تبیان، دستیار زندگی

هدف از زندگى

هدف از زندگى در دنیا را براى یك نوجوان بنویسید. همین هدف را چگونه مى‏توان براى یك جوان یا براى یك عارف، یا یك مذهبى، یا یك شاعر، یا هنرمند و به طور كلى، یك انسان شرح داد؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
زندگی
 در پاسخ به این پرسش ابتدا باید به چند نكته توجه كرد:
یكم. ابتدا باید معناى هدف مشخص شود؛ «هدف براى هر كار و هر راه، نقطه‏اى است كه به آن، ختم مى‏شود» «2».
دقت كافى در این نكته، ما را از خطاهاى بسیارى ایمنى مى‏بخشد. در طول تاریخ بشر، این خطاها بر سر راه كسانى قرار گرفته است كه به معناى صحیح «هدف» نیندیشیده و یا آن را نیافته‏اند. از این رو، به غلط آنچه را كه لازمه زندگى و یا از اجزاى حیات دنیوى بشر بوده و در مواردى ایده‏آل براى بخشى از زندگى به حساب مى‏آمده است، هدف براى كل حیات تلقى كرده‏اند و با توجه به چگونگى این تلقى و انتخاب، دچار زیان در زندگى یا شكست‏هاى روحى شده‏اند. در این باره، مى‏توان به كسانى اشاره كرد كه بهره‏مندى از لذت‏ها و شهوت‏ها را هدف دانسته‏اند؛ در حالى كه این تصور غلطى است؛ زیرا آنچه‏ جزء زندگى است، نمى‏تواند هدف آن باشد. براى چنین افرادى پس از پایان زندگى (یعنى حیات دنیوى)، رسیدن به هدف، هیچ تصویرى ندارد! یا كسانى كه رسیدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانسته‏اند، علاوه بر آنكه ممكن است در رسیدن به این مطلوب ناكام مانده و به دلیل احساس شكست، دید منفى و مأیوسانه‏اى نسبت به زندگى بیابند؛ در صورت موفقیت نیز، پس از پایان زندگى دنیوى، نیل به هدف دیگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراین، باید «نیازهاى زندگى» و «هدف از زندگى»، از یكدیگر متمایز شود و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، باید وراى حیات طبیعى قرار گیریم؛ تا سراغ آن را در حیات طبیعى محض و شئون آن نگیریم «1».
دوّم. باید هدف را به درستى بشناسیم؛ روشن است كه خردورزان و اندیشمندان بسیارى در همه جوامع- با توجه به مكاتب گوناگون در طول تاریخ- هدف‏هاى متفاوتى براى زندگى ترسیم و ارائه كرده‏اند. امّا این بدان معنا نیست كه همه این نظرها، درست باشد و همه این هدف‏ها صحیح شناخته و به دیگران شناسانده شده باشد! ضدیّت و یا تناقض بسیارى از این هدف‏ها، نشانگر صحت این مدعا است.
سوّم. راه رسیدن به هدف را بشناسیم؛ بیان یك مثال قدرى از اهمیت نكته دوّم و سوّم پرده بر مى‏دارد.
فرض كنید بیمارى دارید كه نیاز فورى به دارویى خاص دارد. از طرفى، شما مى‏دانید كه این دارو، تنها در یك داروخانه عرضه مى‏شود؛ امّا شما آنجا را نمى‏شناسید. اكنون درمى‏یابید كه دانستن نام یا مشخصات این داروخانه، از طرفى و یافتن آدرس آن از طرف دیگر، تا چه حد ضرورى و جدى است؛ یعنى، همان قدر كه دانستن نام و مشخصات داروخانه، براى یافتن دارو مهم است؛ اینكه شما از كدام خیابان و به چه شكلى بروید تا به آن داروخانه برسید نیز اهمیت خواهد داشت. بدون شك اگر نام و نشانى و چگونگى رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختیار شما قرار گیرد، لطمه‏اى جانسوز و جبران‏ناپذیر در پى خواهد آورد.
چهارم. تنها یك بار شانس رسیدن به هدف را داریم؛ در اولین قدم از جست‏وجو براى یافتن هدف زندگى و راه رسیدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برمى‏خورد كه هرچند تكان‏دهنده است، براى هوشیارى و دقت بیشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما مى‏گوید: «تنها یك بار این راه را خواهى رفت و یك بار زندگى را تجربه خواهى كرد». این اخطار و گوشزد مهم و جدّى، ما را بر آن مى‏دارد كه با دقتى متناسب با اهمیت موضوع و موشكافى بسیار، به كاوش بپردازیم و ضریب اطمینان بالایى براى یافته خود دست و پا كنیم.
با توجه به نكات مذكور، متوجه خواهیم شد كه شناخت هدف زندگى، كار آسانى نیست تا در توان ما یا امثال ما- كه خود براى اولین و آخرین بار از این راه مى‏گذریم- بگنجد. گویى باید دستى از آستین غیب برآید و با انگشت اشاره‏اى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنمایاند.
خوشبختانه این دست برآمده و در تعیین هدف و چگونگى رسیدن به آن، كارى كارستان كرده است. خداوند مهربان- كه دوست دارد ما سعادتمند و نیك فرجام باشیم و برناتوانى ما در این باب، علیم است- حكیمانه و مشفقانه،
رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مى‏داند و هدف زندگى و راه رسیدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مى‏آموزد.
با توجه به نكات مذكور، اكنون مى‏كوشیم تا هدف زندگى انسان را از دیدگاه آیات قرآن، براى شما به صورت فشرده، تبیین كنیم.
قرآن كریم، هرچند به ساحت جسمانى انسان و مراحل شكل‏گیرى آن اشاره فرموده است «1»؛ اما انسانیت انسان را به «روح» او مى‏داند «2». براساس آیات قرآن، روح و حقیقت انسانى منسوب به خداوند است؛ یعنى، روح انسان آفریده بى‏واسطه خداوند و ظهور تام و كامل اسما و صفات الهى است «3». اما این بعد آسمانى و جلوه حقیقى روح انسانى، مربوط به هنگامى است كه انسان، پا به حیات مادى و دنیوى ننهاده است. این مرحله، در واقع همان مرحله‏اى است كه خداوند درباره آن مى‏فرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ «4»؛ « [كه‏] به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال آفریدیم».
بر طبق بعضى از آیات، روح انسان- كه منسوب به خدا است و در این مقام «روح خدا» نامیده مى‏شود- براى ورود به عالم ماده تنزل مى‏یابد؛ یعنى، با حفظ هویت اصلى خویش، آن صفات و كمالات در او كم‏رنگ و كم‏رنگ‏تر مى‏گردد.
این محدودیت و كم‏رنگى، به دلیل حجاب‏هایى است كه روح انسان را فرا مى‏گیرد. در واقع، «روح خدا» یا «حقیقت انسان» محدودتر شده، كمالات و خصوصیات وجودى‏اش كاسته مى‏شود. حقیقت انسان، در این سفر نزولى، از مراتب و منازل مختلف گذر مى‏كند و به منزل واپسین مى‏رسد و در بدن انسانى ظاهر مى‏گردد.
براى مثال نورى را فرض كنید كه از نقطه‏اى سرچشمه مى‏گیرد. این نور بسیار صاف، روشن، پاك و بى‏رنگ است. در برابر این نور، حجاب‏هاى شیشه‏اى متنوع و متعدد، با رنگ‏ها و تیرگى‏هاى مختلف، یكى پس از دیگرى قرار مى‏گیرند. نور با آن صفا، روشنى، پاكى و بى‏رنگى، به شیشه اول- كه داراى رنگ و تیرگى مخصوصى است- مى‏رسد و از آن عبور مى‏كند. پس از این عبور، در فاصله بعدى به شیشه دوم برخورد و از آن عبور مى‏كند و رنگ و تیرگى بیشترى كسب مى‏كند. به همین ترتیب، مسیر خود را ادامه مى‏دهد و دوباره تیرگى‏هاى بیشترى به خود مى‏گیرد، تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع مى‏رسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه مى‏شود و به صورت نورى ضعیف، توأم با رنگ‏ها و تیرگى‏هاى بسیار درمى‏آید. در این هنگام، كسى كه این نور را مى‏بیند، چنین مى‏پندارد كه موجودیت این نور و اول و آخرش، همین است. او از حقیقت امر اطلاعى ندارد و نمى‏داند كه اصل این نور، به صورت دیگرى بوده و در ابتدا نورى شفاف، بى‏رنگ و پاك بوده است. حال اگر فرد مطلعى او را از جریان امر با خبر كند و به او بگوید این نور اصلش چنین نبوده؛ بلكه صورت‏هاى شفاف‏ترى دارد و در نهایت هم داراى یك صورت اصلى بسیار صاف، وسیع و پاك است و تو مى‏توانى با كنار زدن این شیشه‏ها و حجاب‏ها، به آن دست یابى؛ كمك بزرگى به او كرده و آگاهى فوق‏العاده مهمى در اختیار او قرار داده است.
مثال انسان، مانند همین نور و قرار گرفتن او در این عالم مادى، همچون عبور نور از شیشه‏هاى تیره و روشن است. خداوند متعال ما را به چنین امرى‏
آگاه ساخته است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ «1»؛ «به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال آفریدیم، سپس او را به پست‏ترین [مراتب‏] پستى بازگردانیدیم».
البته همچنان كه نور از شیشه‏هاى تار گذشته، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است، انسان تنزّل یافته نیز به اصل و منشأ خود (روح خدا) متصل است «2».
با دقت در مطالب پیش گفته، به خوبى روشن مى‏شود. آیاتى كه نگاه مثبت به انسان داشته، او را موجودى برتر و بلكه برترین موجود امكانى معرفى مى‏كند- موجودى كه ارزش‏هاى والا و متعالى در او یافت مى‏شود- همه و همه بیانگر ویژگى‏هاى حقیقت اصلى انسان و همان «روح خدا» یى است كه تنزل یافته است «3». اما آیاتى كه انسان را نكوهش كرده و او را موجودى پست و فرودست و گاهى پست‏ترین خلایق مى‏شمارد، بیانگر خصایص انسان تنزل یافته‏اى است كه در همان مرتبت و منزل متوقف مانده است «4». به هر حال، انسان اصلش آن و تنزل یافته‏اش چنین است:
زانكه دارد خاك شكل اغبرى وز درون دارد صفات انورى‏
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ‏
ظاهرش گوید كه ما اینیم و بس باطنش گوید نكو بین پیش و پس‏
ظاهرش منكر كه باطن هیچ نیست باطنش گوید كه بنماییم بیست‏
***
زآنكه ظاهر خاك اندوه و بلاست در درونش صد هزاران خنده‏هاست‏
ظاهرت از تیرگى افغان كنان باطن تو گلستان در گلستان «1»
اما داستان روح انسانى كه از اصل خود دور افتاده، بدین جا ختم نمى‏شود.
خداوند متعال در آیات گوناگون، این حقیقت را براى ما بازگفته است كه همه جهان هستى- از جمله انسان- به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پایان زندگى، به سوى خداوند و از آنِ او است:
وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «2»؛ «و فرجام كارها به سوى اوست»؛
وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «3»؛ «و فرجام همه كارها از آنِ خداست»؛
وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «4»؛ «و [همه‏] كارها به سوى خدا بازگردانده مى‏شود»؛
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ «5»؛ «خداى متعال خلق را آغاز مى‏كند و سپس خلق را برگشت مى‏دهد؛ سپس [شما انسان‏ها] به سوى خداى متعال برگشت داده مى‏شوید».
بر این اساس هدف، غایت، فرجام و آرمانى كه اسلام براى بشر تصویر كرده است، فقط خداوند است و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقیقت خویش (روح خدا)، دوباره به سوى خداوند در حركت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سیلان و جریانند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم‏ و چه ندانیم، رو به سوى آن هدف و غایت داریم. هدفى كه ماوراى زندگى و عالم مادى؛ بلكه محیط بر عوالم بالاتر، برتر و دیگر است: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «1». بنابراین، هدف از زیستن آدمى در این دنیا، بازگشت به اصل خویش و بازگشت به سوى خداوند است. به بیان دیگر، انسان تنزّل یافته، باید تلاش كند تا دوباره خود را پاك گرداند و كمالات از دست رفته، محدود شده و یا زیر حجاب قرار گرفته خود را باز یابد. به حقیقت اصلى خود نایل شده، در موطن حقیقى (قرب حضرت حق) فایز گردد.
اما چگونگى رسیدن به این هدف و كیفیت این بازگشت را نیز خداوند متعال، روشن ساخته است. او رسالت تبیین این چگونگى را بر دوش برترین انسان‏ها (پیامبران) قرار داده است و در واقع در پرتو پیروى از ایشان و عمل به هدایت‏ها، ارشادات و تعالیم آنان است كه آدمى مى‏تواندبه اصل خود (حقیقت انسانیت و روح خدا) كه هدف اصلى، اصیل و اساسى زندگى او است، دست یازد. به بخشى از آیات قرآن در این‏باره توجه فرمایید:
1. ... فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ... «2»؛ «پس اى خردمندانى كه ایمان آورده‏اید! از خدا بترسید. به راستى كه خدا سوى شما تذكارى فروفرستاده است: پیامبرى كه آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى‏كند، تا كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده‏اند، از تاریكى‏ها به سوى روشنایى بیرون برد».
این آیات بیانگر این حقیقت است كه پیامبران آمده‏اند تا با دستگیرى انسان،او را از تاریكى‏هایى كه به واسطه تنزلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور- كه همان حقیقت انسان و «روح خدا» بودن او است- ببرند.
2. یا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً* وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً «1»؛ «اى پیامبر! ما تو را [به سِمت‏] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم؛ و دعوت‏كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناك».
این عبارات نیز به خوبى نشانگر این حقیقت است كه بعثت پیامبران، براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناك، روشنگر راه آدمى در رسیدن به مقصود و هدف زندگى‏اند.
چون رسید اندر سبا این نور شرق غلغلى افتاد در بلقیس و خلق‏
روح‏هاى مرده جمله پر زدند مردگان از گور تن سر بر زدند
یكدگر را مژده مى‏دادند، هان نك ندایى مى‏رسد از آسمان‏
زان ندا دینها همى گردند گبز شاخ و برگ دل همى گردند سبز
از سلیمان آن نفس چون نفخ صور مردگان را وا رهانید از قبور «2»
ناگفته نماند كه قرآن كریم، ایمان و عمل صالح را دو ركن اساسى و دو ره‏توشه مهم، براى رسیدن به هدف حقیقى و اصلى انسان در زندگى، تلقى كرده است.
3. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ «3»؛ «به راستى انسان را در نیكوترین اعتدال‏ آفریدیم. سپس او را به پست‏ترین [مراتب‏] پستى بازگردانیدیم؛ مگر كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده‏اند كه پاداشى بى‏منت خواهند داشت».
4. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ... «1»؛ «واقعاً انسان دستخوش زیان است؛ مگر كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده‏اند».
براساس آیات قرآن چند نكته روشن مى‏شود:
یكم. هدف زندگى خارج از آن و در پایان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوم. هدف زندگى رسیدن و بازگشت به حقیقت اصلى خود؛ یعنى، «حقیقت انسان» و «روح خدا» است.
سوم. خداوند چگونگى و كیفیت رسیدن به این هدف را توسط پیامبران براى ما روشن ساخته است.
چهارم. ایمان و عمل صالح، دو ركن اصلى و مهم براى نیل به هدف حقیقى زندگى تلقى شده است.
براساس این نتیجه‏گیرى، روشن مى‏شود كه هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، كارگر، كارمند، پزشك، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در یك كلمه «انسان»، یكسان است و البته هركس به اندازه ایمان و عمل صالح خود، مى‏تواند به هدف حقیقى زندگى دست‏یابد.
معناى این سخن آن است كه عارف بودن یا مذهبى بودن، لزوماً از هنرمند بودن، یا جوان بودن یا پزشك و كارگر بودن جدا نیست؛ بلكه صاحبان هر شغل و حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، مى‏توانند با شناخت صحیح هدف زندگى و چگونگى رسیدن به آن و به كار بستن اعمال، عقاید، اوصاف و اخلاق خاصى و در یك كلام «ایمان و عمل صالح»، در سیر به سوى خداوند و بازگشت به حقیقت انسانى شركت جویند.
سوگمندانه باید گفت: ما در اثر غفلت و مهجور بودن از اینكه در چه مقام و منزلتى بودیم و اكنون چه گشته‏ایم، رنج نبرده و آسوده خاطریم! اما اهل معرفت و جان سوختگانى هستند كه از این غربت بسیار، در رنج‏اند و روحشان در آرزوى بازگشت به عالم بالا، بى‏آرام و قرار و در انتظار پرواز و خالى كردن قالب بدن است.
این افسوس بزرگ و غم جانسوز هجران را عبدالرحمان جامى در شرح این دو بیت از مولانا جلال الدین رومى:
بشنو از نى چون حكایت مى‏كند و زجدایى‏ها شكایت مى‏كند
كز نیستان تا مرا ببریده‏اند در نفیرم مرد و زن نالیده‏اند
این گونه مى‏سراید:
حبّذا روزى كه پیش از روز و شب فارغ از اندوه و آزاد از طرب‏
متحدّ بودیم با شاه وجود حكم غیریّت به كلّى محو بود
بود اعیانِ جهان بى‏چند و چون ز امتیاز علمى و عینى مصون‏
نى به لوح علمشان نقش ثبوت نى ز فیض خوان هستى خورده قوت‏
نى ز حق ممتاز و نى از یكدگر غرقه دریاى وحدت سربه‏سر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود جمله را در خود ز خود بیخود نمود
امتیاز علمى آمد در میان بى‏نشانى را نشان‏ها شد عیان‏
واجب و ممكن ز هم ممتاز شد رسم و آیین دویى آغاز شد
بعد از آن، یك موج دیگر زد محیط سوى ساحل آمد ارواح بسیط
موج دیگر زد پدید آمد از آن برزخ جامع میان جسم و جان‏
پیش آن كز زمره اهل حق است نام آن برزخ مثال مطلق است‏
موج دیگر نیز در كار آمده جسم و جسمانى پدیدار آمده‏
جسم هم گردید طوراً بعد طور تا به نوع آخرش افتاده دور
نوع آخر آدم است و آدمى گشته محروم از مقام محرمى‏
بر مراتب سرنگون كرده عبور پایه پایه ز اصل خویش افتاده دور
گر نگردد باز مسكین زین سفر نیست از وى هیچ‏كس مهجورتر
نى كه آغاز حكایت مى‏كند
زین جدایى‏ها شكایت مى‏كند
امید آنكه خداوند همه انسان‏هاى حقیقت‏جو را در شناخت هدف زندگى و رسیدن به آن، یارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند «1».

منبع :پرسمان/معارف
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .