی در تأسیس حکمت متعالیه واقع شده و گشایش­هایی در مسائل عمیق و دقیق توحید و معاد در پی داشته است (الشیرازی، 1981، ج6، ص142- 135).

برخی از تعابیر بلند حضرت دربارة عقل بدین قرار است:

- سرمایه­ای سودمندتر از عقل نیست[21] (نهج­البلاغه، حکمت108).

- خدا عقل را به کسی عطا نکرد، مگر اینکه روزی او را به یاری عقل نجات داد[22] (همان، حکمت397).

- به­راستی که ارزشمندترین بی­­نیازی عقل، و بزرگ­ترین فقر بی­خردی است[23] (همان، حکمت34).

دراین­باره که عقل و فرزانگی چگونه در مرگ­آگاهی مؤثر است، حضرت می­فرماید: «با ایمان علم آباد می­شود، و با علم انسان از مرگ می­هراسد، و با مرگ دنیا پایان می­پذیرد»[24] (همان، خطبه156). توضیح مطلب آنکه عقل سبب علم و معرفت است و از این طریق موجب مرگ­آگاهی، و در نتیجه، سبب عاقبت­اندیشی می­گردد. هراس انسان از مرگ که از طریق علم حاصل می­شود، او را وادار می­کند که خود را برای سفر آخرت آماده کند. از این رو در روایات آمده است: «عقل چیزی است که به­سبب آن خدا عبادت می­شود و بهشت به­دست می­آید»[25] و «کسی که عاقل است، دارای دین است و کسی که دین دارد، وارد بهشت می­شود»[26] (الکلینی، 1407، ج1، ص11).

3. عبرت از تاریخ: تاریخ و عبرت­آموزی از آن، بخش مهمی از منطق امیر مؤمنان(ع) در ارشاد و هدایت انسان است: «خدا رحمت کند کسی را که می­اندیشد و عبرت می­گیرد، و عبرت می­گیرد تا بصیرت پیدا کند»[27] (نهج­البلاغه، خطبه102). همچنین در جایی می­فرماید: «پس از عبرت­ها پند بگیرید، و از دگرگونی­ها عبرت بگیرید، و از هشداردهندگان بهره­مند شوید»[28] (همان، خطبه157). این شیوه طریقی دیگر برای تذکر و یادآوری مرگ است و آن حضرت بارها در جای­جای سخنان خود آن را در مورد مخاطبان به­کار می­بندد. ایشان بدین منظور، نخست منطق الهام و عبرت از تاریخ را در تعابیر رسا، پرمغز و کوتاه بیان می­کند. در واقع آن حضرت در بیان این منطق درصدد پاسخ به این پرسش است که با توجه به چرخش روزگار و تغییر و تحولات آن و نیز با توجه به تفاوت فاحشی که بین نسل­های گوناگون وجود دارد، چگونه سرگذشت پیشینیان می­تواند برای دیگران عبرت­آموز و سازنده باشد؟ امام در پاسخ به این پرسش می­فرماید:

ای بندگان خدا! بدانید شما و آنان­که در این دنیا زندگی می­کنید، به همان راهی می­روید که گذشتگان پیمودند. آنان زندگی­شان از شما درازتر، خانه­هایشان آبادتر و آثارشان از شما بیشتر بود که ناگهان صدایشان خاموش و بادهایشان ساکت و اجسادشان پوسیده و سرزمین­شان خالی و آثارشان ناپدید شد[29] (همان، خطبه225).

همان­گونه که برخی شارحان نهج­البلاغه متذکر شده­اند، حضرت در این سخنان، منطق گفتاری خود را براساس ویژگی­های تخلف­ناپذیر و کاملاً ملموس دنیا از قبیل بازگشت­ناپذیری زمان، نشیب و فرازها و دگرگونی­های حیات دنیوی، قطعیت مرگ و بازگشت­ناپذیری عمر استوار کرده است. (ابن ابی­الحدید، 1387، ج9، ص212-211؛ هاشمی خویی، 1386، ج9، ص318-317).

