تبیان، دستیار زندگی
می‌شود بده بستان میان مقدس و طلا را از دوران کهن تا همین حالا میان این دو پی‌گیری کرد؛ استفاده از طلا در مکان‌های مقدس و زیارتی، در تذهیب و تزئین کتب قدسی و در برخی از مراسم آیینی. امروزه حتی برای شمارش سکه‌های طلا نیز از اعداد مقدس استفاده می‌شود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روانکاوی گلدکویست(2)

طلا

به‌طور کلی هر کجا طلا هست، امر مقدسی نیز در آنجا احساس می‌شود

می‌شود بده بستان میان مقدس و طلا را از دوران کهن تا همین حالا میان این دو پی‌گیری کرد؛ استفاده از طلا در مکان‌های مقدس و زیارتی، در تذهیب و تزئین کتب قدسی و در برخی از مراسم  آیینی. امروزه حتی برای شمارش سکه‌های طلا نیز از اعداد مقدس استفاده می‌شود (جوایز علمی، فرهنگی و ... مهریه‌هایی که برای عروس در نظر گرفته می‌شود.)

آیا آدمی می‌خواهد ترس خود از این جنس مرموز و آذینی را این طور با توسل به امر مقدس فرو کاهد یا به این ترتیب می‌خواهد سعی داشته باشد که احساس بار گناهش از اینکه این طور مقهور ماده‌ای زمینی گشته را، از یاد ببرد. هرچه هست و هرچه که باشد ناقص این نکته نیست که طلا که از دسته کانی‌ها و ماده‌ای کاملاً زمینی است همواره با امر والای قدسی که میل به آسمان دارد سر جنگ داشته به‌طوری که در برخی از ادیان استفاده از طلا در بسیاری از موارد نهی گشته است.

اما خب، انسان موجودی تناقض‌ساز است. بر خلاف جریان آب می‌رود تا با سر به آسمان ساییدن، رشد خود را به زمین به اثبات رسانیده باشد. هر بار می‌کشاند صخره‌ای را به سمت قله و باز می‌غلتد و به دره فرو می‌افتد. ناامید‌کننده است این جریان، ولی سوال اینجاست که این ناامیدی چرا چنین دیر پاییده است؟

انسان همیشه میل به «گرفتن» داشته و اراده به جاودانگی در او، «گرفتن» را به سمت امور مقدس کشانده است. آنچه گرفتنی است اگر از جنس گوهر، گران سنگ باشد به سبب تابویش گرفتنی‌تر جلوه می‌کند. ذخایر مرموز و معنوی انسان از قدیم الایام به گوهر تشبیه شده و در متون گذشته ما بسیار بر این اصل تاکید شده که آن کس فرا می‌رود و به سرزمین جاودانگان قدم می‌نهد که گوهر گران‌بهاتری درون خود ذخیره داشته باشد.

طلا

سکه طلا

در زمانه ما تغییر قیمت تعدادی از اجناس به لحظه وابسته است. این قیمت‌ها معمولاً دم به ساعت اعلام می‌شوند. مجموعه برخی از اتفاقات که در لحظه رخ می‌دهد حلقه ارتباطی تنگاتنگی میان این رخدادها و روزمره‌ترین رفتار مردم عادی به وجود می‌آورد. طلا، نفت، دلار، یورو و... از این دسته‌اند که ارزش آنها دائم در حال نوسان است. کافی است دو رئیس‌جمهور معروف در دو نقطه از جهان، تلفنی با هم خوش و بش کنند، هواپیمایی سقوط کند یا حریم هوایی کشوری در منطقه‌ای استراتژیک نقض شود، همه اینها و بسیاری اتفاقات دیگر که گاه آن‌قدر بعید و انتزاعی به نظر می‌رسد، سبب نوسان اجناس تعیین کننده‌ای مثل طلا می‌شود. از میان این اجناس فقط نفت است که دلیل عقلانی و موجه انرژی‌زایی دارد. دلار، یورو و... هم از آنجایی که واحد پولی کشورهایی قدرتمند در جهان‌اند و تقریباً در همه‌جا یافت می‌شوند و می‌شود با آن به معامله و مبادله کالا پرداخت ارزش خاص خود را دارند، ولی فلزی هم‌چون طلا چه دارد که این گونه ارزشمند می‌شود؟ شاید درباره طلا هم باید به این قانون کلی تن بدهیم که هر آنچه کمتر پیدا می‌شود و دیرتر می‌پاید ارزشمند‌تر است.  مثل اسطوره‌ها و قهرمانان ملی، مثل اشیای عتیقه و میراث فرهنگی، مثل آثار هنری.

اما آیا برای به دست آوردن طلا هم به اندازه به‌وجود آمدن یک اسطوره یا یک اثر هنری رنج و زمان برده می‌شود؟ آیا طلا نیز هما چون میراث فرهنگی یک ملت عصاره رنج‌ها و سرخوشی‌های نسل‌های مختلف در دوره‌های گوناگون است؟ یقیناً که چنین نیست. اما انگار قاعده بر این قرار گرفته که عیار فرهنگی و قهرمانی ملی ملت‌ها را با طلا بسنجند؛ مدال‌های طلا، نخل‌ها و جام‌های طلا و تندیس‌های متنوع طلایی که تعیین کننده ارزش هنری یک هنرمند، یک اندیشمند، یک ورزشکار و به‌طور کلی یک قهرمان است.

به‌طور کلی، پس از دورانی که معاملات به صورت مبادله پایاپای صورت می‌گرفت و هم‌زمان، پول وارد عرصه بده بستان‌های اقتصادی می‌شد، طلا هم جایگاه خود را به عنوان عیار ارزش گذاری روی کالاها پیدا کرد. بزرگ‌ترین واحد پولی یک حکومت سکه‌هایی بود که از طلا ساخته می‌شدند. حکومت معمولاً نقش پادشاه و یا خدایان را بر سکه ضرب می‌کرد تا هم تضمینی ورای طلا بودنش و در حکم سرپوشی بر مادیت کمی آن باشد و همچنین ارزشی بود که هر چند سوداگرانه اما دائم برای چهره‌ای که نقشش بر سکه ضرب شده، تا ضمانت تداوم حکومتی باشد که زیر لوای آن نقش به حیات خود ادامه می‌‌دهد. (تفکری که از یونان به ایران رسید.)

پس این گونه، طلایی که تا پیش از آن در مجسمه‌ها و در رابطه با عالم ماورای طبیعت ظاهر می‌شد به عرصه زندگی عادی مردم وارد و تابویی زمینی و همه‌گیر شد. نوسانی که میان نقش پادشاه، خدا و طلا در جریان بود به پادشاه قداستی کیمیاگرانه می‌بخشید. در واقع کیمیاگری توانسته بود پادشاه را تبدیل به طلا کند و از آنجا که هر جنس کم‌یاب و دیرپایی  رفته‌رفته بدل به تابو می‌شود، پس پادشاه نیز به این ترتیب به موجودی اثیری و مافوق قدرت‌های زمینی تبدیل می‌شد که می‌باید برای همیشه و تا طلا، طلاست به فرمان او گردن نهاد. در اینجا نیز ما با دو روی یک سکه مواجهیم؛ پادشاهی که قداست از طلا، و طلایی که ضمانت از پادشاه- خدا می‌گیرد.

گلدکویست در زمانه‌ای بر سنتی عوام فریبانه، که همانا بازی کردن نقش پول است، پافشاری می‌کند که اوج تفکرات دموکراتیک را پشت‌سر می‌گذارد. در عین حال برداشتن قدسیت نقش سکه‌های خویش نیز اصرار می‌ورزد، قدسیتی که دیگر حاکمیتش هیچ ربطی به حاکمان آن کمپانی ندارد و تنها ریش‌خندی است به حاکمیت اصیلش.

این رفتار، امروزه هم حتی هنوز برقرار است، با این تفاوت که غیراز طلا اجناس متنوع دیگری هم وارد بازار شده است. اما نکته جالب توجه اینجاست که به مرور زمان و در جریان داد و ستدهای مداوم اقتصادی، طلا نه تنها ارزش خود را از دست نداد، بلکه خود به کالایی ارزشمند بدل شد، پولی که خود زمانی وسیله‌ای برای خرید و فروش کالاها بود، به کالایی برای خرید و فروش تبدیل شد. مردم دیگر این جرئت را به خود می‌دادند که سکه را به صرف طلا بودن، و نه واحد پولی حکومت، در خزانه‌های شخصی‌شان انبار کنند چرا که به این آگاهی رسیده بودند که حتی با احتمال تغییر حکومت، می‌شود به راحتی سکه‌ها را در کوره ذوب کرد و آن را به شکل شمش‌های متنوعی فروخت. کالا شدن سکه‌ای که نقش پادشاه را بر خود داشت حکایت افول حکومت اسطوره‌گرا و پیروزی طلا بر شاه بود.

طبیعتاً این جریان در دوران مدرن و در حال حاضر که عصر دموکراسی‌گرایی است اوج خود را سپری می‌کند، یعنی سکه‌های طلا جای خود را به اسکناس‌های کاغذی داده است. اسکناس‌هایی که در هر دوره انتخاباتی، در انقلاب‌ها و تغییر حکومت‌ها محکوم به از بین رفتن‌اند. البته هنوز هم تصویر خدایان و پادشاهان بر اسکناس‌ها چاپ می‌شوند ولی دیگر کاغذ آن تشعشعات و نیرو‌های ماورایی طلا را از خود ساطع نمی‌کند. شکل و شمایل اسکناس‌ها که هنوز هم با همان هیئت مقدس مآبانه گذشته‌های دور وارد بازار می‌شود، باز نشانی بارز از تناقض است که میان سنت و مدرنیزاسیون پولی در جریان است.

گلدکویست در زمانه‌ای بر سنتی عوام فریبانه، که همانا بازی کردن نقش پول است، پافشاری می‌کند که اوج تفکرات دموکراتیک را پشت‌سر می‌گذارد. در عین حال برداشتن قدسیت نقش سکه‌های خویش نیز اصرار می‌ورزد، قدسیتی که دیگر حاکمیتش هیچ ربطی به حاکمان آن کمپانی ندارد و تنها ریش‌خندی است به حاکمیت اصیلش.

ضرب شدن سکه‌های طلای گلدکویستی، آن هم عمدتاً به نام اشخاص درجه یک مذهبی و همچنین مکان‌های مقدس در این منطقه از جهان (خاورمیانه)، در ضمن نمایانگر این تلقی از سوی آنهاست که ایشان، ساکنان این منطقه را هنوز هم انسان‌هایی با ساختارهای تبعیت تک قطبی از یک فرد می‌دانند، سیستمی که بنیانش با ساختارهای تفکر سکولار غربی همواره در تناقض است و شاید هم به همین سبب است که گلدکویست در کشوری مثل ایالات متحده امریکا کمتری اقبال و استقبال را داشته است.

طلا

گلدکویست از سری شرکت‌هایی است که با سیستمی با ساختار به اصطلاح هرمی به پیش می‌رود، کار خود را استخراج الماس معرفی کرده و پولی را که بابت فعالیت کارکنانش به آنها می‌دهد سکه‌ها و ساعت‌هایی از جنس طلاست. همین شرکت برای جذب و پربارتر کردن خود از متقاضیان پول هنگفتی می‌گیرد که این بار البته این پول کاغذی است. در اینجا نیز معنای «گرفتن» و ذخیره‌سازی کارکرد و روانکاوانه خود را به خوبی اعمال می‌کند؛ آنچه گرفتن را نزد کارگر (مشتری) معنا می‌بخشد باید بسان گوهرباشد تا در ناخودآگاه گیرنده را به سبب احساسی از دارایی، آن هم نه فقط از نوع مادی، بلکه حتی بیشتر در مفهوم اسطوره‌ای و روانکاوانه‌اش ارضا کند و در عوض این «دادن» کالایی را از آنان مطالبه می‌کند که هیچ جنبه‌ای از معنا را در خود ندارد و در حقیقت عاری از هر گونه متافیزیک روانی است و آن هم چیزی نیست جز اسکناس.

از آنجا که سیستم شرکت گلدکویست تا نیمه‌های راه را به‌صورت مجازی پیش می‌رود، شخص متقاضی ورود باید پول واعقی خود، که همان اسکناس‌های قابل لمس باشد را به صورت حسابی الکترونیکی در شبکه‌ای ماهواره‌ای بسپارد که دیگر هیچ حقیقتی در دنیای ملموس ندارد.

در واقع، تا اینجای کار هیچ عملی که خبر از «گرفتن» از سوی گلدکویست بدهد، وجود ندارد و شخص متقاضی ورود نیز با احساسی از «دادن» خود را کاملاً مختار می‌پندارد.

این پندار از اختیار همچنان‌به پیش می‌رود، پول‌ها واریز می‌شود (دستی به نشانه‌گرفتن و از آن خود کردن به سوی انسان دراز نمی‌شود) و از آن طرف، آنچه به عنوان دست مزد، وعده‌اش داده می‌شود سکه‌های ضرب شده طلاست که دیگر قابل واریز شدن نیست، اینجاست که شرکت رو به جهان سنتی ملموس می‌آورد و آنچه دادنی است را پست می‌کند تا در این سو، احساس گرفتن را تا حد ممکن تاکید بخشد. (بگذریم از اینکه دستمزد جامعه ایرانی به امارت می‌رود!)

اگر چه ما بر حسب تکرار و منطق آزمون و خطا و همچنین رقابت بانک‌ها بر سر خدمات و استانداردهای تجاری، دریافته‌ایم که تبدیل مبلغی پول به یک صورت حساب مجازی، دوباره قابل برگشت به اسکناس‌های ملموس می‌باشد، اما همه ما بر این نکته منفقیم که آرامش روانی‌ای که در اسکناس هست در سایر اسنادی که ارجاع به پول می‌کند وجود ندارد (که آن هم باز به دلیل اعتبار زمانی بیشتری است که اسکناس مثلاً نسبت به چک در خود دارد) این آرامش به همان میزانی که در گرفتنش ایجاد می‌شود، در دادنش از بین می‌رود. گلدکویست به وسیله فیلتری به نام اینترنت که فاقد هر  گونه مکان حقیقی است (مکان نیز در روانکاوی داد و سند نقش مهمی را ایفا می‌کند) نیمه اول فرآیند خود را تا حد ممکن نامحسوس کرده و به این ترتیب با انتخاب روانکاوانه انواع مدیوم‌ها احساس «گرفته شدن» پول از متقاضیان را در آنان تا حد ممکن کاهش و احساس  گرفتن، بلعیدن و مال خود کردن سکه طلا را در کارگر- متقاضی، مشتری- هایش تا مرز جنون افزایش داده است.

ما فراموش نمی‌کنیم  که منطقه خاورمیانه به عنوان کانون توجه شرکت‌هایی نظیر گلدکویست، روی پول خیزترین ذخایر جهان قرار داشته و آنچه دائم از زیرزمین به سطح روبین آن می‌رسد و بی‌درنگ تبدیل به پول می‌شود طلای سیاه لقب گرفته است. گلدکویست در منطقه‌ای بیشترین اقبال را داشته که مردمانش با پولی که بابت آن هیچ عرقی نریخته باشند به ‌خوبی آشنایند. طعم اکسیر انواع طلا‌ها زیر دندان‌هایشان مانده و از همین روست که امروزه روز نیز خیال یک‌شبه رفتن راه های صدساله را در سر می‌پرورانند، غافل از اینکه زمین نه آن هیولای شیطانی است که در جنگ یا خدای آسمان‌هاست و نه این پوسته‌ای فقط، که زیر خود طلاها نهفته دارد، بلکه بیش از هر چیز سطحی ساده برای انسان است که بر آن راه برود، مسکن بگزیند و بر آن بمیرد.

«در طول یک ماه بیش از سی‌هزار نفر که بیشتر‌شان هم از جوانان تحصیل کرده این دیار بودند به جمع گلدکویستی‌ها پیوستند.»!!

پی‌نوشت‌ها:

1- مونیک دوبوکور، رمزهای زنده جهان، جلال ستاری، مرکز، چاپ دوم 1376، ص 115.

2- همان، ص 127.