دوران حبس و مظلومیت امام كاظم(ع)
چگونگی دوران حبس و مظلومیت امام كاظم(ع) را بیان کنید
درباره زندانی شدن امام، اخبار متعدد و مختلفی نقل شده است. آنچه از مجموع این روایات استفاده می شود، این است كه امام كاظم - علیه السّلام - دو بار به دست هارون به زندان افتاده است كه مرتبه دوم آن از سال 179 تا 183؛ یعنی به مدت چهار سال به طول انجامیده و به شهادت آن حضرت منجر شده است. درباره مرتبه نخست زندان مدّت قید نشده است. درباره دلیل زندانی شدن امام در این دو بار كه هر دو به دست هارون بوده غیر از اشارات مورّخان،[1] نقلهایی است حاكی از آزادی امام از زندان اوّل هارون كه آن را بسیاری از روات اخبار، نقل كرده اند.
مسعودی می نویسد: عبدالله بن مالك خزاعی، مسؤول خانه رشید و رئیس شرطه او می گوید:
فرستاده هارون زمانی كه هیچ گاه در چنان اوقاتی پیش من نمی آمد، وارد شده و حتی مجال پوشیدن لباس به من نداد و با آن حال مرا پیش هارون برد. وقتی وارد شدم سلام كرده، نشستم. سكوت همه جا را فرا گرفته بود. حیرت عجیبی به من دست داد و هر آن بر نگرانیم می افزود. در این هنگام هارون از من پرسید: عبدالله! می دانی چرا تو را احضار كرده ام؟ گفتم: نه بخدا، گفت: یك حبشی را در خواب دیدم كه حربه ای به دست گرفته و به من می گفت: اگر همین حالا موسی بن جعفر را آزاد نكنی با این حربه سرت را از تن جدا می كنم. اكنون برو و او را آزاد كن و سی هزار درهم به وی بده و به او بگو كه اگر می خواهد همین جا بماند و هر نیازی كه داشته باشد بر آورده می كنیم؛ اگر هم می خواهد به مدینه باز گردد، وسائل حركت او را آماده كن. با ناباوری سه بار پرسیدم: دستور می دهید موسی بن جعفر را آزاد كنم؟ هر مرتبه سخن خود را تكرار و بر آن تأكید ورزید. از پیش هارون بیرون آمده و وارد زندان شدم. وقتی موسی بن جعفر مرا دید وحشت زده در برابر من بپا خاست. او خیال می كرد كه من مأمور شكنجه و اذیت او هستم. گفتم آرام باشید، من دستور دارم شما را همین لحظه آزاد كرده و سی هزار درهم در اختیارتان بگذارم. حضرت موسی بن جعفر پس از شنیدن حرفهای من چنین فرمود: اكنون جدّم رسول خدا را در خواب دیدم كه می فرمود: «یا مُوسی حُبِستَ مظلوماً؛ تو از راه ستم زندانی شده ای». این دعا را بخوان كه همین امشب از زندان خلاص خواهی شد و سپس آن دعا را خواند.[2]
نقل این روایت در كتب تاریخی دیگر، نشانه شهرت آن در میان مورخان است، گرچه در این نقل ها تفاوتهایی در اسامی افراد و مسائل دیگر وجود دارد.
مرحوم صدوق این روایت را با تفصیل بیشتری نقل كرده است.[3] اشاره شد كه شبیه این حادثه در زمان مهدی عباسی نیز رخ داده است.
در هر حال این خبر حاكی از آن است كه هارون نسبت به علویان حساسیت فراوانی داشته و سخت مراقب امام كاظم - علیه السّلام - بوده است. گفتنی است كه مشی امامان شیعه كه در عمل حركت در مسیری فرهنگی بود، از شدت برخورد عباسیان با آنها می كاست. امامان شیعه دقیقاً تقیه را به همین معنا به كار برده و هر نوع تشكل درونی را در پرده تقیه حفظ می كردند. این تشكل هم نوعی ارتباط علمی و امامتی بود و طرح و توطئه سیاسی در آن وجود نداشت. دانسته است كه این مقدار نیز مورد قبول حكومت نبود، چرا كه آنها، این قبیل مسائل را مقدمه اقدامات سیاسی گسترده بعدی می دیدند. در حقیقت ارتباط امام و شیعیان، و نیز تعیین وكیل، می توانست وسیله ای برای مقاصد سیاسی در جهت براندازی حكومت و جایگزینی حكومت جدید باشد. كاری كه خود عباسیان كردند. در نهایت تهدیدی كه هارون از ناحیه امام برای حكومت خویش احساس كرد سبب شد تا سخت مراقب امام باشد. باید حسادت برخی از علویان را نسبت به موقعیت امام و سخن چینی آنها را از نظر دور نداشت. آنها به دروغ گزارشاتی به حكومت می دادند كه سبب تحریك آنها بر ضد امام می شدند.
نمونه ای از حوادثی كه منجر به زندانی شدن امام گردید:
پیش از آوردن شرح برخوردهایی كه به زندانی شدن امام انجامید، لازم است این نكته را بدانیم كه از دلایل نفوذ علویان، آن بود كه مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - می نگریستند. این چیزی است كه خود آن حضرت نیز مكرر بیان می كردند. در برابر، امویان و عباسیان سخت با این نظر مقابله می كردند تا از حرمت علویان بكاهند. به نظر می رسد خود رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - در این باره تعمد خاصی داشته است.
به هر روی این كه حسنین علیهما السّلام فرزندان رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - شناخته شوند، می توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد. به همین دلیل بود كه مخالفان و دشمنان اهل بیت همواره در صدد انكار این اصل بر آمده و در طول تاریخ - با وجود آن كه اكثریت جامعه مسلمان از تسنن و تشیع، آنها را به عنوان فرزند رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - پذیرفته بودند - حكّام كوشیده اند تا در برابر آن موضع گیری كنند. معاویه، از این كه آنها به عنوان فرزندان رسول خدا شناخته شوند، به سختی خشمگین بود و اصرار داشت كه مردم آنان را فرزندان علی - علیه السّلام - بدانند،[4] عمرو بن عاص نیز از این مسأله نفرت داشت.[5] حجّاج نیز در این باره موضع تندی داشت؛ به طوری كه وقتی به او خبر دادند یحیی بن یعمر، حسن و حسین را فرزند رسول خدا می داند، او را از خراسان فرا خواند و زیر فشار گذاشت تا دلیلی از قرآن برای ادعای خود بیاورد. او نیز آیه 85 از سوره انعام را كه به صراحت حضرت عیسی را فرزند ابراهیم - علیهما السّلام - معرفی می كند برای او خواند و چنین استدلال كرد:
در صورتی كه قرآن عیسی را، كه جز از طریق مادر به ابراهیم پیوندی نداشته، فرزند آن حضرت می داند، چگونه حسنین - علیهما السّلام - نمی توانند فرزندان رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - شمرده شوند.[6] استاد جعفر مرتضی، شواهد بیشتری برای این مطلب آورده است.[7]
این مسأله در زمان هارون و در برخوردهای او با اهل بیت پیامبر - صلّی الله علیه و آله و سلم - به ویژه امام كاظم - علیه السّلام - نیز مطرح بود و دست كم در یك برخورد، تكیه امام بر این مطلب، یكی از علل زندانی شدن آن حضرت می توانست به حساب آید. در نقلی آمده: هارون الرشید از امام كاظم - علیه السّلام - سؤال كرد: چگونه شما می گویید ما از ذریه رسول خدا هستیم در حالی كه پیامبر فرزند ذكور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذكر كرد: نخست آیه 85 سوره انعام كه عیسی را فرزند ابراهیم می شمارد. دوم آیه مباهله كه در آن، حسنین مصداق «و ابناء نا» دانسته شده اند.[8]
این مسأله برای عباسیان كه خود بنی اعمام رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - بودند دشوارتر بود. آنها از این راه برای اثبات خلافت خود بهره می بردند. مروان بن ابی حفصه، شعر خود را بر مبنای همین استدلال سروده است:
أنی یكون و لایكون و لم یكن لبنی البنات وراثه الأعمام
چگونه ممكن است و هرگز نشده و نخواهد شد كه حق عمو به فرزندان دختران ارث برسد.
در رد این شعر، اشعار دیگری نقل شده است.[9]
با توجه به نظر فوق كه عباسیان مروج آن بودند، باید یادآوری كنیم كه شیعه امامیه برای اثبات امامت، هرگز به وراثت توجهی نداشته و تنها بر نصوص وارده از رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - در این رابطه و نصوص وارده از امام سابق درباره تعیین امام بعدی استناد جسته است. در برابر، عباسیان بر وراثت تكیه می كردند و می كوشیدند تا حسنین و فرزندان آنها را نه بعنوان فرزندان رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - بلكه به عنوان فرزندان امام علی - علیه السّلام - معرفی نمایند تا بدین وسیله اهمیّت و احترام فوق العاده آنان را به عنوان ابناء رسول الله در جامعه در معرض تردید قرار دهند. طبیعی است كه بپذیریم نفوذ معنوی علویان در جوامع اهل سنت آن روز ایران، یمن، عراق و نقاط دیگر بدلیل تصریحات پیامبر بر عظمت اهل بیت خود و مطرح كردن حسنین علیهما السّلام به عنوان «اَبناء نا» بوده است.
بنا به نقل ابن اثیر، هارون الرشید كه در رمضان سال 179 به قصد عمره به مكه می رفت در سر راه خود به مدینه آمد و وارد روضه رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلّم - شد. وی برای جلب توجّه مردم به منظور این كه رابطه نسبی خویش را با رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلّم - را به رخ آنها بكشد، پس از زیارت مرقد مطهر، به پیامبر این چنین سلام داد: السّلام علیك یا رسول الله یابن عمِّ؛ سلام بر تو ای رسول خدا ای پسر عمو. در این هنگام موسی بن جعفر - علیه السّلام - كه در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - گفت: السّلام علیك یا اَبَه؛ سلام بر تو ای پدر. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به امام كاظم - علیه السّلام - گفت: هذا الفَخرُ یا اَبَالحَسَن جدّاً؛ این مایه افتخار است ای ابوالحسن. پس از آن بود كه دستور توقیف آن حضرت را داد.[10] آنگاه هارون رو به یحیی بن جعفر كرده و گفت: اَشهَدُ أنَّهُ أبُوهُ حَقّاً؛[11] قبول دارم كه رسول خدا حقّاً پدر اوست.
زندانی شدن امام پس از آن، نشان می دهد كه این، یك حركت سیاسی بر ضد هارون تلقی شده است. این قبیل برخوردهای امام كاظم - علیه السّلام - خطراتی را برای هارون در برداشت.
بخش سوم
توقیف و زندانی شدن امام دلایل دیگری نیز داشت؛ از جمله این كه شیعیان موظف بودند مطالب مربوط به امام و رهبری را، كه به آنها گفته می شد، مخفی نگاه داشته و اسرار رهبری را افشا نكنند؛ طبیعی است آنگاه كه مطالبی درباره موسی بن جعفر - علیه السّلام - و مفترض الطاعه بودن آن حضرت در جایی مطرح می شد، مشكلاتی را برای امام و نیز برای افراد مطرح كننده در پی داشت. این مسأله در زمان امام صادق - علیه السّلام - نیز، كه منصور حساسیّت خاصی از خود نشان می داد، مطرح بود.
اشاره كردیم كه رعایت اصل تقیه در میان شیعیان سبب می شد تا دشمن تصور كند شیعیان كمترین اقدام سیاسی بر ضد آنها نخواهند داشت و نهایت آن كه خود امامان را تنها به عنوان امام فكری و معنوی می پذیرند. به همین دلیل خلفا به علویان زیدی مذهب كه به طور دائم در پی شورش سیاسی بودند توصیه می كردند كه، همانند عموزادگان خود - یعنی موسی بن جعفر - باشید تا سالم بمانید.[12]
در حقیقت امامان شیعه با وجود اعتقاد به انحصار امامت و رهبری در خود و اثبات بطلان نظام حاكم، قیام بر نظام حاكم را در آن شرایط روا نمی دیدند، چرا كه موفقیتی بر آن تصور نمی كردند. این روال پذیرفته شده در میان شیعیان امامی بود. در عین حال، گاهی به سبب افشای همین اعتقاد كه امام كاظم - علیه السّلام -، امام متفرض الطاعه است، گرفتاریهایی برای جامعه شیعه به وجود می آمد.
درباره زندانی شدن امام كاظم - علیه السّلام - باید گفت یكی از دلایل زندانی شدن آن حضرت در همین ارتباط بوده است. در كتابهای روایی شیعه بابی تحت عنوان «باب تحریم اذاعه الحق مع الخوف به»[13] آمده كه حاوی احادیث فراوانی در این زمینه است. این روایات از امامان به ویژه از امام صادق - علیه السّلام - می باشد.
در رجال كشّی روایتی نسبتاً طولانی از یونس بن عبدالرحمن نقل شده كه می تواند نمونه جالبی برای بحث مورد نظر باشد. وی می نویسد: یحیی بن خالد برمكی ابتدا نظر مساعدی نسبت به هشام داشت؛ اما وقتی هارون به جهت شنیدن برخی از كلمات هشام به حكم به او علاقمند شد، یحیی كوشید تا هارون را علیه او تحریك كند. از جمله روزی در این رابطه به هارون گفت:
«هو یزعم أنّ لله فی أرضه اماما مفروض الطّاعه... و یزعم أنّه لو أمره بالخروج لخرج و انّما نری أنّه ممّن یری الباد بالارض؛ او فكر می كند كه خداوند امام دیگری جز تو در روی زمین دارد كه طاعتش واجب است... و اگر او را امر به قیام كند، اطاعت می كند، و افزود: ما البته او را از كسانی می دانستیم كه قائل به خروج نیست و سر جایش خواهد نشست.
پس از آن هارون از یحیی خواست تا مجلسی از متكلّمان برپا سازد و هارون در پشت پرده بنشیند تا آنان در بحث آزاد باشند. مجلس برپا گردید و بحث شروع شد؛ اما به زودی به بن بست رسید. یحیی پرسید: آیا هشام بن حكم را به عنوان حَكَم قبول دارید؟ گفتند او مریض است و گرنه قبولش دارند، یحیی در پی هشام فرستاد. هشام ابتدا به خاطر پرهیزی كه از یحیی داشت نمی خواست در این مجلس حاضر شود. به همین جهت گفت: با خدا عهد كرده ام پس از بهبودی به كوفه رفته و به طور كلی از بحث دوری گزیده و به عبادت خدا بپردازم. در نهایت به دنبال اصرار یحیی در مجلس حضور یافت و پس از اطلاع از مسأله مورد اختلاف، بعضی را تأیید و برخی دیگر را محكوم كرد. در پایان بحث یحیی از هشام خواست تا پیرامون فساد این مطلب كه «انتخاب امام حق مردم است» اظهار نظر كند. هشام با اكراه در این باره سخن گفت. یحیی از سلیمان بن جَریر كه كمی پیش از آن هشام قول او را رد كرده بود خواست كه در این باره از هِشام نظر خواهی كند. او سؤال خود را درباره امیرالمؤمنین علی - علیه السّلام - شروع كرد و گفت: آیا او را مُفتَرضُ الطّاعه می داند؟ هشام گفت: آری. وی گفت: اگر امام بعد از او دستور خروج دهد خروج می كنی؟ گفت: او چنین دستوری به من نمی دهد... سخن كه به اینجا رسید هشام گفت: اگر تو می خواهی كه بگویم، اگر او دستور دهد خروج می كنم، آری چنین است. هارون كه در پس پرده نشسته بود از این سخن برآشفت... پس از آن بود كه دنبال امام كاظم - علیه السّلام - فرستاد و او را به زندان انداخت. یونس بن عبدالرحمان پس از ذكر این خبر می افزاید: این و جز این، از دلایل زندانی شدن امام بود.
و پس از آن هشام به كوفه رفته و در خانه ابن اشرف دار فانی را وداع گفت.[14]
در روایت دیگری آمده: هِشام از طرف امام امر به سكوت شده بود ولی دیری نپایید كه سكوت را شكست و عبدالرحمان بن حجّاج یكی از یاران امام در این باره او را مورد توبیخ قرار داد و گفت: چرا سكوت خود را شكستی... و سپس از قول امام به او گفت: آیا شركت در خون مسلمانی، تو را خوشحال می كند؟ هشام گفت: نه. عبدالرحمان گفت: پس چرا شركت می كنی؟ اگر ساكت شدی كه هیچ و گرنه سر امام را به تیغ جلاد خواهی سپرد.
در پایان روایت آمده است: فما سكت حتّی كان من امره ما كان علیه السّلام.[15] هِشام سكوت را مراعات نكرد تا اینكه آنچه نباید بشود اتفاق افتاد.
این ممكن است كه مخالفان هشام در شیعه، در این باره افراط كرده باشند.
در نقل دیگری آمده كه هارون از پشت پرده بحث را زیر نظر گرفته بود و حاضران تصمیم گرفته بودند كه جز درباره امامت با هشام سخن نگویند. پس از آن هارون كه در پس پرده سخنان هشام را می شنود بر آشفته، می گوید:
مثل هذا و یبقی لی ملكی واحده؟ فوالله للسان هذا أبلغ فی قلوب النّاس من مأه ألف سیف؛ با وجود چنین شخصیتی، حكومت من یك ساعت هم دوام نخواهد آورد. زبان این مرد نافذتر از صد هزار شمشیر است.
هشام احساس خطر كرد و متواری شد و هارون چون او را نیافت برادران و یاران او را توقیف كرده و به زندان انداخت اما پس از چندی كه خبر فوت هشام به او رسید آنها را آزاد ساخت.[16]
مرحوم صدوق در جای دیگر از جمله علل به شهادت رسیدن امام كاظم - علیه السّلام - را آگاهی یافتن هارون از اعتقاد شیعیان به امامت امام دانسته است. هارون فهمید كه شیعیان شب و روز به خدمت امام می رسند. و به خاطر ترس از جان و از دست دادن سلطنتش آن حضرت را به شهادت رسانید.[17]
سعایت برخی از نزدیكان امام را نیز باید بر كینه شخصی یحیی بن خالد برمكی نسبت به آن حضرت افزود. شیخ مفید و ابوالفرج اصفهانی در این باره روایت مسندی نقل كرده اند كه خلاصه آن چنین است: یحیی بن خالد برمكی از این كه هارون فرزند خود را به منظور تربیت نزد جعفر بن محمد بن اشعث كه اعتقاد به امامت كاظم - علیه السّلام - داشته، سپرده بود ناراحت بود. به همین جهت نزد هارون از وی بدگویی می كرد (و گویا برای انتقام از وی، خواست تا بر ضد امام كاظم - علیه السّلام - توطئه ای بچیند). لذا در پی یافتن شخصی از علویان كه عامل مناسبی برای دسیسه چینی های او باشد برآمد. وی پس از پرس و جوی فراوان، علی بن اسماعیل بن جعفر صادق را كه مردی فقیر بود یافت و با كمك مالی به وی، او را برای حضور در مجلس هارون، تشویق كرد تا به وسیله او نقشه های خود را بر ضد امام كاظم - علیه السّلام - عملی سازد. زمانی كه علی بن اسماعیل با حضور در مجلس هارون موافقت كرد، امام تلاش نمود تا با كمك مالی و ادای دین وی، او را از این كار منصرف كند، امّا او نزد هارون رفت و در حضور او بر ضد امام سخن گفت.[18]
این مطلب را نیز دلیل دیگری برای زندان شدن امام - علیه السّلام - دانسته اند.
شیخ صدوق این روایت را به صورت دقیق تر آورده و پس از یادآوری ارتباط پنهانی جعفر بن اشعث با امام كاظم - علیه السّلام - می نویسد: پس از سعایت یحیی درباره جعفر، هارون او را خواست و به او گفت: شنیده ام كه خمس اموال و حتی پولهایی را كه به تو داده ام، برای موسی بن جعفر فرستاده ای. جعفر با آوردن پولها پیش هارون، توطئه خبرچینان را نقش بر آب كرده و هارون را از خود مطمئن ساخت. پس از آن بود كه یحیی بن خالد به فكر علی بن اسماعیل افتاد. در حقیقت آخرین باری كه امام به زندان افتاد، به همین دلیل بود.
شیخ مفید پس از نقل روایت فوق می افزاید: در همان سال (سال 179) هارون الرشید به حج آمد و در مدینه دستور توقیف امام را صادر كرد.
قبل از آن كه اشاره به دستگیری امام كنیم، لازم به یادآوری است كه در برخی از منابع، به جای علی بن اسماعیل بن جعفر صادق - علیه السّلام -، محمد بن اسماعیل ذكر شده است.
در منبع دیگری آمده: محمد بن اسماعیل همراه عمویش موسی كاظم - علیه السّلام - بود. او در نامه ای كه به هارون نوشت: ما علمت أنَّ فی الارض خلیفتین یجبی الیهما الخراج؛ تاكنون نشنیده بودم كه در روی زمین دو خلیفه باشد كه خراج نزد آنها برده شود.
منظور از این سخن سعایت از امام كاظم - علیه السّلام - بود كه بلافاصله پس از آن، امام دستگیر و زندانی شد و همین زندان تا شهادت آن حضرت به طول انجامید.[19]
این نقل را ابن شهر آشوب نیز آورده است....[20]
این دو روایت كه یكی درباره علی بن اسماعیل و دیگری درباره محمد بن اسماعیل وارد شده است، از جهات مختلف شباهتهایی با هم دارند. طبعاً باید یكی از اینها درست باشد.
معروف است هارون یك سال به حج می رفت و سال دیگر به جنگ. در سال 179 كه نوبت به سفر حج بود به مدینه آمد و در میان كسانی از اشراف مدینه، كه به استقبال او آمده بودند و امام كاظم - علیه السّلام - نیز حضور داشت به حرم وارد گردید. هارون كه از فعالیتهای پنهانی او اطلاع داشت، وقتی در كنار ضریح رسول خدا - صلّی الله علیه و آله و سلم - آمد خطاب به قبر پیغمبر گفت: یا رسول الله! اعتذر الیك من شیء أرید افعله، أرید أحبس موسی بن جعفر فإنّه یرید التّشتّت بین امّتك و سفك دمائها؛[21] ای رسول خدا! من از آنچه می خواهم انجام دهم عذر می خواهم. می خواهم موسی بن جعفر را دستگیر كرده، به زندان بیاندازم، زیرا او می خواهد میان امّت تو اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد.
این ظاهر سازی از هارون بدان جهت بود كه مردم موسی بن جعفر - علیه السّلام - را فرزند رسول خدا می دانستند و عذر خواهی اش از رسول خدا، برای توجیه این اقدام بود. در نگاه مردم كه به دنبال آگاهی از انگیزه چنین اقدامی بودند و همواره به صورت سؤال برایشان مطرح بود، تفرقه افكنی میان امّت دلیل قانع كننده ای به نظر می آمد. نقل فوق نشان می دهد كه امام كاظم - علیه السّلام - در مدینه مورد توجه مردم بوده و به همین جهت هارون با آن همه سلطه و قدرت، مجبور بود تا دست به چنین توجیهاتی بزند تا اقدامش از طرف مردم مورد انكار و نفرت قرار نگیرد. هارون در همان مسجد دستور توقیف حضرت را صادر كرد.[22] وی دستور داد تا دو كاروان آماده كرده، یكی را به سمت كوفه و دیگری را به سمت بصره بفرستد. او امام را همراه یكی از این دو كاروان روانه ساخت. این كار به این دلیل انجام گرفت تا مردم ندانند امام در كجا زندانی می شود.[23]
ابوالفرج اصفهانی پس از آن می نویسد: رشید، امام كاظم - علیه السّلام - را نزد حاكم بصره، عیسی بن جعفر بن منصور فرستاد؛ امام چندی در زندان او بسر برد، اما در نهایت، عیسی از این كار خسته شد و به هارون نوشت تا او را تحویل شخص دیگری بدهد. در غیر این صورت او را آزاد خواهد كرد، زیرا در تمام این مدت كوشیده تا شاهدی بر ضد امام به دست آورد، اما چیزی نیافته است.
جالب این است كه عیسی در ادامه نامه چنین می نویسد:
حتّی انّی لأستمع علیه اذا دعا لعلّه یدعوا علیّ او علیك فما اسمعه یدعوا الّا لنفسه یسأل الله الرّحمه و المغفره؛[24] حتی من موقعی كه او مشغول دعا است گوش دادم ببینم، آیا برای من یا تو نفرین می كند یا نه، چیزی جز دعا برای خودش نشنیدم. او تنها از خداوند برای خویش طلب رحمت و مغفرت می كرد.
این نهایت زهد و پارسایی امام و در عین حال شدّت تقیّه و پنهانكاری آن حضرت را نشان می دهد.
پس از آن، امام را تحویل فضل بن ربیع دادند. امام مدتی طولانی نزد وی زندانی بود. گفته شده كه از او خواستند تا آن حضرت را به قتل برساند، اما او از این كار سر باز زد، پس از آن، حضرت را تحویل فضل بن یحیی دادند و مدتی نیز در زندان او بسر برد. مطابق نقل مورّخان او حرمت امام را پاس می داشت. خبر به هارون رسید كه امام كاظم - علیه السّلام - در آنجا در رفاه كامل بسر برده و از آزادی كافی برخوردار است. در این زمان رشید در شهر رَقَّه[25] بود. به محض دریافت گزارش، از دست فضل چنان عصبانی شد كه در مجلس به طور علنی دستور داد تا او را لعن و نفرین نمایند، زیرا بر خلیفه عصیان كرده است و به خاطر همین عمل صد ضربه شلاق نیز بر او زده شد. پس از آن امام كاظم - علیه السّلام - را تحویل زندانبان دیگری بنام سِندی بن شاهك دادند.[26]
________________________________________
[1] . نك: عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 93.
[2] . مروج الذهب، ج 3، ص 356؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 304؛ وفیات الاعیان، ج 5، صص 301- 309.
[3] . عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 273؛ امالی صدوق، ص 226؛ مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 92.
[4] . كشف الغمه، ج 2، ص 176.
[5] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 334.
[6] . وفیات الاعیان، ج 6، ص 174؛ تفسیر ابن كثیر، ج 2، ص 155؛ الدرٌ المنثور، ج 3، ص 28؛ نورالابصار، ص 21- 22.
[7] . الحیاه السیاسه للامام الحسن _ علیه السّلام _، صص 34- 35.
[8] . نورالابصار، صص 148- 149؛ عیون الاخبار الرضا، ج 1، صص 84- 85؛ الصواعق المحرقه، ص 203؛ ینابیع الموده، ص 435؛ مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 50.
[9] . الاحتجاج، ج 2، ص 167.
[10] . الكامل، ج 6، ص 64 و نك: الاحتجاج، ج 2، ص 165؛ روضه الواعظین، ص 184؛ الصواعق المحرقه، ص 204؛ مرآه الجنان، ج 1، ص 395.
[11] . كامل الزیارات، ص 18، الكافی، ج 4، ص 553.
[12] . مقاتل الطالبین، ص 303.
[13] . مستدرك الوسائل، ج 12، ص 298.
[14] . رجال كشی، صص 256- 262.
[15] . همان، ص 271.
[16] . كمال الدین، ص 362؛ بحارالانوار، ج 48، صص 197- 204؛ مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 399.
[17] . عیون الاخبار الرضا، ص 100.
[18] . الارشاد، ص 279؛ مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 115؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 371.
[19] . سرّ السلسله العلویه، ص 35؛ مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 127، به نقل از بخاری.
[20] . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 385.
[21] . الارشاد، ص 280.
[22] . الارشاد و نك: روضه الواعظین، ص 187.
[23] . مرحوم صدوق می نویسد: فردای آن روز در حالی كه در جایگاه رسول خدا بود در حال نماز او را دستگیر كردند. عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 73.
[24] . مقاتل الطالبین، ص 335؛ الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص 91؛ جهاد الشیعه، ص 302.
[25] . رقه شهری است در قسمت شرق فرات.
[26] . مقاتل الطالبین، ص 336. رسول جعفریان - حیات فكری و سیاسی امامان شیعه (ع)، ص 393
منبع: کتاب حیات فكری و سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان
منبع:پرسمان دانشجویی