تبیان، دستیار زندگی

نگاهی به زندگی سید حسن تقی زاده

ریشه‌های دیکتاتوری پهلوی

چون خیلی خیلی ناراضی بودم پیش خود می گفتم یک روزی از دست رضاشاه از ایران می‌روم و دیگر بر نمی‌گردم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 سید حسن تقی زاده
سید حسن پس از مرگ پدر در سال 1314 ق علوم دینی را رها کرد و با جدیت تمام مشغول مطالعه ی علوم جدید شد. خود وی گفته که از تقریبا شانزده سالگی در پی رهایی از تقلید و«اطاعت کورکورانه تعبدی» برآمده است. این موضوع نشان دهنده ی عدم همبستگی عاطفی و معنوی میان او و پدرش است اما با این وجود می توان گفت که با توجه به تعریفاتی که از پدرش در مقدمه ی کتاب «آزادی و حیثیت انسانی» تالیف جمالزاده به عمل آورده است از داشتن چنین پدری نه تنها احساس حقارت نمی کرده است، بلکه احساس غرور هم می کرده است. شاید به همین علت در اوایل جوانی هنگام ورود به زندگی اجتماعی خود را «تقی زاده» نامیده است.

تقی زاده با شنیدن خبر انقلاب در تهران (مشروطه) از طریق روسیه به تهران آمد. وی در مجلس در جمع تماشاگران حاضر می شد و شاهد مذاکرات نمایندگان بود. در این زمان رساله «تحقیق احوال کنونی ایران یا محاکمات تاریخی» وی در تبریز منتشر شد و همین امر در کنار سخنرانی های آتشین وی سبب شد تا مورد توجه مشروطه خواهان تبریز قرار گیرد و یکی از نمایندگان تبریز شود.به همین دلیل به او خبر دادند تا زمانی که دیگر نمایندگان تبریز به تهران برسند وی در جلسات مجلس حاضر شود.

وی با ایراد نطق های آتشین و کوبنده و پرشور در مجلس توانست ظرف مدت کوتاهی رهبری اقلیت تندرو،اصلاح طلب و روشنفکر مجلس را در دست گیرد و توجه بسیاری از افراد را به خود جمع کند.

به همین سبب توانست جزو هیات نه نفره ی تدوین متمم قانون اساسی قرار گیرد. وی از مفاهیم نوین سیاسی و اجتماعی مانند تحدید اختیارات شاه و تفکیک دین از سیاست دفاع کرد (و مورد غضب محمدعلی شاه قرار گرفت) و با مداخله ی روحانیون از طریق نظارت بر مصوبات مجلس و تطبیق آن با اسلام مخالفت کرد و همین امر باعث شد تا از سوی مردم و روحانیون متهم به بی دینی شود.

هنگامی که محمد علی شاه در تیر ماه 1387ش مجلس را به توپ بست،تقی زاده برخلاف حرف های خودش که مردم و نمایندگان را به مقاومت و دفاع تشویق می کرد به سفارت انگلستان پناهنده شد و به خارج از کشور رفت.

پس از یک سال ونیم و با توجه به برهم ریختن اوضاع تبریز در ایام مشروطه تقی زاده به پیشنهاد براون مخفیانه و به طور ناشناس به ایران(تبریز) بازمی گردد؛ چراکه هنوز مدت تبعیدش تمام نشده بود .این ایام مصادف است با ایام شورش در تبریز و پایان کار محمدعلی شاه.

وی در مجلس پنجم به نمایندگی انتخاب شد و در سال 1303ش به ایران بازگشت. وی مورد استقبال مشروطه خواهان قرار گرفت و امید این می رفت تا جلوی سردار سپه، رئیس الوزرا را بگیرد تا به سمت استبداد نرود؛ اما وی مقالاتی با عنوان«یک مشت تصورات بی ادعا» منتشر کرد که در آن ضمن ستایش از تمرکز گرایی رضاخان، حکومت قادر قاهر ثابت و مستشاران خارجی و مجلس شورای ملی را سه رکن اصلی ترقی دانست.(1)

شواهد برجای مانده از کودتای سوم اسفند 1299 اگرچه بر نقش انگلیس در تحقق کودتا صحه می گذارد اما تاکید بر نقش انگلیس در روی کارآمدن رضاخان نباید مانع از آن گردد تا عوامل زمینه ساز داخلی کم اهمیت تلقی شوند. جریان روشنفکری و اندیشه های منبعث از آن به عنوان مهمترین عامل داخلی در تحقق کودتا، نه تنها در سالهای قبل از انقلاب مشروطه بلکه در سالهای بعد از انقلاب نیز در تاریخ سیاسی ایران تاثیرگذار بود و نقشی کلیدی در تعیین سرنوشت سیاسی ایران پس از قاجار و قدرت گرفتن خاندان پهلوی ایفا کرد.

سیدحسن تقی زاده یکی از همان روشنفکرانی بود که با تاثیرپذیری از تفکری به نام «دیکتاتوری منور» از به قدرت رسیدن رضاخان حمایت کرد، اما سرانجام این حمایت، آن چیزی نبود که روشنفکران تصور می کردند. 


ریشه های فکری سیدحسن تقی زاده

سیدحسن تقی زاده را شاید بتوان سیاستمداری نامید که فارغ از تغییرات سیاسی همواره خود را در متن سیاست و در کنار صاحبان قدرت نگاه داشت. فردی که نامش با سه برهه  حساس تاریخ ایران یعنی انقلاب مشروطه، سلطنت رضاشاه و دوران پهلوی دوم گره خورده و به ویژه در دوران انقلاب مشروطه و حکومت 16 ساله رضاشاه حضوری فعال در عرصه سیاسی داشت. تقی زاده در واقع فردی تربیت شده در سنت فکری روشنکفرانی همچون میرزا ملکم خان بود تا جایی که در کتاب خاطراتش اشاره می کند: «خواندن کتب طالبوف و آنچه نظیر آنها به دست می آمد و مخصوصا نوشته جات میرزا ملکم خان که از هر چیز بیشتر این یکی در من تاثیر عظیم نمود... باید بگویم از اوایل مایه اطلاعات و فهم سیاسی من صدی هشتادش از میرزا ملکم خان بود. از همه جا کتابهای او را پیدا کرده و میخواندم. در مسیر زندگی سیاسی من تاثیر عمده ای کرد. شاید خیلی اشخاص دیگر هم تحت تاثیر حرفهای او قرار گرفتند.» 

تاثیرپذیری از ملکم خان به عنوان یکی از چهره های سرشناس روشنفکری سکولار از او نیز در نهایت روشنفکری غیرمذهبی ساخت. ملکم‌خان که اعتقادی راسخ به افکار فراماسونی داشت، فراموشخانه را به  سبک لژهای فراماسونی در ایران ایجاد کرد تا ترویج گر افکار و اندیشه های غرب در ایران باشد. تقی زاده نیز متاثر از همین افکار، ایده سر تا پا غربی شدن ملکم خان را باور داشت و علاوه بر این با الهام گرفتن از اندیشه های غربی در سالهای بعد از انقلاب مشروطه برای پیشبرد و اجرای افکار و برنامه های غربی سازی در جامعه  ایرانی همچون دیگر روشنفکران سکولار در جهت برقراری حکومت مقتدر مرکزی تلاش کرد.  

آنها دریافته بودند با به کارگیری حکومت مقتدر مرکزی، برنامه های غربی سازی در حوزه های مختلف از جمله جدایی دین از سیاست، مساله پوشش و حجاب، پذیرش بی چون و چرای تمدن غرب و فاصله گرفتن از اصول و اررشهای فرهنگ و تمدن ایرانی و ... با سهولت و سرعت بیشتری به انجام خواهد رسید.

روشنفکران بسیاری در این دوره با انتشار روزنامه‌ها و مجلات مختلف در داخل و خارج از کشور، به دنبال ترویج و اشاعه اندیشه های خود بودند.«یکی از مهمترین این روشنفکران سیدحسن تقی زاده از گردانندگان روزنامه کاوه بود که در زمره گردانندگان کمیته ملی ایران هم به حساب می آمد. گردانندگان این روزنامه معتقد بودند که دستاوردهای تمدن جدید غرب را باید کاملاً اخذ نمود و در ایران رواج داد. ایشان می گفتند گزینش از تمدن غرب غیرممکن است و راه به جایی نخواهد برد.» برای تداوم این مسیر تقی زاده و همراهانش به جای تکیه بر آرمانهای مشروطه همچون آزادی و مشارکت مردم، بر سیاست شکل دهی دولت مطلقه و کاربرد مشت آهنین تاکید کردند.


تقی زاده و نزدیکان فکری او در حالی که ادعای روشنفکری داشتند با دست خود در همراهی با قدرتهای بین‌المللی به ویژه انگلستان، مشروطه، این دستاورد بزرگ تاریخ ایران را زیرپا گذاشتند و رأی به تشکیل حکومتی دادند که گمان می کردند می تواند به زور تحکم، از ایران جامعه ای مدرن و غربی بسازند. حکومتی که ریشه فکری آن به ایده‌ای به نام «دیکتاتوری منور» بر می گشت. 

دیکتاتوری منور از ایده تا عمل
با روی کارآمدن رضاخان روشنفکران ایرانی ماه عسل ورود خود به عرصه قدرت را جشن  گرفتند. در آن زمان روشنفکران سکولار و غربگرای ایرانی تصور می کردند در دوران حکومت رضاشاه، آنان به متن عرصه سیاسی و سیاستگذاری خواهند آمد و زمام امور را در دست خواهند گرفت. تقی زاده، کسروی، تیمورتاش، فروغی، اردشیر جی، نصرت الدوله فیروز و بسیاری دیگر از چهره هایی که در زمره اولین حامیان فکری رضاخان قرار می گرفتند و بعدها تحت  عنوان جریانهای روشنفکری یا به اصطلاح منورالفکرها شناخته شدند بر این باور بودند که تز دیکتاتوری منور، تنها راه برون رفت کشور از فضای بی ثباتی و بحران فروپاشی پس از مشروطه است. در تاریخچه این اصطلاح آمده است که «استبداد منور که استبداد خیرخواه نیز نامیده می شود، شکلی از حکومت در قرن هجدهم میلادی است که در آن پادشاهان مطلق با الهام از روشنگری به دنبال اصلاحات حقوقی، اجتماعی و آموزشی بودند. آنها به طور معمول به دنبال برقراری اصلاحات اداری، تساهل دینی، و توسعه اقتصادی بودند اما آن دسته از اصلاحاتی را که می تواند حاکمیت آنها را تضعیف و یا موجب اخلال در نظم اجتماعی شود پیشنهاد نمی کردند.»(2)

تقی زاده نیز که خود روزی از حامیان پیاده سازی روشنفکری منور بود در سالهای پایانی حکومت رضاشاه گفت: «چون خیلی خیلی ناراضی بودم پیش خود می گفتم یک روزی از دست رضاشاه از ایران می‌روم و دیگر بر نمی‌گردم ...»

سخن از دیکتاتوری منور در دوران حکومت رضاشاه در حالی بود که نه رضاخان را می شد به عنوان فردی روشنفکر قلمداد کرد و نه برخلاف دیگر نمونه های دیکتاتوری منور در اروپا، او را برخوردار از پایگاه اجتماعی و طبقاتی مشخص دانست. ماهیت متفاوت دیکتاتوری رضاخانی نسبت به ویژگیهای اصلی دیکتاتوری منور یعنی ملی بودن، مردمی بودن و دارا بودن مشخصه های شخصی و فکری متمایز، عاملی شد تا دیکتاتوری منور بسان نوزادی ناقص الخلقه در ایران متولد شود. این موجود ناقص الخلقه و در راسش رضاخان در نهایت همچون کرونوس خدای یونانی که فرزندان خود را می بلعید، روشنفکرانی را که در تولدش نقشی بی بدیل داشتند یک به یک از عرصه قدرت خارج کرد.

او نمونه‌ای از اعتراض به شرایط موجود و رویکرد حذفی رضاشاه را اینگونه در کتاب خاطراتش توضیح می دهد: «رضاشاه به مرحوم تیمورتاش ظنین شده بود. سوءظن شاه نسبت به تیمورتاش مثل مرض بود. در همان وقت که حبس بود قصدش این بود که به تدریج او را در غیاب داور محاکمه کنند و از بین ببرند... رضاشاه تکیه کلام معدوم داشت. به داور هم گفته بود این گوشهایت را باز کن والا معدومت می‌کنم....»

با اتخاذ چنین رویکردی توسط رضاشاه روشنفکران «فرصت تاثیرگذاری بر پویش تصمیم گیری را نیافتند و اگر هم افرادی چون داور تا بالاترین مقامات سیاسی ارتقا یافتند سرانجام قربانی جاه طلبی و خلق و خوی غیردموکراتیک رضاشاه شدند.» از این رو سرخوشی روشنفکران از روی کار آمدن دیکتاتوری رضاخانی عمر چندانی نداشت و سرانجام، فرجام هریک از آنها بی‌مهری و غضب رضاخانی و خروج یک به یک از از گرودنه قدرت بود. آنها در نهایت خود به منتقد حکومت استبدادی او تبدیل شدند؛ حکومتی که حتی نشان چندانی از آرمانها و مشخصات دیکتاتوری منور نیز نداشت. این بود فرجام مبارزه جریان روشنفکری ایران با جریانهای سنتی. یعنی بلافاصله پس از حذف نیروهای سنتی نوبت به آنان رسید.

پی نوشت:
1- همه چیز درباره زندگی سیاسی سیدحسن تقی زاده، مشرق نیوز
2- دیکتاتوری منور به روایت روشنفکران ایرانی، سیده لیلا موسوی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران