مسمومیت و به شهادت رسیدن امام رضا(ع)

ماجرای مسمومیت و به شهادت رسیدن امام رضا(ع) چگونه بوده؟ آیا امام رضا(ع)، با علم ظاهر، به زهرآلود بودن آن نوشیدنی، و با دست و اختیار خود(چه راغبانه، چه إكراهانه) آن شربت زهرآلود را نوشیدند؟ از نظر فقهی، در چه شرایطی، چنین عملكردی، مجاز میشود؟
پاسخ:
1)نحوه شهادت امام رضا علیه السلام
در باب شهادت ایشان تقریباً تمام علمای شیعه و عده زیادی از علمای اهل سنت قائلند كه آن حضرت مسموم و شهید شده اند. درباره عامل شهادت اختلاف نظر و اقوالی وجود دارد كه به آنها اشاره خواهیم كرد.
قول مشهور این است كه آن حضرت توسط مأمون خلیفه عباسی مسموم شده و به شهادت رسیده اند.
برخی از علمای اهل سنت قائلند كه مأمون، امام رضا ـ علیه السّلام ـ را مسموم نكرده است. و برای این گفته خود دلائلی هم ذكر می كنند. از جمله آن دلائل این است كه مأمون دختر خود را به همسری امام جواد ـ علیه السّلام ـ درآورد. مأمون به برتری امام رضا ـ علیه السّلام ـ در برابر علما استدلال می كرد. بعد از درگذشت امام رضا ـ علیه السّلام ـ مأمون بسیار ناراحت و غمگین بود و... در ادامه خواهیم گفت كه به هیچ یك از دلائل در این رابطه نمی توان استناد كرد. عده ای از علمای اهل سنت قائلند كه ایشان مسموم شده اند و عامل جنایت، عباسیان (غیر از مأمون) بوده اند. به عنوان نمونه ابن جوزی می گوید: وقتی عباسیان دیدند خلافت از دست آنها خارج شد (به واسطه ولایتعهدی) و به دست علویان افتاد، امام رضا ـ علیه السّلام ـ را مسموم كردند(باقر شریف القرشی، حیاة الامام علی بن موسی الرضا(ع)، قم، نشر سعید بن جبیر، 1372ش، ج 2، ص 371.)
این قول نیز چندان صحیح به نظر نمی رسد چرا كه «بیشتر مورخین و روات اجماع دارند كه مأمون سم را به امام ـ علیه السّلام ـ داده نه غیر او»(.همان( علاوه بر اینكه مأمون برای این كار انگیزه هم داشته كه به آن اشاره خواهد شد. روایاتی از امام رضا ـ علیه السّلام ـ وارد شده است كه در این روایات آن حضرت شهادت خویش را پیشگویی كرده اند و عامل این جنایت را مأمون دانسته اند. امام رضا ـ علیه السّلام ـ به هرثمه بن اعین می گوید: «موقع مرگ من فرا رسیده است این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته مرا مسموم كند.... »(محمد بن جریر بن رستم طبری، دلائل الامامه، قم، منشورات الرضی، 1363، ص 178.)
شهید مطهری می نویسد: «قرائن نشان می دهد كه امام رضا ـ علیه السّلام ـ را مسموم كردند و یك علت اساسی همان قیام بنی العباس در بغداد (بر علیه مأمون) بود. مأمون در حالی حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ را مسموم كرد كه از خراسان به طرف بغداد می رفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش می دادند. به او گزارش دادند كه بغداد قیام كرده او دید كه حضرت رضا ـ علیه السلام ـ را نمی تواند عزل كند و اگر با این وضع بخواهد برود آنجا كار بسیار مشكل است. برای اینكه زمینه رفتن آنجا را فراهم كند و به بنی العباس بگوید كار تمام شد حضرت را مسموم كرد و آن علت اساسی كه می گویند و قابل قبول هم هست و با تاریخ وفق دارد همین جهت است»(مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار، تهران، صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1384، ص 210.)
به نظر می رسد انگیزه اصلی مأمون در به شهادت رساندن امام رضا ـ علیه السّلام ـ همین مطلبی باشد كه ذكر شد. چرا كه قیام عباسیان در بغداد جز به خاطر ترس از روی كار آمدن علویان نبوده است.
طبری می نویسد: «مأمون نامه ای به بنی عباس در بغداد نوشت و مرگ علی بن موسی ـ علیه السّلام ـ را به آنان اعلام كرد و از آنان خواست كه به اطاعت او درآیند زیرا دشمنی آنان با او جز با بیعت وی با علی بن موسی ـ علیه السّلام ـ نبوده است (محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ دوم، 1364، ج 13، ص 5676.(
از دیگر موجباتی كه مورخان در قتل امام رضا ـ علیه السّلام ـ ذكر كرده اند، كینه ای می دانند كه مأمون از امام رضا ـ علیه السّلام ـ به دل گرفته بود. طبرسی می نویسد: علتی كه موجب شد مأمون امام رضا ـ علیه السّلام ـ را به شهادت برساند این بود كه آن حضرت بی محابا (و بدون ترس) حق را در برابر مأمون اعلام می كرد. در بیشتر موارد در مقابل او قرار می گرفت كه موجب عصبانیت و كینه او می شد.( فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، 1417، ج 2، ص 80؛ شیخ مفید، همان، ج 2، ص 260.)
همانگونه كه بیان شد از نظر روایات شیعی شكی نیست كه مأمون حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ را مسموم كرد. امّا اینكه كیفیت این عمل چگونه بوده است؟ روایات چندی وجود دارد كه به آنها اشاره می كنیم. روایتی را شیخ مفید از عبدا... بن بشیر نقل كرده كه عبدا... گفت: مأمون به من دستور داد كه ناخنهای خود را بلند كنم... سپس مرا خواست و چیزی به من داد كه شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همة دو دست خود بمال... سپس نزد امام رضا ـ علیه السّلام ـ رفت و به من دستور داد كه انار برای ما بیاور من اناری چند حاضر كردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند (شیخ مفید، همان، ج 2، ص 262ـ261. (
روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذكر كرده كه می گوید: «حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ انگور دوست می داشت پس قدری انگور برای حضرت تهیه كردند. در حبه های آن به مدت چند روز سوزنهای زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را كشیده و به نزد آن بزرگوار آوردند... آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد»(همان، ص 262. (
روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده كه می گوید: مأمون امام رضا ـ علیه السّلام ـ را فراخواند و آن حضرت را مجبور كرد از انگور بخورد آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد».(فضل بن حسن طبرسی، همان، ص 83ـ82. (
بنابراین، ادله ای كه اهل سنت ذكر كرده اند كه مأمون امام رضا ـ علیه السّلام ـ را به شهادت نرسانده بی اساس می باشد. چرا كه مأمون فردی بود كه به خاطر حكومت، برادر خویش امین را به قتل رساند و محبوبیت امام رضا ـ علیه السّلام ـ در نزد او از برادرش بیشتر نبود. و گریه ظاهری او بعد از مرگ امام ـ علیه السّلام ـ به جهت منحرف كردن اذهان علویان و طرفداران امام رضا ـ علیه السّلام ـ بوده است.
بعد از شهادت امام رضا ـ علیه السّلام ـ شیعیان بدن شریف آن حضرت را در خراسان تشییع كردند. این تشییع جنازه به حدی پر شور بود كه تا آن زمان مثل آن دیده نشده بود، همه طبقات در تشییع جنازه امام حاضر شدند.( باقر شریف القرشی، همان، ص 375)
امام رضا ـ علیه السّلام ـ در سال 203 هـ.ق در شهر طوس به خاك سپرده شد.
2)آیا امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بود؟ اگر امام رضا علیه السلام از شهادت خود باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام كردند؟
در جواب از این پرسش توجه به چند امر ضروری است:
یكم. هر چند امامان معصومعلیهم السلام از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و آینده آگاهى دارند؛ اما تكلیف آنان مانند سایر افراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غیب براى آنان تكلیفى به دنبال نمىآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادى خود، میوهاى را پیش روى خود مىبیند كه مانعى از خوردن آن نیست و تناول آن جایز است؛ اگر چه براساس علم غیب، از مسموم بودن آن آگاهى دارد. در تأیید این مطلب دو دلیل ذكر شده است:
الف. عمل براساس علم غیب، در برخى از موارد با حكمت بعثت پیامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زیرا در این صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و سایر افراد بشر، از وظایف فردى و اصلاحات اجتماعى - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادى - سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمى براساس علم غیر عادى، موجب اختلال در امور است؛ زیرا مشیت و اراده غالب خداوند به جریان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمهعلیهم السلام براى شفاى بیمارى خود و اطرافیانشان، از علم غیب استفاده نمىكردند. شاید یكى از حكمتهاى ممنوع بودن تمسّك به نجوم، تسخیر جن و ...براى غیبگویى و كشف غیرعادى حوادث آینده نیز همین اختلال در امور باشد.(صافى گلپایگانى، معارف دین، ج1، ص121.)
دوّم. هر چند بر طبق روایات فراوان، امامانعلیهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آینده و حال علم و آگاهى دارند؛(اصول كافى، ج1، «باب ان الائمهعلیهم السلام یعلمون علم ماكان و ما یكون ...» و بحارالانوار، ج16،باب 14.) اما از روایاتى دیگر استفاده مىشود كه این علم به صورت بالفعل نیست بلكه شأنى است؛ یعنى، هرگاه اراده كنند و بخواهند كه چیزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد: «اذا اراد الامام ان یعلم شیئاً اعلمه اللَّه ذلك»؛( اصول كافى، ج1، «باب ان الائمه اذا شاؤا ان یعلموا علموا» و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛) «هر گاه امام اراده كند كه چیزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد».
پس علم غیب امامعلیه السلام شأنى است؛ نه فعلى و براساس همین نكته، ممكن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئیات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نكرده كه بداند.(مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه على شیروانى، ص73؛) قابل ذكر است مرحوم مظفر این پاسخ را به عنوان یك احتمال ذكر مىكند، ولى آن را نمىپذیرد.
سوّم. پیامبر اكرمصلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام تكالیف و وظایفى مخصوص به خود دارند و به همین جهت، آنان در عین اینكه مىدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد كرد، وظیفه داشتند اقدام كنند و یا با اینكه مىدانستند كارى كه انجام مىدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن میوه مسموم و یا رفتن حضرت علىعلیه السلام به مسجد كوفه در شب نوزدهم رمضان)، این كارها را انجام مىدادند. این اعمال براى آنان، وظیفهاى مخصوص بود؛ مثل نماز شب كه براى رسول اكرمصلى الله علیه وآله واجب و براى سایر مسلمانها، مستحب است.
چهارم؛(علامه طباطبایى، المیزان، ج18، ص194). وى این را به عنوان یك قول نقل كرده است. برخى از این موارد (مانند خوردن میوه زهرآلود به وسیله امام موسى كاظمعلیه السلام و یا امام رضاعلیه السلام) اجبارى و بدون اختیار بوده است. پس با اینكهمىدانستند به این وسیله به شهادت خواهند رسید؛ ولى به وسیله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزینه دیگرى فرا روى آنان نبود. این پاسخ اگر چه در جاى خود درست است و شواهد تاریخى بر آن مهر تأیید مىزند؛ اما نمىتواند پاسخى براى همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علىعلیه السلام و امام حسن مجتبىعلیه السلام) باشد.
پنجم. پاسخ اساسى به این سؤال در گرو شناخت چگونگى علم غیب امام است. پاسخهاى پیشین نیز اگر بر اساس مطالب آتى تفسیر شود، توجیه صحیحى پیدا خواهد كرد. این بیان متوقف بر ذكر چند مطلب است:
الف. قضا و «قدر» الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى، این است كه خداوند براى هر پدیده و مخلوقى، ویژگىهاى وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثیر علت یا علل خاصى آن را موجود مىگرداند؛ یعنى، پدید آمدن یك شىء از علت خاص و نیز داشتن اوصاف و ویژگىهاى وجودى خاص، قدر آن شىء و حد و اندازه وجودى آن است. به تعبیر دیگر، تقدیر الهى، همان نظام علت و معلولى حاكم بر جهان هستى است كه هر پدیدهاى، معلول علت خاصى است و قهراً اوصاف و خصوصیات وجودىاش، متناسب و برآمده از همان علت است.
«قضا» به معناى قطعى كردن، فیصله دادن و به انجام رساندن كار است و مقصود از قضاى الهى، این است كه خداوند به هر پدیدهاى - با تحقق علت تامهاش - ضرورت وجود اعطا كرده است. تحقّق حتمى معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقیقت از شئون خلق و ایجاد خداوند است و مىتوان آن را به صفت خالقیت برگرداند.
ب. علم الهى به قضا و قدر پدیدههاى عالم هستى: خداوند از ازل عالم است به اینكه چه پدیدهاى با چه اوصاف و ویژگىهایى، تحت تأثیر علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پدیدههاى هستى، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نیست؛ بلكه خود پدیدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراین علم خداوند، به حقایق عالم هستى، همان گونه كه در متن واقع موجودند، تعلق مىگیرد. علم خداوند، علم حضورى به واقع عینى است. از سوى دیگر چون در مرتبه وجودى خداوند، زمان و مكان معنا ندارد، علم او به پدیدههاى عالم هستى، در بستر زمان نیست؛ بلكه گذشته و حال و آینده یك جا و یكسان نزد او حاضر است. اما براى ما كه موجودات زمانى و محصور به زمان هستیم و تحقق عینى حوادث و پدیدهها را از دریچه زمان مىنگریم، برخى از حوادث در گذشته بوده و یا در آینده موجود خواهد شد.
بنابراین علم خداوند به مخلوقاتخویش، بدین معنا است كه حقایق و حوادث هستى، همراه با بستر زمانىشان (گذشته، حال و آینده) یكجا نزد او حاضر است. به همین جهت این علم خداوند، موجب تغییر آنها نیست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عین واقع، در نزد او است؛ یعنى، علم او به مخلوقات و پدیدههاى هستى، به همان صورت كه در متن واقع موجودند، تعلق مىگیرد.
علم خداوند به افعال اختیارى انسان نیز بر همین منوال است؛ یعنى، خداوند از ازل به افعالى كه براساس اراده و اختیار انسان از او صادر مىشود، علم دارد و علم الهى به این واقعیات عینى - همان گونه كه در خارج موجودند - تعلق مىگیرد و به همین جهت، این علم به خودى خود موجب جبر یا تغییر واقع عینى (تحقّق فعل اختیارى به دنبال تحقق علت تامهاش) نمىشود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادى - كه براى نوع بشر قابل تحصیل است - از علم لدنى و خدادادى (علم غیب) نیز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودىاش، با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل است و از حقایق حوادث عالم - همان گونه كه در متن واقع هستند - آگاه مىباشد؛ یعنى، علم غیب امام، از سنخ علم الهى و متصل به آن منبع است. این دانش، علم به واقع عینى است و معنا ندارد كه منشأ تغییر در حوادث عالم باشد. براساس علم غیب، حقایق حوادث عالم، از جمله افعال اختیارى خود امام، همراه با علت تامهاش - كه علم عادى و اراده از اجزاى این علت است - نزد او حاضر است و این حضور، حضور بىواسطه عین معلوم و واقع عینى نزد امام است.
بر این اساس، امام حقیقت افعال اختیارى خود را مانند خوردن میوه مسموم از منظرى بالاتر (منظر علم الهى) مىنگرد. به همین جهت از آنجا كه علم غیب امام، تأثیرى در حوادث عالم ندارد - چون به معناى حضور عین وقایع نزد عالم است - امام عكسالعملى نشان نمىدهد و براساس علم عادى خود عمل مىكند و به همین علت، این علم براى امام تكلیفآور نیست؛ چون علمى موجب تكلیف است كه مكلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغییر و تأثیر باشد.
افزون بر این، وقتى امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس مىیابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در این مقام خود را نمىبیند و خود را نمىپسندد. او فقط خدا را مىبیند و تنها مشیت الهى را مىپسندد. در این مقام، چون اراده و مشیت او را - براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر - در تحقّق حوادث و پدیدههاى هستى مىیابد، خواستهاى برخلاف آن ندارد. از دیگر سو، تلاش براى تغییر این حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اینكه تأثیرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نیز سازگار نیست. با توجّه به این جواب، سایر پاسخها نیز مىتواند، توجیه درستى پیدا كند.
پاسخ اول - كه ائمهعلیهم السلام را مكلف به علم عادى مىدانست؛ نه علم غیب - چنین مستدل و موجه مىشود؛ كه علم غیب امام، از سنخ علم الهى یعنى علم به واقع عینى است؛ همان گونه كه در خارج محقق مىشود. چنین عملى تأثیرى در تغییر حوادث عالم ندارد و به همین دلیل تكلیفآور نیست.
پاسخ دوم نیز با توجّه به حقیقت علم امام، كامل مىشود. اینكه علم غیب امام، شأنى است - یعنى هرگاه امام اراده كند كه بداند، مىداند - كاملاً درست است؛ اما جاى این احتمال هست كه ائمهعلیهم السلام با علم شأنى، از كیفیت شهادت خود آگاه بودهاند؛ یعنى اراده كردهاند كه بدانند. روایات متعددى، نیز دلالت بر علم ائمهعلیهم السلام به شهادتشان دارد.(اصول كافى، ج1، ص258، ح 1-8)
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اینكه تكلیف ائمهعلیهم السلام با سایر افراد بشر متفاوت است، این باشد كه خداوند دو سنخ تكلیف جعل و تشریع كرده است (یك دسته براى پیامبرصلى الله علیه وآله و امام و یك دسته براى سایر افراد بشر)؛ این سخن نادرست و غیر مطابق با واقع است. تكالیف الهى براساس مصالح و مفاسد آن، تشریع شده و همه افراد بشر - از جمله پیامبر و امام - در آن مشتركاند و به جز چند حكم خاص - كه نبى اكرمصلى الله علیه وآله داشتهاند - بقیه احكام یكسان است.
اما اگر مقصود این باشد كه علم غیب ائمهعلیهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادى بشر، تكلیف وجوب حفظ جان از خطر و هلاكت را براى آنان به دنبال نمىآورد، پاسخ صحیحى است. این مسئله در گرو شناخت حقیقت علم الهى آنان است كه در توضیح آن گذشت.
بنابراین علم ائمهعلیهم السلام به آینده، از سنخ علوم عادى نیست و اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مىشود، خود را در هلاكت انداختن نیست. افزون بر این درجات و كمالاتى براى امامان مقدر شده كه راه رسیدن به آن، از طریق تحمل همین بلاها و مصایب است.براى توضیح بیشتر ر.ك:
1. طباطبایى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12، ص144؛ ج 4، ص28؛
2. همو، معنویت تشیع، مقاله علم امام، ص215؛
3. رشاد، محمد حسین، در محضر علامه طباطبایى، ص121.
4. زندگی سیاسی هشتمین امام:جعفر مرتضی حسینی.
5. پیشوایان، سید كاظم ارفع.
6. حضرت رضا(ع)، فضل الله كمپانی.
منبع:پرسمان دانشجویی