تبیان، دستیار زندگی

چگونه ذهنمان را از گذشته و آینده دور کنیم؟

به احترام زندگی ،یک دقیقه شادی!

در این زندگی پرتلاطم پر آشوب که ما مثل نشستگان بر تخته پاره ای روی امواج متلاطم قرار گرفته ایم و هر آن پیشامدی در انتظار ماست ، می توان لحظه یا لحظاتی پر از آرامش و بدون تنش را تجربه کرد به شرطی که بتوانیم ذهنمان را حمام کنیم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : حسن فرامرزی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
  
خوشحالی

چند وقت پیش در کتاب "شب های روشن" -  فیلمی به همین نام و با اقتباس از این داستان بلند داستایوفسکی در ایران ساخته شده است - جمله ای را خواندم که عجیب و زیبا و در عین حال حقیقتی بکر بود: یک دقیقه تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟

 نویسنده از یک لحظه درخشان در زندگی با ما سخن می گوید، لحظه ای که در آن همه غبارها و غم ها کنار رفته است، مثل یک صبح عالی که فروغی دلربا و دل افروز دارد، لحظه ای که در آن هیچ طرح و نقشه ای نمی کشی، لحظه هایی که به یک باره همه نقش ها و نقشه ها و محاسبه ها کنار می رود،  لحظه ای که در آن هیچ تشویش و غمی نداری، لحظه ای که در آن هیچ دل آشوبه و کشمکش درونی را تجربه نمی کنی و با خودت در صلح به سر می بری. این نویسنده بزرگ دارد به ما می گوید که اگر کسی بتواند حتی در تمام عمر خود برای یک دقیقه چنین لحظه درخشانی را تجربه کند می ارزد که به خاطر آن یک دقیقه به دنیا آمده باشد. اما چطور می شود به این لحظه یا لحظه ها در زندگی رسید؟ در این زندگی پرتلاطم پر آشوب که ما مثل نشستگان بر تخته پاره ای روی امواج متلاطم قرار گرفته ایم و هر آن پیشامدی در انتظار ماست چطور می توان این لحظات را تجربه کرد؟


ذهنی که مثل جیوه نمی تواند یک جا بایستد
ما در زندگی امروز دنبال شادی های عمیق و پایدار می گردیم اما گاهی آنچه می یابیم مرهم هایی هستند که مثل تسکین دهنده های لحظه ای عمل می کنند و وقتی تأثیر آن مهمانی یا دورهمی یا آن جوک یا در اشکال انحرافی تر،  ماده مخدر یا مسکرات تمام می شود دوباره آن درد و خلأ درونی در برابر ما ظاهر می شود.

ذهن ما دایم در حال تردد از گذشته به سمت آینده است. مثل یک قطره جیوه ای که نمی تواند یک جا و یک نقطه بایستد مثل اسپندی روی آتش که نمی توانی انتظار داشته باشی بی قراری نکند. خاطره ای از گذشته را با خود مرور می کند  و مدت ها رویش تمرکز می کند هنوز آن خاطره را نگذاشته می رود به سمت آینده، مثلا به 20 سال بعد که پیر شده است و از خود می پرسد وقتی خیلی پیر شوم زندگی ام چه شکلی خواهد شد. تا چه حد ناتوان خواهم شد؟ نکند مثل این پیرهایی شوم که روی خودشان حتی کنترلی ندارند. حتما ویلچرنشین و عصا به دست می شوم مثل خیلی از پیرمردها و پیرزن ها. اگر هیچ اندوخته مالی ای نداشته باشم تکلیفم چه می شود. نکند مرا ببرند بگذارند خانه سالمندان اما من از خانه سالمندان وحشت دارم. حاضرم بمیرم اما گذرم به آن طرف ها نیفتد.

ذهن تان را گاهی از نقش هایی که پذیرفته اید خالی کنید. درست است که ما در زندگی نقش ها و مسئولیت هایی را پذیرفته ایم که در برابر آن باید پاسخگو باشیم و هر چقدر که سن انسان بیشتر می شود انگار که بر بار این مسئولیت ها افزوده می شود. اما گاهی در زندگی در میانه یک روز یا شب، ذهن خود را از همه نقش ها خالی کنید.


ذهن تان را از نکند این .... نکند آن .... تخلیه کنید
این تمرین می تواند گاه شما را به آن شادکامی عمیق برساند.  ذهن تان را گاهی از نقش هایی که پذیرفته اید خالی کنید. درست است که ما در زندگی نقش ها و مسئولیت هایی را پذیرفته ایم که در برابر آن باید پاسخگو باشیم و هر چقدر که سن انسان بیشتر می شود انگار که بر بار این مسئولیت ها افزوده می شود. اما گاهی در زندگی در میانه یک روز یا شب، ذهن خود را از همه نقش ها خالی کنید. بی گمان این لذت بکر سراغ شما خواهد آمد، یعنی خود را در جایی و لحظه ای بیابید که در آن نه پدر هستید و نه مادر،  نه مدیر هستید و نه به کسی پاسخگویید. ما به این لحظه های درخشان نیاز داریم. چرا ما نمی توانیم در زندگی،  شادی های عمیق را تجربه کنیم؟ به خاطر دلهره ها و تشویش ها. به خاطر این که نگران هستیم نکند این ..... نکند آن .... نکند فلانی .... نکند بهمانی ....  گرچه برخی از این استرس ها و دلهره ها طبیعی است و ما برای ادای مسئولیت خود این حجم از استرس ها را تحمل می کنیم اما بسیاری از  آن ها هم تحمیل بارهای زاید بر روان و ذهن ماست. چیزی در گلوی بچه می پرد و مادر می گوید نصف جان شدم و واقعا هم نصف جان می شود و تا بیاید خودش را پیدا کند یک روز گذشته است. در اداره ای،  مدیر انرژی ذهنی و روانی خود را صرف یک موضوع حاشیه ای می کند.  رض کنید کارمندی با وجود وعده ای که داده بوده دیر به محل کارش می رسد و آن مدیر چنان دادی سر او می کشد که نصف روز دست هایش می لرزد. از همه این ها که بگذریم و به این جا برسیم که حتی کسی به این مهارت برسد و انرژی ذهنی و روانی خود را مقتصدانه و با تأمل صرف کند و اجازه ندهد رخدادهای بیرون،‌ انرژی او را به تحلیل ببرند با این حال حتی همین افراد هم نیاز دارند برای تجربه شادی عمیق دقایقی در روز یا شب ذهن خود را از همه تعهدها و مسئولیت ها خالی کنند.

روح و روان خود را به حمام بفرستید
چطور شما  لباس تان را از تن می کَنید و می روید حمام و تن خود را می شویید تا آن عرق ها و آن چرک ها از تن شما زدوده شود. روح ما هم عرق می کند، روح و روان و ذهن ما هم به واسطه افکار منفی و دلهره ها و نگرانی ها و استرس ها چرک می شود و آن وقت این روح را باید به حمام ببریم. با چه؟ با خالی کردن ذهن و این که حتی شده کسی پنج دقیقه در روز چشم هایش را روی هم بگذارد و اجازه ندهد که ذهنش به تردد خود در میان گذشته و آینده ادامه بدهد. البته اگر کسانی می توانند به این حالت در نیایش و نماز و دعاها برسند که فبها المراد. معروف است و از عارف و عالم بزرگ آیت الله قاضی نقل می کنند که ایشان می گفته من با این که اهل و عیال وار هستم و گرفتار فقر و نداری اما به محض این که به نماز می ایستم همه آن گرفتاری ها و غم ها را از یاد می برم. چرا این حالت به ایشان دست می داده است؟ به خاطر این که روح و روان ایشان در نماز  تخلیه می شده است.

 
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.