از مكه به كربلا
چرا امام حسین(ع) از مكه به كربلا رفت؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1396/11/11 ساعت 01:02
همچنین رهبری و هدایت مردمی را بر عهده گیرد كه با اصرار، خواستار آمدن امام بوده و خود را نیازمند رهبری وی میدانستند. چنانكه نوشتند: «ما پیشوایی نداریم پس به سوی ما بیا، امید آنكه خدا ما را به وسیلة تو گرد حقّ جمع كند.»[1] و تأكید میكردند كه به سوی ما بشتاب چرا كه مردم انتظارت را میكشند و جز تو كسی را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در حركت به سوی ما تعجیل كن: «فحیّ هلّا، فَانّ النَّاسَ یَنْتَظِرُونَكَ، وَ لا رَأیَ لَهُم فِی غیرِكَ، فَالْعَجَل فَالْعَجَل. وَالسّلام عَلَیْك.»[2] بنابراین، دعوت كوفیان را نمیتوان یكی از علل قیام، به حساب آورد، بلكه باید آن را علّت برای انتخاب كوفه به عنوان مركز قیام به شمار آورد. برای اثبات این ادّعا، به نكات زیر، میتوان استناد نمود:
اوّل: امام حسین از همان آغاز كه برای بیعت با یزید فراخوانده شد، به صراحت اعلام فرمود كه با یزید بیعت نمیكند، چرا كه یزید آشكارا مرتكب فسق و فجور و گناهان كبیره میشود و چنین شخصی به هیچ وجه شایستگی جانشینی رسولخدا و ولایت بر امّت اسلامی را ندارد. چنانكه امام در پاسخ ولید بنعُتْبَه، استاندار مدینه، كه وی را به بیعت با یزید فراخواند، فرمودند:
«ای امیر، ما، خاندان نبوت و سرچشمة رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و جایگاه رحمت الهی هستیم و خداوند به ما آغاز نمود و به ما نیز ختم كرد. یزید مردی است شرابخوار، كشندة انسانهای محترم (و پاك) كه آشكارا گناه میكند، و مثل من با چون اویی بیعت نمیكند».[3]
این سخنان را امام زمانی ایراد فرمود كه یزید تازه به خلافت رسیده بود و نامههایی برای كارگزاران خود به نقاط مختلف كشور اسلامی، فرستاده و به آنان فرمان داده بود كه برای وی از مردم بیعت بگیرند و در نامة خود به حاكم مدینه، تأكید كرده بود كه به طور خاصّ در بیعت گرفتن از امام حسین و عبدالله بنعمر و عبدالله بنزُبیر (كه در دوران معاویه حاضر به بیعت با ولیعهدی او نشده بودند) شدّت به خرج دهد: «حسین و عبدالله پسر عمر و عبدالله پسر زُبیر را دستگیركن و آنان را رها نكن تا بیعت كنند».[4] این حوادث زمانی بود كه هنوز از دعوت مردم كوفه خبری نبود.
فردای آن روز كه امام این سخنان را فرمود، مروان را دید، او نیز به حضرت پیشنهاد كرد كه با یزید بیعت كند و گفت كه این كار به نفع دین و دنیای شما است! حضرت در پاسخ وی فرمود:
«زمانی كه امّت اسلامی به رهبری همچون یزید دچار شود، باید فاتحة اسلام را خواند... من از جدّم رسولخدا شنیدم كه فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است».[5]
بنابراین سیّدالشهدا به صراحت، خلافت یزید را برای امّت اسلامی، مصیبتی بزرگ دانسته كه در صورت استمرار آن، اصل اسلام از بین خواهد رفت: «عَلَی الْاِسْلامِ السَّلام ...».
شبیه سخنان فوق، در موارد متعدّدی از امام حسین صادر شده است كه حضرت به صراحت اعلام نموده كه به هیچ رو با یزید بیعت نخواهد كرد، حتّی اگر در دنیا هیچ جا و پناهگاهی نداشته باشد، چنان كه به برادرش محمّد حنفیّه فرمود: «یَا اَخِی وَالله لَوْ لَمْیَكُنْ فِی الدُّنیَا مَلْجَأٌ وَ لا مَأویٰ لَما بَایَعْتُ وَالله یَزیدَ بنمُعاویة ابداً ...»[6]
روشن است كه امتناع از بیعت با یزید و فاسق دانستن وی، از یك سو، به معنای قیام برضدّ حكومت است و از سوی دیگر، حكومت اُموی هیچگاه وجود شخصی با موقعیّت و منزلت ممتاز امام حسین را كه علناً پرچم مخالفت را برافراشته باشد، برنمیتابید، زیرا بیتردید آزاد بودن چنین شخصی، موجب تضعیف و در نهایت، سرنگونی حكومت میشد.
دوّم: اوّلین نامههایی كه كوفیان برای امام حسین فرستادند، در روزگار خلافت یزید و زمانی بود كه حضرت قیام خویش را با رفتن به سوی مكه آغاز نموده و در آنجا اقامت گزیده بودند. در این زمان بود كه شیعیان در منزل سلیمان بنصَُرَد خُزاعِی گرد هم جمع شدند. سلیمان به آنان گفت كه حسین بنعلی از بیعت با یزید خودداری كرده و رهسپار مكه شده است و شما، شیعیان او و پدرش هستید، پس اگر میدانید كه او را یاری میكنید و با دشمنانش میجنگید، برایش نامه بنویسید؛ ولی اگر از ضعف و سستی خود میترسید، وی را فریب ندهید. آنان گفتند: نه، ما با دشمنانش میجنگیم و جانمان را در راهش فدا میكنیم. سلیمان گفت: پس برای آن حضرت نامه بنویسید. و آنها برای امام نامه نوشتند.[7]
همچنین حضرت پس از شروع قیام، در ابتدا به سوی كوفه حركت نكردند، بلكه به مكّه رفتند و تنها پس از دریافت نامههای مردم كوفه و اعزام جناب مسلم بنعقیل به سوی آنان و بیعت آنان با مسلم، به سمت كوفه حركت نمودند.[8] بنابراین اگر امام چنین قصدی داشتند و این موضوع در شكلگیری قیام حضرت دخالت داشت، دست كم آن را برای برخی از نزدیكان مثل محمّد بنحنفیّه، بازگو میكرد. در حالی كه چنین گزارشی در منابع تاریخی ثبت نشده است.
بنابراین اگر دعوت مردم كوفه نقشی در اصل قیام امام داشت، باید حضرت در ابتدا كه وی را به بیعت با یزید فراخواندند، آشكارا از بیعت طفره نمیرفت و آن چنان بیپرده یزید را فاسق و فاجر معرفی نمیكرد، بلكه لازم بود به نحوی امر بیعت را به تأخیر بیندازد تا از دعوت مردم كوفه با خبر شود و آمادگی آنان را برای حمایت از خود و قیام برضدّ حكومت احراز كند. اگر دعوت كوفیان نقشی در برپایی قیام حضرت داشت، دیگر این سخن حضرت معنایی نداشت كه بفرماید: اگر حتّی در دنیا جایگاه و پناهگاهی نداشته باشم، باز هم با یزید بیعت نخواهم كرد. بلكه باید میفرمود: اگر یاورانی داشته باشم، با یزید بیعت نخواهم كرد.
سوّم: اگر دعوت كوفیان در شكلگیری نهضت امام حسین نقش داشت، حضرت تا صد در صد و عملاً یقین به همراهی آنان پیدا نمیكرد، نمیبایست دعوتشان را اجابت میكرد. به تعبیر دیگر، امام باید در این باره به پیشنهاد نصیحتگران و دلسوزانی همچون عبدالله بنعباس عمل میكرد. ابنعباس وقتی تصمیم امام را مبنی بر رفتن به كوفه شنید، خدمت حضرت رسید و به ایشان گفت: اگر كوفیان امیرشان را كشتهاند و شهرشان را در اختیار خویش گرفته و دشمنانشان را از شهرشان بیرون كردهاند، به نزد آنان برو، امّا اگر فرماندارشان هنوز فرمانروایی میكند و عاملان او در شهرها از مردم مالیات میستانند و در این حال از شما دعوت به عمل آوردهاند، (در حقیقت) شما را به جنگ و كشت و كشتار دعوت كردهاند.[9]
چهارم: اگر بیعت كوفیان یكی از علل قیام امام بود، باید آن زمان كه حضرت از نقض بیعت كوفیان و شهادت مسلم بنعقیل و هانی بنعُرْوَه آگاه شد، از ادامه قیام منصرف شده و از باب اضطرار و حفظ جان، با یزید بیعت میكرد، چرا كه یاوران و همپیمانان خود را از دست داده بود و با وجود این شرایط، تكلیف از حضرت ساقط شده بود؛ در حالی كه بنابر گزارشهای تاریخی، امام از ادامة قیام خویش منصرف نشد، بلكه از رفتن به كوفه اجباراً منصرف شد. همچنانكه هنگام رویارویی با لشكر حرّ بنیزید در دو نوبت به آنان فرمود كه اگر شما مرا نمیخواهید من برمیگردم: یكی قبل از نماز ظهر بود كه خطاب به سپاهیان حرّ فرمودند: «اگر از آمدن من خشنود نیستید، به جایی كه از آنجا آمدهام، باز میگردم.»[10] و دیگری بعد از نماز عصر كه با لشكریان حرّ چنین سخن گفت:
«...اگر شما (از پذیرش حقّ ما ابا كنید و) نسبت به ما ناخشنود هستید و حقّ ما را نشناسید و رأی و خواستهتان درحال حاضر، غیر آن چیزی است كه در دعوتنامههایتان نوشتهاید و فرستادگانتان برای آن پیش من آمدند، من از آمدن به سوی شما منصرف میشوم».[11]
در این تعبیر امام باید دقّت نمود كه میفرماید: «اگر حقّ ما را نمیپذیرید و از نظر گذشتة خویش برگشتهاید، از آمدن به نزد شما منصرف میشوم». و نمیفرماید: از نهضت خویش دست برمیدارم. این امر نیز شاهد روشنی بر این ادّعا است كه دعوت عراقیان علّت برای انتخاب كوفه به عنوان مركزیّت قیام بوده است نه یكی از علل برپایی نهضت كربلا. بنابراین دعوت مردم كوفه و حركت امام به سوی آنان، در واقع یك امر فرعی بود كه در اثنای قیام پیش آمد، بدون آن كه در اصل شكلگیری نهضت حسینی نقشی داشته باشد، چنانكه پیمانشكنی آنان نیز در جلوگیری از ادامة نهضت حضرت هیچ تأثیری نداشت. در واقع امام حسین با پذیرش دعوت كوفیان و حركت به سوی آنان، به هر دو وظیفة خویش عمل كرد؛ یكی، استمرار امر به معروف و نهی از منكر در برابر حكومت فاسد و بدعتگذار اُموی و دیگری، اجابت دعوت شیعیانی كه به سبب فقدان رهبری شایسته، از وی خواستند كه امامت آنان را عهدهدار شود.
[1]. طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج5، ص352؛ ابنطاووس، اَلْمَلْهُوف علی قَتْلَی الطُّفُوف، ص104.
[2]. طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج5، ص353؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 38.
[3]. ابناعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص14؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج1، ص184.
[4]. طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج5، ص338؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج1، ص180؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 325 و 324.
[5]. ابناعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص 17؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج1، ص184؛ ابنطاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص99.
[6]. ابناعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمی، مقتلالحسین، ج1، ص188.
[7]. طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج5، ص352؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 36؛ طبرسی، إعْلامُ الوَرَیٰ بِأعْلامِ الهُدَیٰ، ص221؛ ابنطاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص103.
[8]. حتّی بر اساس برخی از گزارشهای معاصران، حضرت در ابتدای قیام، قصد رفتن به كوفه نداشته است، چنانكه در جواب محمّد بنحنفیه كه از احتمال كشته شدن حضرت اظهار نگرانی میكرد، فرمود: «من قصد رفتن به مكه دارم، اگر در آنجا امنیّت داشتم، میمانم، اگرنه، به درّهها و دشتها پناه میبرم تا ببینم چه میشود». (سلیمان بنابراهیم قندوزی، ینابیعالمودّة، تحقیق سیدعلی جمال اشرف حسینی، ج3، ص 54).
[9]. طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج5، ص384 ـ 383.
.[10] طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج5، ص401؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص79؛ طبرسی، إعْلامُ الوَرَیٰ بِأعْلامِ الهُدَیٰ، ص229.
[11]. طبری، تاریخ الامم و الملوك، ج5، ص402؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص80.
منبع : پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .