تبیان، دستیار زندگی

عبدالله ابن عباس

عبدالله ابن عباس راوی،چه شخصیتی دارد؟ آیا ائمه اطهار(ع) مؤیداویند؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عبدالله ابن عباس

 

پاسخ: عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف مكنّی به ابی العباس در نزدیكی شهر مكة مكرمه و در شعب ابی طالب آنگاه كه مسلمین و بنی هاشم در آن جا محصور بودند متولّد شد.
عبدالله بن عباس چند برادر غیر از خودش داشت كه نام یكی از آنها عبیدالله بن عباس بود كه در زمان خلافت امام حسن - علیه السلام- فرماندهی لشكر امام را عهده‌دار بود كه با تطمیع عمّال معاویه و نیرنگ آنها سپاه امام را ترك كرد و به سوی سپاه معاویه رفت. با اینكه سپاه معاویه دو فرزند او را كشته بودند، ولی او با این همه امام را رها كرد و به معاویه پیوست كه سستی عظیمی در سپاه امام به وجود آمد و یكی از اسباب شكست سپاه امام نیز همین علت بود. اما عبدالله بن عباس در كنار امیرالمؤمنین - علیه السلام- بود و یكی از شاگردان آن حضرت در علم تفسیر قرآن محسوب می‌شد و امام او را فرماندار بصره نموده بود؛ و یك بار او را نسبت به بدرفتاریش به بنی تمیم هشدار داد و نصیحت نمود.( نهج البلاغه، نامة 18 و 22 و 35)
به هر حال شكی نیست كه عبدالله بن عباس یكی از بزرگترین شخصیت های دنیای اسلام به ویژه در نیمه اول قرن اول هجری است كه در زمینه های مختلف علوم اسلامی همانند فقه و حدیث، تفسیر، تاریخ و حتی شعر و ادب عرب سرآمد بود. به گونه ای كه درباره او گفته شده است: «روزی می نشست و جز از فقه تدریس نمی كرد، و روزی تأویل و روزی از جنگ های رسول خدا(ص) و روزی از شعر و ادب عرب و روزی از ایام العرب سخن می گفت و هرگز ندیدم كه دانشمندی به حضور او بیاید مگر این كه برای او فروتنی كند و هر كس در هر چیزی از او سؤال می كرد او را بر آن دانشمند و آگاه می یافت(طبقات، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی، ج 2، ص 351. ابن سعد این عبارت را از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه نقل می كند) و او در علم تا آنجا پیش رفت كه ملقب به لقب بحر یعنی دریا شد(همان). او خود این همه توفیقات را در اثر دعای پیامبر خدا(ص) می داند كه برایش چنین دعا كرد: «اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل؛ خداوندا او را در دین فقیه گردان و علم تأویل (تفسیر) به او بیاموز»( همان و نیز طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30). و نیز این دعا از رسول خدا(ص) برای او نقل شده كه خداوندا او را حكمت بیاموز(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348). از سوی دیگر در محبت و دوستی فراوان این شخصیت عظیم نسبت به حضرت علی(ع) و فرزندانش جای هیچگونه بحث و شبهه ای نیست. چنین معروف است كه هنگامی كه از علم فراوان او در عجب ماندند، خواستند او را با علی(ع) مقایسه كنند، اما او پاسخ داد: نسبت علم من به علم علی(ع) همانند نسبت قطره ای باران به اقیانوس است(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 19). همو در كنار امام علی(ع) در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان شركت كرد و در جنگ جمل و صفین از فرماندهان لشكر امام(ع) به شمار می رفت(موسوعه طبقات الفقهاء، زیر نظر جعفر سبحانی، ج 1، ص 167؛ موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ، محمدی ری شهری و همكاران، ج 10، ص 189). او آنچنان مورد اعتماد حضرت علی(ع) بود كه بلافاصله پس از پیروزی در جنگ جمل، به عنوان والی بصره كه در آن زمان وضعیت حساسی داشت، برگزیده شد ( تاریخ الطبری، ج 5، ص 93) و در ماجرای صفین و در هنگام انتخاب نماینده و حكم برای ماجرای حكمیت، گزینه نخست حضرت علی(ع) او بود، اما خوارج و اشعث بن قیس این گزینه را نپذیرفتند و استدلال آنها چنین بود: «لافرق بینه و بین علی(ع)»( همان، ص 51) او در جنگ نهروان، در آغاز به عنوان نماینده حضرت علی(ع) با خوارج سخن گفت و با بیان شیوا و استدلالات محكم خود، سست بنیانی باورهایشان را آشكار ساخت به گونه ای كه تعداد زیادی از آنها دست از جنگ كشیدند(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 189). او پس از شهادت امام علی(ع) در كنار فرزندش امام حسن(ع) ماند و از اولین بیعت كنندگان با او بود و از سوی آن حضرت(ع) به سمت استانداری بصره منصوب شد(الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، ص 349). او در زمان حكومت معاویه در نزد وی از بازگویی حق و دفاع از حضرت علی(ع) باز نایستاد و با سخنان كوبنده خود او را زیر سؤال برد. چنین مشهور است كه ابن عباس در حالی كه نابینا شده بود در مجلس معاویه شركت كرد و معاویه با تمسخر از او پرسید: چرا شما بنی هاشم از ناحیه چشم (بصر) دچار آسیب می شوید. ابن عباس بلافاصله در جواب گفت: «به همان علت كه شما بنی امیه در بصیرت خود دچار آسیب می شوید»( موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167). و همین نابینایی به عنوان علت عدم حضور او در ركاب امام حسین(ع) در واقعه عاشورا یاد شده است(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 190). درباره برخورد او با امام حسن(ع) و امام حسین(ع) چنین نقل شده كه با آن كه از نظر سنی از آنها بزرگتر بود، ركاب اسب آن دو بزرگوار را هنگام سوار شدن بر اسب می گرفت(موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167.). اما با این همه سوالی كه به ذهن می آید این است كه پس چرا در زمان سقیفه از حضرت علی(ع) دفاع نكرد؟ باید به این نكته توجه داشت كه ، ابن عباس در زمان رحلت پیامبر خدا(ص) دارای موقعیت اجتماعی بارزی نبود، زیرا همانطور كه ذكر كردیم او در مكه و در شعب ابی طالب سه سال قبل از هجرت به دنیا آمده بود(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ج 12، ص 188) و در سال هشتم هجرت یعنی سال فتح مكه به مدینه رفته(همان) و ملازم حضرت پیامبر(ص) شد. بنابراین او در هنگام رحلت پیامبر(ص) تنها 13 یا 14 سال داشت كه تنها 2 الی 3 سال محضر پیامبر(ص) را درك كرده بود و در این زمان نه شخصیتی علمی به شمار می آمد و نه شخصیتی سیاسی. اما بر اثر هوش و درایت و نیز تلاش و پشتكار خود به جایی رسید(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 350) كه به عنوان یكی از مشاوران عمر بن خطاب در طول حكومتش گشت(موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 188.) تا جایی كه یكی از گزارشگران می گوید: «به ابن عباس فهم و دانش و تیزهوشی فراوان عنایت شده است و ندیدم كه عمر بن خطاب هیچ كس را بر او مقدم بدارد»( طبقات ابن سعد، ج 2، ص 353) و این مشاور، به گونه ای بود كه هنگامی كه ابن عباس در بستر بیماری افتاده بود، عمر او را عیادت كرد و به او گفت: «بیماری تو كار ما را مختل ساخته است»( همان.). و این توجه عمر به ابن عباس چنان بود كه برخی از صحابه همانند عبدالرحمن بن عوف به او اعتراض كرده و گفتند: فرزندان ما نیز مانند او هستند؛ اما عمر از ابن عباس دفاع كرده و ویژگی های او را به رخ عبدالرحمن بن عوف كشید(طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30.). اما این توجه عمر باعث نمی شد كه ابن عباس در دفاع از حق حضرت علی(ع) و بنی هاشم برای حكومت بعد از پیامبر(ص) كوتاهی كند، چنانچه هنگامی كه عمر علت رویگردانی قریش از بنی هاشم را جمع نشدن خلافت و نبوت در این خاندان دانست، ابن عباس با استدلال های محكم و از راه آیات قرآنی دیدگاه خود را پیرامون حق بودن بنی هاشم كه طبعا كاندیدایی جز حضرت علی(ع) نداشتند، بیان كرد به گونه ای كه عمر او را متهم به بدخواهی و كینه توزی نسبت به قریش كرد و در همین مجلس بود كه عمر به صورت گلایه سخن ابن عباس را یادآور شد كه معتقد به این بود كه خلافت از راه حسد و ظلم از بنی هاشم غصب شده است و ابن عباس ضمن تأیید این سخن، استدلال های خود را بیان كرد و نزدیكی خاندان خود نسبت به پیامبر(ص) را بیان كرد و استدلال های او چنان محكم بود كه پس از بیرون رفتنش از مجلس، عمر رو به اطرافیان كرده و چنین گفت: «واها لابن عباس! ما رأیته لاحی احدا قط الا خصمه؛ چه عجیب است این ابن عباس! هرگز ندیدم با كسی درافتد، مگر این كه او را محكوم كند»( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 122، ص 52 - 55). همچنین هنگامی كه عمر در اواخر حیات خود از سرگردانی اش در امر جانشینی خود در نزد ابن عباس سخن می گفت: او فضایل حضرت علی(ع) همچون جهادش در راه خدا، پیشینه اش در اسلام، نزدیكی اش به پیامبر خدا(ص) و علم فراوانش را به عمر یادآور شده و او را مناسبترین فرد برای تصدی خلافت دانست(همان، ص 51). اما عمر این خیرخواهی را نپذیرفت و عاقبت برگزیده شدن خلیفه را موكول به شورایی شش نفره نمود كه یكی از آنها حضرت علی(ع) بود. ابن عباس هنگامی كه این تركیب و توصیه های عمر را دید، با تیزبینی خطاب به حضرت علی(ع) گفت: «خلافت از دست ما بیرون رفت، این مرد (عمر) می خواهد خلافت به عثمان برسد»( همان، ج 1، ص 189). طرفداری ابن عباس از حضرت علی(ع) چنان برای عمر آشكار شده بود كه علی رغم محبت فراوان نسبت به او، هیچگاه مسؤولیت سنگینی به او واگذار نكرد و چنین نقل شده كه زمانی او را برای فرمانداری ولایت حمص در نظر گرفته بود، اما به سرعت پشیمان شد با این استدلال كه ابن عباس با توجه به دیدگاهش در مورد حقانیت خلافت بنی هاشم، ممكن است حمصیان را منحرف سازد. با این حال ورود او در دستگاه خلافت نمی تواند ضربه ای به شخصیت او وارد سازد، زیرا با توجه به ورود اصحاب خاص حضرت علی(ع) به این دستگاه و همكاری آنان با حاكمان می توانیم به این نتیجه كلی برسیم كه این همكاری با رضایت و تأیید آن حضرت (ع) بوده است و لااقل هیچ منعی از سوی حضرت(ع) نسبت به این كار دیده و شنیده نشده است. چگونه می توان پذیرفت كه عمار آن یار با وفای حضرت علی(ع) كه لحظه ای در دفاع از حق حضرت(ع) كوتاهی نكرد، بدون رضایت و تأیید آن حضرت(ع) استانداری كوفه را از سوی عمر بپذیرد(اخبار الطوال، دینوری، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 164 و پس از آن) و یا سلمان كه به واسطه نزدیكی اش به پیامبر(ص) و خاندانش از اهل بیت(ع) دانسته شده و به سلمان محمدی مشهور شد، در فتح ایران شركت كند و پس از فتح ولایتمداری مدائن را قبول كند(تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 37.) و ...
نتیجه این كه دلیل معتبری در دست نیست كه وی بالاخص در آخر عمرش از علی - علیه السلام- بریده باشد، اما او با معاویه مذاكراتی داشته است، همان‌طوری كه سایر یاران علی - علیه السلام- با معاویه مذاكراتی داشته‌اند و اینها دلیل نمی‌شود كه بگوییم او در آخر عمر به معاویه پیوسته باشد ولی برادرش عبیدالله به معاویه پیوست و به امام حسن - علیه السلام- خیانت كرد.

منبع : پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .