تبیان، دستیار زندگی

قطعی پنداشتن تئوری‌های علمی در «نقد قرآن»!

یکی از پیش‌فرض‌های دکتر سها در کتاب «نقد قرآن» آن است که همه تئوری‌ها و نظریه‌های علوم تجربی (اعم از علوم انسانی و طبیعی) را قطعی می‌پندارد. و بر اساس این مبنا هرگاه ظاهر آیه‌ای با مطلب علوم تجربی معارض بود به قرآن حمله می‌کند و آن را مخالف علم قلمداد می‌کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 

قطعی پنداشتن تئوری‌های علمی در «نقد قرآن»!

 ایشان با تمجید از علوم تجربی می‌نویسد:
«اندیشمندان می‌دانستند که:
ـ علم تجربی گوهر تفاوت انسان پیشرفته و عقب افتاده است. همه تمدن بشر از کشاورزی تا صنعت و طب و آموزش و پرورش و مدیریت همگی محصول علوم تجربی است و پیشرفت کشورها به موازات پیشرفت آنان در شناخت و استفاده از علوم تجربی است.
ـ علوم تجربی معتبر‌ترین دانش‌های بشری هستند و دقت و صحت علوم دیگر بستگی به میزان هماهنگی آنان با دانش تجربی است».
سپس ادعا می‌کند که در قرآن خطاهای علمی وجود دارد و می‌نویسد:
«بنابر آنچه گذشت ما از قرآن انتظار نداریم که از علم تجربی سخن بگوید اما بالاخره قرآن به طور پراکنده به پدیده‌های طبیعی اشاره کرده است. هر چند کوتاه، توصیف‌هایی از آسمان و خورشد و زمین و ماه و انسان و غیر دارد. اگر قرآن از خداست باید این گفته‌ها درست باشند وگرنه دلیلی قطعی بر غیرالهی بودن قرآنند. در دنباله این فصل نشان داده خواهد شد که اکثر قریب به اتفاق گفته‌های قرآن در مورد طبیعت خطاست مگر موارد بسیاری پیش پا افتاده‌ای مثل اینکه خورشید نورانی است و یا آب برای زندگی ضروری است. این خطاها، قطعی‌ترین دلیل بر غیرالهی بودن قرآنند».
و در ادامه نمونه‌هایی از تعارض قرآن و علم را بیان می‌کند که در ادامه خواهد آمد.

بررسی

از مطالب دکتر سها چند پیش‌فرض و نتیجه به دست می‌آید که نیازمند بررسی است:
1ـ علوم تجربی معتبرترین دانش بشری است.
2ـ قرآن با علم معارض است.
3ـ مطالب علمی نادرست در قرآن، دلیل بر غیرالهی بودن این کتاب است.

پاسخ اجمالی

اهمیت علوم تجربی (اعم از علوم طبیعی و انسانی) برای زندگی بشر روشن است و این مطلب دکتر سها مورد تأیید ما نیز هست.
لیکن از طرفی در علوم تجربی (مثل علوم عقلی، تاریخی و ...) گزاره‌های قطعی و ظنی وجود دارد.بنابراین نمی‌توان همه مطالب هر علم را قطعی پنداشت و هر چه مخالف نظریه‌ها و تئوری‌های علمی اثبات نشده است را مردود بدانیم و از طرف دیگر ادعای اینکه «علوم تجربی معتبرترین علم است» نیازمند اثبات است. این ادعایی است که کم و بیش در علوم عقلی و نقلی هم مطرح است.
و نیز در ادامه روشن خواهد شد که اشارات علمی در آیات قرآن حق و مطابق علوم تجربی قطعی است و ادعاهای دکتر سها در موارد خاص آیات، صحیح نیست. بلکه اصولاً هیچ نص قرآنی با هیچ گزاره‌ قطعی علمی تعارض پیدا نکرده است و عموم موارد ادعا شده پندار تعارض بوده است.

پاسخ تفصیلی

اول: قطعی بودن و معتبر بودن همه مطالب علوم تجربی مفهوم لغوى کلمه «علم» و معادل‌هاى آن، مثل دانش و دانستن، روشن است ولى «علم» معانى اصطلاحى مختلفى دارد که ما براى روشن کردن مقصود خود، از این کلمه، ناچاریم اشارات مختصرى به آنها بکنیم؛ واژه علم در این موارد و معانى به کار مى رود:
1. اعتقاد یقینى مطابق با واقع، در برابر جهل بسیط و مرکب.
2. مجموعه قضایایى که مناسبتى بین آنها در نظر گرفته شود، هر چند قضایاى شخصى و خاص باشد مانند علم تاریخ (دانستن حوادث خاص تاریخى)، علم رجال و ...
3. مجموعه قضایاى کلّى که محور خاصى براى آنها، لحاظ شده و هر کدام از آنها قابل صدق و انطباق بر موارد و مصادیق متعدد مى باشد، هر چند قضایاى اعتبارى و قرار دادى باشد، به این معنا علوم غیر حقیقى و قرار دادى مانند لغت دستور زبان هم، علم خوانده مى شود.
4. مجموعه قضایاى کلى حقیقى (غیر قرار دادى) که داراى محور خاصى باشد و این اصطلاح علوم نظرى و عملى، از جمله الهیات و ما بعد الطبیعه را در برگیرد.
5. مجموعه قضایاى حقیقى که از راه تجربه حسّى قابل اثبات باشد و این همان اصطلاحى است که پوزیتیویست ها، به کار مى برند و بر اساس آن، علوم و معارف غیر تجربى را علم نمى شمارد: این اصطلاح امروزه در سطح جهان رواج یافته و طبق آن، علم را در مقابل فلسفه قرار مى دهند.
هر چند جعل اصطلاح اشکال ندارد امّا اصطلاح اخیر، به خاطر دیدگاه خاص پوزیتیویست ها در دایره معرفت یقینى و شناخت واقعى انسان است که آن را محدود به امور حسى و تجربى مى پندارند و لذا اندیشیدن، در ماوراى طبیعت را لغو و بى حاصل مى دانند.
6. در روایات اسلامى علم در معانى دیگرى از جمله معناى «نور» نیز به کار رفته است.
البته در این نوشتار مقصود از علوم تجربی «مجموعه قضایای حقیقی که از راه تجربه حسی قابل اثبات است می‌باشد که تقسیم‌بندی‌های مختلفی دارد».

کاربردهاى علم در قرآن

واژه «علم» در قرآن کریم به چند معنا به کار رفته است:
الف: علم به معناى خاص یعنى «الهیات»
قرآن کریم هدف آفرینش جهان را آگاهى انسان از «علم و قدرت الهى» معرفى مى کند. یعنى آگاهى از صفات خدا را به عنوان علم اعلى و هدف خلقت برشمرده است.
و نیز در برخى آیات قرآن از علم «لدنى» یعنى دانشى که خدا به انسان آموزش مى دهد سخن گفته شده است.
البته معنایى از علم، از مصادیق مهم دانش، بلکه با فضیلت ترین علم است، چرا که ارزش هر علم به معلوماتى است که انسان مى آموزد، و هنگامى که معلومات یک علم، آگاهى از صفات خداى متعال باشد، آن علم ارزش بیشترى دارد، چرا که بهترین و با ارزش ترین معلومات جهان را مى آموزد.

ب: علم به معناى عام

قرآن کریم مى فرماید: (هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ)؛[«آیا کسانى که مى دانند و کسانى که نمى دانند برابرند.»
به نظر مى رسد مقصود از «علم» در این آیه مطلق علم و دانش است که شامل همه اقسام علم مفید مى شود.
و در آیه دیگر مى فرماید: (یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکمْ  وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ) «خدا کسانى از شما را که ایمان آورده اند و کسانى را که به آنان دانش داده شده، به رتبه هایى بالا مى برد.»
در این آیه نیز «ایمان و علم» به عنوان دو معیار جداگانه براى برترى افراد شمرده شده است. از این جداسازى روشن مى شود که خود «علم» موجب فضیلت افراد است و این علم مقید به الهیات نشده است پس مطلق است و شامل همه دانشمندان مى شود.
و در آیه دیگر مى فرماید:
(إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)؛«از میان بندگان خدا، فقط دانشوران از او هراس دارند».
در این آیه نیز از دانشورانى یاد شده که نشانه هاى خدا را مى شناسند و عظمت و مقام او را در مى یابند از این رو از نافرمانى او هراسناکند، اما جالب این است که بخش قبلى آیه فوق و آیه قبل از آن سخن از نشانه هاى خدا در صحنه طبیعت همچون نزول باران، رویش میوه هاى رنگارنگ، جاده هاى کوهستانى رنگارنگ و انسان ها و جنبندگان و دام ها با رنگ هاى مختلف است، سپس از دانشمندان فوق الذکر یاد مى شود. این مطلب نشان مى دهد که مقصود از علم، دانشوران در این آیه، علوم طبیعى نیز هست، یعنى دانشمندانى که از طبیعت شناسى به خداشناسى مى رسند
.

سیر طبقه‌بندی علوم

علم به معنای قدیمی آن، هر نوع واقع بینی و جهان‌شناسی که از راه‌های گوناگون (تجربه، وحی و تفکر) به دست می‌آید را شامل می‌شد، از این رو علم مشتمل بر معارف حسّی، اجتماعی، اخلاقی و حقوقی هم بود، ولی همان طور که در معنای اصطلاحی علم توضیح دادیم، این کلمه معنای جدیدی پیدا کرده و آن عبارت است از درک قوانین طبیعت بر اساس تجربه و مشاهدة حسّی.
پس این اصطلاح، یک سیر طولانی را از معنای قدیمی حکمت یا فلسفه به معنای عام، تا علم تجربی خاص کنونی پیموده است و در این راه تقسیمات گوناگونی را پذیرفته است. برای روشن شدن مباحث آینده (رابطة علوم با تفسیر قرآن) لازم است به طور خلاصه، اشاره‌ای به این تقسیمات بشود:
1. از اولین تقسیمات برای علوم، تقسیم معلم ثانی، یعنی فارابی است،‌او علوم را به پنج گروه تقسیم می‌کند:
اول. علم لسان، دوم. علم منطق، سوم. علم تعالیم (مثل عدد و ...)، چهارم. علم طبیعی و علم الهی و پنجم. علم مدنی و فقه و کلام.
2. حکمای اسلامی علوم را این گونه تقسیم می‌کردند:
3. بیکن (1561 ـ 1626 م) از نخستین دانشمندان حسّ گرا بود که به تقسیم علوم اهتمام ورزید.
او معتقد بود که علوم را بر اساس ذهن، تقسیم‌بندی کنیم؛ چون ذهن مرکز علم است از آنجا که سه قوة ذهنی داریم (حافظه، خیال و عقل) پس سه نوع علم داریم.
الف. حافظه، تاریخ : 1) طبیعی 2) مدنی، سیاسی و مذهبی
ب. متخیّله، ‌هنرهای زیبا (شعر، موسیقی، نقاشی و ...)
ج. عقل، فلسفه : 1) علم طبیعت (فیزیک، ریاضی، بیولوژی و …) ، 2) انسان (روانشناسی، منطق و اخلاق)، 3) خدا (فلسفه اولی، الهیات)
4. تقسیم‌بندی علوم بر اساس روش: در این تفسیر علوم،‌ به چهار گروه تقسیم می‌شود که به این شرح است:
الف. علوم تجربی: که شامل دو قسم می‌شود:
اول. علوم طبیعیمانند: فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی و ...
دوم. علوم انسانی جامعه مانند: جامعه‌شناسی، اقتصاد و ... که روش این علوم، بر اساس مشاهده و تجربة حسّی است.
ب. علوم عقلی: که آن نیز شامل دو قسم می‌شود:
اول. علوم منطق و ریاضیات
دوم. علم راجع به واقع، یعنی فلسفه که شامل فلسفه‌های مضاف (مانند فلسفة اخلاق، فلسفة تاریخ و ...) و فلسفه‌های غیر مضاف (مانند: متافیزیک یا امور عامه) می‌شود.

ج. علوم نقلی:

مانند علم تاریخ، لغت و ... که در آن‌ها از نقل استفاده می‌گردد (البته منظور در اینجا علوم تعبدی شرعی نیست).
د. علوم شهودی: که با علم حضوری،‌ به دست می‌آید مانند: علوم پیامبران(ع) و عرفا.
ـ منابع و روش هاى علمى که در قرآن به آنها اشاره شده است:
قرآن کریم به روش هاى علمى یعنى چهار قسم علوم فوق و منابع مختلف علم اشاره کرده است؛ یعنى: گاهى به شیوه عقلى توجه کرده و انسان ها را به خردورزى و تفکر فرامى خواند و تشویق مى کند.
و گاهى توجه انسان را به طبیعت جلب مى کند و او را به کیهان شناسى و طبیعت شناسى و انسان شناسى و... تشویق مى کند.
و گاهى توجه انسان را به عمق تاریخ جلب مى کند و داستان هاى عبرت آموز پیامبران و ملت هاى پیشین را بیان مى کند، و یا وقایع تاریخى صدر اسلام (همچون جنگ ها و...) را گزارش و ثبت مى کند.
و گاهى از وحى و الهامات الهى به انسان ها سخن مى گوید و علم الهى را که از نزد خدا به برخى انسان ها مى رسد (= علم لدنى) گوشزد مى کند.
آرى هر چند هدف قرآن بیان جزئیات تمام علوم بشرى نیست اما مى توان در قرآن اشاراتى به علوم مختلف یافت. به عبارت دیگر قرآن به روش تعقلى، تجربى، نقلى و شهودى توجه کرده است و نمونه هایى از آنها را در قرآن یادآورى نموده است و همین توجه قرآن به روش ها و منابع علوم، به معناى لزوم به کارگیرى این منابع است.
چیستی علم (معیار شناخت علم و مراحل شکل‌گیری آن)
درمورد معیار شناخت علم از غیر علم و روش کار پدید آوردن فرضیه و قانون یا نظریه‌ها، درعلوم تجربی، چند دیدگاه وجود دارد، که آن‌ها را ذکر می‌کنیم و مورد بررسی، قرار می‌دهیم.
اول: تعمیم استقراء استدلالی (دیدگاه سنتی):
معمولاً قبل از قرن بیستم میلادی بر وجود «استقراء» در علم تأکید می‌شد و مراحلی برای کشف علت و تعمیم آن مطرح می‌گردید که به صورت خلاصه اشاره می‌کنیم:

مراحل کشف قانون

1. مشاهده به وسیلة حواس ظاهری، ‌یعنی بررسی و مطالعة امور آنچنان که در طبیعت جریان دارند؛ بدون اینکه هیچ گونه دخالت و تصرف در مقدمات یا شرایط حصول آنها صورت گیرد.
2. طبقه‌بندی اطلاعات به دست آمده از مشاهدة طبیعت.
3. ابراز یک فرضیه توسط دانشمندان مشاهده‌گر، فرضیه عبارت است از نظریه یا تئوری خاصی که مشاهده‌گر، برای توجیه و بیان امور مشاهده شده، بیان می‌کند و به آنها می‌افزاید. فرضیه می‌تواند در مورد علت یک پدیده یا روابط علت و معلول (یعنی قانون طبیعی) باشد.
4. تجربه: یعنی تکرار مشاهده به وسیلة انجام مورد مشاهده در مکان‌ها و زمان‌های مختلف که توسط مشاهده‌گر، با رعایت شرایط تجربه انجام پذیرد.
5 و 6. استقراء استدلالی: این مرحله مرکب از دو عمل است، از این رو دو مرحله محسوب می‌شود،‌اول یافتن امری که با امر ملحوظ، دارای مناسبات منظم و ثابت است (یعنی پیدا کردن علت)، دوم برقراری قانون کلی، یعنی تعمیم نتیجة آزمایش.
بررسی: اشکالاتی که در مراحل کشف یک قانون طبیعی، به نظر می‌آید و مانع قطع آور بودن علوم تجربی می‌گردد عبارتند از:
1. در مرحلة مشاهده شرط شد که مشاهده‌گر، ‌هیچ گونه دخالتی در مقدمات یا شرایط حصول نتیجه نداشته باشد، ولی آیا این شرط عمل می‌شود؟ آیا کسی می‌تواند ادعا کند که مشاهده‌گر، هیچ گونه سهمی در شیء مورد مشاهده، ندارد و تأثیری بر آن نمی‌کند؟ آیا می‌توان تأثیر شخص ووسایل آزمایش را، بر مورد مشاهده به صفر رسانید؟
تاکنون کسی چنین ادعایی نکرده است و حتی به خلاف مطلب تصریح شده است:
ایان باربور فیزیکدان آمریکایی می‌گوید: «ایده‌آل مطالعة جهان، چنانکه فی نفسه هست، آن است که تأثیر فعل و انفعالات اندازه‌گیری، بر اندازه‌ها یا سنجش‌های به دست آمده ملحوظ شده باشد،‌در فیزیک جدید، هیچ حد و مرز قاطعی بین یک عین مستقل و یک مشاهده‌گر غیر فعال، متصور نیست. برای اینکه وضع یک الکترون معلوم شود، ناچار باید با ذرات یا امواج نور درگیر شود. همین کار وضع یا مواضع الکترون را، به نحو پیش‌بینی ناپذیر، بر هم می‌زند. در نسبت جرم، اندازه و زمان بندی یک عین (شیء) خواص ثابت آن جسم به تنهایی نیستند، بلکه بستگی به مبنای سنجش مشاهده‌گر دارد. این اختلاط یا درگیر شدن مشاهده‌گر، اثرات ناشی از جریان اندازه‌گیری را همسنگر یک عمل فیزیکی می‌گرداند».
2. در علم منطق بیان شده که دو نوع استقراء داریم:
الف. استقراء تام که مشاهده‌گر، تمام موارد و افراد مورد مشاهده را بررسی می‌کن و وصف واحدی در همه بیابد؛ پس آن استقراء تام، مفید یقین است چون برگشت آن به قیاس می‌شود.
ب. استقراء ناقص که مشاهده‌گر، بعضی موارد و افراد مورد مشاهده را، بررسی و مشاهده کند در این صورت،‌ این استقراء مفید ظن است و موجب قطع و یقین نمی‌شود چون ممکن است بعضی جزئیات دیگر، همین حکم را نداشته باشد.به عبارت دیگر صرف مماثلت و مشابهت کامل نمی‌تواند موجب تعمیم یک حکم به موارد دیگر شود و این نوعی تمثیل منطقی است که بدون کشف علت واقعی یقین‌آوری نیست. بیشتر قضایایی که در تجربیات علوم جاری است از همین نوع است.
دانشمند بزرگ، شهید صدر(ره) در توضیح اشکال استقراء ناقص می‌فرماید:«در اینجا سه اشکال وجود دارد:
نخست. شخص مستدل به دلیل استقرائی، اول باید اثبات کند که هر چیزی که در مورد پدیده‌ای ظاهر شد، حتماً علتی و سببی دارد، اگر نه ممکن است کسی بگوید که طولانی شدن طول آهن، در هنگام گرم شدن در آتش، هیچ علتی ندارد.
دوم. شخص مستدل باید ثابت کند که الف علت ب است. یعنی بعد از پذیرش اصل علیت ثابت کنیم که همین حرارت،‌ طولانی شدن آهن است و چیز دیگری علت نیست.
سوم. باید اثبات شود که این سبب، در همة حالات حتی حالات آینده هم صادق است. یعنی هر وقت حرارت در کنار آهن باشد آهن طولانی می‌شود».
با توجه به این اشکالات مهم به استقراء ناقص، متوجه می‌شویم که علوم تجربی نمی‌تواند یقین‌آور باشد.
3ـ بسیاری از نظریه‌ها و قوانین علمی، پس از قرن‌ها استواری و دقت و پذیرش دانشمندان، ناگهان فرو می‌ریزد و با نظریات جدید و کشفیات تازه، باطل می‌شود این مطلب دلیل بر غیر قطعی بودن علوم تجربی است؛ چون مهمترین دلیل وجود چیزی، وقوع آن است.
باری این همه خطاها که در علوم تجربی، به اثبات می‌رسد و قوانین و فرضیه‌های مهم (مانند هیئت بطلمیوسی در علم نجوم یا مدل‌های مختلف در درون اتم و نظرات راجع به نور و گردش سیارات ...) را باطل می‌کند، خود دلیل خطا پذیری و غیر قطعی بودن علوم است و جالب این است که گاهی، یک مسئلة علمی اثبات و سپس ردّ می‌شد و دوباره اثبات می‌گردید، به این مثال توجه کنید:
«قانون بوده را در نظر بگیرید که ترتیب فواصل مدارهای سیارات را از خورشید، طبق ترتیب یک سلسله اعداد ریاضی[40] خاص، بیان می‌کند. چندی دانشمندان خاطر خود را به این امر خوش داشتند که وفاق خوبی بین داده‌ها و آن فرمول برقرار است. چندی بعد که معلوم شد هیچ تبیین معقولی برای چنین قانونی وجود ندارد، آن وفاق را حمل بر تصادف و اتفاق کردند، ولی در ایام اخیر توجه داننشمندان، در پرتو فرضیه‌های جدید، در باب منشأ منظومة شمسی دوباره به اهمیت و احتمال صحت قانون بوده جلب شده است».


دوم: اثبات‌پذیری

عموم پوزیتویست‌ها (positivists) و پوزیتیویسم منطقی معتقد بودند، تنها قضایای معنادار و علمی هستند که به وسیله حسّ و تجربه تحقیق‌پذیر باشند و قضایایی که فراتر از تجربه است یا معادل حسی ندارند، بی‌معنا بوده و از جهان علم خارج‌اند؛ آن‌ها مثال می‌زدند به این که اگر کسی ادعا کند که طول اجسام جهان نسبت به روز قبل بمدار یک دهم بلندتر می‌شود، این سخن او غیرعلمی است چون این نظر را با تجربه نمی‌توان اثبات نمود.
طبق این اصل، اغلب عبارات معهود در فلسفه، و همه جملات (گزاره‌ها قضیه‌های) متداول در متافیزیک، اخلاق و الهیات، نه صادق‌اند، نه کاذب، بلکه فاقد معنا (یعنی «شبه قضیه‌های فارغ»‌ و تهی از هر گونه دلالت حقیقی) هستند، هیچ نوع محتوای واقعی و معنای محصل ندارند.


از نظر پوزیتیویست‌های منطقی:

«تمامی گزاره‌های حقیقی یکی از این دو صورت را دارند: یا تحلیلی (همان گویانه)‌اند و یا قابل اثبات تجربی؛ جمله‌هایی که نه تحلیلی و نه قابل اثبات تجربی باشند، حقیقتاً بی‌معنا یا مهمل هستند».
با توجه به این که پوزیتویسم منطقی جایگاهی برای «ماورای طبیعت» و متافیزیک قایل نیست و گزاره‌های متافیزیکی را به دلیل آن که نه تجربی‌اند و نه تحلیلی، مهمل تلقی می‌کنند، به نظر می‌رسد ادعای خودشان نیز یک ادعای متافیزیک و بی‌معنا است و اینکه گفته‌اند: «هر چه با تجربه قابل اثبات باشد با معنا و علمی است»، خودش تجربی و عملی نیست؛ زیرا نه گزاره‌ای تحلیلی است و نه گزاره‌ای آزمون‌پذیر، پس بی‌معنا است و بر این اساس، اگر قرار باشد هر چیزی که معادل محسوس ندارد غیر علمی و بی‌معنا باشد بسیار از کلمات در قوانین علمی و خصوصاً در فیزیک نوین، ریاضیات و ... که از غیر اجسام سخن می‌گوید و نیز کلمات چون «هر» و «همه» که در قضایای کلی علمی به کار می‌رود، معادل خارجی ندارد پس نباید علمی باشد و در مقابل، برخی مواقع پیش‌بینی طالع بینان نیز درست از آب در می‌آید؛ پس باید آن را علمی قلمداد نمود.
با توجه به امثال این مشکلات بود که مکتب پوزیتیویسم، حتی از سوی طرفداران خود هم‌چون ویتگنشتاین متأخر و پوپر در معرض نقد و انتقادهای شدیدی قرار گرفت؛ و به مرور زمان، پوزیتیویست‌ها از اثبات‌پذیری دست برداشته و نظریه‌ تأییدپذیری و سپس ابطال‌پذیری تجربی را دنبال کردند؛ زیرا متوجه شدند که اگر ملاک معناداری جمله‌ها، اثبات تجربی آن‌ها باشد، بسیاری از گزاره‌های تجربی نیز باید بی‌معنا تلقی شود؛ چون توان اثبات یقینی و 100% را ندارند و تنها تأیید‌پذیری یا ابطال‌پذیری آن میسّر است. این نحلة فلسفی در مرحلة دیگری به ابزار انگاری روی آورد و بر این مطلب اعتراف کرد که بشر توان کشف واقع را ـ به صورت اثبات یا تأیید و یا ابطال ـ نداشته و تنها در قانع ساختن ذهن موفق است.
مرحوم علامه طباطبایی نیز جمود بر حسّ و تجربه را خرافه دانسته و می‌فرماید:
«علوم الطبیعة إنّما تبحث عن خواص الطبیعة ... و امّا ما وراء ذلک فلا سبیل لها إلی نفیه و ابطاله فالاعتقاد بانتفاء مالا تناله الحسّ و التجربّة من غیر دلیلٍ من اظهر الخرافات؛ علوم طبیعی از خواص طبیعت بحث می‌کند ... و اما غیر (بالاتر) از آن را، نه می‌تواند نفی یا باطل کند. بنابراین اعتقاد به مردود شمردن آنچه که حسّ و تجربه به آن راه ندارد، (آن هم بدون دلیل) خرافات آشکار است».

مراحل کشف قانون علمی در نظریة اثبات‌پذیری

در اوایل قرن بیستم، پوزیتیویست‌ها راه حل دیگری، برای تشکیل و کشف قانون در علوم تجربی، ارائه کردند که از شش مرحله تشکیل می‌شود:
1. مرحلة مشاهده یا تجربه: که دانشمند از طریق مشاهدة فعال، مانند آزمایش در آزمایشگاه و یا مشاهدة منفعلانه، مانند رصد یک کسوف یا خسوف، به بررسی یک پدیده طبیعی می‌پردازد.
2. مرحلة تعمیم استقرائی: که این امر ذهنی است و مشاهده‌گر، وقتی در اثر تکرار مشاهدات، به یک آمادگی روحی رسید که بتواند، یک حکم کلی بنماید، مرحلة تعمیم استقرائی انجام می‌گیرد.
برای مثال: وقتی مشاهده‌گر، در چند مورد،‌ تجربه کرد که آب در صد درجه، به جوش می‌آید،‌ در ذهن خود، یک حکم کلی می‌کند که آب، همیشه در صد درجه، به جوش می‌آید.
3. مرحلة فرضیه: و آن وقتی است که همان تعمیم استقرایی را، دانشمندان به صورت یک جمله، بیان و اظهار می‌کند (آب همیشه، در صد درجه، سانتیگراد، ‌به جوش می‌آید).
4. اقدام در جهت اثبات فرضیه: که معمولاً این مرحله،‌ توسط همکاران مشاهده‌گر، انجام می‌شود و فریضة او در مکان‌ها، زمان‌ها و حالت‌های مختلف، مورد آزمایش قرار می‌گیرد.
5. اگر فرضیة مورد آزمایش، نقض شد، یعنی یک مورد خلاف آن ثابت شد (که آب در نود درجه، به جوش آمد) آن فرضیه باطل و رد می‌شود، چون نقیض موجبة کلیه،‌ سالبة جزئیه است.
و اگر فرضیة مورد بحث اثبات شود، یعنی در حالت‌ها، مکان‌ها و زمان‌های متفاوت، نتیجه یکسان داد، پس آن فرضیه تبدیل به قانون می‌شود که وارد مرحلة ششم می‌شویم.
6. قانون (law) همیشه معتبر است و اگر در جایی بطلان آن اثبات شد، معلوم می‌شود در مقدمات آن اشکالی وجود داشته است، وگرنه قانون همیشه، معتبر و ثابت است.
نکته:در این مورد، فرضیه و قانون تقابل دارند و هر فرضیه‌ای که ثابت شود، درعلم می‌ماند و همین مطلب است که هنوز در فکر بسیاری از روشنفکران، وجود دارد که قوانین طبیعی، ثابت و همیشگی است و به خاطر همین است که به این نظر، نظریة اثبات پذیری گویند؛ چون قوانین علمی را قابل اثبات می‌داند.
بررسی:بسیاری از اشکالات نظریة اول (مراحل کشف قانون قبل از پوزیتیویست‌ها) به این نظریه هم وارد است، علاوه بر آنها، یکی از دانشمندان اخیر غرب، به نام پوپر، اشکالاتی بر این نظریه وارد کرد که به صورت مختصر ذکر می‌کنیم:
1. روانشناسی، کشف و ابداع مراحل سه گانة اولیه (مشاهده،‌ تعمیم،‌ فرضیه) را تأیید نمی‌کند، یعنی هیچ فیزیکدانی برای کشف یک قانون، این مراحل را نگذرانیده است و تا سؤالی نباشد شروع تجربه، بی‌معناست.
2. مرحلة چهارم و پنجم از لحاظ منطقی معیوب است؛ چون در مطالب پیشین بیان شد که استقراء حجت نیست و اگر هزار قضیة شخصیه با هم جمع شود، نتیجة کلی نمی‌دهد. پس طبیعت نمی‌تواند نظریه‌ای را اثبات کند و از آن قانون تولید می‌شود.
برای مثال: اگر هزار بار هم آب، در صد درجه به جوش آید، باز هم احتمال دارد در شرایط جدیدی این اتفاق نیفتد.

سوم: ابطال‌‌پذیری

در واکنش به نظریه پوزیتیویست‌های منطقی که با اشکالات و تناقضات اساسی و متعددی همراه بود، برخی مانند «کارل ریموند پوپر» فیلسوف اتریشی که مدت‌ها جزو پوزیتیویست‌های منطقی شمرده می‌شد و در واقع بزرگ‌ترین منتقد این نهضت بوده و انتقادات اساسی خود را باعث در هم شکستن پوزیتیویسم منطقی می‌داند،ملاک علمی بودن و معنا داشتن یک قضیه را نه اثبات‌پذیری تجربی بلکه درست مقابل آن یعنی ابطال پذیری تجربی تلقی کردند.
او در تبیین نظریه خود چنین می‌نویسد:
«مسلم است که ملاک من در تجربی یا عملی شمردن دستگاهی که از گزاره‌ها، تن دادن آن دستگاه به آزمون تجربی است. بدین ترتیب، این معنا به ذهن می‌آید که به عنوان اثبات‌پذیری، ابطال‌پذیری دستگاه‌ها را معیار تمییز بگیریم. یعنی در نظر من، علمی بودن هر دستگاه، در گرو اثبات‌پذیری به تمام معنای آن نیست، بلکه منوط به این است که ساختمان منطقیش چنان باشد که ردّ آن به مدد آزمون‌های تجربی میسّر باشد. هر دستگاه علمی تجربی، باید در تجربه قابل ابطال باشد».
سپس چنین مثال می‌زند:
«لذا گزارة «فردا در این‌جا یا باران خواهد بارید، یا نخواهد بارید» را تجربی نمی‌شماریم، زیرا ابطال‌بردار نیست، حال این که گزاره «فردا در این جا باران خواهد بارید» را تجربی می‌شماریم».
بنا بر نظریه ابطال‌گرایی، می‌توان با توسل به نتایج آزمایش و مشاهده نشان داد که برخی از نظریه‌ها باطلند. مثلاً گزاره «هرگز روز چهارشنبه باران نمی‌بارد» ابطال‌پذیر است؛ زیرا به محض مشاهده باران باطل می‌شود.
طبق نظریه پوپر، گزاره‌های متافیزیکی معنا دار اما غیر علمی است.

مراحل تشکیل نظریة علمی در نظریة ابطال پذیری

پوپر پس از اشکالاتی که به نظریة پوزیتیویست‌ها نمود، پیشنهاد کرد که کلمة فرضیه و قانون را کنار بگذاریم و کلمة «نظریه علمی» را جایگزین آنها کنیم. او برای تشکیل یک نظریة علمی پنج مرحله معرفی می‌کند:
1. مرحلة مسئله یا مرحله عدم رضایت از راه حل یک مشکل که در این مرحله، شخص از راه حل خود، یا دیگران، نسبت به یک مشکل علمی ناخشنود می‌شود و آن را نمی‌پذیرد.
2. مرحلة حدس: که دانشمند پس از تفکر دربارة مسئله، یک نظریه یا راه حل جدید پیشنهاد می‌کند که غالباً از روی الهام و حدس است. برای مثال: دانشمندی مدل حرکت خورشید به دور زمین را، نمی‌پذیرد و در اثر تحقیق و فکر، حدس می‌زند که زمین به دور خورشید می‌چرخد و یا نیوتن از افتادن سیب، بر زمین نظریة جاذبة زمین را حدس می‌زند.
3. مرحلة استنتاج قضایای قابل مشاهده و تجربه از راه حل جدید، برای مثال: از نظریة جاذبة زمین، تعدادی گزارة قابل تجربه به دست می‌آوریم، برای مثال: اگر زمین جاذبه دارد، پس باید برگ درخت هم، به طرف زمین سقوط کند و اگر چیزی دارای جرم، به طرف زمین سقوط نکند، در آن مکان جاذبه وجود ندارد.
4. اقدام درجهت ابطال قضایای قابل مشاهده و تجربه: چون نقض قضیة موجبة کلیه، سالبه جزئیه است؛ پس هر گاه یک مورد نقض پیدا شد و جسمی، به طرف زمین سقوط نکرد، نظریة جاذبه باطل و بی‌اعتبار می‌شود، ولی اگر در همة موارد، قضایای استنتاج شده (قابل مشاهده)، باطل نشد، قانون تولید نمی‌شود؛ چون گزاره‌های شخصی، قدرت تخریب گزاره‌های کلی را دارد، اما قدرت تولید گزاره کلی ندارد (چون استقراء حجیت ندارد) پس اشکال منطقی که به پوزیتیوست‌ها، وارد بود در اینجا وارد نمی‌شود.
5. اگر قضایای قابل مشاهده (استنتاج شده) باطل نشود، نظریه در علم می‌ماند و مبنای عمل قرار می‌گیرد، البته تا وقتی که نظریة جدید و بهتر وارد میدان نشود. و اگر قضایای قابل مشاهده باطل شود، طبق نظر پوپر (بر خلاف نظریة پوزیتیوست‌ها) نظریه از حوزة علم خارج نمی‌شود، بلکه مبنای عمل قرار می‌گیرد تا وقتی که نظریة کامل‌تر و بهتری پیدا شود و جایگزین آن گردد.
برای مثال: این نظریه که «هر جسم در اثر حرارت منبسط می‌شود» تاکنون موارد نقض متعددی، برای آن اثبات شده است، مانند یخ و بیسموت و لاستیک که در اثر حرارت منقبض می‌شوند، ولی چون نظریة بهتری ابراز نشده تا اشکالات نظریة اول را برطرف کند و جایگزین آن شود این نظریه هر چند از لحاظ منطقی، بی‌اعتبار است اما هنوز در علم باقی مانده و مبنای عمل قرار می‌گیرد و فقط موارد نقض آن استثناء می‌گردد.


بررسی

الف: در نظر پوپر تقابل قانون و فرضیه، معنا ندارد و اصلاً در علم، قانون قطعی وجود ندارد، بلکه نظریاتی است که قدرت پیش‌بینی و تبیین پدیده‌های طبیعی را دارد و به اصطلاح، افسانه‌های مفید است و از روی ناچاری به آنها روی می‌آوریم.
ب: در نظر قدما قضایای علمی، مطابق واقع بود، از این رو مجربات را از یقینیات و مبادی برهان می‌دانستند، لکن دکارت در این مطلب تشکیک کرد، هیوم ارزش آن را کم ساخت، کانت مطابقت قضایای علمی با واقع را، زیر سؤال برد و در نهایت پوپر ارزش رئالیستی تجربیات را زایل کرد و بیان نمود که معیار صحت قضایای علمی، همان کارآیی در تبیین امور واقع بالفعل مشهود و پیش بینی امور است و ممکن است، یک قضیه (مانند اینکه: چون الف صفت ب را دارد پس الف علت د است) در پیش‌بینی و تبیین امور موفق باشد و در عمل،‌کارآیی داشته باشد اما صادق و مطابق واقع نباشد؛ یعنی الف دارای دو صفت ب و ج باشد که ما گمان کنیم، به خاطر صفت ب است که «د» را به وجود می‌آورد، ولی در واقع به خاطر صفت ج باشد ولی قضیة «الف علت د است» صحیح می‌نماید.
ج: اشکال فلسفی، مبنی بر قطعی نبودن گزاره‌های مشاهدتی و مسبوق بودن آن‌ها به نظریه‌ها که امکان قطعی گزاره‌های عام به وسیله گزاره‌های مشاهدتی را ادعا دارد.
د: اشکال دیگر بر جامعیت و مانعیت ابطال‌پذیری به عنوان معیار تمییز شده است و این‌که «طبقه‌ای از گزاره‌ها وجود دارد که برای علم کاملاً اساسی هستند و اصولاً می‌توان آن‌ها را با مشاهده «اثبات» کرد، ولی نمی‌توان «ابطان‌» نمود، و این‌ها عبارت‌اند ازگزاره‌های وجودی نا محدود (مانند: اشیای قرمز وجود دارد) که وجود چیزی با ویژگی‌های خاص معینی را ادعا دارد، بدون محدود کردن به ناحیه‌ای از زمان یا فضا. بنابراین به نظر می‌رسد که برای تعلق یک گزاره به علم، ابطال‌پذیر بودن آن نه ضروری است و نه کافی».

چهارم: تأییدپذیری
مشکلات نشأت گرفته از اصل «اثبات‌پذیری» تا آن‌جا به پیش رفت که نه تنها متافیزیک بلکه علم را نیز تهدید به ابطال می‌رد؛ در حالی که پوزیتیویست‌های منطقی با خیال آسوده حقیقت تزلزل ناپذر علوم جدید را مسلم گرفته بودند، معلوم شد اصل «تحقیق‌پذیری» بر قوانین علمی نیز ابقا نخواهد کرد. از این‌رو به فکر چاره‌ افتادند و افرادی چون ای. جی. آیر،[55] (1989 ـ 1910) رودلف کارناپ و همپل (1905) درصدد تعدیل معیار «اثبات‌پذیری» بر آمدند و بدین ترتیب ایدة اثبات‌پذیری ضعیف» مطرح شد و رفته رفته اصل «اثبات‌پذیری» جای خود را به اصل دیگر یا معیار قوی‌تری به نام «تأیید‌پذیری» داد.
این که »نظریة اثبات‌پذیری ضعیف» را به عنوان معیاری برای تمییز مطرح کرد، مقصودش از آن، این بود که بتواند احتمال صحت یک گزاره را به وسیله تجربه اثبات نمود.
او بر این اعتقاد بود که گزاره را می‌توان معنادار تلقی نمود که بتوان از آن یک یا چند گزاره مشاهدتی ولو به ضمیمه مقدمات اضافی و مشخصی دیگر، استنتاج نمود.
باری چکیده و لُبّ این اصل این است که بر طبق این معیار، یک قضیه فقط در صورتی معنا دارد که امکان تأیید آن وجود داشته باشد. یعنی بتوان قضایای صادقی از آن بیرون کشید.
اشکال اساسی این صورت‌بندی این است که هر گزاره بی‌معنایی را به عنوان اثبات‌پذیر، مجاز می‌شمارد.
کارناپ و همپل نیز تلاش کرده‌اند تفسیر دیگری از «تأیید‌پذیری» ارایه کنند؛ از این‌رو معتقد شدند به این که تنها گزاره‌های که بتوان آن‌ها را در قالب زبان تجربی بیان نمود، معنادار به حساب می‌آید.
از آن‌جا که کارناپ و همپل نتوانستند تعریف مشخص و قابل قبولی را از زبان «تجربی» به دست‌ دهند، تفسیر این دو نیز با اعتراض‌های روبه‌رو شد:
از جمله اینکه معیار پیشنهادی آن‌ها بسیار محدود کننده بود و موجب حذب بسیاری از قضایای مشتمل بر مفاهیم نظری، از دایره علم می‌شد.
شاید معیار «تأیید‌پذیری» در تفسیر برخی طرفداران آن مانند کارناپ و همپل، به معیار تلفیق نزدیک باشد؛ چون آن‌ها برای معنادار شمردن یک گزاره،‌ امکان تأیید (ولو جزئی) برای آن گزاره یا نقیض آن را، کافی می‌دانند . ولی اشکال آن این است که هر گزاره بی‌معنا را به عنوان «تحقق‌پذیر» مجاز می‌شمارد. در نقد دیدگاه پوزیتیویسم هم‌چنین می‌توان گفت: از یک سو هیچ دلیلی بر انحصار معناداری در گزاره‌های تحقیق تجربی وجود ندارد و از سوی دیگر بر اساس آن، خود این معیار (تحقیق‌پذیری) بی‌معنا است زیرا نه یک گزاره‌ای تحلیلی است و نه آزمون‌پذیر و قابل تجربه، پس بی‌محتوا است و از سوی سوم طبق این معیار، حتی قوانین کلی علمی نیز بی‌معنا خواهد بود؛ زیرا برای قوانین کلی راه آزمون تجربی وجود ندارد. بر فرض هم که این دیدگاه صحیح باشد، تعمیم آن از علوم تجربی به علوم انسانی و گزاره‌های دینی، ناصواب است؛ زیرا روش و موضوع آن دو متفاوت است.

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

از مطالب گذشته روشن شد که استقراء ناقص دو حالت دارد:
الف. استقراء ناقص، بدون ضمیمه شدن دلیل خارجی (مانند بدیهی عقلی یا کشف علت یا بداهت حس) به آنکه این نوع از استقراء یقین به معنای اخص نمی‌آورد؛ اگرچه یقین به معنای اعم می‌آورد و بیشتر قضایای علوم تجربی، از این قبیل است.
ب. استقراء ناقص، به همراه دلیل خارجی (مثلاً به همراه بدیهی عقلی یا کشف علت توسط عقل) که یقین به معنای اخص (اطمینان مطابق واقع) می‌آورد، ولی این نوع قضایای تجربی، در حقیقت به قضایای عقلی، بر می‌گردد و اعتبار خاص خود را، از عقل کسب می‌کند.
نکته دیگر اینکه در نظر دانشمندان متأخر (مثل پوپر) نظریات علمی، افسانه‌های مفید است که مبنایی برای عمل و کارایی است و واقع‌نما نیست تا صادق یا کاذب باشد و دیدگاه اثبات‌پذیری هم قابل قبول نبود چرا که بسیاری از گزاره‌های علمی را از حوزه علم خارج می‌کرد و نظریه تأثیر‌پذیری هم مشکلات خاص خود را داشت. را برای تعیین معیار علم از غیرعلم از مجموع دیدگاه‌های اثبات‌پذیری، ابطال‌پذیری و تأیید پذیری ارائه کرده‌اند که نوعی جمع‌بندی بحث است:
در پایان یادآوری می‌شود که برخی معاصران مناسب‌ترین معیار برای تمییز «علم» از غیر «علم» را باید در تلفیقی از معیارهای یاد شده یافته‌اند و بر آنند که می‌توان گفت گزارة علمی (تجربی)، گزاره‌ای است که بتوان با استفاده از تجربه در باب آن داوری کرد، خواه این داوری به اثبات یا تأیید و یا ابطال آن گزاره منجر گردد؛ از سوی دیگر، هر گزاره‌ای که واجد چنین ویژگی‌ای نباشد، از قلمرو «علم تجربی» خارج است».
منبع:پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .