روش های تبلیغ شیطان پرستی
روشن است که بسیاری از مشکلات روانی و روحی بشر مدرن، ریشه در بنیانهای تمدن غربی دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1396/11/10 ساعت 16:03
شیطان گرایان با ادعای ناتوانی خدا در اجابت خواستهها، به تبلیغ ایده شیطان گرایی میپردازند. آنها چنین توضیح میدهند؛ «شما برای حل مشکلات زندگی خود، هر روز دست به دعا بر میدارید و از خدا کمک میخواهید. اما خدا نه فقط مشکلات شما را بر طرف نمیکند، بلکه هر روز مشکلات جدیدی بر سر راهتان قرار میدهد. پس آنتی تز خداوند یعنی شیطان، می-تواند پناهگاه شما واقع شود.»
در استدلال بالا آنچه که بیش از همه نیاز به بازخوانی و اصلاح دارد، «مفهوم دعا» است. روشن است که بسیاری از مشکلات روانی و روحی بشر مدرن، ریشه در بنیانهای تمدن غربی دارد. انتظار از خدا و دست روی دست گذاشتن و اکتفا به چند جمله به عنوان دعا برای حل چنین مشکلاتی، عملی کودکانه است که هیچ قرابتی با مفهوم متعالی دعا ندارد.
خداوند هیچ گاه وعده نداده است که تمام درخواستهایی که انسانها دارند ـ از هر نوع و مدلی که باشد ـ همه را خداوند به صورت فوری عملی میکند. اصولا چنین برداشتی از دعا، با نگاه اومانیستی سازگار است نه با نگرش دینی و وحیانی. در بینش اومانیستی، همه چیز باید خود را در خدمت خوشی و راحتی انسان قرار دهد و حتی خدا هم باید سهمی در این مسیر بعهده بگیرد و در اجرای فرمان انسان ـ که نامش را دعا میگذارند ـ کوتاهی نکند و اگر او در اجرای خواهش های انسان تاخیر کند، پس صلاحیت این که در زندگی انسان شانی به او سپرده شود از او برداشته می شود.
در نگرش دینی و وحیانی ، انسان از آنجا ماموریتی الهی به او واگذار شده، لازم است با مدد گرفتن از اختیار و اراده خود، نیروهای خود را جهت تعالی معنوی خود و تکامل اجتماع به کارگیرد و صد البته در آن صورت خداوند هم امکانات خویش را جهت تحقق چنین هدفی بسیج مینماید . چنین انسانی از آن جا که هم غایتی الهی را اختیار نموده و هم استعدادها و امکانات را ه خدمت گرفته است، باید برای تسریع در پیمودن راه از خداوند اسستمداد نماید و دعا در چنین فرایندی معنا خواهد یافت.
جوانان معمولا احساس ترس را با رفتارهای «ضد ترس» دفع میکنند. رفتارهای ضد ترس، به طور غیر مستقیم و در قالب رفتارهای خطرناک و ریسک پذیرانه نمود مییابد. آنچه برای جوان حیاتی است، تسلط بر اضطراب ناشی از ترس و تردید است. بعضی از جوانان به مواد مخدر و الکل پناه میبرند، پارهای دیگر سراغ قدرتهای ماورایی میروند.
اینجاست که بزرگترین جذابیت شیطان پرستی ـ در قالب یک راه حل عملی ـ خود را نشان میدهد و آن هم «وعده قدرت» است. شیطان پرستی از آن جا که به نیرویی به نام شیطان دعوت میکند و این نیرو را دارای قدرتهای بیپایان معرفی می-کند، به پیروان خود وعده «قدرت مند بودن» میدهد. در آیین شیطان پرستی از دو طریق، «زیست مقتدرانه» به عنوان هدف مورد تعقیب قرار میگیرد. از یک سو احساس گناه و پشیمانی برداشته می شود(رفع مانع درونی) و از سوی دیگر رو آوردن به قدرتهای شیطان (نشان دادن یک نقطه اتکاء بیروانی) مورد تاکید قرار می گیرد. نگاهی به وضعیت روانی افرادی که گرایش به شیطان گرایی داشتهاند و دوره ای را در این جریان سپری نموده اند، نشان می دهد که برای این افراد عناوینی هم چون گناه و خلاف و انحراف اساسا مطرح نیست. به همین جهت احساس ندامت و پشیمانی هم ایجاد نمی شود. کسانی که قبل از ورود به شیطان پرستی ترسهای سرکوب شده داشتهاند، با دو فرایند فوق احساس بهبود و تسکین پیدا می-کنند. رفع مانع درونی از طریق دستکاری در تصورات تعقیب می شود؛ چرا که از یک سو گناهان رایج در مسیحیت (حسد، زنا، ترس...) نه فقط عصیان و لغزش معرفی نمیشوند، بلکه پرداختن به اینها از آن جا که اقتضاء وجود آدمی است، «مطلوب» معرفی میشود و از سوی دیگر «وعده قدرت» به عنوان پادزهر تمامی مشکلات ناشی از ترس سرکوب شده قبلی، جذابیت ویژهای خواهد دشت. بماند که راهکارهای عملی دیگر هم چون استفاده از مواد مخدر و توهم زا در شیطان پرستی تجویز میشود و حتی راهکاری همچون خودکشی که نهاییترین روش فرار از ترسها و اوهام و نجات از آشفتگی-هاست، در شیطان پرستی مورد تایید قرار گرفته است.
از مجموع مطالب بالا این نکته بدست آمد که شیطان پرستی برای بسیاری از جوانان غربی، نوعی فرار از مشکلات روانی و گریز ازتهدیدات اجتماعی در زندگی ماشینی است.
آنتوان لاوی سیر مطالب را به گونهای پیش میبرد که خواننده به این نتیجه برسد شیطان پرستی تنها گزینه منطقی برای یک جوان امریکایی است. وی چنان این عقیده را با قوت مطرح میکند که مدعی میشود اگر کسی شیطان پرستی را در پیش نگیرد، یقیناً مشکل روانی یا فکری دارد.
مهمترین ایده و فرضیهای که لاوی در کتابش مطرح میکند «تقابل دیانت و لذت» است. لاوی با اصرار مدعی می شود که هر کس مذهب و دین داری را انتخاب کند، باید لذت و خوشی و پویایی را کنار بگذارد. وی میگوید؛ ما در عالم خارج، انسان مسیحی که از زندگی خود لذت ببرد، سراغ نداریم و انسانها باید بین لذت و دیانت یکی را انتخاب نماید.
دومین فرضیهای که لاوی میپذیرد «شرارت آمیز بودن وجود انسان» است. وی میگوید: شرارت و بدی و کینه و نفرت، نه فقط لازمه ذات انسان و اقتضای وجود اویند، بلکه اتفاقاً این بُعد ـ خشونت و بدی ـ بر سایر ساحت های وجودی انسان حکومت دارد و حاکمیتِ شر بر قوای وجودی انسان، نه یک غلبه عادی که اصولا «شرارت، تمام حقیقت انسان» است. بنابراین فرار از شرارت و بدی، روی گردانی از حقیقتِ وجودیِ انسان است و این عمل بسان این است که کسی تلاش کند شوری را از نمک بگیرد. بنابراین خشونت نه تنها ارثی که ذاتیِ انسان است و به همین جهت استفاده از خشونت هم طبیعی است، چرا که خشم پدیدهای غریزی و کاملا طبیعی است. لاوی خشم را علامت سلامت روانی میشمارد و با تمسخرِ مسیحیت، به مریدان خود سفارش میکند، اگر کسی به شما سیلی بزند نه تنها سکوت نکنید، بلکه خشم خود را به تمامه ابرازکنید و به اقتضای حکم طبیعت خود، با سیلی محکمتری جواب او را بدهید. پذیرش نگرش لاوی در مورد «ماهیت خشن انسان» به این جا ختم میشود که شیطان که نماد شرارت و طغیان است، غایت سلوک معنوی معرفی میشود، چرا که انسان آرمانی، کسی است که به اقتضای وجودی خود سیر کرده است و به عبارت دقیق «انسان فعلیت یافته، شیطانی بزرگ است». تاکید برجنبه تاریک وجود انسان توسط لاوی، با همین قصد است که اسوه بودن شیطان و مرجع بودنش برای انسانها را تثبیت نماید و در نتیجه انسانها بپذیرند که تکامل آنها در شیطنت طبیعی و شیطانی زیستن است؛ چرا که شیطان همان بخشی از وجود انسانهاست که قابل تغییر نیست.
نباید فراموش کرد که نگرش لاوی در مورد «حقیقت انسان» هم غیر دینی است و هم غیر واقعی.
چرا که انسان هرچند بنا به «اقتضای انسان بودن» در درون خود، متضاد خلق شده است و برخوردار از گرایش مادی و الهی است، اما حقیقتِ انسان، همان بعد ملکوتی او که جنبه نورانی وجود اوست، میباشد. برخلاف لاوی که جنبه تاریک وجودانسان را تمام حقیقت او میداند، متون دینی هر چند گرایشهای طبیعی و غریزی انسان را انکار نمیکنند، اما حقیقت انسان را همان روح ملکوتی او معرفی میکند که پرتوی از روح الهی است. گرایشهای مادی باید باشند؛ چرا که اگر نباشند، انسان در آن صورت انسان نخواهد بود، بلکه فرشته و ملک خواهد بود. خداوند چنین گرایشهایی را در درون انسان تعبیه نموده است که انسان با پرداختن به حقیقت خود یعنی همان نفخه الهی (دقت شود!) راه سعادت ابدی خود را بپیماید. بگذریم آن چه که لاوی، «شرارت» معرفی معرفی میکند، فقط میل و گرایش است که همان «امکان انتخاب بدی» است نه «غلبه شرارت».
با تبیین و تفسیری که لاوی در این باب عرضه میکند، اصولا مفاهیم بدی و خوبی، «قلب ماهیت » میشوند؛ یعنی حسادت، تکبر ، زنا و ... که هم در ادیان الهی مذموم معرفی شدهاند و هم عقل سالم، مذموم و مرجوح بودن آنها را میپذیرد، در کتاب انجیل شیطانی به ضد خود تبدیل می گردند و به عنوان مطلوب و «مقتضای سرشت» معرفی میشوند و «دعوت به شر» اساسا به عنوان «فرایند زیست طبیعی» و «الگوی زندگی متعالی» مورد تاکید قرار میگیرد و زنا نه یک انحراف که یک عمل فطری تلقی میشود و احساس گناه به هیجان مثبت تبدیل میشود. با همین نگاه است که وی ادعا میکند «عذاب وجدان» و «احساس گناه» همیشه با «ایمان مذهبی» آمیخته بوده و اگر کسی میخواهد از «عذابِ فرساینده وجدان » نجات یابد باید از ادیان دست بر دارد و به شیطان پرستی روی آورد.
لاوی از یک طرف با این ادعا که دین نمیتواند به تمامی نیازهای انسان پاسخ گوید، ادیان الهی را ناکارآمد معرفی میکند و تلاش میکند مخاطب هرچه بیشتر نسبت به ادیان توحیدی بد بینتر شود و تصویری کاملا منفی از ادیان پیدا کند. از طرف دیگر وی به چیزی دعوت میکند که ضد ادیان است. ترفندی که لاوی برای اثبات شیطان پرستی مورد استفاده قرار داده چیزی است که در روان شناسی به آن «تقویت منفی» گفته میشود؛ یعنی «از کار انداختن ضد». مثال معروف آن برای دعوت به بهشت ایجاد ترس نسبت به جهنم است که مخاطب از ترس عذاب به بهشت توجه کند. لاوی بدون آن که تلاش کند کارآمدی و کارآیی شیطان پرستی را اثبات کند، با ساختن تصویری منفی از ادیان، مطلوبِ خود ـ کارآمدی شیطان پرستی ـ را به ذهن مخاطب القاء میکند.
وی برای اثبات «اقتدار شیطانی» از همین ترفند استفاده میکند، یعنی با این ادعا که مسیحیان افرادی ضعیف هستند و کسانی اند که «وقتی به یک طرف صورتشان سیلی بخورد، طرف دیگر صورتشان را جلو میآورند»؛ ادعا میکند که شیطان پرستی آیین اقتدار است، چون به پیروان خود یاد میدهد که قوی و نیرومند باشند. وی بدون آن که به خود زحمت دهد و بگوید که کدام اقتدار و قدرت از ناحیه شیطان به هواداران شیطان داده میشود، با پرداختن به ضعف مسیحیان، اقتدار یک فرد شیطان گرا را نتیجه میگیرد.
نباید فراموش کرد که آن چه باعث می شود وعده قدرت توسط لاوی با اقبال مواجه شود، بستر های اجتماعی است که در سایه تداوم نظام سرمایه داری در جوامع غربی شکل گرفته است. این بستر به ایجاد یک عطش دامن زده است و آن هم چیزی نیست جز نیاز جوانان به «حیات مقتدرانه». امروزه در غرب جوانان در مشکلات شخصی خود گرفتار شدهاند و احساس ناکامی و شکست و دلسردی بر زندگی آنها سایه انداخته است. بدیهی است که چنین احساسی ، بستری آماده برای دعوت به اقتدار است.
جوانان غربی در کانون خانواده، استواری و استحکام و امنیت را تجربه نکرده اند و در نتیجه از امنیت روانی و لذت مهروزی و عطوفت در خانواده بهره ای نبرده اند و از طرف دیگر احساس درماندگی و ناکامی و ضعف را در حاشیه زندگی ماشینی به خوبی لمس کرده اند و از همه مهم تر خود را از تغییر محیط ناتوان میبینند. طبیعی است که چنین زمینه روانی، زمینه مساعدی برای دعوت به «امنیت» و «قدرت» است. در چنین شرایطی انسان ها حتی به «توهم اقتدار» و «خیال قدرت» هم راضیاند. آنچه آنها به آن نیاز فوری دارند، احساس امنیت و تصویری مطمئن از شخصیت خود است، نه اعتماد به نفس واقعی و نه اقتدار حقیقی. آن چه در شیطان پرستی برجسته می شود، پرداختن به این نیاز و انگشت نهادن بر درد جوانان است. شیطان پرستی تلاش می کند که نشان دهد درک درستی از چنین کمبودی دارد؛ به همین علت سران جریان شیطانی مدام به مشکلات اجتماعی و ناکامی های جوانان و محرومیت های آنان اشاره می کنند و با زبان های مختلف این درد را تکرار میکنند. نشان مشکی به عنوان نماد ظلم و تجاوز در عالم و انتخاب این رنگ به عنوان رنگ شیطانی از طرف لاوی درکتاب انجیل شیطانی، با همین هدف صورت گرفته است. در فیلم گابریل که همان جبرائیل است، حتی فرشته ها هم درمانده و شکست خورده به تصویر کشیده می شوند و تمامی صحنه های فیلم با تاریکی آمیخته است و نشانی از نور و عدالت به چشم نمی خورد. البته در این محصول هالیودی، از آن جا که تمام قدرت و قوا از آن شیطان است؛ دست یافتن به زندگی مقتدرانه در ارتباط گرفتن با شیطان معرفی می شود و در نهایت، خاتمه دادن به آشفتگی ها و سامان دادن به نابسامانی ها فقط از شیطان انتظار می رود.
در مرام شیطان پرستی، از آن جا که راهی برای اقتدار باطنی و قدرت حقیقی نشان داده نمی شود، در انتظار «اقتدار» نشستن هم می تواند رضایت بخش باشد. شیطان پرستی «باور به قدرتمند بودن» را به جای «قدرت حقیقی» مینشاند و صد البته این فرایند میتواند سرپوشی بر نقاط ضعف و ناکامی یاران شیطان باشد. لاوی از دیگران میخواهد با ایجاد رعب و وحشت در دل مخالفین، برای خود اقتدار به ارمغان آورند و احساس گناه که عامل رنجش درونی است را کنار بگذارند و با پرداختن به گناه، هیجانات مثبت خود را تقویت کنند و با کنار گذاشتن دین، به عذاب وجدان خود خاتمه دهند. در شیطان پرستی حتی توان فریب والدین و گول زدن دیگران نه تنهایک ارزش که شعبهای از اقتدار معرفی میشود. پیروان شیطان، مراسم سری و راز آلود در شیطان پرستی را نوعی از دانش اقتدار ارزیابی میکنند. بماند که در شیطان پرستی بالاترین عامل اقتدار که همان استفاده از قدرت شیطان و تمسک به نیروهای شگرف شیطان است، در صدر تمام نیروها و به عنوان سمبلی از «اقتدار کامل» معرفی و تبلیغ میشود.
منبع:پرسمان
در استدلال بالا آنچه که بیش از همه نیاز به بازخوانی و اصلاح دارد، «مفهوم دعا» است. روشن است که بسیاری از مشکلات روانی و روحی بشر مدرن، ریشه در بنیانهای تمدن غربی دارد. انتظار از خدا و دست روی دست گذاشتن و اکتفا به چند جمله به عنوان دعا برای حل چنین مشکلاتی، عملی کودکانه است که هیچ قرابتی با مفهوم متعالی دعا ندارد.
خداوند هیچ گاه وعده نداده است که تمام درخواستهایی که انسانها دارند ـ از هر نوع و مدلی که باشد ـ همه را خداوند به صورت فوری عملی میکند. اصولا چنین برداشتی از دعا، با نگاه اومانیستی سازگار است نه با نگرش دینی و وحیانی. در بینش اومانیستی، همه چیز باید خود را در خدمت خوشی و راحتی انسان قرار دهد و حتی خدا هم باید سهمی در این مسیر بعهده بگیرد و در اجرای فرمان انسان ـ که نامش را دعا میگذارند ـ کوتاهی نکند و اگر او در اجرای خواهش های انسان تاخیر کند، پس صلاحیت این که در زندگی انسان شانی به او سپرده شود از او برداشته می شود.
در نگرش دینی و وحیانی ، انسان از آنجا ماموریتی الهی به او واگذار شده، لازم است با مدد گرفتن از اختیار و اراده خود، نیروهای خود را جهت تعالی معنوی خود و تکامل اجتماع به کارگیرد و صد البته در آن صورت خداوند هم امکانات خویش را جهت تحقق چنین هدفی بسیج مینماید . چنین انسانی از آن جا که هم غایتی الهی را اختیار نموده و هم استعدادها و امکانات را ه خدمت گرفته است، باید برای تسریع در پیمودن راه از خداوند اسستمداد نماید و دعا در چنین فرایندی معنا خواهد یافت.
وعده اقتدار
شیطان پرستی امروزه در غرب برای گروهی از جوانان جذابیت دارد. این جذابیت نه از آن جهت که ذاتا مطلوب است، بلکه از آن حیث که «نقش جایگزین» را در پر نمودن خلاها به دست گرفته، مورد توجه و اقبال جوانان و نوجوانان است. در کشورهای صنعتی، افزایش پیچیدگی اجتماعی و رشد تکنولوژی از یک طرف و تغییرات سریع جسمی و جنسی از طرف دیگر، از آن جا که با نوعی ابهام و نگرانی نسبت به آینده همراه است، باعث احساس نگرانی، ترس و وحشت در میان جوانان شده است.جوانان معمولا احساس ترس را با رفتارهای «ضد ترس» دفع میکنند. رفتارهای ضد ترس، به طور غیر مستقیم و در قالب رفتارهای خطرناک و ریسک پذیرانه نمود مییابد. آنچه برای جوان حیاتی است، تسلط بر اضطراب ناشی از ترس و تردید است. بعضی از جوانان به مواد مخدر و الکل پناه میبرند، پارهای دیگر سراغ قدرتهای ماورایی میروند.
اینجاست که بزرگترین جذابیت شیطان پرستی ـ در قالب یک راه حل عملی ـ خود را نشان میدهد و آن هم «وعده قدرت» است. شیطان پرستی از آن جا که به نیرویی به نام شیطان دعوت میکند و این نیرو را دارای قدرتهای بیپایان معرفی می-کند، به پیروان خود وعده «قدرت مند بودن» میدهد. در آیین شیطان پرستی از دو طریق، «زیست مقتدرانه» به عنوان هدف مورد تعقیب قرار میگیرد. از یک سو احساس گناه و پشیمانی برداشته می شود(رفع مانع درونی) و از سوی دیگر رو آوردن به قدرتهای شیطان (نشان دادن یک نقطه اتکاء بیروانی) مورد تاکید قرار می گیرد. نگاهی به وضعیت روانی افرادی که گرایش به شیطان گرایی داشتهاند و دوره ای را در این جریان سپری نموده اند، نشان می دهد که برای این افراد عناوینی هم چون گناه و خلاف و انحراف اساسا مطرح نیست. به همین جهت احساس ندامت و پشیمانی هم ایجاد نمی شود. کسانی که قبل از ورود به شیطان پرستی ترسهای سرکوب شده داشتهاند، با دو فرایند فوق احساس بهبود و تسکین پیدا می-کنند. رفع مانع درونی از طریق دستکاری در تصورات تعقیب می شود؛ چرا که از یک سو گناهان رایج در مسیحیت (حسد، زنا، ترس...) نه فقط عصیان و لغزش معرفی نمیشوند، بلکه پرداختن به اینها از آن جا که اقتضاء وجود آدمی است، «مطلوب» معرفی میشود و از سوی دیگر «وعده قدرت» به عنوان پادزهر تمامی مشکلات ناشی از ترس سرکوب شده قبلی، جذابیت ویژهای خواهد دشت. بماند که راهکارهای عملی دیگر هم چون استفاده از مواد مخدر و توهم زا در شیطان پرستی تجویز میشود و حتی راهکاری همچون خودکشی که نهاییترین روش فرار از ترسها و اوهام و نجات از آشفتگی-هاست، در شیطان پرستی مورد تایید قرار گرفته است.
از مجموع مطالب بالا این نکته بدست آمد که شیطان پرستی برای بسیاری از جوانان غربی، نوعی فرار از مشکلات روانی و گریز ازتهدیدات اجتماعی در زندگی ماشینی است.
نگاهی به انجیل شیطانی
کتاب انجیل شیطانی شامل مقالاتی است که بیشتر آنها جهت مقابله با آیین مسیحیت نوشته شده است. بخش آخر آن شامل مراسم و آداب و مناسکی است که به اعتقاد لاوی باید جهت تسلط بر زمین و تجربه حیات مقتدرانه و آزاد، باید از آن بهره برد.آنتوان لاوی سیر مطالب را به گونهای پیش میبرد که خواننده به این نتیجه برسد شیطان پرستی تنها گزینه منطقی برای یک جوان امریکایی است. وی چنان این عقیده را با قوت مطرح میکند که مدعی میشود اگر کسی شیطان پرستی را در پیش نگیرد، یقیناً مشکل روانی یا فکری دارد.
مهمترین ایده و فرضیهای که لاوی در کتابش مطرح میکند «تقابل دیانت و لذت» است. لاوی با اصرار مدعی می شود که هر کس مذهب و دین داری را انتخاب کند، باید لذت و خوشی و پویایی را کنار بگذارد. وی میگوید؛ ما در عالم خارج، انسان مسیحی که از زندگی خود لذت ببرد، سراغ نداریم و انسانها باید بین لذت و دیانت یکی را انتخاب نماید.
دومین فرضیهای که لاوی میپذیرد «شرارت آمیز بودن وجود انسان» است. وی میگوید: شرارت و بدی و کینه و نفرت، نه فقط لازمه ذات انسان و اقتضای وجود اویند، بلکه اتفاقاً این بُعد ـ خشونت و بدی ـ بر سایر ساحت های وجودی انسان حکومت دارد و حاکمیتِ شر بر قوای وجودی انسان، نه یک غلبه عادی که اصولا «شرارت، تمام حقیقت انسان» است. بنابراین فرار از شرارت و بدی، روی گردانی از حقیقتِ وجودیِ انسان است و این عمل بسان این است که کسی تلاش کند شوری را از نمک بگیرد. بنابراین خشونت نه تنها ارثی که ذاتیِ انسان است و به همین جهت استفاده از خشونت هم طبیعی است، چرا که خشم پدیدهای غریزی و کاملا طبیعی است. لاوی خشم را علامت سلامت روانی میشمارد و با تمسخرِ مسیحیت، به مریدان خود سفارش میکند، اگر کسی به شما سیلی بزند نه تنها سکوت نکنید، بلکه خشم خود را به تمامه ابرازکنید و به اقتضای حکم طبیعت خود، با سیلی محکمتری جواب او را بدهید. پذیرش نگرش لاوی در مورد «ماهیت خشن انسان» به این جا ختم میشود که شیطان که نماد شرارت و طغیان است، غایت سلوک معنوی معرفی میشود، چرا که انسان آرمانی، کسی است که به اقتضای وجودی خود سیر کرده است و به عبارت دقیق «انسان فعلیت یافته، شیطانی بزرگ است». تاکید برجنبه تاریک وجود انسان توسط لاوی، با همین قصد است که اسوه بودن شیطان و مرجع بودنش برای انسانها را تثبیت نماید و در نتیجه انسانها بپذیرند که تکامل آنها در شیطنت طبیعی و شیطانی زیستن است؛ چرا که شیطان همان بخشی از وجود انسانهاست که قابل تغییر نیست.
نباید فراموش کرد که نگرش لاوی در مورد «حقیقت انسان» هم غیر دینی است و هم غیر واقعی.
چرا که انسان هرچند بنا به «اقتضای انسان بودن» در درون خود، متضاد خلق شده است و برخوردار از گرایش مادی و الهی است، اما حقیقتِ انسان، همان بعد ملکوتی او که جنبه نورانی وجود اوست، میباشد. برخلاف لاوی که جنبه تاریک وجودانسان را تمام حقیقت او میداند، متون دینی هر چند گرایشهای طبیعی و غریزی انسان را انکار نمیکنند، اما حقیقت انسان را همان روح ملکوتی او معرفی میکند که پرتوی از روح الهی است. گرایشهای مادی باید باشند؛ چرا که اگر نباشند، انسان در آن صورت انسان نخواهد بود، بلکه فرشته و ملک خواهد بود. خداوند چنین گرایشهایی را در درون انسان تعبیه نموده است که انسان با پرداختن به حقیقت خود یعنی همان نفخه الهی (دقت شود!) راه سعادت ابدی خود را بپیماید. بگذریم آن چه که لاوی، «شرارت» معرفی معرفی میکند، فقط میل و گرایش است که همان «امکان انتخاب بدی» است نه «غلبه شرارت».
با تبیین و تفسیری که لاوی در این باب عرضه میکند، اصولا مفاهیم بدی و خوبی، «قلب ماهیت » میشوند؛ یعنی حسادت، تکبر ، زنا و ... که هم در ادیان الهی مذموم معرفی شدهاند و هم عقل سالم، مذموم و مرجوح بودن آنها را میپذیرد، در کتاب انجیل شیطانی به ضد خود تبدیل می گردند و به عنوان مطلوب و «مقتضای سرشت» معرفی میشوند و «دعوت به شر» اساسا به عنوان «فرایند زیست طبیعی» و «الگوی زندگی متعالی» مورد تاکید قرار میگیرد و زنا نه یک انحراف که یک عمل فطری تلقی میشود و احساس گناه به هیجان مثبت تبدیل میشود. با همین نگاه است که وی ادعا میکند «عذاب وجدان» و «احساس گناه» همیشه با «ایمان مذهبی» آمیخته بوده و اگر کسی میخواهد از «عذابِ فرساینده وجدان » نجات یابد باید از ادیان دست بر دارد و به شیطان پرستی روی آورد.
تقویت منفی
لاوی از یک طرف با این ادعا که دین نمیتواند به تمامی نیازهای انسان پاسخ گوید، ادیان الهی را ناکارآمد معرفی میکند و تلاش میکند مخاطب هرچه بیشتر نسبت به ادیان توحیدی بد بینتر شود و تصویری کاملا منفی از ادیان پیدا کند. از طرف دیگر وی به چیزی دعوت میکند که ضد ادیان است. ترفندی که لاوی برای اثبات شیطان پرستی مورد استفاده قرار داده چیزی است که در روان شناسی به آن «تقویت منفی» گفته میشود؛ یعنی «از کار انداختن ضد». مثال معروف آن برای دعوت به بهشت ایجاد ترس نسبت به جهنم است که مخاطب از ترس عذاب به بهشت توجه کند. لاوی بدون آن که تلاش کند کارآمدی و کارآیی شیطان پرستی را اثبات کند، با ساختن تصویری منفی از ادیان، مطلوبِ خود ـ کارآمدی شیطان پرستی ـ را به ذهن مخاطب القاء میکند.وی برای اثبات «اقتدار شیطانی» از همین ترفند استفاده میکند، یعنی با این ادعا که مسیحیان افرادی ضعیف هستند و کسانی اند که «وقتی به یک طرف صورتشان سیلی بخورد، طرف دیگر صورتشان را جلو میآورند»؛ ادعا میکند که شیطان پرستی آیین اقتدار است، چون به پیروان خود یاد میدهد که قوی و نیرومند باشند. وی بدون آن که به خود زحمت دهد و بگوید که کدام اقتدار و قدرت از ناحیه شیطان به هواداران شیطان داده میشود، با پرداختن به ضعف مسیحیان، اقتدار یک فرد شیطان گرا را نتیجه میگیرد.
نباید فراموش کرد که آن چه باعث می شود وعده قدرت توسط لاوی با اقبال مواجه شود، بستر های اجتماعی است که در سایه تداوم نظام سرمایه داری در جوامع غربی شکل گرفته است. این بستر به ایجاد یک عطش دامن زده است و آن هم چیزی نیست جز نیاز جوانان به «حیات مقتدرانه». امروزه در غرب جوانان در مشکلات شخصی خود گرفتار شدهاند و احساس ناکامی و شکست و دلسردی بر زندگی آنها سایه انداخته است. بدیهی است که چنین احساسی ، بستری آماده برای دعوت به اقتدار است.
جوانان غربی در کانون خانواده، استواری و استحکام و امنیت را تجربه نکرده اند و در نتیجه از امنیت روانی و لذت مهروزی و عطوفت در خانواده بهره ای نبرده اند و از طرف دیگر احساس درماندگی و ناکامی و ضعف را در حاشیه زندگی ماشینی به خوبی لمس کرده اند و از همه مهم تر خود را از تغییر محیط ناتوان میبینند. طبیعی است که چنین زمینه روانی، زمینه مساعدی برای دعوت به «امنیت» و «قدرت» است. در چنین شرایطی انسان ها حتی به «توهم اقتدار» و «خیال قدرت» هم راضیاند. آنچه آنها به آن نیاز فوری دارند، احساس امنیت و تصویری مطمئن از شخصیت خود است، نه اعتماد به نفس واقعی و نه اقتدار حقیقی. آن چه در شیطان پرستی برجسته می شود، پرداختن به این نیاز و انگشت نهادن بر درد جوانان است. شیطان پرستی تلاش می کند که نشان دهد درک درستی از چنین کمبودی دارد؛ به همین علت سران جریان شیطانی مدام به مشکلات اجتماعی و ناکامی های جوانان و محرومیت های آنان اشاره می کنند و با زبان های مختلف این درد را تکرار میکنند. نشان مشکی به عنوان نماد ظلم و تجاوز در عالم و انتخاب این رنگ به عنوان رنگ شیطانی از طرف لاوی درکتاب انجیل شیطانی، با همین هدف صورت گرفته است. در فیلم گابریل که همان جبرائیل است، حتی فرشته ها هم درمانده و شکست خورده به تصویر کشیده می شوند و تمامی صحنه های فیلم با تاریکی آمیخته است و نشانی از نور و عدالت به چشم نمی خورد. البته در این محصول هالیودی، از آن جا که تمام قدرت و قوا از آن شیطان است؛ دست یافتن به زندگی مقتدرانه در ارتباط گرفتن با شیطان معرفی می شود و در نهایت، خاتمه دادن به آشفتگی ها و سامان دادن به نابسامانی ها فقط از شیطان انتظار می رود.
در مرام شیطان پرستی، از آن جا که راهی برای اقتدار باطنی و قدرت حقیقی نشان داده نمی شود، در انتظار «اقتدار» نشستن هم می تواند رضایت بخش باشد. شیطان پرستی «باور به قدرتمند بودن» را به جای «قدرت حقیقی» مینشاند و صد البته این فرایند میتواند سرپوشی بر نقاط ضعف و ناکامی یاران شیطان باشد. لاوی از دیگران میخواهد با ایجاد رعب و وحشت در دل مخالفین، برای خود اقتدار به ارمغان آورند و احساس گناه که عامل رنجش درونی است را کنار بگذارند و با پرداختن به گناه، هیجانات مثبت خود را تقویت کنند و با کنار گذاشتن دین، به عذاب وجدان خود خاتمه دهند. در شیطان پرستی حتی توان فریب والدین و گول زدن دیگران نه تنهایک ارزش که شعبهای از اقتدار معرفی میشود. پیروان شیطان، مراسم سری و راز آلود در شیطان پرستی را نوعی از دانش اقتدار ارزیابی میکنند. بماند که در شیطان پرستی بالاترین عامل اقتدار که همان استفاده از قدرت شیطان و تمسک به نیروهای شگرف شیطان است، در صدر تمام نیروها و به عنوان سمبلی از «اقتدار کامل» معرفی و تبلیغ میشود.
منبع:پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .