اماممهدى عجّل الله فرجه و شكوفائى فرهنگ و تمدن اسلامى در جهان
گفتار دوم: عوامل مؤثر در ركود تمدن اسلامى
الف) علل بیرونى
ب) حمله استعمار غرب به جهان اسلام
ج) دنیاگرائى ، تحجر و دورشدن از اسلام راستین
الف) علل بیرونى
جنگهاى صلیبى
بدون شك یكى از قوىترین دلایل جنگهاى صلیبى انگیزه دینى و مذهبى بوده است كه این امر را هم مسلمانان و هم مسیحیان قبول دارند. البته دلایل بسیارى براى این جنگها ارائه شده است كه از آن جمله مىتوان به این موارد اشاره كرد: افزایش نفوذ پاپ در جوامع مسیحى؛ جلوگیرى از پیشرفت تركان سلجوقى در آسیاى صغیر و سقوط قسطنطنیه و ورود آنها به شبهجزیره بالكان؛ جوشوخروش شوالیهها براى ابراز وجود و قهرمانى و دستیابى به منصب پادشاهى اورشلیم؛ و مهمتر از همه، ساختار اجتماعى و سیاسى كشورهاى اروپایى.(1)
بررسى ساختار اجتماعى و سیاسى اروپا نشان مىدهد كه یكى از درخشانترین امپراتوریهاى این قسمت از جهان در زمان شارلمانى، پادشاه فرانسه (800 م)، بهوجود آمد. درعین حال در زمان او پیشرفت مسلمانان به بیشترین حد خود رسیده بود و آنها رقیبى جدى براى مسیحیان محسوب مىشدند. دیرى نپایید كه به علت بىلیاقتى پادشاهان جانشین شارلمانى و وضع بد اقتصادى و عقبماندگى فرهنگى و كمبود جمعیت، این امپراتورى میان فئودالهایى تقسیم شد. آنان در قلمرو خود با اختیار تام فرمانروایى مىكردند و با آنكه در زمان تاجگذارى، سوگند وفادارى نسبت به پادشاه و حمایت نظامى از او بهجاى مىآوردند، اما این اطاعت جنبه تشریفاتى داشت. ارتش نیز در آن زمان از شوالیههایى تشكیل مىشد كه در اختیار پادشاه و فئودالها بودند. از قرن دهم میلادى پیشرفت اقتصادى و صنعتى توأم با ازدیاد جمعیت در اروپاى غربىبهخصوص در فرانسه رو به افزایش گذاشت. مقارن با این احوال، كشور مصر نیز رابط میان هند و اروپا شد. دریانوردان مصرى توسط كشتىداران بندر "وِنیز" و "رِن" و تا حدى مارسى از هند ادویه و كالاهاى دیگر وارد مىكردند كه این تجارت در آبادانى شهر وِنیز بهعنوان بزرگترین بندر اروپاى قرون وسطا نقش مهمى را ایفا كرد.(2)
حمله مغولان و پیامدهاى آن
جهان اسلام در طول تاریخ، حملات سختى را از جانب بیگانگان تجربه كرد. اما بهجرئت مىتوان گفت كه هیچ كدام از این تجارب به اندازه حمله مغولان تلخ و سهمگین نبوده است. چنگیزخان، رهبر مقتدر قبایل مغولستان، براى تأمین منافع قبایل تحت امر خود، به غارت كشورهاى مجاور یعنى چین و ایران پرداخت.(3)
سقوط اندلس
بدون شك یكى از وقایع تلخ در سیر تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى، سقوط اندلس و زوال حكومت مسلمانان در این ناحیه از دنیاست. بهراستى چرا جامعه اسلامى اندلس كه از قرن هشتم تا پانزدهم میلادى به طور پیوسته و مداوم با پدید آوردن شاهكارهاى علمى، معمارى، فرهنگى و هنرى به حیات خود تداوم بخشیده بود، دچار ضعف و سستى شد و كاملاً به تاریخ پیوست و از صحنه جغرافیاى سیاسى و فرهنگى جهان رخت بربست.
علل سقوط اندلس به دست مسیحیان
در مورد انحطاط مسلمانان در اندلس نظریات مختلفى ارائه شده است كه مىتوان آنها را به سه دسته عوامل داخلى، عوامل خارجى و عوامل ژئوپلیتیكى تقسیم كرد.
الف) عوامل داخلى مؤثر در افول مسلمانان در اندلس: اندلس در دوران حكومت بنىامیه به دست مسلمانان افتاد. در این دوران بدعتها و انحرافات فراوانى در نظام ارزشى اسلام ایجاد شده بود كه مىتوان به موارد زیر اشاره كرد:
نظام حكومت اسلامى كه پس از پیغمبر صلى الله علیه وآله وسلم طبق اعتقادات اهل تسنن، بر اساس بیعت نسبى مردم با خلیفه بود به حكومت استبدادى موروثى فردى مبدل شد و حاكم بهجاى اجراى احكام الاهى، تابع هواوهوس فردى خود بود.
مساوات كه یكى از اركان مهم نظام اسلامى بود از میان رفت. در حالىكه قرآن و سنت پیامبر امتیازها را ملغى كرده و ملاك را بر پرهیزگارى قرار داده بود، امویان نژاد عرب را نژاد برتر مىشمردند و قریش را از دیگر قبایل عرب برتر مىدانستند.
درآمد حكومت بهجاى آنكه صرف امور عمومى شود، به تجمل و خوشگذرانى حكومت اختصاص مىیافت و همین عامل موجب افزایش نارضایتى در بین افراد شده بود.
دستگیرى، حبس، شكنجه، كشتار و گاه قتلعام، از اعمال متداول دوران حكومت بنىامیه بود و آنها از قوه قهریه براى نابودى مخالفان خود استفاده مىكردند.
گرایش به تجمل در زندگى، خوراك، لباس، خانه و... در دوران حكومت بنىامیه رواج یافت.
مىگسارى، زنبارگى، خریدارى كنیزكان آوازهخوان، و مدیحهسرایى به سبك و سیاق دوران جاهلیت در زمان بنىامیه متداول شد و این رفتارهاى غیر اسلامى به همراه فاتحان در سرزمینهاى تازه فتح شده رواج یافت.
مجموعه این عوامل نشان مىدهد كه چگونه خط انحراف مسلمانان از طریق حكومت بنىامیه وارد اندلس شد و وجود انحرافات و بدعتهاى خاندان بنىامیه در كنار ارزشهاى اسلامى و مسخ بسیارى از تعالیم عالیه اسلامى، بهعنوان عامل اصلى ضعف تدریجى مسلمانان اندلس، زمینه كافى را براى بهرهبردارى عامل خارجى فراهم كرد.(4)
ب) علل و عوامل بیرونى سقوط اندلس: موفقیت پىدرپى مسلمانان در جنگهاى متعدد و فتحمناطق وسیعى از اروپا و ناكامى مسیحیان در جنگهاى صلیبى، ضربه شدیدى براى اروپاییان محسوب مىشد. آنها براى عقب راندن مسلمانان بهویژه از منطقه اندلس طرحى درازمدت تدوین كردند كه این طرح داراى دو بخش بود: 1. تهاجم نظامى و بازپسگیرى سرزمین اسپانیا؛ 2. تهاجم فرهنگى.
ج) عوامل ژئوپلیتیكى مؤثر در سقوط اندلس اسلامى: نكته مهم ژئوپلیتیكى در خصوص فتوحات مسلمانان در اندلس این است كه شبه جزیره ایبرى (اندلس) به طور كامل فتح نشد و به تصرف كامل مسلمانان درنیامد؛ مخصوصاً در شمال غربى، ناحیه بزرگى از اندلس دستنخورده باقى ماند. در سایر نقاط هم مناطقى وجود داشت كه مسلمانان تسلط مؤثرى بر آنها نداشتند. مسیحیان كه كل اسپانیا را از دست داده بودند، نوار باریكى را در سواحل شمال اسپانیا در كنار خلیج بیسكاى براى خود به مثابه پلى حفظ كردند تا شاید بتوانند از همین مكان با استفاده از ضعف و اختلافات داخلى و بىتوجهى مسلمانان، به صورت تدریجى به سوى جنوب گسترش یافته و به تدریج اسپانیا را به دامن مسیحیت بازگردانند.(5)
ب) حمله استعمار غرب به جهان اسلام
استعمار سیاسى
استعمار سیاسى را مىتوان نفوذ و دخالت یك كشور بیگانه در كشور دیگر دانست تا آنجا كه حاكمیت كشور مستعمره تحت تأثیر اراده كشور استعمارگر قرار گیرد. ورود استعمارگران به كشورهاى متعدد، به ویژه كشورهاى جهان سوم، به آسانى صورت نگرفت، آنها نخست به كمك نیروى نظامى خود، پایگاههایى در كشورهاى مستعمره ایجاد كردند و اگر حكومت مركزى بر خلاف منافع استعمارگران عمل مىكرد با تهدید آنها رو به رو مىشد. طبیعتاً دولتهاى استعمارى به دنبال تسلط بر حكومتهاى كشورهاى مستعمره بودند و در بسیارى از كشورهایى كه بهطور كامل تحت انقیاد آنها در مىآمدند، حكومتهاى خاص استعمارگران شكل مىگرفت. استعمار سیاسى مقدمه اهداف دیگر استعمارگران یعنى استثمار منابع طبیعى و انسانى است. یعنى مستعمرات پس از آنكه از لحاظ سیاسى اطمینان كشورهاى استعمارى را جلب مىكردند به عنوان بازارهاى فروش كالا، منابع مواد خام، فرصتهاى مناسب سرمایهگذارى، پایگاههاى نظامى و منابع نیروى انسانى براى دفاع ملى به قدرتهاى استعمارى خدمت مىكردند و نمادى از اعتبار و اقتدار و شكوه آنها به شمار مىرفتند. معمولاً حكومتهاى كشورهاى مستعمره دستنشانده و فرمایشى بودند و پادشاهان و حكام محلى عملاً اختیارات چندانى نداشتند. اما با این حال، سیاستهاى استعمارگران با یكدیگر تفاوت داشت. برخى به مستعمرات خود اجازه مىدادند دولت خود را داشته باشند، اما برخى دیگر اختیارات چندانى به حاكمان محلى نمىدادند. با اشارهاى كوتاه به برخى از مستعمرات قدرتهاى اروپایى آن زمان مىتوان به سیاست خاص هركدام از آنها پىبرد.
استعمار فرهنگى
استعمار فرهنگى را مىتوان اجبار یك جامعه از سوى جامعهاى دیگر براى پذیرش تمدن، ایدئولوژىها و فرهنگ دانست. دولتهاى استعمارگر در قالب سیاستهاى فرهنگى حساب شده مىكوشند معیارها و اصول مورد پذیرش جامعه خود را در جامعهاى دیگر اجرا كنند تا استیلاى فكرى خود را بر آن جامعه تسهیل سازند. اگر مردم یك جامعه پذیراى ارزشهاى فرهنگى جامعه دیگر باشند بىگمان در برابر نفوذ سیاسى و اقتصادى آن جامعه ایستادگى نمىكنند. قدرتهاى استعمارى از هر وسیلهاى براى سلطه درازمدت خود بهره مىبرند به گونهاى كه ممكن است فرهنگ اصیل جامعه زیر سلطه نابود شود و نتواند به عنوان یك امكان و راه حل، ابراز وجود كند و برگزیده شود.
از آنجا كه زبان وسیلهاى اساسى براى بیان یك فرهنگ و حقایق بدیهى و اصیل آن است استعمار فرهنگى همواره از آن به عنوان سلاح اصلى استفاده نموده است. هنگامى كه مردم زیر سلطهاى مثلاً براى به دست آوردن كار یا آموزش و پرورش ناچار باشند زبان جدیدى را فراگیرند؛ به تدریج و ناخودآگاه اندیشهها و ارزشهاى بیان شده در زبان جدید را هم مىپذیرند و در عین حال، وابستگىشان به زبان اصلى كه در واقع دستاورد فرهنگ خود آنهاست، كاهش مىیابد و كمكم ویژگیهاى فرهنگى زبان بومى دگرگون مىشود و به نابودى مىگراید.
در نتیجه جامعه استعمار زده با نوعى بحران فرهنگى روبهرو مىشود و در یافتن هویّت خود تردید مىكند و رفته رفته گذشته خود را نیز از دست مىدهد، همان گذشتهاى كه استعمارگر هرگز به رسمیت نشناخته است، زیرا او بومیان را فاقد اصل و نسب مىپندارد. همه چیز در كشور استعمارزده دچار كمبود است و همه چیز او را به سوى كمبود و تقلید بیشتر مىكشاند. مسئله دیگر این است كه استعمارزده ممكن است به شدت از استعمارگر متنفر شود و تمامى مسائل خود را به او نسبت دهد و به جاى حل مشكلات اساسى خود به تئورى توطئه دلگرم باشد. بنابراین مشاهده مىشود كه استعمار با تحمیل تمدن خود بر كشور استعمار زده او را به مرحله بیگانگى از خویش مىرساند و از این طریق، امكان هرگونه تحول داخلى را از میان برمىدارد.
استعمار اقتصادى
مىتوان پیچیدهترین و قوىترین بعد استعمار را جنبه اقتصادى آن دانست. معمولاً دخالت و نفوذ یك كشور بیگانه در اقتصاد كشور دیگر تا آنجا كه حاكمیت سیاسى و اقتدار آن زیر سؤال برود را استعمار اقتصادى مىنامند. اقتصاد و فعالیتهاى اقتصادى قوىترین ابزار استعمارگران است تا بدین وسیله بر دولتهاى استعمارزده فشار آورند.
هرچه دولتى ضعیفتر باشد و از لحاظ اقتصادى نیز وابستهتر شود، ممكن است امكان مقاومتش در برابر درخواستهاى سیاسى دولت قوىتر، مشكلتر شود. استعمارگران پس از ورود به كشورهاى مستعمره نوعى سیاست تجارى خاص را دنبال مىكردند تا صنایع داخلى را ناامید سازند و پیشرفت صنایع خود را افزایش دهند. سیاست آنها معمولاً این بود كه اقتصاد مستعمره را تابع و وابسته به صنایع داخلى خود كنند و مردم استعمارزده را وادارند تنها محصولات خام تولید كنند. محصولات كشورهاى استعمارزده نمىتوانست به كشورهاى استعمارگر راه یابد، زیرا با تعرفههاى سنگینى روبهرو بود، ولى در عوض كالاهاى كشورهاى استعمارگر بدون تعرفه یا مالیات وارد این كشورها مىشد. نتیجه این سیاستها موجب مىشد سرمایه از كشورهاى استعمارزده به كشورهاى استعمارگر منتقل شود و این كشورها هرچه بیشتردر باتلاق مسائل خود فرو بروند. البته باید گفت كه استعمار اقتصادى و نحوه عملكرد سیاستهاى اقتصادى قدرتهاى استعمارگر هنگامى بهتر فهمیده مىشود كه ساختارهاى قدرت آن زمان و نحوه تعاملات اقتصادى مربوط به آن دوره ارزیابى شود. در فاصله سده پانزدهم تا هجدهم، نظام اقتصادى خاصى به نام مركانتلیسم(6) بر اروپا حاكم بود كه تجزیه و تحلیل آن مىتواند در درك گسترش استعمار مؤثر باشد.مركانتلیسم:
مركانتلیسم یا سوداگرى به مجموعه دیدگاههاى اقتصادى گفته مىشود كه از سده پانزدهم تا هجدهم بر اروپا حاكم بود. آدام اسمیت، اقتصاددان اسكاتلندى (1723 - 1790)، آن را نظام سوداگرى(7) نامید كه واژه مركانتلیسم نیز از آن گرفته شده است. با این حال نمىتوان مركانتلیسم را به عنوان یك مكتب فكرى منسجم در نظر گرفت. از جمله نویسندگان و مبلغان مركانتلیسم، توماسمان، اقتصاددان انگلیسى بود كه در كنار نویسندگان دیگر به ترویج این تفكر مىپرداختند.دوره رشد مركانتلیسم با ظهور دولتهاى ملى و گذار از نظام فئودالى همراه بوده است. در این دوره قدرت اداره كشور و حكومت به دست حاكمان و پادشاهان ملى افتاد كه آنها هویت خود را در كشور و نظام خود تعریف مىكردند. قدرت ملى و وجهه و اعتبار یك كشور به قدرت نظامى آن بستگى داشت. بنابراین، بودجه نظامى براى كسب قدرت و توان بیشتر كشورها بسیار حیاتى بود.
امپریالیسم:
براى واژه امپریالیسم چندین تعریف ارائه شده است. گاهى این واژه به معناى حاكمیت بر كشورهایى است كه در گذشته از لحاظ سیاسى مستقل بودهاند. از دید برخى از صاحبنظران این واژه به معناى وابستگى است كه كشور وابسته بدون توسل به زور از سوى كشور حاكم، تحت سلطه آن درآمده است.
در مكتب ماركسیسم از امپریالیسم به عنوان مرحلهاى از سرمایهدارى یاد مىشود كه در آغاز سده نوزدهم به تعارض و رقابت سیاسى، اقتصادى و نظامى میان كشورهاى پیشرفته سرمایهدارى انجامید. امپریالیسم در بسیارى از تعریفها، با استعمار برابر است و استثمار اقتصادى همراه با سلطه سیاسى و كنترل كشورهاى بیگانه بر اقتدار سیاسى كشورهاى دیگر به معناى امپریالیسم به كار رفته است. این واژه به معناى استثمار اقتصادى ضعیف در كشورى دیگر آورده شده و بیشتر با سیاستى همراه است كه سعى در نشان دادن تسلط یك كشور بر كشور دیگر دارد. برخى دیگر از صاحبنظران، امپریالیسم را كنترل مؤثر سیاسى یا اقتصادى، مستقیم یا غیرمستقیم یك كشور بر كشور دیگر دانستهاند.با این حال، نباید استعمار و امپریالیسم را دقیقاً با همدیگر هممعنا دانست. استعمار در مقایسه با امپریالیسم پدیدهاى گستردهتر است و ابعاد متعدد اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اقتصادى دارد. امپریالیسم عمدتاً مفهومى اقتصادى است و شاید بتوان تعریفى خاص از بعد اقتصادى استعمار را امپریالیسم نامید.
سكولاریزم:
در مجموع، سكولاریسم به عنوان روندى كه به تضعیف اقتدار دینى انجامیده، تعریف شده است و نه صرفاً به عنوان روندى كه موجب تضعیف دین در جامعه شده باشد.
در واقع روند سكولار شدن، موجب متمایز شدن یا به عبارتى جدا شدن دین از نهادهاى اجتماعى مانند نهاد سیاست، نهاد قانونگذارى، نهاد آموزش و پرورش و در یك كلام، از همه نهادهاى مدنى جامعه كه مرتبط با شهروندى هستند، مىشود. این روند به مرور فرهنگ سكولار را تولید مىكند. به این معنا كه در مسیر زندگى تجربههاى دینى، ارزشهاى دینى و باورهاى دینى به مرور محو مىشود، تا جایى كه حتى زبان و ادبیات سكولار مىشود. فرهنگ سكولار مبتنى بر یك معرفت فلسفى است كه عقلانیت اجتماعى را از نگاه متافیزیك جدا مىكند. بهگونهاى كه در این روند، دخالت اندیشههاى متافیزیكى در تعارض با عقلانیت اجتماعى فرض مىشود. دایره سكولاریسم در عصر حاضر به معنى عدم حضور دین در عرصه سیاسى و اجتماعى است و سكولار شدن با میزان مشاركت در مراسم مذهبى و میزان اعتقاد به باورهاى مذهبى رابطه معكوس یافته است.صهیونیسم:
واژه صهیونیسم در بین طرفهاى درگیر، با معانى و مفاهیم مختلف و متضادى به كار مىرود، صهیونیستها آن را صفتى مثبت كه بیانگر هویت و اهدافشان است به كار مىبرند، در حالیكه مخالفان آنها این واژه را صفتى كاملاً منفى مىدانند كه علاوه بر هویت و اهداف منفى آنها، تاریخ پر از ظلم و ستم آنان را بر جهان اسلام و بهویژه بر ملت مظلوم فلسطین، به ذهن مىآورد.(8) نویسنده مقاله یهودیت و صهیونیسم(25) كه خود از صهیونیستهاى متعصب است در مورد واژه صهیونیسم مىگوید: هرتزل(26)، (پس از نگارش كتاب دولت یهود و انتشار مجله هفتگى دنیا در سال 1887) تمام تلاشها و استعدادهاى سازمانى خود را بر آن معطوف ساخت تا جلسهاى بین نمایندگان گروههاى صهیونیستى تشكیل دهد. ناثان بیربنائوم(9) نام «صهیونیسم» را بر این جنبش اطلاق كرد. وى از این واژه براى اولین بار، در 1890، در روزنامه خود با عنوان خود رهایى استفاده كرد.
لیكن پس از اولین كنگره صهیونیسم در 1897 كه در شهر بال در سوئیس برگزار گردید، صهیونیسم این گونه تعریف شد: دعوتى كه سازمان صهیونیسم روى آن تبلیغ مىكرد و تلاشهایى كه این سازمان در این جهت مبذول مىداشت. طبق این تعریف، صهیونیست كسى است كه به برنامه كنگره بال ایمان دارد.
عبدالوهاب المسیرى در كتاب صهیونیسم در توضیح این پدیده؛ از اواخر قرن شانزدهم تا آغاز قرن هجدهم را صهیونیسم دینى غیریهودى با زمینه مسیحى و از اوایل قرن هجدهم تا اوایل قرن نوزدهم را صهیونیسم فرهنگى غیریهودى با زمینه لائیك، رمانتیك و ارگانیك و غیره اطلاق كرده است.(10)
ج) دنیاگرائى ، تحجر و دورشدن از اسلام راستین
پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله وسلم بهعنوان پیامآور اسلام، شیوه زندگى خود را به گونهاى تنظیم كرده بود كه كاملاً از هر نوع اسراف و تبذیر و تجمل به دور باشد. خوراك و مسكن و پوشاك او همانند عادىترین افراد جامعه بود و از هر نوع تجمل پرهیز مىكرد. پس از وفاتش، شیوه زندگى خلفاى راشدین نیز به او شباهت داشت. آنها نیز سعى مىكردند تا با تبعیت شیوه زندگى رسول اكرم از تجملات مادى پرهیز كنند و خود به الگویى مناسب براى زندگى سایر مسلمانان مبدل شوند. در حالى كه با شروع خلافت امویان دنیاگرایى و تجمل، منجر به دورى مسلمانان از اسلام راستین شد. همچنان كه عامل تحجر نیز مانعى بر سر راه تعقل و نواندیشى و باعث ركود تمدن و فرهنگ اسلامى بوده است.
دنیاگرایى:
ابنخلدون معتقد بود كه حكومتها همانند یك انسان داراى عمر و دورههاى مختلف زایش، رشد و جوانى و ضعف و پیرى هستند. وى معتقد بود كه دولتها از زمان پیدایش تا مرحله زوال و انحطاط معمولاً پنج مرحله را پشت سر مىگذارند: مرحله نخست، مرحله پیروزى نام دارد و فرد فرمانروا با بهرهگیرى از پیوندهاى قومى كه به نوعى از خودرأیى و یكهتازى او جلوگیرى مىكند، قدرت را به دست مىآورد. در مرحله دوم سعى مىكند تا با تثبیت فرماندهى، قدرت را به انحصار خود درآورد. در مرحله سوم با حفظ خودكامگى از مزایاى آسودگى و آرامش تكیهبر اریكه قدرت بهرهمند مىشود و به اصطلاح، به جمعآورى میوههاى قدرت مىپردازد. در این مرحله تجمل و آسودگى پدیدار مىشود. وى به تقلید از دولتهاى مشهور دیگر، مبالغ هنگفتى پول را صرف ساخت بناهاى عمومى و زیباسازى شهرها مىكند. در ادامه این روند، پیروان و اطرافیان و دستاندركاران حكومت دست به جمعآورى ثروت و توانگر شدن مىزنند و به نوبه خود زندگى تجملى را در پیش مىگیرند. دوران رونق اقتصادى فرا مىرسد. صنایع، هنرهاى زیبا و دانشها در سایه توجهات طبقه حاكم تشویق مىشوند و رو به پیشرفت مىگذارند. در این دوران، زمان استراحت و تنآسایى فرا مىرسد و در آن انسانها از آسایش و لذتهاى جهان برخوردار مىشوند. در این قسمت، نخستین مرحله تكامل دولت به پایان مىرسد. در مرحله چهارم كه با خرسندى حاكمان و رعایا همراه است، دوره اوج فرا مىرسد.
اینان از پیشینیان خود در بهرهمندى از لذتهاى زندگى تقلید مىكنند؛ غافل از اینكه پیشینیان براى نیل به این لذتها تا چه اندازه مبارزه كردهاند. آنها فكر مىكنند كه زندگى تجملى و پرزرق و برق آنها و مزایاى گوناگون تمدن همیشه وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت. تجمل، آسایش و ارضاى خواهشهاى نفسانى براى آنها عادى مىشود و كاملاً به چیزهایى كه پیشینیان تحصیل كرده بودند، متكى مىشوند و در برابر عواملى كه ممكن است در كامیابى آنها ایجاد اختلال كند، ناتوان هستند. در مرحله پنجم، حكومت رو به انحطاط و زوال نهاده و آخرین مرحله اسراف و تبذیر آغاز مىشود. عادت به تنآسایى و تجمل، ضعف جسمانى و فساد اخلاقى را به بار مىآورد و در نتیجه، حكومت كاملاً سست شده و در اثر تهاجم بیرونى یا اضمحلال درونى یا تركیبى از هر دو، از بین مىرود.(11)
تحجر:
یكى دیگر از عوامل ركود فرهنگ و تمدن اسلامى تحجر است كه براى درك تأثیر آن در فرهنگ اسلامى باید به تعریف و تبیین دقیق آن پرداخت. تحجر معانى متعددى دارد كه از آن جمله مىتوان به ایستایى، تحولناپذیرى، جمود و برنتابیدن فرهنگ و ارزشهاى حقیقى و متعالى اشاره كرد. تحجر در حوزه اندیشه و تفكر رخ مىدهد و اگر در زمینه گرایش و رفتار ظاهر شود جمود نام دارد. در مفاهیم قرآنى نیز از تحجر بهعنوان مرحله یا مانعى براى شناخت حقیقت یادشده است:
ثُم قَسَتْ قُلوبكُم مِنْ بَعْدِ ذلك فَهِىَ كالحِجارَة اَوْ اَشَدُّ قَسْوَة... (بقره، 74). از دید قرآن كریم، این دسته افراد آنهایى هستند كه از حوزه اندیشه و تفكر فاصله گرفته، هدایتناپذیر شدهاند. پس تحجر علت عدم پذیرش حق و گرایش به كمال و سعادت واقعى است و متعاقباً مانعى جدى در شكوفایى اندیشه دینى و ایجاد تعامل مثبت نظرى و عملى با حقیقت، معرفت، حكمت، حكومت، مدیریت و سیاست و حتى تقدیر معیشت به شمار مىرود و متحجران از اسلام جز آموزههاى بسته، رسوبیافته و انعطافناپذیر در برخورد با اقتضائات زمان و مكان و تغییر موضوع و محمولها ندارند و هرگز پذیراى فقر اندیشه و عمل خویش، و بازشناسى و بازنگرى فكر و فعل بهاصطلاح اسلامىِ خود نیستند و همواره راكد و تحول ناپذیرند.(12)جریانهاى عقلى و عقلگریز در جهان اسلام: به هر حال، شكوفایى و انحطاط تمدنها ازجمله تمدن اسلامى محصول جریانهاى فكرى متعددى بوده است. برخى اندیشمندان دلایل و ریشههاى افول فرهنگ و تفكر اسلامى را به دوره خلافت متوكل عباسى (232-247 ق) نسبت دادهاند. این خلیفه برخلاف خلفاى قبل از خود كه تمایلات معتزلى یعنى عقلگرایى داشتند و از اهل نظر و حكما و فلاسفه و دانشمندان جانبدارى مىكردند، به زمره هواداران سنت و حدیث پیوست و با عقاید معتزله مخالفت كرد و جدل و مناظره در آرا و عقاید را ممنوع كرد؛ تا آنجا كه اگر كسى وارد مناظره و مباحث علمى مىشد، وى را مجازات مىكرد. یكى از پیامدهاى این اقدام، رشد گروهى از اهل حدیث در لواى احمدبن حنبل بود كه تنها به تبعیت و تقلید از حدیث و سنت و تسلیم در برابر نصوص و منقولات اعتقاد داشتند و مخالفان خود، یعنى اهل عقل و نظر، بهویژه معتزله را به كفر متهم مىساختند. این جریانات با ظهور امام محمد غزالى و كتاب مشهورش احیاء علوم الدین شدت بیشترى یافت و ایستادن در برابر تعقل و معتزله و تكفیر آنها دامن گروههایى مانند شیعه اثنى عشرى و اسماعیلى را نیز گرفت و آنها به رافضى و باطنىگرىبودن متهم شدند.
در كنار این عواملِ ركود تفكر اسلامى مىتوان گسترش تصوف در قرون ششم و هفتم هجرى را نیز به آنها اضافه كرد. برخى از محققان از این جریان بهعنوان آفت بزرگ علوم عقلى بهویژه فلسفه و استدلال یاد كردهاند. اهل تصوف در برابر اهل شرع و پیروان عقل، شهود و اشراق و عشق را وسیله درك حقایق معرفى مىكردند و عقل و استدلال را براى وصول به حقیقت ناكافى مىشمردند و گاه از آن بهعنوان حجاب شناخت و معرفت خداوند یاد مىكردند. در مجموع، عوامل فوق را مىتوان بزرگترین موانع رشد تفكر اسلامى دانست. هر كجا تعقل و تفكر محكوم به ایستایى باشد، طبعاً جمود و تحجر نیز تقویت خواهد شد. پس با بررسى تاریخ اندیشه اسلامى مىتوانیم جمود و تحجر را به تعطیلى تعقل نسبت دهیم.
ادامه دارد...
پیوند مطالب مرتبط:
گفتار اول: زمینههاى شكلگیرى تمدن اسلامى
_______________________
1) رنه گروسه، تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه ولىاللَّه شادان، تهران، نشر فروزان، 1377، ص 1-9.
2) براى اطلاع بیشتر از چگونگى تأثیر هفت جنگ صلیبى در تمدن اسلامى نك: عبداللَّه ناصرى طاهرى، علل و آثار جنگهاى صلیبى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373، ص 37-47.
3) شیرین بیانى، مغولان و حكومت ایلخانى در ایران، تهران، سمت، 1379، ص 10-17.
4) سید محمد طهطاوى، غروب آفتاب در اندلس: علل انحطاط حكومت مسلمانان در اسپانیا، تهران، دارالصادقین، 1381، ص 16-17.
5) همان، ص 30-31.
6) Mercantilism.
7) Mercantile System.
8) محمد كریمى، پشت نقاب صلح، تهران، كیهان، 1379، ص 7.
9) Haiko Haumann, Judaism and zionism, The First Zionist Congress in 1897, Basel , 1997, pp. 11-12.
10) تئودور هرتزل كه در مجارستان به دنیا آمد و بعدها به وین نقل مكان كرد، پس از مدتى سعى و تلاش، نام خود را بهعنوان یكى از بنیانگذاران اصلى سازمان و جنبش صهیونیسم در تاریخ ثبت كرد. او در سال 1896 كتاب دولت یهود را خطاب به رؤساى كشورها تألیف كرد. راهحلى كه او در این كتاب مطرح كرده بود، مبناى نظرى و چارچوب سازمانى حركت صهیونیسم است.
11) Nathan Birnbaum) 1937-1964)
12) عبدالوهاب محمد المسیرى، صهیونیسم، ترجمه لواء رودبارى،تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1374، مقدمه ص 1-17.
دكتر علىاكبر ولایتى
دبیرخانه دائمی اجلاس حضرت مهدی عجّل الله فرجه