نظیر این سخن در خطبه 157 نیز دیده می­شود:

بندگان خدا! روزگار بر آیندگان چنان می­گذرد که بر گذشتگان گذشت. آنچه گذشت بازنمی­گردد و آنچه هست، جاویدان نخواهد ماند. پایان کارش با آغاز آن یکی است. ماجراها و رویدادهای آن همانند یکدیگرند و نشانه­های آن آشکار است.[30]

ابن­میثم بحرانی نیز به این بیان منطق حاکم بر سخنان حضرت را بیان می­کند:

اینکه فرموده است «آخر افعاله کاوّله» مقصود آن است که آثار و اعمال روزگار شبیه یکدیگر و آنچه در آخر آن خواهد گذشت، مانند آغاز آن است؛ بدین معنا که آنچه در یک زمان موجب آبادانی و شکوفایی می­شود با سپری شدن آن زمان رونق و آبادانی آن نیز به پایان می­رسد و احوال روزگار پیوسته بدین گونه و بر یک قانون سپری می­گردد و عبارت «متشابهة اُموره» نیز به همین معناست. اینکه فرموده است: «متظاهرة اعلامه»، یعنی دلایلی که بر طبیعت و خصلت روزگار و چگونگی عمل و رفتار او با مردم در گذشته و حال وجود دارد، مؤید یکدیگرند (ابن­میثم بحرانی، 1420، ج3، ص489ـ488).

امیر مؤمنان(ع) همان­گونه که شأن اسوه بودن او اقتضا دارد، اندیشه خود درباره پیشینیان را به غایت رسانده است؛ آن حضرت در وصیت به فرزند بزرگوارش چنین می­فرماید:

فرزندم! هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده‏اند، نزیسته‏ام، اما در کارهاشان نگریسته‏ام و در سرگذشت­هاشان اندیشیده، و در آنچه از آنان‏ مانده، رفته و دیده‏ام تا چون یکى از ایشان گردیده‏ام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان به­دست آورده‏ام گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان به­سر برده‏ام[31] (نهج­البلاغه، نامه31).

آن­گونه که از این سخن برمی­آید، اهتمام حضرت در مطالعه تاریخ جهت بهره­مندی از تجارب و سرنوشت گذشتگان در حدی بوده است که گویی خود حضرت با آنان زندگی کرده است. از این رو معلوم می­شود آشنایی با تاریخ و الهام گرفتن از آن عامل بسیار مهمی در زندگی انسان است. بر همین اساس، در نامه مذکور این­گونه وصیت می­کند: «و آنچه را به آنان که پیش از تو بودند، رسید، به یادش آر، و در خانه‏ها و بازمانده‏هاى آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و کجا بار گشودند و در کجا فرود آمدند»[32] (همان). آنگاه آن حضرت به ذکر عرصه­های عبرت­آمیز گذشتگان می­پردازد: «در شگفتم از آن­کس که مردگان را می­بیند و مرگ را از یاد برده است»[33] (همان، حکمت121).

سپس حضرت به توضیح و توجه دادن عناصر آگاه­کننده تاریخ می­پردازند؛ در جایی می­فرماید:

همانا گذشتگان را دیدی که ثروت­ها اندوختند و از فقر و بیچارگی وحشت داشتند و با آرزوی طولانی فکر می­کردند در امانند و مرگ را دور می­پنداشتند؛ دیدی چگونه مرگ بر سرشان فرود آمد و آنان را از وطنشان بیرون راند و از خانه امن کوچشان داد که به چوبه تابوت نشستند و مردم آنها را دست به دست می­کردند؟![34] (همان، خطبه132).

و در جایی دیگر نیز می­فرماید:

آیا شما در جای گذشتگان خود به­سر نمی­برید که عمرشان از شما طولانی­تر و آثارشان بادوام­تر و آرزوهایشان درازتر و افرادشان بیشتر و لشگریان­شان انبوه­تر بودند؟ دنیا را چگونه پرستیدند و آن را چگونه بر خود برگزیدند؟ سپس از آن رخت بربستند و رفتند؛ بی­توشه­ای که آنان را برای رسیدن به منزلگاه کفایت کند و بی مرکبی که آنان را به منزلشان رساند. آیا شنیده­اید که دنیا خود را فدای آنان کرده باشد یا به­گونه­ای یاریشان داده، با آنان به نیکی به­سر برده باشد؟[35] (همان، خطبه110).
عوامل غفلت­آفرین

غفلت از ویژگی­های انسان است که آثار آن متناسب با موضوع، متفاوت است؛ گاهی موضوع غفلت امری جزئی و قابل جبران، و گاهی امر مهمی از قبیل خدا، خود یا مرگ و حیات اخروی است. به این ترتیب اسباب غفلت نیز می­تواند متفاوت باشد؛ گاهی خستگی مفرط، عصبانیت یا تندخویی و گاهی دیگر جهل و دنیاطلبی و به تعبیر حضرت، حب دنیا سبب غفلت می­گردد. در مجموع می­توان جهل و زیاده­روی در حب دنیا را سبب اصلی غفلت از مرگ و حیات اخروی دانست. این دو سبب است که بذر آرزوهای بلند را در دل بشر می­کارد و تقویت می­کند. از این­رو گاهی در تعابیر حضرت حب دنیا، گاهی آرزوهای بلند و گاهی دیگر ندانستن قدر خویشتن یا خودناشناسی سبب غفلت از آخرت دانسته شده است. شایسته است که در این بخش به برخی اسباب غفلت اشاره شود.

1. جهل و نادانی: اگر انسان نسبت به خویشتن و دنیا آگاه باشد، گرفتار دنیازدگی نمی­شود. امام متقیان علی(ع) در سخنی می­فرماید: «کسی که به دوری سفر توجه داشته باشد، خود را آماده می­کند»[36] (همان، حکمت280). مضمون این سخن آن است که غفلت از دوری سفر (مرگ) سبب می­شود که انسان آمادگی لازم را پیدا نکند. البته جهل و نادانی مراتبی دارد و چنین برمی­آید که بدترین نوع آن، جهل نسبت به نفس است. از آنجا که در روایات شناخت نفس سودمندترین شناخت خوانده شده است[37] (تمیمی آمدی، 1387، ج2، ص109)، ناآگاهی نسبت به آن زیان­بارترین جهل خواهد بود. در سخنان حضرت نیز دراین­باره می­خوانیم: «هلاک گشت کسی که قدر خود را نشناخت»[38] (نهج­البلاغه، حکمت141). جایی دیگر نیز می­فرماید: «عالم کسی است که خود را بشناسد»[39] (همان، خطبه102).

2. هوای نفس: هوای نفس یکی دیگر از عوامل غفلت از مرگ و دنیای آخرت است. در واقع، حب دنیا نیز از این عامل نشئت می­گیرد؛ همان­گونه که مقابله و عناد با حق چنین است. اگر هواهای نفسانی مهار شود، دنیازدگی و حق­ستیزی آگاهانه به­وقوع نخواهد پیوست. آن حضرت در تعبیری این­گونه از هوای نفس تعبیر کرده است: «هواى نفس تو دشمن­ترین دشمنان توست؛ بر آن غالب شو وگرنه، تو را هلاک می­کند»[40] (تمیمی آمدی، 1378، ج2، ص600). همچنین می­فرماید: «دشمنى براى انسان بدتر از نفس او نیست»[41] (همان، ص500). از این عامل در برخی منابع روایی تحت عنوان «جنود شیطان» به­تفصیل سخن رفته است (رک: کلینی، 1407، ج1، ص30-10).

3. دوستی دنیا: یکی دیگر از عوامل غفلت از مرگ و آخرت، دوستی و میل مفرط نسبت به دنیاست؛ آن حضرت در مقام اشاره به این عامل می­فرماید: «بپرهیز از آنکه مرگ تو فرارسد، در حالی که از پروردگارت گریزان و در دنیاپرستی غرق باشی»[42] (نهج­البلاغه، نامه69).

4. خیال­زدگی: یکی دیگر از عوامل غفلت از مرگ، خیال­زدگی است؛ هرگاه زمام امور انسان به دست وهم و خیال سپرده شود، سراب آب پنداشته می­شود و شیء­­نمای عاری از حقیقت، حقیقت انگاشته می­شود:

بسیارى زنده‏ها تو را از خویشتن غافل نسازد؛ تو خود دیده‏اى کسى که پیش از تو به گردآورى مال پرداخت، و از فقر و تهیدستى دورى جست، و با آرزوهاى دور و دراز، و دور پنداشتن مرگ، خود را از عواقب امور ایمن دید، چگونه مرگ او را فرا گرفت، و از وطنش برکند، و از جاى امنش بربود[43] (همان، خطبه132).

5. آرزوهای طولانی: یکی دیگر از عوامل غفلت از مرگ، آرزوهای طولانی است؛ وقتی چیزی به­صورت خواسته و آرزو درمی­آید، کانون توجه واقع می­شود و چیزهای دیگر را به حاشیه می­راند. از هشدارهای معروف امیرالمؤمنین(ع) دراین­باره جایی است که می­فرماید:

بدترین چیزی که می­ترسم دامنگیر شما شود، دو چیز است: پیروی از هوای نفس و بلندی آرزو. پیروی از هوای نفس شما را از رسیدن به حق باز می­دارد، اما بلندی آرزو سبب فراموشی آخرت می­شود[44] (همان، خطبه42).

نتیجه

در سخنان امیر مؤمنان آگاهی­بخشی و شأن اُسوگی در پیوندی استوار بر لزوم توجه انسان به مرگ و تأمل در آن تأکیدی مضاعف دارد. معناداری زندگی و فهم درست آن در گرو فهم و شناخت مرگ به­عنوان بخش ناگسستنی حیات بشر است. اینکه واقعیت مرگ چیست و انسان در زندگی چه روشی پیشه کند تا بایسته­های معرفتی و عینی آن را بیابد، در گفته­های امام علی(ع) پاسخ مناسبی دریافت می­کند. او در عین توجه دادن به دشواری مواجهه با مرگ به عنوان واقعیتی گریزناپذیر، راه انس و الفت با مرگ در فرصت­های مختلف قبل از مرگ را توصیه و بر آن تأکید می­کند. از این منظر وضع و حالت انسان در زندگی و ملزومات آن درصورت لحاظ و منظور کردن مرگ و استمرار و ژرفا بخشیدن به مرگ­آگاهی، بسیار متفاوت خواهد بود با فرضی که چنین ملاحظاتی در آن منظور نشده باشد؛ زیرا مرگ جزء جدایی­ناپذیر وجود انسان را تشکیل می­دهد و غفلت از آن معادل غفلت از خویشتن بوده، سبب فهم نادرست از زندگی می­شود. در فضای فهم نادرست نیز نمی­توان از معناداری یا فقدان معنا در زندگی سخن گفت. بر این اساس، فهم درست از مرگ و توجه به آن، شرط لازم فهم متقابل حیات و لوازم آن است. چنین درک جامع و دوسویه­ای باعث فهم معناداری هر دو مقوله مرگ و حیات می­شود. در این میان آنچه حائز اهمیت بیشتر است، مرجعی است که بتواند بشر را به چنین درک و فهمی رهنمون گردد و افزون بر آگاهی­بخشی، از نفوذ و اثربخشی در سطح بالایی برخوردار باشد. آنگاه با دقت در احوال و زندگی چنین کسانی می­توان به عوامل و موانع مرگ­آگاهی دست یافت و نظام معرفتی و رفتاری مناسبی را در جهت فهم معنای درست مرگ و زندگی بازسازی کرد.

از منظر امام آنچه در این میان حائز اهمیت است و در عمل به مرگ­آگاهی و تقویت و پایداری آن می­انجامد، برانگیختن انسان­هاست. اگر انگزیش حاصل نشود، هیچ­یک از عوامل به مرگ­آگاهی منتهی نمی­شود. از این رو، امام با استفاده از تأثیر ژرف نفس قدسی، رهیافت پایبندی استوار عملی در رفتار و توانمندی­های زبانی موجب انگیزش و کارآمدی عوامل مرگ­آگاهی شده است. همین انگیزش در جهت اعراض از عوامل غفلت نیز دیده می­شود و کارساز است. به تعبیری می­توان مشعل فروزان ایمان در پیروان را زمینه لازم برای وقوع انگیزش و کارآمدی عوامل مرگ­آگاهی از یک سو و تضعیف عوامل غفلت از سوی دیگر دانست. بر این اساس، باید رهیافت تقویت ایمان را عامل بنیادی برای مرگ­آگاهی و زدودن غفلت در این زمینه دانست.

[1] - برای آگاهی از دیدگاه­های مختلف دربارة معناداری زندگی ر.ک به:

Metz, Thaddeus, 2001, The Concept of a Meaningful Life, 38: 137-53.

[2]. «وَکُونُوا قَوْماً صِیحَ بِهمْ فَانْتَبَهُوا، وَعَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا لَیْسَتْ لَهُمْ بِدَار فَاسْتَبْدَلُوا; فَإِنَّ اللهَ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً»

[3]. «سَلَکَتْ بِهِِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَى، وَأخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى، فَتاهُوا فِی حَیْرَتِهَا، وَغَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا، وَاتَّخَذُواهَا رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَلَعِبُوا بِهَا، وَنَسُوا مَا وَرَاءَهَا»

[4]. «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمَاتِ، وَارْتَبَکَ فِی الْهَلَکَاتِ، وَمَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ، وَزَیَّنَتْ لَهُ سَیِّىءَ أَعْمَالِهِ، فَالْجَنَّةُ غَایَةُ السَّابِقِینَ، وَالنَّارُ غَایَةُ الْمُفَرِّطِینَ»

[5]. «إنّ اللّه سبحانه جعل الذّکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة، و تبصر به بعد العشوة، و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح للّه - عزّت آلاؤه - فى البرهة بعد البرهة و فى أزمان الفترات عباد ناجاهم فى فکرهم، و کلّمهم فى ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور یقظة فى الأسماع و الأبصار و الأفئدة یذکّرون بأیّام اللّه، و یخوّفون مقامه، بمنزلة الأدلّة فى الفلوات، من أخذ القصد حمدوا إلیه طریقه، و بشّروه بالنّجاة، و من أخذ یمینا و شمالا ذمّوا إلیه الطّریق و حذّروه من الهلکة، و کانوا کذلک مصابیح تلک الظّلمات، و أدلّة تلک الشّبهات، و إنّ للذّکر لأهلا أخذوه من الدّنیا بدلا، فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه: یقطعون به أیّام الحیاة، و یهتفون بالزّواجر عن محارم اللّه فى أسماع الغافلین، و یأمرون بالقسط و یأتمرون به، و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه، فکأنّما قطعوا الدّنیا إلى الآخرة و هم فیها فشاهدوا ما وراء ذلک، فکأنّما اطّلعوا غیوب أهل البرزخ فى طول الإقامة فیه، و حقّقت القیامة علیهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدّنیا حتّى کأنّهم یرون ما لا یرى النّاس، و یسمعون ما لا یسمعون»

[6] - لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِیَ عَنْکُمْ غَیْبُهُ، إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ تَبْکُونَ عَلَى أَعْمَالِکُمْ، وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ، وَ لَتَرَکْتُمْ أَمْوَالَکُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَ لاَ خَالِفَ عَلَیْهَا، وَ لَهَمَّتْ کُلَّ امْرِى‏ءٍ مِنْکُمْ نَفْسُهُ، لاَ یَلْتَفِتُ إِلَى غَیْرِهَا. وَ لَکِنَّکُمْ نَسِیْتُمْ مَا ذُکِّرْتُمْ، وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ عَنْکُمْ رَأْیُکُمْ،

[7]. «فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الْآخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا، فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ، فَکَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِی طُولِ الْإِقَامَةِ فِیهِ وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا»

[8]. «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة»

[9]. «فَتَأَسَّ بِنَبِیِّکَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ(ص) فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِه»

[10]. «و اللَّه ما احثّکم على طاعة الّا و اسبقکم الیها و لا انهیکم عن معصیة الّا و اتناهى قبلکم عنها»

[11]. «أَمَا واللهِ إِنِّی لَـیَمْنَعُنِی مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْموْتِ، وَإِنَّهُ لَْیمَنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْیَانُ الاْخِرَةِ»

[12]. «فَإِنَّهُ وَاللهِ الْجِدُّ لاَ اللَّعِبُ، وَالْحَقُّ لاَ الْکَذِبُ، وَمَا هُوَ إِلاَّ الْمَوْتُ أَسْمَعَ دَاعِیهِ، وَأَعْجَلَ حَادِیهِ»

[13]. «فزت و رب الکعبة»

[14]. «وَاللهِ لاَبْنُ أَبی طَالِب آنَسُ بالمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّهِ»

[15]. «دَهِمَتْهُ فَجَعَاتُ الْمَنِیَّةِ فِی غُبَّرِ جِمَاحِهِ، وَسَنَنِ مِرَاحِهِ، فَظَلَّ سَادِراً، وَبَاتَ سَاهِراً فِی غَمَرَاتِ الاْلاَمِ، وَطَوَارِقِ الاَْوْجَاعِ والاَْسْقَامِ»

[16]. «وَاصْطَفى سُبْحَانَهُ من ولده انبیاء... فَبَعَثَ فِیهمْ رُسُلَهُ، وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ، لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ، وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ، وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بَالتَّبْلِیغِ، وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ، وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَةِ»

[17]. «فَطَرَ الخَلائِقَ بِقُدْرَتِهَ»

[18]. «الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُمْ»

[19]. «إِنَّ اللهَ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً، وَلَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدىً، وَمَا بَیْنَ أَحَدِکُمْ وَبَیْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلاَّ الْمَوْتُ أَنْ یَنْزِلَ بِهِ»

[20]. «کَفاکَ مِن عَقلِکَ ما أوضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِن رُشدِکَ»

[21]. «لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ»

[22]. «مَا اسْتَوْدَعَ اللهُ امْرَأً عَقْلاً إِلاَّ اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً مَا!»

[23]. «اِنَّ أَغْنَى الْغِنَىُ الْعَقْلُ، وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ»

[24]. «وَبِالاِْیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَبِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَبِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا»

[25]. «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»

[26]. «مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ»

[27]. «رَحِمَ اللهُ امراً تَفَکَّرَ فاعتَبَرَ، وَاعتَبَرَ فأبصَرَ»

[28]. «فاتّعِظوا بِالعِبَرِ، وَ اعتَبِروا بالغِیَرِ، وَانتَفِعُوا بالنُذُرِ»

[29]. «اَعْلَمُوا عِبَادَ اللهِ أَنَّکُم وَمَا أَنْتُمْ فِیهِ مِنْ هذِهِ الدُّنْیَا عَلَى سَبِیلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَکُمْ، مِمَّنْ کَانَ أَطْوَلَ مِنْکُمْ أَعْمَاراً، وَ أَعْمَرَ دِیَاراً، وَ أَبْعَدَ آثَاراً، أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُمْ هَامِدَةً، وَ رِیَاحُهُمْ رَاکِدَةً، وَ أَجْسَادُهُمْ بِالِیَةً، وَ دِیَارُهُمْ خَالِیَةً، وَ آثَارُهُمْ عَافِیَةً»

[30]. «عِبَادَ اللهِ، إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِینَ، لاَ یَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ، وَلاَ یَبْقَى سَرْمَداً مَا فِیهِ.آخِرُ فَعَالِهِ کَأَوَّلِهِ، مُتَسَابِقَةٌ أُمُورُهُ، مُتَظَاهِرَةٌ أَعْلاَمُهُ»

[31]. «أى بنىّ، إنّى - و إن لم أکن عمّرت عمر من کان قبلى- فقد نظرت فى أعمالهم، و فکّرت فى أخبارهم، و سرت فى آثارهم، حتّى عدت کأحدهم، بل کأنّى بما انتهى إلىّ من امورهم قد عمّرت مع أوّلهم إلى آخرهم، فعرفت صفو ذلک من کدره، و نفعه من ضرره‏»

[32]. «و ذکّره بما أصاب من کان قبلک من الأوّلین، و سر فى دیارهم و آثارهم، فانظر فیما فعلوا، و عمّا انتقلوا، و أین حلّوا و نزلوا»

[33]. «عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَ هُوَ یَرَى الْمَوْتَى»

[34]. «فقد رأیت من کان قبلک ممّن جمع المال، و حذر الإقلال، و أمن العواقب، طول أمل، و استبعاد أجل، کیف نزل به الموت فأزعجه عن وطنه، و أخذه من مأمنه و محمولا على أعواد المنایا، یتعاطى به الرّجال الرّجال»

[35]. «ألستم فى مساکن من کان قبلکم أطول أعمارا، و أبقى آثارا، و أبعد آمالا، و أعدّ عدیدا، و أکثف جنودا؛ تعبّدوا للدّنیا أىّ تعبّد و آثروها أىّ إیثار، ثمّ ظعنوا عنها بغیر زاد مبلّغ، و لا ظهر قاطع فهل بلغکم أنّ الدّنیا سخت لهم نفسا بفدیة، أو أعانتهم بمعونة، أو أحسنت لهم صحبة»

[36]. «من تذکّر بُعد السفر استعدّ»

[37]. «معرفة النفس انفع المعارف»

[38]. «هَلَکَ امرؤٌ لَم یَعرِف قَدرَهُ»

[39]. «اَلعالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ»

[40]. «هواک اعدى علیک من کلّ عدوّ فاغلبه و الّا اهلکک»

[41]. «لا عدوّ اعدى على المرء من نفسه»

[42]. «إِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا»

[43]. «فَلَا یَغُرَّنَّکَ سَوَادُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ، وَ قَدْ رَأَیْتَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِمَّنْ جَمَعَ الْمَالَ وَ حَذِرَ الْإِقْلَالَ، وَ أَمِنَ الْعَوَاقِبَ طُولَ أَمَلٍ وَ اسْتِبْعَادَ أَجَل»

[44]. «أَیُّهَا الناسُ، إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى، وَ طولُ الْأَمَلِ؛ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِ‏ّ، وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ»
مراجع

- قرآن کریم

- نهج البلاغه

- تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، چ2، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378.

- ابن ابی­الحدید، عبدالحمید بن عبدالله، شرح نهج­البلاغه، ج1، 7، 9، 11، بیروت: دارالرشاد الحدیثة، 1387ق.

- ابن­سینا، محمد بن عبدالله، النجاة، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1379.

- الراغب الاصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، دمشق، بیروت: دارالعلم، الدار الشامیة، 1412ق.

- الشیرازی، صدرالمتألهین، الحکمة المتعالیة، ج6، چ3، بیروت: دار احیاء التراث، 1981.

- الطوسی، محمد بن­ حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر عاملی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی­تا.

- الکلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق/مصحح علی­اکبر غفاری و محمد آخوندی، ج1و2، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1407.

- ابن­میثم، بحرانی، شرح نهج­البلاغه، ج3و4، بیروت: منشورات دارالثقلین، 1420ق.

- جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج­البلاغه، ج24و26، چ7، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.

- جوادی آملی، عبدالله، یاد معاد، بی­جا: نشر فرهنگی رجاء، 1370.

- ـــــــــــــــــــ ، امام مهدی: موجود موعود، قم: مرکز نشر اسراء، 1387.

- طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر همدانی، ج12و16، قم: نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین قم، 1374.

منبع :پرسمان/معارف
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .