تبیان، دستیار زندگی

برخورد با بدعتها

موضع امام عسگری(ع) در برابر بدعتها را توضیح دهید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
وبگردی؛معارف،پیامبرواهل بیت،پرسمان برخورد با بدعتها


موضع امام عسگری(ع) در برابر بدعتها را توضیح دهید

 

پاسخ: دوران امامت امام حسن عسكری(ع) یكی از دوره‌های سخت و دشواری بود كه افكار و عقاید گوناگون، جامعه‌ی اسلامی را به شدت تهدید می‌كرد و با وجود ناآرامی‌های سیاسی و تنوع مذهبی، امام(ع) همانند پدران خود لحظه‌ای از این مسئله غفلت نورزید و در برابر نهضت‌ها، جنبش‌ها و مكتب‌های التقاطی و اندیشه‌های ضد اسلامی سخت موضع‌گیری نمود. امام(ع) با وجود نگه‌داری در سامرّا و تحت نظر بودن توسط عوامل حكومت ستمكار وقت با شیوه‌های خاص خود، كارهای آنان را خنثی نموده و توطئه‌هایشان را نقش بر آب می‌كرد و گروه‌های زیادی از شیعیان را از افتادن در ورطه جهل و فساد احزاب و گروها نجات داد و نقش خود را در افشای این گمراهی‌ها و هدایت و جهت‌دهی فكری جامعه در مسیر درست و راه حق به طور كامل ایفا نمود. برخورد امام حسن عسكری(ع) با بدعت‌ها و انحرافات آن دوران، یكی از كارهایی بود كه تمام ائمه طاهرین(ع) بر آن اتفاق نظر داشتند، برخورد بسیار منفی با زمینه‌های انحرافی فكری آن زمان كه از آن به عنوان بدعت یاد می‌شود.
در این‌جا به بررسی برخی از این جریان‌ها و نهضت‌های فكری و مواضع حضرت در برابر آنان می‌پردازیم:
1. بدعت خلق قرآن
پیش از اینكه به موضع امام (علیه السلام) در این زمینه بپردازیم مقدمه ای راجع به این مطلب ذكر می كنیم. یكی از بدعتهایی كه در روزگار عباسیان به وجود آمد و در عصر امام دهم و یازدهم نیز رواج داشت و بر سر این بدعت شمار بسیاری از مخالفان و موافقان این قول كشته شدند فتنه خلق قرآن بود. سالیان متمادی این بدعت در جامعه اسلامی ریشه دوانده بود و ژرفای این باور به اندازه ای بود كه هرچند وقت یك بار مخالفان و موافقان را در مصاف هم قرار می داد. گویند كه عباسیان برای سرگرم ساختن مخالفان خویش و از بین بردن آنها هرچند وقت یك بار دست به توطئه ای می زدند كه جنبه عقیدتی داشت و در برهه ای از زمان مسئله خلق قرآن و حدوث آن را پیش كشیدند. در برابر این باور شماری به قدمت قرآن باورمند شدند، چرا كه نازل كننده قرآن خود قدیم است و قرآن كلام اوست پس كلام او هم باید قدیم باشد. در مروج الذهب درباره خلق قرآن و گسترش آن در بین مردم آمده است كه صالح بن علی هاشمی روزی در مجلس مهتدی حاضر شد در حالی كه خلیفه مشغول رسیدگی به تظلمات مردم و پاسخ دادن به آنها بود. صالح مدتی در مجلس نشست. آنگاه خلیفه از او پرسید: گویا به واسطه اذن دادن به شما برای حضور در این مجلس به شما احسانی كرده ام. صالح پاسخ داد همین طور است و پاسخم در این باره مثبت است اگر باور به خلق قرآن در میان نباشد. مهتدی در پاسخ صالح گفت: من مدتی بر این باور بودم تا هنگامی كه شیخی از علما بر «واثق» وارد شد كه از اهل فقه و حدیث بود. آنگاه واثق به شیخ گفت: ابوعبدالله احمد بن ابی داود از شما پرسشهایی می كند پاسخ او را بازگو. شیخ از این كار ابا كرد چرا كه احمد بن ابی داود را همتای خویش نمی دانست. خلیفه از این گفتار شیخ غضبناك گردید و گفت: آیا احمد را در مناظره و بحث ضعیف می دانی؟ پس از مدتی شیخ از او پرسید: ای احمد، مردم را به چه چیز دعوت می كنی؟ احمد پاسخ داد به باور به خلق قرآن و حدوث آن. سپس شیخ پرسید:آیا این گفتار تو درباره خلق و حدوث قرآن از ضروریات دین است و دین بدون این عقیده تام و كامل نیست؟ احمد گفت: بلی، این قول داخل در دین و از ضروریات آن است. آنگاه شیخ گفت آیا پیامبر خدا مردم را به این قول خوانده است یا آنها را بدین باور نخوانده است؟ احمد در این زمینه به شیخ پاسخ منفی داد. شیخ به او گفت: آیا حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله) بدین مسئله آگاهی داشته است یا نه؟ احمد در پاسخ گفت: پیامبر عالم به این مطلب بوده است. شیخ از وی پرسید: پس چرا شما مردم را به چه چیزی دعوت می كنی كه پیامبر مردم را بدان دعوت نكرده است؟ احمد جوابی در این رابطه نداشت و سكوت كرد. سپس شیخ عالم فقیه به خلیفه رو كرد و گفت: این یك مطلب. آنگاه بعد از ساعتی شیخ به احمد گفت: خداوند در كتاب عزیزش می گوید: الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دینا (1) و حال اینكه تو می گویی كه دین تام و كامل نیست مگر با باور به خلقت قرآن. آیا خدا صادقتر است در اكمال و اتمام دینش یا تو در نقصان و اشتباه هستی؟ احمد در این باب سكوت كرد و پاسخی نداد. آنگاه شیخ به واثق رو كرد و گفت: این مطلب دوم.
پس از مدتی شیخ از او پرسید: ای احمد، به من بگو درباره این قول خدای سبحان كه می فرماید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته (2) آیا گفتار تو درباره خلق قرآن در زمره مسائلی است كه پیامبر به مردم ابلاغ كرده یا نه؟ احمد در این باره پاسخی نداشت و سكوت كرد. در این زمان شیخ به واثق رو كرد و گفت:ای خلیفه، این مطلب سوم. آنگاه شیخ از وی پرسید ای احمد خبر بده مرا به این كه آیا آنچه را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از خلق قرآن می دانست از مردم امساك می كرد یا برای آنها بیان می كرد؟ او گفت: این علم برای پیامبر بود. شیخ از او پرسید: آیا ابوبكر و عمر و عثمان و علی (علیه السلام) بدان عالم بودند؟ احمد گفت: بلی. آنگاه شیخ رو به واثق كرد و گفت: ای امیرالمؤمنین، هنگامی كه برای ما جایز نباشد آنچه برای رسول خدا و اصحاب خاصش جایز بود پس خداوند آن را برای ما جایز ندانسته است. آنگاه واثق گفت:بلی خداوند این امر را برایمان جایز ندانسته است.(3)
از این گفتار چنین برگرفته می شود كه مسئله خلق و حدوث قرآن و قِدم آن، چه جایگاهی در دوران عباسیان پیدا كرده بود كه حتی خلفا و وزرا بدان باورمند شدند و در محافل علمی و فرهنگی در نقض و ابرام آن به بحث می نشستند.

نظر امام دهم در این باره
امام دهم (علیه السلام) طی نامه ای به احمد بن اسماعیل، شیعیان را از فرورفتن در این فتنه كه همواره موجب قتل و كشتار می شد، برحذر داشته، آنها را از مباحثه و مجادله درباره آن منع كرد. متن توقیع مبارك امام چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم خداوند، ما و شما را از فتنه مصون دارد و به ما عصمتی عطا كند كه اگر چنین كند نعمت و لطف خویش را عظیم كرده و اگر چنین نكند نتیجه اش هلاكت و بدبختی ما است. ما جدال درباب قرآن را بدعتی می دانیم كه پرسش كننده و پاسخ دهنده آن هر دو به یك اندازه در آن شریك هستند. سائل چیزی را خواستار است كه سزاوار آن نیست و مجیب مشقتی را متحمل می شود كه بر او بایسته نیست. تنها خداوند متعال، آفریدگار است و هرچیزی جز او، آفریده و مخلوق است و قرآن كلام خداست. پس از نزد خویش نامی بر آن نگذار كه از گمراهان خواهی بود. خداوند ما و تو را از افرادی قرار دهد كه در نهان از خداوند ترسناك هستند و از ساعت جزا می هراسند.(4)

نكته های این روایت
1. امام در این روایت بیان كرده اند كه هرچیزی غیر از خداوند تبارك و تعالی آفریده است، و قرآن كلام خداوند است كه بر پیامبرش نازل شده است.
2. امام پرسش و پاسخ و جدال در باب قرآن را بدعتی می دانند كه سائل و مجیب هر دو در به وجود آمدن و استمرار آن شریك هستند.
3. در پاسخ امام (علیه السلام) شایان توجه است كه آیا نقش كنكاش و تجسس در مورد قرآن مذموم است یا بحثی كه ریشه عقلی و نقلی نداشته باشد مذموم است؟
آنچه به ذهن می رسد و از تأمل و تعمق در كلام امام به دست می آید این است كه بحثی كه ریشه بخردانه و نقلی نداشته باشد مذموم است چرا كه امام می فرماید «پرسنده چیزی را می خواهد كه سزاوارش نیست و پاسخگو متحمل مشقتی می گردد كه بر او بایسته نیست.» پس نفس تفحص در مورد قرآن امری مذموم نیست، بلكه پسندیده و بایسته است و در جاهای چندی در قرآن انسانها به تفكر درباره قرآن و ظاهر و باطن آن فراخوانده شده اند. شاید نكته مهم قضیه این باشد كه چنین ادعایی كشتار عظیمی را به دنبال داشته است و امام برای برحذر داشتن از این درگیریها پرسش كننده و پاسخ دهنده را از این كار بازداشته است؛ تا جایی كه از این امر به فتنه تعبیر كرده است و از خدا خواسته است كه مسلمانان را از این فتنه مصون نگه دارد.

نظر امام یازدهم درباره خلق قرآن
امام یازدهم (علیه السلام) نیز چون پدر خویش قرآن را مخلوق می دانند. ابوهاشم می گوید من پیش خودم گفتم دوست دارم كه نظر امام یازدهم را درباره قرآن بدانم كه آیا قرآن مخلوق است یا غیرمخلوق و حال اینكه قرآن ما سوی الله است.
آنگاه امام رو به من كرد و گفت: ای ابوهاشم آیا خبر امام صادق به تو نرسیده است كه امام در مورد نزول قل هو الله احد فرموده است: خلق الله لها اربعه آلاف جناح فما كانت تمر بملك من الملائكه الا خشعوا لها، و قال هذه نسبه الرب تبارك و تعالی (5)خدا برای آن چهار هزار بال آفرید و هیچ دسته ای از فرشتگان از آن آیه نمی گذشتند مگر آنكه در برابرش خشوع می كردند و فرمود: ان الله خالق كل شیء و ماسواه مخلوق (6) یعنی بدرستی كه خداوند آفریننده هرچیزی است و غیر از او مخلوق هستند و در ثاقب المناقب آمده است كه امام پس از خطور این خیال در ذهن راوی به او فرمودند كه خداوند خالق هرچیزی است و ماسوای او مخلوق است.

2. شبهه جاثلیق نصرانی و برگشت مردم از دین
در تاریخ آمده است در روزگاری كه امام یازدهم (علیه السلام) در سامرا در حبس به سر می بردند قحطی شدیدی رخ داد به گونه ای معتمد، خلیفه وقت، به مسلمانان دستور داد به صحرا بروند و با نماز استسقا از خداوند طلب باران كنند. مسلمانان سه روز پی در پی چنین كردند و از خداوند طلب باران كردند، ولی خبری از باران نشد. در روز چهارم جاثلیق نصرانی با شماری از نصارا و مسلمانان برای طلب باران به صحرا رفتند. در آنجا راهب مسیحی دستانش را به سوی آسمان گشود و باران نازل شد. و باز روز دوم مردم برای طلب باران چنین كردند و با دعای راهب مسیحی آسمان شروع به باریدن كرد و مردم از آب باران سیراب گشتند. آنها از این كردار راهب تعجب كرده، در حقانیت دین اسلام شك كردند به گونه ای كه شماری از آنها مسیحیت را برگزیدند. این كردار برای خلیفه وقت بسیار سخت و نگران كننده بود. لذا به صالح بن وصیف دستور داد كه امام را از زندان آزاد كرده، نزد او بیاورند. پس از آزاد كردن امام، حضرت را نزد خلیفه بردند. خلیفه به حضرت عسكری (علیه السلام) گفت: امت محمد (صلی الله علیه و اله) را دریاب كه بدین وسیله شماری از آنها از دین برگشتند و نصرانی شدند. حضرت به خلیفه گفت: از مردم بخواهید كه فردا حاضر شوند. خلیفه در پاسخ حضرت گفت: مردم از آب بهره مند شدند و دیگر نیازی ندارند كه فردا به صحرا بروند و طلب باران كنند. حضرت در پاسخ خلیفه گفت: می خواهم شك را از ذهن مردم بزدایم و آنها را از این واقعه نجات دهم. خلیفه امر كرد تا جاثلیق و راهب مسیحی در روز سوم هم برای طلب باران حاضر شوند و مردم هم با آنها باشند. با دستور خلیفه روز سوم جاثلیق و راهب و همه نصارا و مسلمانان برای طلب آب آماده شدند. پس همه نصارا طبق عادت دستها را به سمت آسمان گشودند و آن راهب نیز چنین كرد و بناگاه آسمان ابری شد و باران شروع به باریدن گرفت در این هنگام امام عسكری برای رفع شك و شبهه از ذهن مردم و برای اثبات حقانیت دین جدش از راهب خواست كه دستش را بگشاید. وقتی او دستش را گشود دیدند در میان انگشتان او استخوان آدمی است. پس امام آن استخوان را از دست راهب مسیحی گرفت و در پارچه ای پیچید. آنگاه به راهب گفت: حالا تقاضای باران كن. راهب دست به چنین كرداری زد ولی به جای بارش باران، ابرها به كناری رفت و خورشید نمایان شد. مردم از این واقعه تعجب كردند و در این زمان خلیفه از حضرت پرسید: ای ابا محمد، علت این امر را برایمان بازگو. حضرت فرمود: اینها در بعضی از قبور به استخوانی از استخوانهای انبیا دست یافتند، و استخوان هیچ پیامبری زیر آسمان شكار نگشت، مگر آنكه آسمان شروع به باریدن كرد. مردم سخنان حضرت را پسندیدند و سپس دست به آزمون زدند و متوجه شدند امر چنان است كه ابومحمد (علیه السلام) گفته است. پس از این ماجرا حضرت به سامرا بازگشت و شك و شبهه در حقانیت دین -كه از ناحیه جاثلیق و راهب مسیحی ایجاد شده بود - از مردم برطرف شد و این امر خلیفه و مسلمانان را خوشحال كرد. به گونه ای كه حضرت درباره آزادی دیگر زندانیانی كه با ایشان بودند سخن گفت و خلیفه دستور آزادی همه آنها را صادر كرد.(7)

3. ثنویه و موضع حضرت در برابر آنها
ثنویه به گروهی اطلاق می شود كه قایل به قدمت نور و ظلمت هستند. آنها می گویند نور و ظلمت ازلی هستند، همان گونه كه مجوس قایل به حدوث ظلمت و قدمت نور هستند؛ یعنی مجوس قایل به قدمت نور و حدوث ظلمت هستند در حالی كه ثنویه قایل به قدمت هر دو امر هستند.(8) صاحب مجمع البحرین گفته است كه ثنویه گروهی هستند كه با قدیم، قدیم دیگری را اثبات می كنند و به آن باورمندند. گفته شده كه آنها همان فرقه مجوس هستند كه دو مبدا را قایلند، مبدئی برای خیر و مبدئی برای شر. مبدأ خیر نور و مبدأ شر ظلمت است و آنها قایل به نبوت ابراهیم (علیه السلام) هستند. باز درباره آنها گفته شده كه آنها دسته ای هستند كه می گویند هر مخلوقی مخلوق خلق اول است. برای بطلان این گفته، استناد به این گفته معصوم (علیه السلام ) برای ما كافی است كه در وصف خدای سبحان فرمودند: ان الله تعالی لا من شیء كان و لا من شیء خلق، یعنی با این گفتار امام (علیه السلام) كه فرمود خداوند از هیچ چیزی نیست و از هیچ جیزی خلق نشده است اثبات می شود كه گفته ثنویه كه می گویند هر مخلوقی مخلوق خلق اول است و با این گفتار می خواهند خدا را هم مخلوق بدانند، باطل است.(9)
یكی از مذاهب ابداعی كه در زمان حضرت استمرار داشت مكتب ثنویه بود. خلفای وقت به جهت مسائل سیاسی، مسلمانان را درگیر این مسائل اعتقادی می كردند تا مردم از مسائل سیاسی و حكومتی باز مانند و هراز گاهی خود آنها از گردانندگان اصلی چنین محافل علمی بودند. در تاریخ دوران عباسی آمده است كه هرگاه خلیفه ای به یك مسلك اعتقادی می پیوست مخالفان اعتقادی او به انحای مختلف در حبس و شكنجه قرار می گرفتند یا حتی حكم قتل آنها صادر می شد. در این راستا هنگامی كه به تاریخ مراجعه می كنیم می بینیم كه امام (علیه السلام) بسیار دقیق و زیركانه این مسائل را می نگرند و متفكرانه در برابر آنها موضع می گیرند. حال به موضع كوتاه و صریح امام در این باره نظر می كنیم كه از قول یكی از اصحاب حضرتش نقل شده است. محمد بن ربیع الشائی می گوید: من در اهواز به شخصی برخوردم كه باور به ثنویت داشت. آنگاه به سر من رای رفتم و در قلبم رشحاتی از گفتار آن مرد ثنوی بود. من بر در خانه احمد بن خطیب نشسته بودم كه ناگاه امام عسكری (علیه السلام) وارد شد و سپس به من نظر كرد و با انگشت شهادتش اشاره كرد احد احد. امام بدین وسیله به محمد بن الربیع فهماند كه ثنویت امری باطل است و باور بدان كفر است؛ چرا كه ثنویت عدول از توحید و باور به شریك برای خدای تبارك و تعالی است و خداوند منزه از این مقولات است كه خلق برایش قایل می شوند.
عن ابی سهل البلخی قال، و كتب آخر یسأل الدعاء لوالدیه، و كانت الام مؤمنه و الاب ثنویا فكتب (علیه السلام) رحم الله والدتك، و التاء منقوطه(10)
ابی سهل بلخی می گوید: شخصی از امام عسكری درخواست كرد برای پدر و مادرش دعا كند در حالی كه مادرش مؤمنه و پدرش ثنوی بود. امام در پاسخش نوشت: خداوند مادرت را بیامرزد.
از نحوه دعای حضرت آشكار می شود كه ثنویت از نظر امام عسكری مردود است به هر معنایی كه باشد. زیرا سائل از او خواسته بود كه برای پدر و مادرش دعا و طلب غفران كند ولی امام برای شخص مؤمن دعا كرد و از پدرش كه از ثنویه بود، ذكری به میان نیاورد.

4. صوفیه و موضع امام در برابر آنها
فرقه ای دیگر كه از گذشته در جامعه اسلامی موجود بودند و در زمان امام عسكری (علیه السلام) هم فعالیت می كردند صوفیه بودند. صوفیه به گروهی اطلاق می شود كه با زهد و گوشه نشینی و كناره گیری از دنیا، به نحوی مردم را از راه حق منحرف و گمراه می كردند و مسلمانان را از خط امامت و ولایت باز می داشتند. برخی از آنها در این راه خود را به امام علی (علیه السلام) منتسب می كردند و خود را از ادامه دهندگان راه او می دانستند. در زمان حضرت امیرالمؤمنین، افراد اندكی بودند كه با تزهد و گوشه نشینی زندگی می كردند كه امام آنها را از این راه باز داشتند. این افراد به قدری فعال بودند كه همه ائمه (علیهم السلام) در برابر آنها موضع می گرفتند.
موضع امام صادق (علیه السلام) در برابر این گروه موضعی صریح و آشكار است: وقتی بزنطی از امام پرسش می كند قد ظهر فی هذا الزمان قوم یقال لهم الصوفیه فما تقول فیهم؟ قال (علیه السلام) انهم اعدائنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم (11) یعنی یابن رسول الله، نظر شما درباره این قومی كه صوفیه خوانده می شوند چست؟ امام در پاسخ بزنطی فرمودند: بدرستی كه آنها دشمنان ما هستند، پس هر كس به آنها گرایش و باور پیدا كند از زمره آنها شمرده می شود و در قیامت با آنها محشور می شود. پاسخ صریح و بی پرده امام كه صوفیه را دشمنان خویش قلمداد كردند، خط بطلانی بر باورداشتهای آنهاست. و باز هنگامی كه به تاریخ می نگریم مشاهده می كنیم كه امام هادی (علیه السلام) مسلمانان را از ارتباط با آنها بر حذر می داشت. كما اینكه حسین بن ابی الخطاب می گوید: من با امام هادی در مسجد النبی بودم. گروهی از یاران امام از جمله ابوهاشم جعفری به ما پیوستند. در این هنگام گروهی از صوفیه وارد مسجد شدند و در گوشه ای دایره وار نشستند و مشغول ذكر لا اله الا الله شدند. امام به یارانش فرمودند: به این نیرنگ بازان توجه نكنید زیرا آنها همنشینان شیاطین و ویران كنندگان پایه های دین هستند برای تن پروری زهد نمایی می كنند و برای شكار كردن مردم ساده لوح شب زنده داری می كنند. روزه داری را به گرسنگی سپری می كنند تا برای پالان كردن، حماری چند را رام كنند. آنها لا اله الّا الله نمی گویند مگر برای گول زدن مردمان. كم نمی خورند مگر برای پر كردن كاسه های بزرگ و جذب دل ابلهان به سوی خودشان. با مردم در گفتارشان از دوستی خدا سخن می گویند و آنها را بتدریج و پنهانی به چاه ضلالت می اندازند، وردهایشان رقص و كف زدن و آوازخوانی است. جز سفیهان كسی از آنها پیروی نمی كند و جز بی خردان و احمقان كسی به آنها نمی گرود. هر كس به دیدن آنها برود، چه در قید حیات چه پس از مرگش، چنان است كه به دیدار شیطان و بت پرستان رفته است. و هر كه به شخصی از آنها یاری كند مانند آن است كه به یزید و معاویه و ابوسفیان یاری كرده باشد. پس از سخنان صریح امام، حسین پرسید آیا آنها چنین هستند گرچه اعتراف كننده و باورمند به حقوق شما باشند؟ امام (علیه السلام) كه انتظار چنین پرسشی را نداشت، با خشم به او نگریست و گفت: از چنین پرسشی دست بردار، زیرا كسی كه اعتراف كننده به حقوق ما باشد دچار نفرین ما نمی شود. مگر نمی دانی كه آنها پست ترین طایفه های صوفیه هستند، در حالی كه تمام صوفیان از مخالفان ما بوده و راهشان با ما مغایرت دارد. آنها جزو یهود و نصارای این امتند و همانهایند كه سعی در خاموش كردن نور خدا دارند ولی خداوند نورش را به تمام می رساند و هرچند كافران را خوش نیاید.(12)

نكته های این روایت
1. امام هادی (علیه السلام) صوفیان را مانند شیاطین زمان و ویرانگران پایه های دین معرفی می كند و تزهد و گرسنگی آنها را ابزاری برای شكار كردن مردم ساده لوح می داند كه خطر آنها به اندازه ای آشكار است كه حتی مردم را از دیدار آنها و بر سر قبر رفتن آنها منع می كند و آنها را در ردیف كُشندگان ائمه معصومین (علیهم السلام) معرفی می كند.
2. حضرت برای سائل بیان می كند كه اعتقاد به تصوف با ولایت اهل بیت موافقت ندارد و آنها را طایفه ای دنی و پست معرفی می كند كه در ردیف یهودیان و مسیحیان كوشش می كنند تا دین مبین اسلام از بین رود. این موضع صریح امام در برابر صوفیگری راه هر بهانه ای را بر كجروان می بندد و راه هدایتی است برای آنها، اگر راه حق را بپذیرند. ولی آنها راه حق را نمی پذیرند چرا كه امام اوراد و كردارهای آنها را ترنم رقص و آوازی بیش نمی داند.
و اما موضع حضرت عسكری (علیه السلام) در برابر آنها چون پدر بزرگوار و اجداد طاهرینش، موضعی قوی و صریح است و مسلمانان را از مجالست با آنها بر حذر داشته است. امام می فرماید از امام صادق (علیه السلام) درباره بنیادگذار این مسلك - ابوهاشم كوفی- پرسش شده است، فقال الصادق (علیه السلام) انه كان فاسد العقیده جدا و هو الذی ابتدع مذهبا یقال له التصوف و جعله مفرا لعقیدته الخبیثه (13) امام درباره او فرمودند: ایشان شخصی فاسد العقیده بودند و مذهبی را بدعتگزاری كردند كه تصوف نامیده می شود و ابوهاشم این صوفیگری را راه و مفری برای باور فاسد خویش قرار داده است.
باز حضرت در كلامی طولانی و شیوا به ابوهاشم جعفری فرموده است: ای ابوهاشم، بر مردم زمانی فرا می رسد كه چهره هایشان خندان و بشاش است در حالی كه دلهایشان تاریك و تیره است، و شیوه و سنت آنه بدعتگزاری است؛ چرا كه بدعتگذاری در میان آنها سنت است. مؤمن در میان آنها حقیر و خوار است. فاسق در میان آنها با ارزش است. حاكمان آن زمان جاهلان و جائران هستند و دانشمندانشان در راههای ظلمت سیر میكنند. ثروتمندان آنها زاد و توشه فقرا را می ربایند وكودكان آنها بر بزرگان پیشی می گیرند. هر جاهلی نزد آنها خبیر و داناست و هر چاره جویی نزد آنها فقیر شمرده می شود. آنها میش را از گرگ تمیز نمی دهند، دانشمندان آنها بدترین خلق الله هستند در روی زمین، برای آینكه آنها به فلسفه و تصوف گرایش پیدا می كنند. قسم به خدا آنها از راه حق عدول كرده اند. در محبت و دوستی به مخالفان ما مبالغه می كنند و شیعیان و دوستان ما را گمراه می شمارند. اگر به منصبی دست یابند از روشوه خواری سیر نمی شوند و اگر ذلیل شوند -و به منصبی نرسند- خدا را از راه نفاق و ریا نیایش می كنند. آگاه باشید كه آنها قطع كنندگان و سد كنندگان مؤمنان هستند. آنها داعیان به مسلك ملحدان هستند. پس هر كس آنها را درك كند باید از آنها دوری كند تا دین و ایمان خویش را نگهداری كند. آنگاه حضرت به ابوهاشم فرمودند: این سخنی است كه پدرم از اجدادش و آنها را از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده اند. این سخن از اسرار ماست؛ پس این سخن را كتمان كن مگر از اهلش؛ (14)

5. شبهه كندی و موضع امام در برابرش
گویند اسحاق كندی یكی از دانشمندان و فیلسوفان عراق بود و در میان مردم به علم و فلسفه و حكمت شهرت داشت، ولی او اسلام را قبول نداشت و بدین ترتیب بر آن شد تا كتابی درباره ناهمگونیهای قرآن بنویسد. زیرا به نظر او برخی از آیات قرانی با برخی دیگر توافقی ندارد بلكه از تطبیق آنها ناهمگونی مشاهده می شود. لذا دست به نوشتن چنین كتابی زد و همه هم و غم او در نوشتن این كتاب خلاصه شده بود. روزی یكی از یاران و شاگردان اسحاق، خدمت امام رسید و جریان این كتاب را به آگاهی حضرت رسانید، امام به او فرمود: آیا در میان شما یك مرد هوشمند و رشید موجود نیست كه با برهان واستدلال، كندی را از نوشتن این كتاب باز دارد و او را پشیمان كند؟
شاگردش گفت: ما از شاگردان او هستیم و از نظر علم و دانش نمی توانیم از پس او بر آییم و او را از باور داشتن بازگردانیم. امام عسكری (علیه السلام) به او فرمود: آیا آنچه را به تو بیاموزم به او ابلاغ می كنی؟ شاگردش این امر را پذیرفت.
امام فرمود من سخنی را به تو می آموزم و تو نزد استاد برو، و چند روزی او را در این كاری كه آغاز كرده یاری كن. هنگامی كه با او دوست شدی، به او بگو پرسشی به نظرم رسیده می خواهم از شما بپرسم، و او خواهد گفت بپرس.
بگو: اگر نازل كننده قرآن نزد تو بیاید آیا ممكن است بگوید كه‌ «مرادم از معانی این آیات، غیر از آن معانی است كه تو برای آن آیات فهمیده ای و درك كرده ای؟ استاد خواهد گفت: بلی چنین امری ممكن است.»
در این هنگام شما به او بگو: «تو چه می دانی، شاید مراد او از آیات قرآن، غیر از معانی باشد كه تو فهمیده ای.»
شاگرد نزد استاد خویش رفت و به دستور امام مدتی استاد را در امر نوشتن كتاب یاری كرد و با او دوست و صمیمی شد. روزی به استادش گفت: آیا ممكن است كه نازل كننده قرآن معانی ای را اراده كرده باشد غیر از آنچه شما از آیات قرآن فهمیده ای؟ استاد تأملی كرد و به شاگردش گفت: پرسش خود را مجدداً بیان كن و شاگرد پرسش خویش را تكرار كرد.
استاد گفت: بلی، چنین امری ممكن و محتمل است یعنی ممكن است خدا معنایی غیر از معانی ظاهری آیات قرآن اراده كرده باشد چون كلمات دارای احتمالات است.
سپس به شاگرد گفت: حقیقت ماجرا را برایم باز گو چه شخصی به شما این سخن را آموخته است؟
شاگرد گفت به دلم افتاد كه این امر را از شما بپرسم.
استاد گفت: این پرسش، پرسشی مهم و عمیق و بلندمرتبه است و بعید است كه از جانب شما باشد.
شاگرد گفت: این سخن را از امام عسكری (علیه السلام) شنیده ام.
استاد گفت: اكنون حقیقت را گفتی و چنین مسائل جز از خاندان رسالت شنیده نخواهد شد. آنگاه كندی تقاضای آتش كرد و همه آنچه در باب ناهمگونیهای قرآن و آیات قرآنی نوشته بود به وسیله آتش سوزاند و نابود كرد.(15)

6. مفوضه و موضع امام در قبال آنها
در زمان امام عسكری (علیه السلام) شماری می زیستند كه آنها را مفوضه می نامیدند. مفوضه گروهی هستند كه می گویند خداوند حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را خلق كرد آنگاه آفرینش دنیا را به او تفویض كرد. بنابر این باور، حضرت رسول است كه آفریدگار و آفرینشگر دنیا و آنچه در آن است. و برخی دیگر گفتند كه امر آفرینش دنیا و آنچه در آن است، به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) واگذار شده است.(16)
البته این باورداشت مفوضه از ناحیه آیات قرآنی مردود و مطرود است چرا كه در آیات قرآنی خداوند خالق آسمانها و زمین و مكون هستی در همه موجودات عالم است. و پیامبران به اذن و مشیت حضرت حق، توان انجام بسیاری از امور را داشتند كه مردمان عادی از آن قدرت بی بهره بودند. ولی هیچ گاه امر خلقت به آنها نسبت داده نشده بلكه دهها آیه در قرآن شریف هست كه آفرینش را مستقیماً به خداوند نسبت می دهد و ما به برخی از آنها اشاره می كنیم:
الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سته ایام (17)
او خدایی است كه آسمانها و زمین و آنچه را در بین آسمانها و زمین است در شش روز بیافرید.
اولم یرو ان الله الذی خلق السموات و الارض و لم یَعْیَ بخلقهن بقادر علی ان یحیی الموتی بلی انه علی كل شی قدیر(18)
آیا كافران نمی دانند آن خدایی كه آسمانها و زمین را بیافرید و هیچ فرو نماند در خلقش، تواناست كه باز مردگان را زنده گرداند. براستی كه او برای هرچیزی قادر و تواناست.
الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنه و لا نوم له ما فی السموات و ما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع كرسیه السموات والارض و لایؤوده حفظهما و هو العلی العظیم (19)
او خدای یكتاست جز او خدایی نیست. زنده و پایدار است كه هیچ چرت و خوابی او را فرا نمی گیرد. آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست. چه كسی می تواند به شفاعت بپردازد مگر به اذن و اجازه او. او عالم است به آن چه خلایق كه آمده است و آنچه سپس خواهد آمد. خلایق به هیچ اندازه به علم او احاطه ندارند مگر به مقداری كه او بخواهد. قلمرو علمش آسمانها و زمین را فراگرفته است، محافظت و نگهبانی آسمانها و زمین بر او آسان است و او خدای بزرگ و بلند مرتبه است.
آنچه در آیات فوق و دهها آیه مورد توجه است این است كه خداوند خلقت آسمانها و زمین و هرچه را كه در آن است، به خودش نسبت می دهد. بویژه در آیه الكرسی پس از ذكر این حقیقت بیان می كند كه حتی شفاعت انبیا و اولیا و صلحا باید به اذن او باشد، یعنی هیچ شخصی در عالم آفرینش توانا به انجام كردار نیست مگر به اذن و اراده او. آنگاه بیان می كند كه علم دیگران حتی علم انبیا و اوصیا رشحات اندكی از علم بیكران اوست و اگر بخواهد مقداری از علم بیكران خویش را به دیگران افاضه می كند. پس روشن می شود كه قول مفروضه قولی باطل و بدون دلیل است و آیات قرآنی این نظر سخیف و ضعیف را مطرود می داند.

نظر امام در این باره
ابونعیم محمد بن احمد انصاری می گوید: شماری از مفوضه، كامل بن ابراهیم مدنی را نزد امام عسكری (علیه السلام) فرستادند. كامل می گوید: با خودم می گفتم وقتی بر امام (علیه السلام) داخل شدم از حضرتش درباره این حدیث كه از او روایت شده «داخل بهشت نمی شود مگر شخصی كه عارف و آگاه به معرفت من باشد» پرسش می كنم. من در جلو در نشسته بودم. پس از مدتی شخصی وارد شد و گفت: ای كامل ابن ابراهیم، من از این كلام امام متوجه حضرتش شدم و گفتم: لبیك ای آقا و سرورم، آنگاه امام فرمود: آیا نزد ولی خدا آمدی تا از او راجع به این حدیث لا یدخل الجنه الا من عرف معرفتی پرسش كنی؟
كامل گفت: بلی سوگند به خدا چنین است.
امام فرمود: سوگند به خدا داخل شوندگان به بهشت بسیار اندك هستند و سوگند به خدا داخل بهشت نمی شود مگر كسانی كه اهل حق -حقیه - نامیده می شوند.
كامل از امام (علیه السلام) پرسش كرد: حقیه چه كسانی هستند؟
حضرت فرمود: گروهی كه به میانجی محبت به علی بن ابیطالب (علیه السلام) بحق او سوگند می خورند در حالی كه ژرفای حقیقت و فضیلت او را درك نمی كنند؛ یعنی گروهی كه اجمالاً به خدا و پیامبر خدا و ائمه (علیه السلام) شناخت دارند نه تفصیلاً (آنها كه نمی توانند معرفتی بیش از این اندازه پیدا كنند در حالی كه كوشش و تلاش خویش را كرده اند).
آنگاه امام فرمود: تو آمده ای تا از گفتار مفوضه پرسش كنی، آنها دروغ می گویند چرا كه دلهای ما مملو از مشیت و اراده ی خدای عزوجل است، پس هرچه را خدا بخواهد ما می خواهیم و خداوند می گوید و ما تشاؤون الا ان یشاء الله ان الله كان علیماً حكیما(20): شما، اولیای خدا، نمی خواهید جز آنچه خدا می خواهد. براستی كه خداوند علیم و حكیم است. آنگاه حضرت به من گفت: چرا نشسته ای من به پرسش شما پاسخ گفتم. برخیز و برو. سپس برخاستم و رفتم.
از این كلام رسای حضرت كاملاً روشن می شود كه آنچه مفوضه در تفویض آفرینش به حضرت پیامبر، یا به امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت می دهند، نسبتی ناروا و نادرست است و چنین گفتاری بر پایه آیات بسیار قرآنی و روایات مأثوره از ائمه معصومین باطل است.

7. واقفیه و موضع امام در برابر آنها
یكی از بدعتهایی كه پس از شهادت موسی بن جعفر (علیه السلام) از ناحیه برخی از یاران حضرت پایه گذاری شده، پیدایش این دسته است. واقفیه به گروهی اطلاق می شود كه پس از شهادت امام موسی (علیه السلام) منكر شهادت حضرت و منكر امامت حضرت رضا (علیه السلام) شدند و در امامت حضرت موسی توقف كردند. این انكار برای یك سلسله از انگیزه های مادی و دنیوی بود. چرا كه در تاریخ آمده است، پس از شهادت امام اموال فراوانی نزد وكلا و اصحاب حضرت بود و بر آنها بایسته بود كه آن اموال را تحویل امام عصر (علیه السلام) دهند. این افراد برای تصاحب اموال، وسوسه شدند و دست به تحریف یك حقیقت راستین زدند و آن انكار شهادت حضرت موسی و انكار امامت امام رضا بود. بدین نحو ادعا كردند كه حضرت كاظم زنده است و بعدها ظهور خواهد كرد. آنها با این سخنان دروغین اموال امام را تصاحب كردند. گویند زیاد بن مروان كه یكی از مؤسسان این فرقه بود در وقت شهادت حضرت هفتاد هزار دینار از اموال بیت المال را در اختیار داشته است. و علی بن ابی حمزه و عثمان بن عیسی هم چنین وضعیتی داشتند. اینها همراه هم، به چنین كردار زشتی دست زدند و برای همیشه نامی ننگین برای خود ثبت كردند و در طول تاریخ انسانهای فراوانی را از راه حق بازداشتند. در كتاب غیبت شیخ طوسی (ره) و در كتاب المقالات و الفرق در این زمینه مطالبی نگاشته شده است كه به اختصار به برخی از آنها اشاره می كنیم:
ابن یزید از برخی از اصحاب خویش نقل می كند كه او گفت: وقتی امام كاظم (علیه السلام) از دنیا رفتند نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار پول موجود بود و نزد عثمان بن عیسی سی هزار دینار و پنج كنیز بود و مسكنش در مصر بود. امام رضا برای عثمان پیغام فرستاد كه اموال و كنیزان و دیگر وسایل را نزد او بفرستد. چرا كه او وارث پدر و امام پس از ایشان است و حضرت به عثمان گفتند، شما هیچ عذری در حبس اموالمان ندارید. اما ابن ابی حمزه انكار كرد و ادعا كرد كه مالی نزد او نیست و زیاد قندی هم چنین مدعی شد. اما عثمان بن عیسی به امام نوشت پدرت نمرده است و او زنده و قائم است و بعدها ظهور خواهد كرد. و كسی كه قایل به موت حضرت موسی شده است اهل باطل است. و اگر هم از دنیا رفته باشد كما اینكه تو می گویی پس پدرت مرا امر نكرد كه اموال را به تو بسپارم و اما كنیزان را آزاد كردم و با آنها ازدواج كردم.(21) از این كلام روشن می شود كه عثمان بن عیسی پیشگام و مبدع گفتار به وقف است و دیگران به وسوسه و تحریك او قایل به توقف شدند و امامت حضرت رضا (علیه السلام) را انكار كردند. گفتنی است كه این طایفه پس از این انحراف بزرگ در حیات اعتقادی و اجتماعی خویش، دچار انحرافات دیگری هم شدند كه در جای خود مذكور است.
پس از پیدایش این فرقه ضاله همه ائمه (علیهم السلام) در برابر آنها موضع گرفتند و آنها را مطرود دانستند.
سعید بن سهل بصری نقل می كند كه من واقفی مذهب بودم و روزی با امام هادی (علیه السلام) دیدار كردم. حضرت به من فرمود: ای سعید، آیا نمی خواهی از خواب غفلت بیدار شوی؟
این سخن كوتاه حضرت در من چنان اثر كرد كه بحق ایمان آوردم و از باور باطل خویش دست برداشتم.(22)
برخی از یاران احمد بن مطهر از حضرت عسكری (علیه السلام) درباره واقفیه و توقف آنها بر امام هفتم پرسش كردند كه آیا آنها را دوست بدارند یا از آنها برائت جویند؟
امام در پاسخ آنها نوشت: آیا تو طلب رحمت می كنی برای عموی خویش - عمویش از واقفیه بود- خداوند عمویت را رحمت نمی كند و از او تبرا می جوید و من هم از آنها نزد خدا بیزاری می جویم. پس تو هم آنها را دوست مدار و با آنها دوستی و مجالست مكن و بر جنازه هایشان حاضر نشو و بر آنها هیچ وقت نماز میت مگزار. كسی كه امامی را انكار كند یا بر شمار آنها امامی را بیفزاید، باور به امامت او پذیرفته خداوند نیست و این شخص برابر است با كسی كه قایل به تثلیث است. براستی آن كسی كه امامی را انكار كند یا بر شمار آنها فردی را بیفزاید مثل كسی است كه امامت ما را منكر است.(23)

8. انحراف باور قومی درباره هاروت و ماروت و موضع حضرت در برابر آنها
در احتجاج طبرسی آمده است كه شماری باور داشتند كه برخی از ملایكه، چون آدمیان عصیان و گناه می كنند و دست به كشتار می زنند. خلاصه گفتارشان این بود كه برخی از آنها از عصمت برخوردار نیستند و به فساد و فجور تن می دهند. مرحوم طبرسی (ره)از قول یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سیار نقل می كند كه آن دو به امام عسكری (علیه السلام) گفتند كه قومی از ما گمان دارند كه هاروت و ماروت دو فرشته ای هستند كه فرشتگان آنها را اختیار و انتخاب كردند و هنگامی كه عصیان آدمیان در زمین بسیار شد و خداوند آن دو را به همراه ملك دیگری به دنیای آدمیان فرستاد، آنها در روی زمین چون آدمیان فساد كردند و با زهره زنا كردند و شرب خمر كردند و قتل نفس محترمی را نیز مرتكب شدند. آنگاه خداوند آنها را در بابل عذاب كرد و ساحران و جادوگران آنجا به آن دو سحر و جادو آموختند و خدا هم آن كوكب و ستاره زهره را مسخ كرد. امام پس از شنیدن این انحراف فكری با بیان مبسوطی به دفع این شبهه پرداخت: به خدا پناه می برم از این گفتار. براستی كه فرشتگان خدا، معصوم و محفوظ از كفر و زشتیها هستند و خداوند در مورد آنها گفته است لا یعصون الله ما امرهم و یعملون ما یؤمرون فرشتگان در آنچه خداوند به آنها امر كرد عصیان و سركشی نمی كنند و آنچه را كه بدان مامور شدند انجام می دهند، و باز خداوند در مورد فرشتگان گفته است و له ما فی السموات و الارض و من عنده (یعنی الملائكه) لا یستكبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبحون الیل و النهار لا یفترون (24) بدانید هرچه و هركه در آسمانها و زمین است از آن خداست. و فرشتگانی كه نزد او هستند از عبادتش استنكاف نكنند و خسته و ملول نگردند. آنها خدا را شب و روز تسبیح می كنند و هیچ سستی در این امر نمی ورزند. باز خداوند درباره فرشتگان گفته است كه بل عباد مكرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون (25): آنها فرشتگان مقرب درگاه حق هستند و درهیچ امری از او پیشی نمی گیرند و همه كارها را با اذن و اجازه او انجام می دهند. و یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یشفعون الا لمن ارتضی لهم و هم من خشیته مشفقون (26) هرچه را فرشتگان از آغاز تا ابد انجام می دهند خداوند می داند و آنها هرگز از كسی شفاعت نمی كنند جز از كسانی كه خداوند راضی باشد و آنها از خوف خداوند در هراسند. آنگاه حضرت فرمودند: خداوند این فرشتگان را خلیفه های خودش در روی زمین قرار داد و آنها مثل انبیا و ائمه هستند در دنیا و در روی زمین. آیا برخی از انبیا و ائمه دست به قتل و زنا و شرب خمر زده اند؟ آنگاه امام به آن دو نفر گفت: آیا شما نمی دانید كه خداوند از میان افراد بشر، نه از ملایكه و فرشتگان، پیامبران و امامان را برانگیخت؟ آیا خداوند نگفته است و ما ارسلنا قبلك من رسلنا الا رجالاً نوحی الیهم من اهل القری (27): ای پیامبر ما، ما نفرستادیم پیش از تو را مگر از میان همین مردم و به آنها وحی كردیم كه آن پیامبران از میان همین قریه ها بودند. پس آشكار می شود كه خداوند ملایكه را به عنوان ائمه و حكام بر روی زمین نفرستاد بلكه آنها فقط بر انبیا و پیامبران فرستاده می شدند. آنگاه آن دو نفر به امام (علیه السلام) گفتند: پس با این بیان شما، ابلیس از زمره فرشتگان نیست. امام در پاسخ فرمودند: ابلیس از طایفه جن است. آیا شما قول خدای سبحان را نشنیده اید كه می گوید و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس كان من الجن (28) وقتی كه به فرشتگان دستور دادیم كه به آدم سجده كنند همه آنها سجده نمودند جز ابلیس كه از طایفه جن بود. پس خداوند خبر داد كه ابلیس از طایفه جن است و الجان خلقنا من قبل من نارالسموم (29): و جن را بیشتر از آتش گدازنده خلق كردیم.
آنگاه امام به آن دو نفر فرمودند: پدرم مرا حدیث كرد از جد خویش و او از امام رضا و او از پدرش امام كاظم و او از پدر و اجدادش و از امیرالمؤمنین (علیه السلام) و او از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) كه فرمود: خداوند ما گروه آل محمد را انتخاب كرد و اختیار كرد انبیا و فرشتگان مقرب را، اختیار نكرد آنها را مگر به واسطه علم و معرفتش به آنها. آل محمد و انبیا و فرشتگان انجام نمی دهند هیچ كرداری را كه به واسطه آن، از ولایت حق تعالی خارج شوند و از عصمت او منقطع گردند و در زمره معذبان و مغضوبان قرار گیرند. آنگاه آنها به حضرت گفتند: برای ما روایت شده كه هنگامی كه حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) امام علی (علیه السلام) را به امامت منصوب كرد خداوند ولایت او را بر قیام - گروهی از مردم و غیر آنها - عرضه كرد و بر فرشتگان هم عرضه كرد. پس آنها از ولایت و امامت حضرت علی سرباز زدند و خداوند آنها را به غوك مسخ كرد.(30)
حضرت فرمود: از این سخنان به خداوند پناه می برم. این افراد دروغگویان بر ما هستند، چرا كه فرشتگان پیامبر خدا هستند مثل دیگر انبیا و پیامبران. بدین ترتیب آیا كفر ورزیدن فرشتگان ممكن است؟
آن دو نفر گفتند: نه كفر ورزیدن آنها ممكن نیست.
آنگاه به آنها فرمود: ملایكه چنین هستند. براستی كه مقام فرشتگان عظیم و بلندمرتبه است.(31)
از این بیان شیوا و رسای حضرت روشن می گردد كه ملایكه چون انبیا و ائمه (علیهم السلام) از مقام عصمت برخوردارند و همواره از خداوند پیروی می كنند و هیچ كاری را بدون اذن و اراده او انجام نمی دهند و با این گفتار قول شماری از منحرفان در مورد دو فرشته هاروت و ماروت بی پایه و باطل است، چنانكه امام برای عصمت آنها به آیات عدیده ای اشاره كردند.(32)
پی‌نوشت‌ها:
(1) سوره «المائده»، آیه 3.
(2) همان، آیه 67.
(3) مروج الذهب، ص 104.
(4) زندگی امام هادی(ع)، ص 380 به نقل از التوحید، ص 224.
(5) بحارالانوار، ج50، ص 254.
(6) ثاقب المناقب، ص 249.
(7) مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 425.
(8) ملل و نحل، ج1، ص 244.
(9) مجمع البحرین، ص 16.
(10) اثبات الهداه، ج3، ص 427.
(11) حیاه الامام العسكری(ع)، ص 288.
(12) سفینه البحار، ج2، ص 58.
(13) سفینه البحار، ص 57.
(14) حدیقه الشیعه، ص 592.
(15) مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 424.
(16) مجمع البحرین، ص 332.
(17) سوره «الفرقان»، آیه 59.
(18) سوره «الاحقاف»، آیه 33.
(19) سوره «البقره»، آیه 255.
(20) سوره «الدهر»، آیه 30.
(21) الغیبه، ص 43.
(22) امام هادی و نهضت علویان، ص 249.
(23) بحارالانوار، ج50، ص 274.
(24) سوره «الانبیا»، آیات 19 و 20.
(25) همان، آیه 27.
(26) همان، آیه 28.
(27) سوره «یوسف»، آیه 109.
(28) سوره «الكهف»، آیه 51.
(29) سوره «الحجر»، آیه 27.
(30) غوك = غورباغه
(31) احتجاج طبرسی، ص 265.
(32)برای مطالعه بیشتر رك: جهانی، علی اكبر، (1384)، زندگی امام حسن عسكری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر كبیر، شركت چاپ و نشر بین الملل


منبع:پرسمان دانشجویی


این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .