خلفا وامام صادق(ع)
برخورد خلفای معاصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ با آن حضرت چگونه بود؟
امام صادق ـ علیه السّلام ـ از بدو تولد تا شهادت با ده تن از خلفای اموی و دو تن از خلفای عباسی معاصر بود كه خلفای معاصر اموی عبارتند از:
عبد الملك بن مروان. 2ـ ولید بن عبد الملك. 3ـ سلیمان بن عبد الملك. 4ـ عمر بن عبد العزیز. 5ـ یزید بن عبد الملك. 6ـ هشام بن عبد الملك. 7ـ ولید بن یزید بن عبد الملك. 8ـ یزید بن ولید بن عبد الملك. 9ـ ابراهیم بن ولید بن عبد الملك. 10ـ مروان بن محمد مشهور به مروان حمار.
و از خلفای عباسی نیز معاصر بود با:
ابوالعباس عبد الله بن محمّد مشهور به سفاح. 2ـ ابو جعفر مشهور به منصور دوانیقی.[1]
ا توجه به اینكه دوره امام صادق ـ علیه السّلام ـ ، دوره ضعف و تزلزل حكومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود و این دو گروه مدتی در حال مبارزه با یكدیگر بودند، از زمان هشام بن عبد الملك تبلیغات و مبارزات سیاسی عباسیان آغاز گردید و سرانجام در سال 132 هجری به پیروزی رسید و از آنجا كه بنی امیه در این مدت گرفتار مشكلات سیاسی فراوان بودند لذا فرصت تعرض و برخورد با امام صادق ـ علیه السّلام ـ را نداشتند،[2] در زمان خلافت خلفای بنی عباس، خلیفة اول، ابو العباس سفاح آن حضرت را از مدینه به عراق طلبید و بعد از مشاهدة معجزات بسیار و علوم بی شمار و مكارم اخلاق آن امام عزیز نتوانست اذیتی به آن جناب رساند و حضرت را مرخص كرد و حضرت به مدینه مراجعه نمود.[3] بیشترین برخورد حضرت با خلیفة دوم عباسی، منصور دوانیقی بوده است كه به آنها اشاره میشود:
وزی ابو جعفر دوانقی امام صادق ـ علیه السّلام ـ را طلبید كه آن حضرت را به قتل رساند. او دستور داد شمشیری حاضر كردند و به ربیع، ملازم خود گفت: چون او حاضر شود و مشغول سخن شوم و دست بر هم زنم، او را به قتل رسان، ربیع گفت: چون حضرت را آوردم و نگاه منصور بر او افتاد گفت: مرحبا، خوش آمدی ای ابو عبد الله، ما شما را برای آن طلبیدیم كه قرض شما را اداء كنیم و حوائج شما را برآوریم و عذرخواهی بسیار كرد و آن حضرت را روانه كرد و مرا طلبید و گفت: باید كه بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدینه كنی.[4]
وایت كردهاند كه منصور به ربیع حاجب دستور داد كه آن حضرت را حاضر كند و او طبق دستور، امام را حاضر كرد، همین كه منصور آن حضرت را دید به او گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آیا تو دربارة سلطنت من به جدال پرداخته و مردم را باز میگردانی و نقشه برای من میكشی؟ امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: به خدا من چنین نكرده و نه چنین قصدی داشتهام! و اگر سخنی در اینباره به تو رسیده از دروغگویی بوده است منصور گفت: فلان كس این سخن را دربارة تو گفت؟ امام فرمود: او را حاضر كن تا صدق گفتار من روشن شود، او را حاضر كردند، منصور به آن شخص گفت: آنچه از جعفر بن محمد گفتی تو خود شنیدی؟ گفت: آری، حضرت صادق به منصور گفت: او را سوگند بده كه آن را از من شنیده است! امام خود آن مرد را سوگند داد، آن مرد از جا برنخاسته بود كه یابه زمین زده و مرد، منصور گفت: بیرونش اندازید خدایش لعنت كند.[5] ربیع حاجب گوید: من امام را هنگام داخل شدن بر منصور دیدم كه لبانش میجنبید و هر اندازه كه لبانش را میجنبانید خشم منصور فرو مینشست تا اینكه منصور آن حضرت را نزدیك خود نشانید و از او خشنود گشت.[6]
منصور در سالی به حج آمد و به ربذه رسید و بر حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ در خشم شد و ابراهیم بن جبله را گفت كه: برو جعفر بن محمد را نزد من بیاور، ابراهیم گفت رفتم و حضرت را در مسجد ابوذر یافتم به آستین حضرت چسبیدم و گفتم بیا كه خلیفه تو را میطلبد، حضرت فرمود كه: انا لله و انا الیه راجعون، حضرت را به نزد منصور بردم در حالی كه جزم داشتم كه حكم به قتل او خواهد كرد، چون نزدیك پرده منصور رسیدیم امام دعائی خواند و چون نگاه منصور به امام افتاد گفت: به خدا سوگند كه تو را به قتل میرسانم. حضرت فرمود: دست از من بردار كه از زمان مصاحبت من با تو چندانی نمانده است و روز مفارقت واقع خواهد شد، منصور چون این سخن را شنید حضرت را مرخص كرد و عیسی بن علی را از عقب آن حضرت فرستاد و گفت: برو از آن حضرت بپرس كه مفارقت من از او به فوت من خواهد بود یا به فوت او؟ چون از حضرت پرسید فرمود كه: به موت من، برگشت و به منصور نقل كرد و آن ملعون از این خبر شاد شد.[7]
یز روایت كردهاند كه روزی منصور در قصر حمرای خود نشست و در آن ایام حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ را از مدینه طلبیده بود و آن حضرت داخل شده بود، و در آن شب منصور، ربیع حاجب را طلبید و گفت: میخواهم جعفر بن محمد را در هر حالتی كه بیابی بیاوری. ربیع نیز پسرش، محمد را فرستاد تا امام را بیاورد، وقتی كه امام صادق ـ علیه السّلام ـ را به اندرون قصر بردند و نگاه منصور به آن حضرت افتاد از روی خشم گفت: ای جعفر تو ترك نمیكنی حسد خود را بر فرزندان عباس و هر چند سعی میكنی در خرابی ملك ایشان فایده نمیبخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اینها را كه میگوئی هیچ یك را نكردهام، منصور ساعتی سر در زیر افكند و در آن وقت بر بالشی تكیه داده بود، پس گفت: دروغ میگوئی، دست زیر مسند كرد و نامههای بسیاری بیرون آورد و به نزدیك آن حضرت انداخت و گفت: این نامههای تو است كه به اهل خراسان نوشتهای كه بیعت مرا بشكنند و با تو بیعت كنند. حضرت فرمود: اینها افترا است و من اینها را ننوشتهام و چنین ارادهای نكردهام و من در جوانی این عزمها نكردهام، اكنون كه ضعف پیری بر من مستولی شده، چگونه چنین اراده كنم، هر چند آن امام مظلوم این سخنان معذرتآمیز را میگفت طپش آن ملعون زیاده میشد و شمشیرش را كمی از غلاف بیرون كشید، پس شمشیر را غلاف كرد و گفت: شرم نداری كه در این سن میخواهی فتنه برپا كنی؟ امام فرمود: نه، به خدا سوگند كه این نامهها را ننوشتهام، و خط و مهر من اینها نیست، دوباره منصور شمشیر را از غلاف كشید و امام عذر میآورد و او قبول نمیكرد، پس ساعتی سر به زیر افكند و بعد گفت: راست میگوئی و به ربیع گفت: غالیه مرا بیاور. و حضرت را نزدیك خود طلبید و بر مسند خود نشاند و از آن غالیه محاسن مبارك امام را خوشبو گردانید و به ربیع گفت: بهترین اسبان مرا حاضر كن و جعفر ـ علیه السّلام ـ را بر آن سوار كن و او را تا منزلش همراهی كن و مخیر كن حضرت را اینكه با ما باشد یا به مدینه برگردد.[8] نیز نقل شده است كه مردی از اهل مدینه نزد منصور دوانیقی رفت و گفت: جعفر بن محمد ـ علیه السّلام ـ ، مولای خود معلّی بن خنیس را فرستاده است كه از شیعیان اموال و اسلحه بگیرد و اراده خروج دارد، منصور نیز حضرت را احضار كرد، وقتی كه حضرت به نزد او رفت منصور حضرت را اكرام نمود و بعد از آن شروع به عتاب نمود و گفت: شنیدهام كه معلّی برای تو اسلحه جمع میكند، امام فرمود: این بر من افترا است، منصور حضرت را سوگند داد، سپس دستور داد آن كسی را كه به امام افترا بسته بود حاضر كردند، و منصور از او پرسید، او گفت: بلی و آنچه در حق او گفتهام صحیح است، حضرت آن مرد را سوگند داد و بلافاصله بعد از سوگند خوردن مرد، منصور از مشاهده این حال بر خود لرزید و خایف گردید و گفت: دیگر سخن كسی را در حق تو قبول نخواهم كرد.[9]
از محمد بن عبد الله اسكندری نقل كردهاند كه گفت: من از جمله ندیمان منصور دوانقی بودم، روزی به نزد او رفتم، او را بسیار غمگین یافتم، علت را پرسیدم، گفت: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم و بزرگ ایشان جعفر بن محمد مانده است امروز نیز او را خواهم كشت، پس جلّادی را طلبید و گفت: چون امام صادق ـ علیه السّلام ـ را طلب نمایم و مشغول سخن گردانم و كلاه خود را از سرم بردارم او را گردن بزن، در همان ساعت حضرت را طلبید، چون حضرت داخل قصر منصور شد، دیدم كه قصر به حركت درآمد مانند كشتی كه در میان دریا مضطرب باشد دیدم كه منصور با سر و پای برهنه به استقبال امام دوید و بندهای بدنش میلرزید و ساعتی سرخ و ساعتی زرد میشد و آن حضرت را اكرام بسیار میكرد و روی تخت خود نشانید و گفت: یابن رسول الله به چه سبب در این وقت تشریف آوردی؟ حضرت فرمود كه: برای اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداری تو آمدهام، گفت: شما را من نطلبیدم، حتماً اشتباهی شده است، حال هر حاجت كه داری بخواه، حضرت فرمود: حاجت من آن است كه مرا بی ضرورت طلب ننمائی، گفت: چنین باشد.[10]
تیجه اینكه؛ در دوران خلافت بنی امیه چون حكومتها در این مدت گرفتار مشكلات سیاسی فراوان بودند لذا فرصت برخورد با امام صادق ـ علیه السّلام ـ را نداشتند، در دوران حكومت بنی عباس بیشترین برخورد حضرت با منصور دوانقی بود كه خیلی اهتمام میكرد امام را بكشد هر موقع كه به دنبال امام میفرستاد تا حضرت را به شهادت برساند وقتی نگاهش به امام میافتاد از كشتنش منصرف میشد و حضرت را مورد لطف و تكریم قرار میداد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
. علامه محمد باقر مجلسی، جلاء العیون، ص 873 ـ 882.
. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج 2، ص 219.
. سید علی خامنه ای، رهبری امام صادق.
. امام جعفر صادق-عبدالحلیم جندی- ترجمه عباس جلالی.
-------------------------------------------------------------------------------
[1] . اسد حیدر، امام صادق و مذاهب اربعه، دار الكتاب الاسلامی، طبعة الثانیه، 1425 هـ، ج 1، ص 114.
[2] . پیشوایی، مهدی، سیرة پیشوایان، قم، مؤسسة تحقیقاتی امام صادق ـ علیه السّلام ـ ، چاپ چهارم، 1375 ش، ص 353.
[3] . مجلسی، محمدباقر، جلاء العیون، تحقیق: علی امامیان، قم، انتشارات سرور، چاپ دهم، 1383، ص 872.
[4] . صدوق، عیون اخبار الرضا، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، ج 1، ص 273؛ و ابن شهر آشوب، مناقب، تحقیق: یوسف بقاعی، بیروت، دار الاضواء، طبعة الثانیه، 1991 ق، ج 4، ص 252.
[5] . مفید، الارشاد، ترجمة: رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، 1383، ج 2، ص 258؛ و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 253.
[6] . مفید، پیشین، ج 2، ص 259.
[7] . سید بن طاووس، مهج الدعوات، منشورات دار الذخائر، چاپ دوم، 1411 هـ، ص 186؛ و مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، الطبعة الثالثه، 1403 هـ، ج 47، ص 192، و اربلی، كشف الغمه، بیروت، دار الاضواء، ج 2، ص 421، با اندكی اختلاف.
[8] . سید بن طاووس، پیشین، ص 192، و مجلسی، محمدباقر، جلاء العیون، پیشین، ص 874.
[9] . پیشین، ص 198، و پیشین، ص 879.
[10] . سید بن طاووس، پیشین، ص 201، و مجلسی، محمدباقر، جلاء العیون، پیشین، ص 880.
منبع:پرسمان دانشجویی