دوران اسارت در کسب علم و دانش رقابت میکردیم
علی خاجی در دوران دفاع مقدس روزهای زیادی را در جبهه نگذراند كه به اسارت دشمن درآمد. او در سال 1363 به عنوان امدادگر برای حضور در عملیات بدر راهی جبهه شد و خیلی زود با تنی مجروح به اسارت نیروهای عراقی درآمد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1396/11/10 ساعت 10:14
علی خاجی در دوران دفاع مقدس روزهای زیادی را در جبهه نگذراند كه به اسارت دشمن درآمد. او در سال 1363 به عنوان امدادگر برای حضور در عملیات بدر راهی جبهه شد و خیلی زود با تنی مجروح به اسارت نیروهای عراقی درآمد. اسارتی كه پنج سال و نیم به طول انجامید و مسیر زندگی خاجی را به طور كلی عوض كرد. شرایط سخت اسارت و زندگی در كنار بزرگانی مثل مرحوم ابوترابی تجربیات ارزشمندی در اختیار خاجی و هماردوگاهیهایش قرار داد. این جانباز و آزاده در گفتوگو با «جوان» مروری بر سبك زندگی آزادگان دارد و خاطرات سالهای اسارت را با ما در میان میگذارد.
شما در چه مقطعی از جنگ وارد جبهه شدید و در كدام عملیات به اسارت دشمن درآمدید؟
من اسفند سال 1363 برای عملیات بدر عازم جبهه شدم و در همین عملیات هم مجروح و اسیر شدم. نزدیك 300 نفر در عملیات بدر اسیر شدند كه من هم جزوشان بودم. این عملیات در منطقه عملیاتی خیبر در شرق دجله انجام میشد. در عملیات خیبر عراق گاز شیمیایی زد و نیروها مجبور شدند از شرق دجله برگردند و در جزیره هور بمانند. سال بعد در همین منطقه عملیات بدر انجام شد و رزمندگان در روز اول و دوم عملیات 40 كیلومتر پیش رفتند و اتوبان العماره بصره تصرف شد. ما كه صبح به آنجا رسیدیم هنوز ماشینهای غیرنظامی در حال تردد در اتوبان بودند. منطقه تصرف شد ولی پس از دو روز درگیری، عراقیها برای مقابله آماده بودند. بعد از چند روز درگیری ایران در مرحله دوم عملیات مجبور شد به عقب بازگردد و در هور بماند. عملیات بدر به نسبت خیبر بی سر و صداتر انجام شد و بعدها هم خیلی دربارهاش صحبت نشد.
پس مدت حضور شما در مناطق عملیاتی خیلی كوتاه بود؟
تعداد روزهای حضور من در جبهه خیلی كم بود. البته اصلاً قرار نبود من به جبهه بروم و در حال درس خواندن بودم. ترم سوم فوقدیپلم هوشبری میخواندم. دوستان گفتند برای جبهه به نیرو نیاز است و تنها كاری كه آن زمان از دستم برمیآمد رفتن به جبهه به عنوان امدادگر بود. در منطقه یك گلوله كنارم منفجر شد و یك تركش به ریهام خورد. موج انفجار به قدری شدید بود كه نزدیك چهار متر بلندم كرد و به زمین كوبید. جراحتم آنقدر شدید بود و خونریزی زیاد داشتم كه نتوانستم تكان بخورم و همانجا ماندم. توان سینهخیز رفتن هم نداشتم. نیروهای در حال عقبنشینی چند متری مرا به عقب كشیدند ولی امكان ایستادن نداشتند. آنها رفتند و تا فردا در منطقه ماندم. فردای آن روز كه عراقیها برای پاكسازی آمدند، من را اسیر كردند.
شما دانشجو بودید و به نوعی با اسارت مسیر زندگیتان كاملاً عوض شد؟
دقیقاً، من با اسارت وارد یك دنیای دیگر شدم. البته من آموزشهای مفصل نظامی را در دوران تحصیل دیده بودم و تا نزدیك اعزام هم رفتم منتها چون پدرم موافق رفتنم نبود و میگفت اول باید دیپلمت را بگیری و بعد بروی، رفتنم به تعویق افتاد. مجموعهای كه ما را آموزش میداد، تعدادی را انتخاب كرد و به ما گفت سن شما كم است و نمیتوانید اعزام شوید. آموزشهای نظامی خوبی دیده بودم و آمادگیاش را برای رفتن داشتم. آن زمان درگیر برنامههای دیگری بودم كه بحث جبهه پیش آمد. وقتی میگویند موضوعی واجب كفایی و جبهه نیرو لازم است،باید رفت. اگر قرار به عمل كردن است باید این مواقع عمل كرد و به جبهه رفت. شاید اگر نیمی از نیروها در جنگ بدانند اسیر خواهند شد، كسی از جایش تكان نخورد. در حرف، صحبت از شهادت ساده است ولی پای رفتن و عمل كردن سخت است. اسارت ظاهرش خیلی ترسناك است و اگر به نیروهایتان بگویید امكان اسارتتان وجود دارد شاید پاهایشان برای رفتن سست شود. نمونهاش افرادی از بچههای آزاده خودمان كه قبل از اسارت خواب میدیدند اسیر شدهاند و آنقدر این كابوس برایشان ترسناك بود كه عكسالعملهای عجیب و غریبی از خود نشان میدادند. به همین خاطر نیروهای عادی را برای اسارت توجیه نمیكنند و افراد خاصی توجیه میشوند كه اگر اسیر شدید این كارها را بكنید.
شما هنگام اسارت احساس یأس و ناامیدی نداشتید؟
اسارت یک حس عجیب و غریب دارد. شاید به تنها چیزی که نمی اندیشیدم اسارت بود. اسارت تلخ است. بهخصوص زمانی که فرد سن کمی دارد و تجربه زیادی هم ندارد. البته اگر این روحیه و افكار بخواهد بر كسی غلبه كند شخص در فضای اسارت دوام نمیآورد. وقتی شما گرفتار میشوید و این اسارت دست خودتان نیست نباید وارد چنین افكاری شوید. هیچ چیزی در اسارت قابل پیشبینی نیست. یك زندانی تعداد روزهای حبسش را میداند و حتی میگویند اگر رفتار خوبی داشته باشی عفو میخوری و تكلیف آدم مشخص است. اسارت هیچ چیزش مشخص نیست و شاید یك ساعت بعد اسیر را تیرباران كنند و شاید پنج سال در اسارت بماند. زمانی كه قطعنامه در سال 1367 پذیرفته شد، یكی از توقعاتی كه همه داشتند تبادل اسرا بود، ولی این موضوع انجام نشد و دو سال بعد تبادل اسرا صورت گرفت. سال 1369 هم صدام به خاطر حمله به كویت و برای اینكه خیالش از ایران و مرزهای شرقیاش راحت باشد تن به تبادل اسرا داد وگرنه اگر قرار بود صدام به همان شكل سابق بماند تن به تبادل اسرا نمیداد.
در اسارت چه دریچههایی پیش رویتان باز شد؟
اوایل اسارت پذیرش این موضوع برای آزادگان سخت است. در كل وقتی ناخواسته یك اتفاق مهم در زندگی فرد رخ میدهد زمان لازم است تا موضوع را بپذیرید. بعد رفته رفته این موضوع را قبول میكنید تا با آن كنار بیایید. از اینجا به بعد تصمیم میگیرید كه میخواهید چه كار كنید. برخورد با اسرای دیگر و مدیریتی كه اردوگاهها پیدا میكنند و زندگی جمعی، انسان را به سمت انتخاب یك زندگی سالم هدایت میكند. شاید بهترین روش توصیهای است كه ائمه فرمودهاند: برای این دنیا طوری زندگی كن كه گویی تا آخر دنیا زنده هستی و برای آخرتت طوری زندگی كن كه گویی یك روز بیشتر زنده نیستی. من به این شكل به دوران اسارت نگاه كردم كه شاید فردا تیرباران شوم و شاید تا 10 سال دیگر در اسارت بمانم. خودم را برای هر دو حالت آماده كردم. در اسارت افراد از سال دوم به بعد برای طول سالشان برنامه دارند و به نوعی قبول میكنند كه باید بمانند و حداقل در دو ماه اول به این نتیجه رسیدم باید چند سال در اسارت بمانم. وقتی این را قبول كردیم برنامهریزیهایمان هم انجام شد. من در اردوگاه با نیروهای عملیاتی بودم و این نیروها به لحاظ روحی و روانی وضعیت خیلی بهتری داشتند. هم برخوردشان با عراقیها طور دیگری بود و هم روحیه و اهدافشان از جنس دیگری بود. نیروهای باانگیزهای بودند و شرایط بد آنجا كمتر رویشان اثر میگذاشت. خیلیها در اسارت زندگیشان عوض شد. اگر زندگی برخی آزادگان را از نزدیك ببینید متوجه میشوید چه تغییراتی در سبك زندگیشان رخ داده است.
سبك زندگی و برنامههایتان شامل چه كارهایی میشد؟
تدریس و درس خواندن اولویت نخست بسیاری از آزادگان بود. از كتاب مدارس تا كلاس زبان و خط در اردوگاه بود و بچهها به هم حتی زبان محلی هم آموزش میدادند. كردی و تركی به هم یاد میدادند. آموزش خط و تفسیر قرآن و نهجالبلاغه و صرف و نحو هم بود. هر كسی هر چیزی برای آموختن داشت را به دیگران یاد میداد. حالت مسابقه بود و اگر از كسی میپرسیدی چه میخوانی برای طرف كسر شأن بود اگر چیزی نمیخواند. همه وارد یك رقابت سالم برای كسب علم و دانش و اخلاق بودند و همین سبب میشد هر روز وضعیت بیشتر بچهها بهتر از قبل باشد. درصد كمی هم با كار و ورزش خودشان را مشغول میكردند.آنجا باید به نوعی مشغول باشید و اگر كسی چند ماه بیكار میماند از بیمارستان روانی سر درمیآورد. یک اسیر از کمترین حقوق انسانی محروم است زیرا مالک خواب، بیداری و زمان و حتی لباس خودش هم نیست. البته بعدها که صلیب سرخ آمد و چرخ خیاطی به اردوگاه آوردند دوستانی بودند که با تغییرات حتی ناچیز در لباسهایمان تنوع ایجاد شد و این نهایت آزادی ما بود.
وضعیت اردوگاههای عراقی به لحاظ سختی و دشواری چگونه بود؟
اردوگاه شماره 5 تكریت چندان بزرگ نبود و تعدادی از افسران را به همراه تعدادی از بچههای سپاه و روحانیون به آنجا بردند. اردوگاه رمادی در سرزمینی واقع در منطقهای كویری و خشك با آب وهوای گزنده قرار داشت و با رفتارهای تند عراقیها با آزادگان همراه بود. وضعیت در این اردوگاه نسبت به موصل شرایط سختتری داشت. وضعیت آزادگان در اردوگاه 17 منطقه تكریت شامل نیروهای ثبتنام نشده بود و به نوعی این نیروها مفقود بودند و عموماً در سال آخر و بهار 67 اسیر شده بودند. آنها شرایطشان سختتر از ما بود. در اردوگاه اگر ایران عملیات میكرد و شب اعلام میكردند درگیری پیش آمده، فردایش ما خودمان را برای كتك خوردن آماده میكردیم.
مرحوم ابوترابی چه تأثیری در بالا رفتن روحیه و بهبودی وضعیت روحیه نیروها داشتند؟
حاجآقا را سال آخر دیدم. نیمی از اسرا كه ثبتنام نشده و مفقود بودند خیلی با حاجآقا آشنایی نداشتند. روش ایشان با بقیه فرق میكرد. ما سبك و سیاق متفاوتی برای مدیریت داشتیم و شاید در ابتدا خیلی با مدیریت حاجآقا موافق نبودیم. حاجآقا برای ما مثل امام بود. از طرفی با عراقیها سر و كله میزد و از طرف دیگر ما را تحمل میكرد. تغییر رفتار در زندان خیلی سخت است. كسی چهار، پنج سال به یكسری رفتارها عادت كند تغییر دادنش خیلی سخت است. تغییر این رفتار به رفتار جدید خیلی دشوار است. ما در اردوگاه 17 جانمان را مدیون ایشان هستیم. این اردوگاه یك اردوگاه تنبیهی بود و شرایط بسیار سختی داشت و عراقیها خیلی سخت میگرفتند. با اینكه یك سال از پذیرش قطعنامه گذشته بود ما تازه به اردوگاه تنبیهی رفته بودیم. در چنین شرایط سختی انگیزه ماندن هم سخت میشود. از لحاظ روانی شرایط خیلی سنگین بود و وجود ایشان نعمت بزرگی برای همه بود و خیلی به دادمان رسید. عراقیها به ایشان اعتماد داشتند و هرگاه كار گره میخورد، ایشان را برای مدیریت میبردند و حاجآقا هم خیلی خوب مدیریت میكرد. عراقیها هم خیلی راحت نمیگرفتند و حاجآقا را اذیت میكردند.
منبع: روزنامه جوان